جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


مرغابی‌های زندگی‌تان را بشمارید


مرغابی‌های زندگی‌تان را بشمارید
چندماه قبل با یک مشکل جسمانی روبه‌رو شدم که ممکن است خیلی از افرادی‌که هم‌سن و سال من هستند با آن مواجه شوند. دکتر بعد از گرفتن فشارخون و ضربان قلبم به من هشدار داد که از خط قرمز جاده سلامتی عبور کرده‌ام و باید توقف کنم.
پرسیدم: منظورتان این است که دست از کار بکشم.
دکتر گفت: بله، یا این‌که نگرانی درباره کارت را متوقف کنی و اضافه کرد که ”برای بسیاری از مردم کار و شغلشان باعث مشکل جسمانی نمی‌گردد بلکه نگرانی و دلواپسی در مورد کارشان است که آنها را بیمار و رنجور می‌کند.“ و باز به من هشدار داد که باید از نگرانی و فشار روانی رها شوم.
نمی‌دانستم چه تصمیمی بگیریم تا این‌که چند روز بعد در جریان یک سفر کاری ناگهان تصمیم گرفتم که به تفریح مورد علاقه‌ام یعنی شکار مرغابی بپردازم. من عاشق این تفریح بودم اما عملاً مشغله کار و زندگی این فرصت را به من نمی‌داد.
در دو روز اول توانستم به‌طور حیرت‌آوری حد مجاز شکار مرغابی یعنی ده مرغابی را شکار کنم. در روز سوم که آخرین روز بود تنها توانستم هشت مرغابی شکار کنم. ساعت چهار بعدازظهر بود و من بسیار هیچان‌زده و ناراحت بودم. آن‌قدر ناراحت که برای دو مرغابی باقی‌مانده سعی می‌کردم اطرافیانم را مجبور کنم که از رفتن به خشکی صرف‌نظر کنند. در آن لحظه ناراحتی من در مورد دو مرغابی باقی‌مانده به‌حدی بود که رد تمامی پرندگان را گم می‌کردم. در آن لحظه موفق به شکار یک شترمرغ هم نمی‌شدم چه برسد به مرغابی. ناگهان احساسی در من به‌وجود و به‌خود گفتم: ”چقدر احمقم که فقط به خاطر دو مرغابی ناچیز در حالی‌که هشت مرغابی از قبل گرفته‌ام تا این حد از کوره در رفته و عصبانی شده‌ام مگر من به مسابقه شکار آمده‌ام؟!“
آن شب باز هنگام خواب با یادآوری حادثه پیش‌آمده به کشف حیرت‌آوری رسیدم. در زندگی واقعی من بیش از آن هشت تا مرغابی را داشتم. در سن ۴۹ سالگی به‌حد معقولی از آرزوهایم رسیده بود. شروع به شمردن داشته‌هایم کردم.
۱. همسر خوب
۲. بچه‌هائی که می‌توان به آنها افتخار کرد.
۳. سلامت نسبی
۴. دوستانم
۵. وسیله امرارمعاش
۶. مقبولیت و نام نیک در میان همکارانم
۷. علایق زیاد (از این‌که روز شکار به اتمام رسد ناراحت نبودم چون علایق دیگری هم داشتم.)
۸. چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای از آینده
در واقع دو مرغابی باقی‌مانده در زندگی‌ام یکی مقدار زیادتری از پول و ثروت و دیگری محبوبیت و شهرت و مقام بالاتر بود که دیگران از آن برخوردار بودند و من از آن محروم بودم. آیا این دو مرغابی آن‌قدر ارزش داشت که تا حد نزدیک شدن به لبه گور خود را آزرده کنم؟
فهمیدم که بیشتر مردم در سن من هشت مرغابی دارند. بیشتر آنان همسران، شوهران خوب، بچه‌های درخور ستایش، مقبولیت نسبتاً قابل قبول در میان دیگران، وسیله امرارمعاش و... دارند. پس چرا به خاطر دو مرغابی باقی‌مانده خود را تا حد مرگ آزرده می‌کنند؟ از آن زمان به بعد هرگاه در محیط کارم نگران و عصبی می‌شوم به یاد ۸ مرغابی می‌افتم. هفته گذشته هنگامی‌که دکتر معاینه‌ام کرد و فشارخونم را گرفت گفت: که خط قرمز پشت افق عقب‌نشینی کرده است.
پس همواره همانند من مغرورانه ”مرغابی‌های زندگی‌تان را بشمارید.“

منبع: ریدرز دایجست
راحیل زارعی
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید