جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آش نذری


آش نذری
اکبر خورد چشم
نزدیک افطار بود. بوی آش محمد آقا پیچیده بود توی محله. همه آماده بودند که محمد آقا دیگ بزرگش را روی زمین بگذارد،کمر راست کند و بعد از پاک کردن عرق روی پیشانی اش بگوید: بسم الله! بعد همه مردم با کاسه ها وظرف هایشان بروند جلو و برای تبرک، آش نذری بگیرند.
همه در انتظار پختن آش نذری محمد آقا بودند. اما احسان هیچ توجهی به این اتفاق و پایان آن نداشت. اصلا برایش زیاد مهم نبود که محمد آقا آش می پزد یا نمی پزد. چون او با پسرمحمد آقا یعنی آرش قهربود. آن هم از آن قهرهایی که تا روز قیامت ادامه داشت!
احسان توی اتاق درازکشیده بود که مادر داخل شد و گفت: چه شده است‌... خوابیده ای؟ احسان بی حوصله جواب داد: خوب چه کار کنم؟ مادر در حالی که داشت سر نیلوفر را خشک می کرد، گفت: برو بیرون ... مگر نمی بینی محمد آقا برای افطار دارد آش می پزد؟ احسان آهی کشید. از این رو به آن رو شد و گفت: می دانم ... اما...
هنوز حرف احسان تمام نشده بود که مادر با ناراحتی سری تکان داد و گفت: بله می دانم ... با آرش قهرهستی، آن هم تا روزقیامت!
بعد بدون آنکه منتظرجواب احسان باشد در را بست و رفت بیرون!
احسان از اینکه در خانه تنها بود حوصله اش سر رفت. دست هایش را زیر سرش گذاشت و زل زد به سقف! سپس رفت توی فکر، فکر آن روزی که با آرش دعوایش شد؛ اصلا همه اش تقصیر آرش بود که توپ را محکم شوت کرد طرف دروازه ، بعد توپ خورد به صورت احسان. هر چند می گفت که از قصد، این کار را نکرده ولی خب، توپ به صورت احسان خورده بود و این طوری صورتش کبود شده بود.
لحظات داشت به کندی می گذشت و احسان به آن روز و آن اتفاق فکر می کرد که صدای زنگ خانه شان آمد. او بی حوصله از جایش بلند شد و غرغر کنان، زیر لب گفت: صد بار به این مامان گفتم که کلید را بردار... ! بعد به طرف در رفت، بازش کرد اما ناگهان در جایش خشکش زد؛ آرش پشت در بود، آن هم با کاسه بزرگ آش. احسان دستپاچه گفت: بله؟ ... آرش لبخندی زد و گفت: سلام ! آش نذری است. احسان مردد مانده بود که چه کار کند، که آرش ادامه داد: بگیر ... دستم سوخت.‌ احسان آب دهانش را قورت داد و بدون آنکه بداند چه می کند، گفت: سلام... ! خدا قبول کند. بعد دستش را دراز کرد و کاسه آش را گرفت، ‌سپس به صورت آرش نگاهی کرد و لبخند زد. حالا بوی آش نذری محمد آقا همه جا پیچیده بود و صدای اذان به گوش می رسید.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید