شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


انحطاط نبوغ از دست رفته (۱)


تاكنون ده ها نسل او را از سر جنون ستوده اند! آیا «موتسارت» نماد نبوغ است یا پیامد ملال آور غریزه نابغه پرستی انسان؟ «سیاتوسلاو ریختر» اندكی پیش از مرگش اعتراف كرد كه به موتسارت عشق نمی ورزد. «گلن گولد» نیز اندكی پس از ضبط دوره كامل سونات های موتسارت در جایی نوشت: «موتسارت مطلقاً آهنگساز بزرگی نبود. او نه تنها دچار مرگ زودرس نشد، بلكه برعكس، عمر او بیش از حد طولانی بود.» موتسارت چند هفته كمتر از ۳۶ سال عمر كرد!گفتار و كنش «گولد» در برابر موتسارت در خود تناقضی به همراه دارد. «گولد»، در جایگاه یك «متفكر» و «پیانیست»، با رویكردی مطلقاً نامتعارف در برابر كل كائنات، در حالی زبان به تقبیح موتسارت گشوده كه اندكی پیش از آن در ستایش موتسارت، بخش بزرگی از آثار وی را نواخته و ضبط كرده است. نزد گولد، «ستودن» و «نواختن»، الزاماً دو امر جدایی ناپذیر از یكدیگرند. اگر «گولد» نستاید، نمی نوازد. تصور اینكه پیانیست بزرگی هیچ گاه «شوپن» ننوازد به واقع برای من دشوار است.اما «گولد» به راستی چنین بود چرا كه در ذهن او اصلاً ستایشی از شوپن در كار نبود. با این حال او همواره موتسارت را می نواخت و همچنان تقبیح می كرد؛ در رثای نبوغ از دست رفته! نوشته حاضر محاوره ای است بین «برونو مونزای ژون» فیلمساز و ویولنیست فرانسوی و «گلن گولد» فقید در باب موتسارت.
•برونو مونزای ژون: «گلن»، تصور می كنم كه در آغاز، می بایست به تو مجالی برای مرور برخی اظهاراتت داده شود. آیا تو واقعاً «آن» جملات كذایی را در مورد موتسارت گفته ای و موسیقی او را تا این حد چرند می دانی؟ آیا تصور می كنی كه موتسارت آهنگساز بی مایه ای بیش نبوده و به قول خودت «عمر كوتاهش بیش از حد طولانی بوده است؟»
گلن گولد: خب، چنین نقل قول هایی البته برای برنامه های «اخبار» كاملاً كفایت می كنند اما «برونو» در بحث ما می توان كمی دقیق تر به آنها نگاه كرد. هر آنچه كه من در بین آثار موتسارت بی مایه دانسته ام، جزء تصنیفات سال های آخر او می شود، آثاری نظیر «فلوت سحرآمیز» یا «سمفونی سل مینور» و...
•و حتماً مابقی شاهكارهای دیگرش!
هر طور كه مایلید فكر كنید! به هر حال برخی از آثار اواخر دهه ۱۷۷۰ و اوایل ۱۷۸۰ برای من كاملاً قابل تحمل هستند. اما مثلاً «دزدی از حرمسرا»: به راحتی از یك گوش در، از دیگری ... ! البته این اثر به عنوان صرفاً نوعی موسیقی «پس زمینه» كاملاً قابل تحمل است.
•واقعاً كه چه سخاوتی!
ابداً. اجازه دهید این را هم اضافه كنم كه بسیاری از آثار سال های اولیه موتسارت، به زعم من، درخور توجه هستند. در واقع ترجیح می دهم از «موتسارت»ی صحبت كنم كه در آهنگسازی به سوی نوعی «بی مایگی » طی طریق كرده است. این تذكر كه «عمر او زیادی طولانی بود» در حقیقت اظهار ناخوشنودی من از مرگ زودرس وی و تنها واكنشی بوده است در برابر مهملاتی نظیر: «اگر موتسارت هفتاد سال عمر می كرد، چه می كرد!»
•مسلماً چنین اظهاراتی از سوی كسانی كه آثار متاخر موتسارت را جزء عالی ترین دستاوردهای موسیقی می شمارند، گرچه بی حاصل اما به واقع اجتناب ناپذیر است.
البته خود من گاهی در مورد مثلاً «پرگولزی» چنین خیالبافی هایی می كنم. لیكن اگر موتسارت هفتاد سال عمر می كرد بدان معنی بود كه او تا یك سال پیش از مرگ بتهوون و دو سال پیش از مرگ «شوبرت» زنده می ماند. با توجه به این نكته و با بررسی خط سیر آثار متاخر موتسارت می توان دریافت كه در نهایت از او چیزی بیش از مخلوط «وه بر» و «اشپور» درنمی آمد.
•و شما خوب می دانید كه این حرف سراسر مزخرف است.
نخیر. من هیچ چیزی نمی دانم. تنها مسیری كه موتسارت [در صورت زنده ماندن] در پیش می گرفت را تصور می كنم. من مطلقاً نمی توانم در شخصیت موسیقی موتسارت بارقه ای بیابم كه به آثاری نظیر « فوگ بزرگ» (Grosse Fugue) بتهوون بینجامد.
•شما كه قصد ندارید انحطاط طریق موتسارت را به سبب عدم تمایل وی به سمت آوانگاردیسم بتهوونی بدانید؟
ابداً. من و شما در بدترین حالت، دست كم در این مورد متفق القول خواهیم بود كه جریانات سیاسی روز در موسیقی جایگاهی ندارند. پس موتسارت همچنان استیل كاری خود را حفظ می كرد و حتی بدون كوچك ترین تغییری در لحن و بیان، سیصد قطعه دیگر پس می انداخت. اینكه موتسارت با شنیدن اثری همچون «فوگ بزرگ» بتهوون چه واكنشی نشان می داد می توانست بسیار جالب باشد. من به شما قول می دهم كه رفتارش كم و بیش نظیر واكنش «ریشارد اشتراوس» در برابر «اپوس ۱۶» اثر «شوئنبرگ» می بود.
•خب شاید. اما كه چه؟ چطور است به جای كلنجار رفتن با فرضیات، سراغ حقایق برویم.
موافقم.
•آیا همیشه از موتسارت پرهیز كرده ای؟ به هر حال شك نیست كه در دوران تحصیل موسیقی، در عدم اجرای موتسارت مختار نبوده ای!
البته، و اعتراف می كنم كه گاهی از اجرای آنها در تنهایی لذت می بردم؛ این قطعات موجد نوعی لذت هنگام نواختن با ساز كلاویه هستند؛ لذتی فراتر از تجربه آثار «كلمنتی» و البته یك پله پایین تر از «اسكارلاتی». حین تحصیل و زمانی كه می بایست رپرتواری را برای اجرا آ ماده می كردم، همیشه توانستم سهم موتسارت را با بعضی از آثار متاخر هایدن یا آثار متقدم بتهوون جایگزین كنم به طوری كه تا حدود سنین بیست و چند سالگی هیچ گاه در اجراهای عمومی موتسارت ننواختم.
•بی شك تا پیش از دوران جوانی دریافته بودی كه قضاوتت در مورد موتسارت چندان با عقاید دیگران همخوانی ندارد.
در ابتدا نه. تصور می كنم تا سن سیزده سالگی توانسته بودم خود را متقاعد كنم كه واكنش همگان در برابر همه چیز دقیقاً با رفتار خودم تطبیق می كند. برای مثال مسلم فرض می كردم كه هوای ابری در نظر همگان (همچون خودم) مشعوف كننده است. زمانی كه دریافتم بعضی از مردم هوای آفتابی را ترجیح می دهند كاملاً یكه خوردم. حتی امروز هم از این حقیقت در شگفتم. اما این یك بحث دیگر است...
•آیا این دو موضوع به نوعی به هم مرتبط هستند؟ آیا با ذهنیتی كه از قرن نوزدهم در مورد موتسارت رواج پیدا كرد یعنی تصویری از یك موجود با روحیه ای بشاش و رفتاری لوده گرانه موافقی؟
البته. همیشه با این امر موافق بوده و هستم. تصور می كنم گرایشات قرن نوزدهمی برای نمایاندن موتسارت، آنچنان كه او در پیرامون خود ظاهر می شد [یا بدان وانمود می كرد] بسیار به حقیقت نزدیك تر است تا القای یك تصور ساختگی از او به هر قیمتی برای پنهان ساختن بعد دیگر شخصیتش.
اما تصور می كنم كه در اینجا حق با شماست. ارتباطی بین این دو ایده وجود دارد. همواره در نظرم چنین بوده كه در نواختن موتسارت چیزی اساساً بی خاصیت و توجیه ناپذیر وجود دارد. از طرف دیگر جو ایده آل حاصل از هوای ابری (یا در غیر این صورت پرده های كشیده شده پشت پنجره)، همواره شرایط لازمی كه بتوانم با تمركز لازم بنوازم را فراهم آورده اند. علاوه بر این، یك اتفاق بسیار ناخوشایند در سن دوازده سالگی در خاطرم نقش بسته است: در آن مقطعی كه «آرتور اشنابل»، بت روزگار من، به تورنتو آمد و سونات K۳۳۳ موتسارت را اجرا كرد.
•خب، قاعدتاً فرصت منحصر به فردی برای شما مهیا شده بود.
در تمام طول مدت پخش رادیویی من تشنج گرفتم و گریستم. اصلاً درك نمی كردم كه چگونه اشنابل توانسته بود مرا تا این حد از خود ناامید كند.
•آیا تاكنون پیانیستی بوده كه موتسارت نواختنش در شما تاثیر كند؟
دست كم به اندازه ای كه اشنابل در نواختن بتهوون در من تاثیر كرد نه. اما شاید دلیل این امر محدودیت های نهفته در بطن خود موسیقی موتسارت باشد.


همچنین مشاهده کنید