جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

پنچرش کردند


پنچرش کردند

روایاتی از دوچرخه سواری زنان در شهر

یک ظهر بهاری، مثل همیشه قدم هایم را تند میکنم تا از میدان ولیعصر به محل کار روم. خسته از دانشگاه، گرسنگی هم این وسط دست از سرم بر نمیدارد. شلوغی میدان ولیعصر همیشه برایم هیجان انگیز بوده و طبق عادت همیشگی به طور مداوم، به اطرافم نگاه میکردم. به قول پدرم، از کودکی عادت داشتم اطرافم را خوب ببینم و مثل فرفره بچرخم.

قدم زنان، نرسیده به میدان ولیعصر ازدحامی نظرم را جلب کرد و کنجکاویی که لجبازانه اصرار داشت بفهمد ان طرف میدان چه خبر است؟! اولین کاری که کردم، دوربینم را از کوله پشتی درآوردم و محتاطانه به سمت شلوغی رفتم. مهمترین چیزی که توجه ام را جلب کرد، حضور چند دختر دوچرخه سوار بود. جلو رفتم و قبل از اینکه حرفی بزنم شروع کردم به عکاسی. کمی گذشت، به سمت یکی از آنها رفتم. دختری همسن و سال خودم. سپیده،۲۱ ساله و دانشجوی کامپیوتر و علاقمند به ورزش خصوصا دوچرخه سواری.

جویای حضورش در میدان ولیعصر (یکی از شلوغترین میادین کلان شهری مثل تهران) شدم. با اشتیاق تمام پاسخ داد: این روزها، روزهای اول سال است و بخاطر بهار و سال نو میخواهیم با این کار به استقبال هوای پاک برویم. با طی کردن مسافتی از میدان ولیعصر تا خیابان ایرانشهر این نکته را یادآور شویم که ما هم میتوانیم هوای پاک و سالمی را برای خود بسازیم.

مثل خیلی از کشورهای پر جمعیت که دوچرخه، بهترین وسیله برای مبارزه با آلودگی است و از هزینه های کمتری هم برخوردار است.

در همین حال که مردم اطراف میدان، با تعجب نظاره گر دوچرخه سواران بودند، زن مسنی به سمت یکی از دختران پا به رکاب آمد و در حال صحبت با آنها بود که به سمتش رفتم و سر صحبت را باز کردم. از حضورش در کنار بچه ها پرسیدم. او هم مشتاقانه از آرزویش گفت که در جوانی، وقتی تازه کار معلمی را شروع کرده بود، دوست داشت با دوچرخه به مدرسه برود. و امروز، این آرزو برایش تداعی شده بود.

گفت: دوچرخه ام را بردند! ازم گرفتند و پنچرش کردند

به نکته قابل توجهی اشاره کرد. او معتقد بود مهمترین دلیل جا نیفتادن این حرکتها، مسائل اجتماعی است و اینکه مردم ما هنوز با فرهنگ ورزش در خود جامعه، مخصوصا ناآشنایی مردم ایران با این فرهنگ که دختران هم روزی بخواهند سوار دوچرخه شوند و در خیابانهای شهر تردد کنند، کنار نیامده اند.

از این معلم بازنشسته پرسیدم اگر روزی دخترش تصمیم بگیرد با دوچرخه به مدرسه، دانشگاه یا محل کارش رود، چه عکس العملی نشان خواهد داد؟(خیلی سریع جواب داد) اجازه میدهم ولی نگرانیم از چیز دیگری ایست. تا زمانی که مردم ما به این فرهنگ عادت نکرده اند، کمی برایم سخت است که او را با دوچرخه در خیابانها تصور کنم! در جامعه ای زندگی می کنیم که محدودیت ها برای دختران به همه شکل هست و زنان و دختران از کمترین حقوقی که متعلق به آنهاست، بی بهره اند و بارها شاهد بوده ایم که در خیابانها با پای پیاده، مورد طعنه و کنایه قرار میگیرند. حالا تصور کنید سوار بر دوچرخه شوند چه میشود؟! شما بگو چگونه میشود به این اجتماع اعتماد کرد؟!

سپیده همینطور که آماده می شد، به حرفهای زن هم گوش میداد. رو به سمت او کرد و گفت: اتفاقا یکی از مهمترین دلایلی که ما امروز در اینجا هستیم، همین است! ما میخواهیم با انجام این کار فرهنگ دوچرخه سواری دختران در سطح شهر را در میان مردم جا بیندازیم که اگر مسئولان هم شرایط را مساعد کنند و این اتفاق رخ دهد، دیگر مردم هم همکاری و همیاری خواهند کرد.

سایر دختران و پسرانی که در خط استارت ایستاده اند، آماده اند تا در کنار یکدیگر و در عین برابری از میدان ولیعصر شروع کنند و تا خط پایان که خیابان ایرانشهر و باغ هنر است، رکاب بزنند و به مردمان این شهر بگویند که میشود دختران هم بدون هیچ تبعیضی، سوار بر دوچرخه شوند و در سطح شهر تردد کنند.

آنها میروند و من در گوشه ای می ایستم. به عکسهایم نگاه میکنم و به این فکر میکنم که آخر داستان تصمیم آن دختر جوان چه خواهد شد؟!

با گرسنگی خوب کنار آمده ایم. اصلا تا مدتی شکم خالی را فراموش کرده بودم! راه افتادم و به یاد سالهای اول دانشگاه افتادم که در مسیرم همیشه زنی ۴۵ ساله، سوار بر دوچرخه با کلاهی قرمز و بوق شیپوری می دیدم که با چاکر و مخلصم گویی، خیابان انقلاب را میرفت و ابراز ارادت میکرد.

▪ شما بگو چگونه میشود به این اجتماع اعتماد کرد؟!

او چند سالی بود که در آن حوالی رکاب میزد. خیلی از آدم های خیابان انقلاب و دانشجویان میشناختنش. با آن سلام و علیکش، کلی انرژی میداد و البته بارها شاهد بودم مردم با دیدنش، با متلک و مسخره کردن، این زن را مورد تمسخر قرار میدادند! مدتی گذشت و خبری از او نبود و حتی خبر اینکه چرا دیگر نیست؟!

تا بالاخره چند روز پیش وقتی در خیابان وصال به قصد رفتن به خیابان حجاب برای گرفتن تاکسی ایستاده بودم، صدای سوتی توجهم راجلب کرد، چهره آشنایی بود،بله، همان زن دوچرخه سوار!

حالا این زن،مسئول خط وصال حجاب بود و مردان تاکسیران را مدیریت میکرد.وقتی به سمتم آمد، پرسیدم رکابت کجاست؟! گفت: دوچرخه ام را بردند! ازم گرفتند و پنچرش کردند.... سکوت کرد. من هم. سوار تاکسی شدم! به محل کارم نزدیک شده ام. گشنه نیستم! سیرم...سیر، سیر

مریم مجد



همچنین مشاهده کنید