چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

سفر به دنیای دیسنی


سفر به دنیای دیسنی

راه های منحرف سیاست خارجی آمریکا

پس از گذشت چند از سال از جنگ عراق، رفتن بوش و روی کار آمدن باراک اوباما و تعریف سیاست های جدید آمریکا در خاورمیانه، نگاهی به سیاست های خاورمیانه ای آمریکا در چند ساله اخیر می تواند در ارزیابی نتایج سیاست های فعلی راه گشا باشد. باشگاه اندیشه گفتگویی در این زمینه با «نوید شیخ»، استاد روابط بین الملل دانشگاه کیله انگلیس و استاد مدعو در موسسه کروک در دانشگاه نوتردام آمریکا انجام داده است که توجه شما را به آن جلب می کنیم.

● پس از گذشت چند از سال از جنگ عراق، رفتن بوش و روی کار آمدن اوباما یک بار دیگر این سئوال را می پرسیم؛ آیا جنگ عراق ضروری بود؟

ـ منطق اقدام سیاسی پرسشی است که به هسته تحلیل های آکادمیک روابط بین الملل بر می گردد. به سخن دیگر، پاسخ به این پرسش که آیا جنگ در عراق ضروری بود یا خیر نیازمند آن است که به مفروضات نهفته ای بنگریم که ما معتقدیم علت اصلی سیاست های جهان را شکل می دهد. به عبارت ساده، اجازه دهید با پرسش بعدی شروع کنم: آیا سیستم بین الملل خودش الگوهای رفتاری را به تصمیم سازان تحمیل می کند؟ اگر چنین است، دلیل نهفته در حمله آمریکا به عراق را باید با جستجو در مجموعه ژئوپولیتیک خاورمیانه جدید – یعنی خاورمیانه بعد از فروپاشی شوروی – یافت. درون پاشی شوروی در حقیقت فضای بیشتری را برای شکل دادن یا شکستن ائتلاف ها در اختیار کشورهای خاورمیانه قرار داده است. به عبارت دیگر، در غیاب کمونیسم، انگیزه ای برای کشاندن کشورهای خاورمیانه به صف منافع آمریکا وجود نداشت. بر همین اساس، تهاجم تحت رهبری آمریکا از دو جهت ضروری بود:

۱) این جنگ هژمونی ارتش آمریکا، نه هژمونی سیاسی، در منطقه را تحکیم بخشید.

۲) از ظهور خاورمیانه ای که اتحاد جماهیر شوروی به دنبال آن بود، جلوگیری کرد.

در حال حاضر، ایالات متحده یک بازیگر محلی در خاورمیانه است- در واقع آمریکا یک دولت مهم خاورمیانه است- و اقدامی را در خاورمیانه انجام می دهد که هیچ کشور دیگری در خاورمیانه از نظر تاریخی قادر به انجام آن نبوده است: یعنی خود، محور سازماندهی شده است- البته این سیاست اعلامی است؛ «با ما یا علیه ما» به این معنی است که شما یا در داخل یا خارج از این حلقه هستید. اجازه دهید تا آن را رویکرد فرصت طلبی به اتحاد بین الملل در مقابل درک استاندارد از موازنه بنامیم. این یک شیوه برخورد با این پرسش است. ما همچنین می توانیم به این موضوع اعتقاد پیدا کنیم که ارزش های سیاست سازان و اصول و اراده آنان، بر هر نوع قانون آهنین ژئوپولیتیک می چربد.

در اینجا یادآوری این نکته ضروری است که جنگ علیه تروریسم – جدا از اینکه یک تلاش بین المللی برای ایجاد یک حوزه نفوذ جدید است – به یک نبرد میان نظام های فرهنگی و ارزشی جهانی تبدیل شده است. اما همان گونه که اکثر ما معتقدیم به طور مسلم آن یک نبرد میان مدرنیته، عقلانیت و دموکراسی از یک سو، و بربریت جدید، سرکوب و ارتجاع، از سوی دیگر نیست. به جای آن، ما شاهد برخورد پارادایم های جدید، از آن چه که معنی آن جدید شدن، آزاد شدن و برابر شدن است، می باشیم- حتی بن لادن نیز با این تصور به طور نظری موافق است.

افزون بر این و شاید مهم تر از همه، این پرسش است که چه کسی مصلحت سیاسی را تعریف می کند و چه سودی از این تعاریف بدست می آورد. تحت این شرایط، این جنگ ممکن است برای آنهایی که امیدوار به مسلط شدن جهان بینی آنان بر بازار ایده های جهانی بودند، ضروری بود. و همان گونه که ما همراه با مارکس معتقدیم، در هر دوره نظرات نخبگان حاکم، نظرات حاکم است. البته ما دوست داریم خود را از معانی ضمنی ارزش های مطلق – چیزی که ما آن را تنها با فاشیسم مرتبط می دانیم – مستثنی کنیم.

جدا از رویکرد های ساختاری و نظری ما می توانیم به توضیحات مادی آن نیز بنگریم. در هسته یک جهان مرتبط به هم ارتباطات نزدیکی میان تجارت، پول و سیاست ها وجود دارد. در واقع هدف غایی جهانی شدن، این سرمایه داری در حال توسعه با مفاهیم همراه آن که منظور آن تبدیل شدن به شهروند خوب یا دست کم مصرف کننده خوب می باشد، این است که زیربنای اقتصادی می تواند برای تکمیل اهداف سیاسی بدون نیروی هوایی و دریایی بکار رود. البته اکنون کاخ سفید ممکن است شکیبایی خود را در خصوص این موضوع از دست داده باشد. اما باید پرسید که چرا آمریکا در خصوص عراق این شکیبایی را ندارد؟ زیرا جایزه آن سر صدام حسین نبود. جایزه آن جریان همبسته مالی بین المللی، با تجارت نفت بود؛ جایزه آن قراردادهای نظامی و صنعتی و حمایت از سقوط آزاد دلارهای آمریکا با لوله تفنگ بود.

● به نظر شما جنگ عراق جنگی علیه تروریسم بود؟

ـ برای شروع، من فکر می کنم که ما باید از ساده کردن یا تقلیل موضوع خودداری کنیم. اگر من از شما یک سئوال ساده بپرسم که چرا به رستوران رفتید؟ پاسخ ممکن است مانند این باشد که بگویید: من گرسنه بودم، من پول داشتم و یا من با کسی بودم. این به خودم مربوط است. قیمت آن مناسب است. آنها کولر دارند. من غذای آنان را دوست دارم و مانند آنها. تلاش برای شکست دادن عراق بوسیله منافع متفاوتی تحریک و پشتیبانی شد که برخی از آنها در صحبت های رسمی مورد تأکید قرار گرفت و برخی از آنها برای کشف رمز باقی مانده اند.

● نفت در این محاسبات مهم بود؟

ـ منابع هیدروکربنی شریان های اقتصاد جهانی بوده و به نحو روشنی برای کاهش ذخایر صنعتی و نظامی حیاتی هستند و مهم تر از همه برای زیربناهای اقتصادی جهان، که بر محور دلارهای نفتی و بازیافت بی انتهای آنها استوار است، اهمیت دارند. از سال ۲۰۰۱، آمریکا روابط متزلزلی با اولین کشور تأمین کننده نفت و اولین کشور سرمایه گذار در آمریکا یعنی عربستان سعودی داشته است. بنابراین اهمیت عراق از چند جهت افزایش یافت. عربستان سعودی ممکن بود در انقلاب اسلامی دوم، مانند آنچه که برای شاه ایران در ۱۹۷۹ اتفاق افتاد، سقوط کند. از این رو، این دومین تأمین کننده نفت و دومین متحد نظامی در میان دولت های مهم عرب برای آمریکا بسیار حیاتی بود.

● دموکراسی چطور؟ آیا یک انگیزه مهم نبود؟

ـ روشن است که دموکراسی یک اقدام متهورانه است. به نظر من، در حقیقت آن اندازه مهم است که باید فداکاری بزرگی در راه آن انجام داد. این بدان معنی نیست که دموکراسی چه چیزی به ارمغان می آورد بلکه مهم این است که از چه چیزی جلوگیری می کند. اما دموکراسی دقیقاً درباره ابزارها و اشکال است. کشتن هزاران غیرنظامی با بمباران و مهمات آمیخته با اورانیوم برای حمایت از دموکراسی، ورای آن چیزی است که بخواهد دموکراسی را ایجاد کند. دموکراسی یک فرهنگ گفتگوی متقابل است. فرهنگی که با تعریف آن، توسل به قوه قهریه را کنار می گذارد. من فکر نمی کنم که ما باید دموکراسی را به عنوان یک منطق سیاسی بسیار جدی بگیریم. حقیقتی که باقی می ماند این است که در این منطقه، همانند سایر مناطق، دموکراتیزه کردن بدون مانع، نیروهایی را به قدرت می رساند که عمیقاً با منافع آمریکا خصومت دارند. در نتیجه، دموکراتیزه کردن نمی تواند هدف واقعی سیاست خارجی آمریکا باشد. گرچه آمریکایی کردن یک هدف موجه و معتبر سیاست خارجی آمریکا است.

● منظور از آمریکایی کردن چیست؟

ـ آمریکایی کردن شامل آمریکایی کردن فرهنگ، آمریکایی کردن ارزش ها و سیستم سیاسی و مهم تر از همه آمریکایی کردن سرمایه است. این روند به خوبی میان ناظران روشن است. بنابر برخی دلایل، این امر جهانی سازی نامیده می شود.

● پیشنهاد شما برای آینده سیاست خارجی آمریکا چیست؟

ـ شیوه های منحرف سیاست خارجی آمریکا در قبال عراق همواره با سیاست خارجی این کشور در قبال ایران مرتبط بوده است. بعد از سقوط شاه ایران، صدام حسین مَرد واشنگتن گردید؛ البته قبل از آن که آمریکا از کردها علیه بغداد حمایت کند. بعد از عملیات طوفان صحرا مقامات ارشد دولت بوش تصمیم گرفتند به خاطر جلوگیری از تقویت نقش تهران در خاورمیانه، صدام حسین را سرنگون نسازند. این خطر که عراق ممکن است تکه تکه شود، اساس سیاست مهار ایران بود. هنگامی که خاتمی غیرتندرو تقریباً تمایل خود را برای آشتی مجدد با آمریکا اعلام کرده بود، مقامات دولت بوش به طرز احمقانه ای ایران را بخشی از محور شرارت نامیدند. حقیقت این است که تا زمانی که ایران در خاورمیانه وارد جریان همگرایی نشود، صلح در عراق و سایر نقاطی که ایران در آنها نفوذ دارد، شکننده و فرّار خواهد بود. اگر ایران وارد تعاملات دیپلماتیک نشود و کار نیروگاه هسته ای خود را به پایان برساند در آن صورت ما با صلح تحمیلی ایرانی مواجه می شویم و شاهد به چالش کشیده شدن انحصار هسته ای اسرائیل خواهیم بود و نخستین بحران موجودیت (بعد از بیش از ۳۰ سال) برای این قدرت متکبر پیش می آید. من فکر نمی کنم که آمریکا بخواهد شاهد چنین مسئله ای باشد.

● آیا این امر به معنای تهاجم آمریکا به ایران خواهد بود؟

ـ من فکر می کنم آمریکا و در واقع اکثر کشورهای دیگر، درک کنند که هیچ راه حل نظامی برای این مشکل وجود ندارد. در واقع، هرگونه برخورد نظامی با ایران، باتلاق عراق را شبیه سفر به دنیای دیسنی خواهد کرد. ارتش ایران مانند ارتش عراق از بین نخواهد رفت و جامعه ایران مانند عراق واگرا نخواهد شد. ایران کشوری است که در یک جنگ هشت ساله با اتحادی از کشورهای خاورمیانه و جهان جنگید و پیروز شد. ایران کشوری است که به کمک یا اعانه وابسته نیست بلکه کاملاً خودکفا است.

● برخی معتقدند که طراحی ضعیف سیاست آمریکا در خاورمیانه سبب سوء تفاهم میان مسلمانان و مسیحیان شده است. نقش مذهب در سیاست خارجی آمریکا را چگونه ارزیابی می کنید؟

ـ راست مسیحی یک حوزه کلیدی در دولت قبلی آمریکا بود و ما نباید توانایی آن برای افزایش بودجه، برای تسلط بر مباحثات یا نفوذ در کنگره را کمتر از حد برآورد کنیم. صهیونیسم مسیحی در آمریکا، اتفاقاً از نظر سازمانی و همچنین از نظر عددی بر صهیونیسم یهودی ارجحیت دارد. اما جنگ جهانی امروز درباره مذهب نیست بلکه درباره جهان بینی است نه دیدگاه های آسمانی. ما اغلب درباره راست مسیحی صحبت می کنیم اما درباره چپ مسیحی چطور؟ ما درباره صهیونیسم یهودی صحبت می کنیم اما درباره انسانگرایی یهود چطور؟ ما درباره رادیکالیسم اسلامی صحبت می کنیم اما درباره عرفان اسلامی چطور؟ در واقع هر سنتی ظرفیت درونی عظیمی برای آشتی و ایجاد صلح دارد. اگر طرح های جهانی برای نیم قرن آینده وجود نداشته باشد باید مذهب را از سیاستمداران استخراج کرد.

نام گفت و گو شونده: نوید - شیخ

خبرنگار: کیانوش - کیاکجوری