جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
هنوز بدون عنوان
هر صبح از توی آجیلها پسته جمع میكردم و قایمكی برایش میبردم. دو سالی میشد كه از وبا خبری نبود و سینماها با خیال راحت فیلم پخش میكردند. درتابستان وقتی همهجا زرد است، هیچجا بهتر از سالن سینما نیست. سانس دوم ظهر خلوتترین سانس بود. روزهای بارانی دوچرخههای زنجیر پیچشده را میشد دید، و خلوتِ در ورودی را كه نشان میداد فیلم به جاهای حساسی رسیده است.
من جا زدم. به من قوت قلب میدادند و من زیر شوكهای الكتریكی چرخی میزدم و پُلم فرو میریخت. «زنگها برای كه به صدا درمیآیند.» را دوبار دیدم. بار دوم قهرمان فیلم به نظرم جذاب نمیرسید. میخواستم بزرگ شوم. كنارهٔ جوی میدان، درختهایی ریشه كرده بود كه هرچه آنها را هرس میكردند، بازهم بالاتر میرفتند. باد میوزید و برگهایشان را در میدان میرقصاند. همهجا پُر میشد از برگ. آنها را جمع میكردند و شبها آتش میزدند.
مردها كنار آتش مینشستند و سیگار میكشیدند. یاد آن گروه در كوه میافتادم بدون اینكه بدانم همینگوی كیست. دوست داشتم در كوهها اسلحه به دست، پل منفجركنم. سالها بعد در شعری، وقتی فهمیدم كه بریگارد سرخ را به ملیشیا تشبیه كردهام، صدای شكستن برگهای ترد زیر پای عابران از تشویشام كم نمیكرد. ذهنام نمور میشد، خیس، چرك مثل شرجی زیر زمین. بلند بلند میخندیدم و آستینهایم را دالبر كوتاه میكردم. یقهام را مثل دانتون میكردم. صدایم خشدار میشد، چون بلندبلند در دادگاه حرف زده بودم. عاشق گیوتین بودم. دلم میخواست زبانم را روی فلز براق سردش بكشم. فصل وسترنهای قدیمی، یكی از آنها را روی میز بزرگی دیده بودم كه با آن سر سیگار برگ میزدند. بستنی وجود خارجی نداشت، من هیچوقت خنكِ خنك نبودم.
از پشت شیشهها نگاه میكردم. هیچ كتابی نو نبود. كتابهایی را كه جاهای دیگر دیده بودم، تازه به اینجا رسیده بود. سرمهفروشی بسیار بزرگی كنار سینما بود. تمام كتابهای سرمهای را میخریدم. رَوشِ لانهسازی حواصیل را وقتی تمام كردم، سینما «اسپارتاكوس» را برداشت و من مجبور شدم همان روز، سه بار «اشباح نیاگارا» را ببینم. آخر شب خسته از سینما خارج شدم. هیچكس درمیدان نبود. همهٔ مغازهها بسته بود، جز سرمه فروشی. صدایی از داخل آمد كه:«بچه!»
دو كتاب تقریباً نو را در ویترین زیر نظر داشتم تا بالاخره دیدمشان. «سفر به قطب شمال» و «فرمالیستهای اقتصادی ماقبل سرمایهداری». سالها گذشت تا دانستم كه ماركس، كمدین نیست و برادرش هم همیشه همراهش نبوده است. رشتهٔ جدیدی در علم كشف شد. هیچكس نمیدانست علم ژنتیك چیست. تا روزی، فاحشهای به من گفت كه تو دوست داری از علم ژنتیك سر درآوری، و بعد همه چیز را دربارهٔ آن به من گفت. هرگاه فكر میكرد واژهای را نمیفهمم، آن را به زبان بسیار سادهای برایم توضیح میداد. بالاخره فكر كنم فهمیدم علم ژنتیك چیست.
پویا گزبلند – از شیراز
منبع : دیباچه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا بارش باران آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران تورم
فضای مجازی سریال نمایشگاه کتاب تلویزیون مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
استقلال فوتبال علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی