چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ساعت دیرش شده است


ساعت دیرش شده است

ساعت دیرش شده است. کش آمده، کند شده، غمگین شده، ایستاده... نشسته، آن گوشه. مرا نگاه می‌کند. به گمانم منتظر است که بروم سراغش که اجازه دهم مرا با خودش ببرد.
ساعت منتظر مانده که از این …

ساعت دیرش شده است. کش آمده، کند شده، غمگین شده، ایستاده... نشسته، آن گوشه. مرا نگاه می‌کند. به گمانم منتظر است که بروم سراغش که اجازه دهم مرا با خودش ببرد.

ساعت منتظر مانده که از این لج‌بازی شگفتی که «خودم» هستم فاصله بگیرم‌ و با او همراه شوم. منتظر مانده از خودم دل بکنم.

بیچاره خیلی دیرش شده، ساعت را می‌گویم. مدت‌ها منتظر مانده، این پا و آن پا کرده، مضطرب شده، حوصله‌اش سررفته. به امید من. که من بروم با او، رها شوم با او، گم شوم با او.

چرا نمی‌رود؟ چرا ناامید نمی‌شود؟ چرا دست از من نمی‌کشد؟ پاک دیوانه شده! هی! تکان‌اش می‌دهم. تکان‌های تند و محکم. چه بلایی سرت آمده! من تو را نمی‌شناسم. ثانیه‌هایت ازآن من نیستند، این لحظات مرا عاشق نمی‌کنند. من با تو نمی‌آیم.

اما او گوش نمی‌دهد. نشسته، آن گوشه. مرا نگاه می‌کند. ساعت برای من ایستاده است...



همچنین مشاهده کنید