شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آب و ساقی


آب و ساقی
چون که لب تشنه به دریا پا نهاد
ماه گویی بر لب دریا فتاد
اشک آمد آب را یاری دهد
تشنه‌ای را بلکه غمخواری دهد
چشم روی موج دریا گریه کرد
بر لب خشک عطش‌زا گریه کرد
آب را در دست و لب شاداب دید
کودک لب تشنه را در آب دید
صورت اصغر چو اندر آب دید
آب را بر آب و دل بی‌تاب دید
مشک را پر کرد و بیرون شد ز آب
قلب آب از کام خشکش شد کباب
بر فرس بنشست و ره دشوار دید
دشمنان را عازم پیکار دید
زد به قلب لشکر و شمشیر زد
دشمن از هر سو به سویش تیر زد
همچو بابایش علی پیکار کرد
مات و حیران دشمن غدار کرد
ناگهان دشمن ز پشت نخل‌ها
ضربتی زد پیکر آن مرد را
از قفا دستش جدا شد از یمین
دست او افتاد خونین بر زمین
دست دیگر را چو دیگر دست داد
این چنین بود و نبود و هست داد
مشک بر دندان گرفت و ره گزید
مشک از تیر عداوت خون مکید
چون که تیر اشقیا مشکش درید
خون ز چشم و آب از مشکش چکید
ناامیدی را دگر احساس کرد
مشک سقا گریه بر عباس کرد
آب شد شرمنده از ایثار او
پاکبازی بین همه در کار او
ساقی لب تشنگان لب باز کرد
با برادر حالتش ابراز کرد
چون شه دین بانگ سقا را شنید
سوی نخلستان به هر سویی دوید
دید عباسش به خون غلطان شده
از تف عشق و عطش بریان شده
گفت پشتم زین غم عظما شکست
کشتی صبر و سکون در خون نشست

طالب گلپایگانی
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید