جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

گالری دروازه غار


گالری دروازه غار
وقتی سعی می‌کنیم مردم را تحت تاثیر قرار بدیم گول که نمی‌خورند هیچ، تازه به نظرشون ابله هم می‌آییم.
معمولا‌ ما وقتی مردم رو تحت تاثیر قرار می‌دیم که اتفاقا تلا‌شی برای این کار نمی‌کنیم. واسه همینه که بچه‌ها و یا آدم‌های پیر خیلی به دل می‌شینن. چون اونا سعی نمی‌کنن با زور دگنه و شعار و تبلیغ به ما بگن که بابا این موضوع هم مهمه. اونا کار خودشون رو می‌کنن و اتفاقا ما به همین خاطر تحت تاثیرشون قرار می‌گیریم. برگزاری نمایشگاهی پر از عکس‌های بارون، مادر، گندمزار و غروب و در مجموع زندگی‌بخش در <خانه زنان در حال ترک> هم به نظر من یکی از همین کارها بود. کاری که برای تاثیرگذاشتن فریادی نمی‌زنه اما صداش از هر فریادی بلندتره. نه برای ما، که مثلا‌ آدمای سالمی هستیم، اعتیاد نداریم و خماری و نعشگی نمی‌کشیم بلکه برای اون زنایی که مثلا‌ بیمارند، معتادند و خمار اما واقعا اومدن که ترک کنند.
یک قطره بارون برای این آدم می‌تونه دنیایی از حرف باشه یا تصویر یه مادر، البته نه از اونایی که تو سریال‌های تلویزیونی یا در حال پختن و شستنن یا گریه کردن و دلشوره داشتن. برای <زنان در حال ترک> این تصاویر یه نوستالژی و در عین حال یه هدف برای به دست آوردن وقتی که اون لیوان لعنتی پر از متادون رو سر کشیدن و با کمی نعشگی تو خیالشون بهشت گمشده رو سیر می‌کنن. ما این چیزها رو نمی‌فهمیم، چون مثلا‌ آدمای سالمی هستیم، هیچوقت کنار خیابون از سرما تو خودمون نپیچیدیم و هیچ‌کس با تمام نفرت و ترحمش پول خوردای ته جیبش برامون پرت نکرده و ما هم به طرفش خیز برنداشتیم، اما بعضی از این زن‌ها این کارا رو کردند و برای همینه که رد شدنشون از کنار عکس‌هایی که پر از رنگه معنی داره می‌شه.
اونا هستند که می‌فهمند چه حالی داره کنار یه آدمی که فکر می‌کنه سالمه تو یه نمایشگاه عکس وایسی و بدون توجه به نگاه‌های از حدقه دراومدش به سرووضع فقیرانت سرگرم تماشا کردن بشی. برای ما این نمایشگاه تنها این حسن رو داره که برای یه بار هم شده دست از سر گالری‌های شیک و ترتمیز بالا‌ی شهر که توش پره از آدمای رنگ شده و عطرهای جورواجور برداریم و بریم تو محله‌ای که شاید خیلی از گالری‌بازها هم اسمش رو به عمرشون نشنیدن.
‌ دروازه غار؟ ‌
کجا هست؟ ‌
آهان طرفای راه‌آهن؟ ‌
یه چند باری با ماشین از کنارش رد شدم.
برای همین چیز است که این نمایشگاه رو یک اتفاق مهم برای تحت تاثیر قرار دادن می‌دونم. نمایشگاهی که برای اولین بار سوژه‌های همیشگی عکاس‌ها می‌شن صاحبخونه و ما آدمای مثلا‌ سالم که فقط معتادارو تو فیلما دیدیم و عکس عکاسا می‌ریم که عکس‌هایی از بارون و مادر و درخت و گندمزار ببینیم اما وقتی میایم بیرون می‌فهمیم که خود زندگی رو دیدیم نه با واسطه درخت و بارون و این‌طور چیزا از خلا‌ل جنب و جوش سیاه زنایی که می‌خوان ترک کنند. تو همون زنایی که شاید مادر هم باشند، یا اینکه یه زمونی باغبون بودن، حتی امکان داره بعضی از اون‌ها قبلا‌ یه ویلا‌ی گرون‌قیمت تو شمال داشته و با صدای بارون کلی حال می‌کرده و یا اینکه نه، از بارون متنفر بوده چون یادش میاورده که سقف سوراخه. می‌دونید برای این آدما نگاه کردن به عکس‌ها چه حالی می‌تونه داشته باشه؟ برای اون خانم سیاه‌چرده‌ای که از بس زده رو دستش یه جای سالم نمونده یا اون یکی که با اون صدای مردونش هر چی فحش بلده رو با صدای بلند نثار آدما می‌کنه، یا اون خانم چادری که آروم نشسته گوشه‌ای و مردم رو نگاه می‌کنه، دختر جوون هم هست، همون که چشای خیلی زیبایی داشته و به نظر حیف بود که معتاد بشه. ‌
تاکید می‌کنم که به نظرم تبدیل کردن محل ترک اعتیاد به گالری یه اتفاق خیلی خوب بود. اون هم تو شرایطی که همه یه دوربین گرفتن دستشون و فرت و فرت عکس می‌اندازن و به اندازه شهرتشون می‌برنشون بالا‌ بالا‌های شهر تا دیگرون تو ترافیک جردن و ولیعصر و پارک‌وی و شریعتی و... بیان عکس گل و بلبل و گنجیشک و خارج رو ببینن چرا که آقا یا خانم فلا‌نی عکاسش بوده. جالبه که به خودمون هم می‌گیم سالم. ‌
بگذریم، اولین بار که عکسای حجت سپهوند در مورد معتادین تزریقی رو دیدم به خودم گفتم این آدم عجب جراتی داره ، عکس مجموعه خاتمی رو که دیدم گفتم این آدم عجب نگاهی داره اما از خانه خورشید که اومدم بیرون گفتم این آدم عجب دل ‌گنده‌ای داره. هر چند این رو هم گفتم که اسم نمایشگاه خوب نبود؛ <آشتی زنان معتاد با زندگی> انگار که می‌خوایم داد بزنیم آهای مردم بیایید تحت تاثیر قرار بگیرید. دوما اینا دیگه معتاد نیستند دارن ترک می‌کنن و ما باید به ارادشون احترام بذاریم. ‌

مهدی افروزمنش
منبع : روزنامه اعتمادملی


همچنین مشاهده کنید