سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا
آزادی و آزادگی در شعر شیعی
در این مقاله تلاش شده است تا مفهوم «آزادی» و «آزادگی» در آثار ۱۸ تن از شاعران برجسته شیعی، از كسایی مروزی قدیمیترین شاعر شیعه، تا حكیم صفای اصفهانی در دوره مشروطیت بررسی شود. دوره مورد نظر یك دوره هزار ساله (از قرن چهارم تا چهاردهم هجری) را دربرمیگیرد.
●چكیده
بدون شك، آزادی یكی از بزرگترین موهبتهای الهی به انسان است كه در سرشت وی قرار داده شده است. در این زمینه، مذهب شیعه به لحاظ تعالیم و شیوههای تربیتی و سلوك عملی پیشوایان، از تمایز ویژهای برخوردار است كه در شعر شاعران نیز انعكاس یافته است. در این مقالهتلاش شده است تا مفهوم «آزادی» و «آزادگی» در آثار ۱۸ تن از شاعران برجسته شیعی، از كسایی مروزی قدیمیترین شاعر شیعه، تا حكیم صفای اصفهانی در دوره مشروطیت بررسی شود. دوره مورد نظر یك دوره هزار ساله (از قرن چهارم تا چهاردهم هجری) را دربرمیگیرد. در بیان موارد، ترتیب تاریخی رعایت شده است تا خواننده با سیر تاریخی موضوع در این دوره هزار ساله آشنا شود.
●مقدّمه
«آزادی» از جمله مفاهیمی است كه از دریافت آن احساس خاصی به انسان دست میدهد و آدمی میان خود و آن مفهوم رابطه عاطفی محسوسی مییابد. این از آنجا ناشی میشود كه انسان فطرتا جویای آزادی است و از اینكه چیزی یا كسی یا گروهی، آزادی وی را سلب كند و او را زیر بار خویش بكشد، بیزار است.
با توجه به اینكه دین برای بشر امری فطری است و مسائل دینی هم مبتنی بر فطرت انسانها و نیازهای آنان تنظیم شده، از اینرو، در دین مبین اسلام به مسئله دوست داشتن آزادی، كه در سرشت انسانها وجود دارد نیز توجه شده است.
●آزادی در مكتب اسلام
آزادی از نظر اسلام، دارای دو مفهوم كلی است: نخست «رهایی انسان از قید و بند نفس امّاره و وسوسههای شیطانی و امور مادی». قرآن كریم در اینباره میفرماید: «زُیِّن لِلناسِ حُبُّ الشهواتِ مِن النِساءِ والبَنینِ والقَناطیرِ المُقنطَرهِٔ مِن الذّهَبِ والفضَّهِٔ والخیلِ المسوَّمهِٔ والانعامِ والحرثِ ذلكَ متاعُ الحیوهِٔ الدُنیا واللّهُ عِندهُ حُسنُ المآبِ قُل أَؤُنبِّئكُم بِخیرٍ مِن ذلكُم لِلّذینَ اتّقوا عِندَ رَبِّهم جنّاتٌ تَجری مِن تَحتها الانهارُ خَالدینَ فیها و اَزواجٌ مُطَهَّرهٌٔ و رِضوانٌ مِنَ اللّهِ واللّهُ بَصیرٌ بِالعبادِ» (آل عمران: ۵ ـ ۱۴)؛ عشق به امیال نفسانی و دوست داشتن زن و فرزندان و همیانهای زر و سیم و اسبان داغ بر نهاده و چارپایان و زراعت در چشم مردم زینت یافته است. همه اینها متاع زندگی این جهانی هستند، در حالی كه بازگشتگاه خوب نزد خداست. بگو: آیا شما را به چیزی بهتر از اینها آگاه كنم؟ برای آنان كه پرهیزگاری پیشه كنند، نزد پروردگارشان بهشتهایی است كه نهرها در آنها روانند. اینان با زنان پاكیزه، در عین خشنودی خدا، جاودانه در آنجا خواهند بود. و خدا از حال بندگانش آگاه است.
این مرحله از آزادی، نخستین و مهمترین گام در راه رهایی انسان از قید و بندها و موانع رشد و تعالی است و به تعبیر دیگر، پایه و زیربنای هر حركت و هر عملی محسوب میشود.
پس از این مرحله، نوبت به «آزادی اجتماعی» انسان میرسد. در این مرتبه، انسان پس از رهایی از بتهای نفسانی، باید بتهای اجتماعی را از بین ببرد و خود را از هرگونه قید و بند و اسارت و بردگی نجات بخشد. قرآن مجید در این زمینه چنین میفرماید: «قُل یَا اَهلَ الكتابِ تَعالَوا الی كلمهٍٔ سواءٍ بَیننا و بَینكم اَلاّ نَعبدَ الاّ اللّهَ و لانُشركَ بِه شیئا ولایَتّخذَ بعضُنا بعضا اربابا مِن دونِ اللّهِ» (آل عمران: ۶۴)؛ بگو: ای اهل كتاب، بیایید از آن كلمهای كه پذیرفته ما و شماست، پیروی كنیم: اینكه جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریك او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد.
قرآن با طرح مسئله توحید، همگان را به پرستش و اطاعت از خداوند سبحان دعوت میكند. بنابراین، در این مرحله، یكتاپرستی موضوع اصلی و اساسی است و بر همین اساس، استثمار افراد و به بردگی كشاندن آنها ـ در همه زمینهها ـ نفی میگردد و شالوده جامعهای موحّد و آزاد ریخته میشود. البته بحث آزادیهای فردی، نكته جداگانهای است كه زمینه طرح آن در اینجا نیست؛ فقط باید دانست كه آزادیهای فردی از نظر شرع، دارای حد و مرز معیّنی هستند و اینگونه نیست كه انسان بتواند هر كاری كه دلخواه اوست انجام دهد؛ زیرا این خود مغایر و منافی با آزادیهای دیگر انسانهاست و به طور كلی، حدود این امر هم مبتنی بر نیازهای فطری بشر مشخص شده است.(۱)
●آزادگی در مكتب اهل بیت علیهمالسلام
در احادیث و روایات پیشوایان ما، عنایت خاصی به آزادی و آزادگی انسانها شده است. ایشان بر پایه آیات قرآنی به تبیین آن پرداختهاند. حضرت علی علیهالسلام در نامهای كه خطاب به امام حسن علیهالسلام نوشتهاند، چنین میفرمایند: «اَكرِم نَفسكَ عَن كُلّ دنیّهٍٔ و اِن ساقتكَ اِلی الرغائبِ فاِنَّك لَن تعتاضَ بِما تَبذلُ مِن نَفسِكَ عوضا و لاتكن عبدَ غیرِكَ و قد جَعلَكَ اللّهُ حُرّا و ما خیرَ خیرٌ لایَنالُ اِلاّ بشرٍّ و یُسر لایَنال الاّ بِعُسرٍ»؛(۲) نفس خود را از هر زبونی و پستی دور بدار، هرچند تو را به نعمتهای بیشمار رساند؛ زیرا هرگز در برابر آنچه از نفس خویش صرف میكنی، عوضی نخواهی یافت. و بنده دیگری مباش كه خداوند تو را آزاد گردانیده است. و چه خیری است در آن نیكی كه جز با بدی نرسد؟ و چه سودی دارد گشایشی كه جز با دشواری به دست نمیآید؟
سرور آزادگان جهان، حضرت امام حسین علیهالسلام ، در روز عاشورا در كشاكش نبرد خونین با سپاه یزید میفرماید: «یا شیعهَٔ آل ابی سفیانَ اِن لم یَكُن لَكم دینٌ و كنتم لا تَخافونَ المعادَ فكُونوا اَحرارا فی دُنیاكم»؛(۳) ای پیروان خاندان ابیسفیان، اگر دین ندارید و از روز جزا نمیهراسید، دست كم در زندگی آزادمرد باشید.
وقتی آن حضرت هنگام حمله به سپاه دشمن، رجز میخواند، با لحنی كوبنده میفرمود:«الموتُ اولی مِن ركوبِ العارِ والعارُ اولی مِن دخولِ النارِ
اَنا الحسینُ بنُ علیّ آلیتُ اَن لا اَنثَنی ...»؛(۴)
مرگ بهتر از پذیرش ننگ است، و پذیرش ننگ بهتر از قبول آتش است. من حسین بن علی هستم. سوگند یاد كردهام كه در مقابل دشمن سر فرود نیاورم.
این مطالب و دهها حماسه بینظیری كه امام حسین علیهالسلام و خاندان و یاران باوفایش آفریدند و اصلاً كل جریان عاشورا درسی عملی بود به همه انسانها كه نه به كسی ستم كنند و نه زیر بار ستم بروند و حتی با نثار تمام هستی خویش، آزادی و آزادگی را پاس دارند.
حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام درباره انسان آزاده میفرماید: «اِنّ الحرَّ حرٌّ علی جمیعِ احوالِه»؛(۵) آزادمرد در همه احوال، آزادمرد است.
●آزادگی نزد شاعران شیعه
در طول تاریخ اسلام، شیعه همواره آزادی و آزادگی را سرلوحه برنامههای خویش قرار داده و سیره عملی و سخنان پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلام بهترین الگو و مناسبترین سرمشق برای شیعه در این راه بودهاند. پیروان راستین اهل بیت علیهمالسلام با تأسّی و اقتدا به ایشان، در طول تاریخ، حماسههای بیشماری آفریدند كه تاریخ خونبار تشیّع، خود گواه روشنی بر این مدعاست.
اثر تربیتی مذهب شیعه در این زمینه كم و بیش در بین پیروان آن آشكار بوده است. در این میان، شاعران شیعی نیز از این تأثیر بركنار نبودهاند. هرچند مطالبی كه در دیوانهای این شاعران وجود دارد همگی به یك شكل و در یك سطح نیستند، اما هر شاعری با توجه به شرایط و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و نیز روحیه شخصی خود، در این باره اظهار نظر كرده است. مسائلی كه در این اشعار آمدهاند به اجمال عبارتند از: نرفتن زیر بار ذلّت و خواری، دوری از سفلگان و انسانهای پست، تواضع و كرنش نكردن در برابر همنوع و نیز نزد شاه و درباریان، تشویق و دعوت به نهراسیدن از شاه و دستگاه حاكم، تحمّل تبعید و سختی برای نرفتن زیر بار عقیده باطل، ابراز خوشحالی از عدم قبول ذلّت و زبونی و پذیرفتن هر مشكلی در این راه، خودداری از ستایش و مدح حاكمان ستمگر، نكوهش حرص و طمع كه موجب خوار كردن انسان در برابر امیران و پادشاهان میشود، ننگ داشتن و حقیر شمردن خدمت شاهان و درباریان و فخركردن به عبادت و اطاعت خدای یكتا، دعوت به مردانگی و آزار ندادن آزادگان، تن در ندادن به منّت ناكسان و فرومایگان، فریفته نشدن به شكوه و هیبت ظاهری دستگاه پادشاهان و امیران، بیان این مطلب كه خدمت سلطان انسان را از فرمانبرداری و پرستش خداوند بازمیدارد، دعوت به ستایش خالق و دوری از ستودن مخلوق، قناعت پیشهكردن و دوری از سؤال از دونان و فرومایگان، پافشاری بر به دست آوردن روزی از راه تلاش و تحمّل سختی و پرهیز از طمع و خدمت این و آن كردن، حفظ عزّت و آبرو و سربلندی در همه احوال، بیان مظالم اجتماعی و دردها و مشكلات مردم با زبان شعر خطاب به حاكمان زمان، تأكید بر خواستن حاجت از خداوند و پرهیز از روی آوردن به خلق، دعوت به فریفته نشدن به جاه و مقام برای به دست آوردن نان، دوری جستن از منصب و لقب و ... .
پس از بیان این مقدّمه، به ذكر نمونههایی از این سرودهها میپردازیم:
الف. كسایی مروزی
كسایی مروزی خطاب به خود میگوید: باید فرومایگان و سفلگان را لعن و نفرین كنی: زه ای كسایی، احسنتگوی و چونینگوی به سفلگان بر فریه(۶) كن و فراوان كن.(۷)
و در جای دیگر، بلند همّتی و مناعت طبع خویش را اینگونه نشان داده است:به خدایی كه آفرین كردهست زیركان را به خویشتنداری
كه نیرزد به نزد همّت من ملك هر دو جهان به یك خواری.(۸)
ب. ناصر خسرو
در میان شاعران شیعه، ناصر خسرو بیشترین شعر را درباره آزادی از قید و بندها و آزاده بودن خود و دعوت از انسانها برای رهایی از اسارتها و ذلّتها سروده است. وی تواضع و كرنش در برابر این و آن را به خاطر داشتن آرزوهای باطل میداند.
گرنخواهی ای پسر، تا خویشتن مجنون كنی پشت پیش این و آن پس چون همی چون نون كنی؟
خم ز نون پشت تو هم در زمان بیرون شود گر تو خمّ آرزو را از شكم بیرون كنی.(۹)
وی ننگ و عار خود را از رفتن به نزد شاهان اینگونه نشان داده است:
گر تو را پشت به سلطان خراسان است هیچ غم نیست ز سلطان خراسانم
صد گواهست مرا عدل كه من زایزد بر تو و بر سر سلطان تو سلطانم
از در سلطان ننگست مرا زیراك من به نیكو سخنان بر سر سرطانم.(۱۰)و در جای دیگر، با غرور و افتخار خاصی به پادشاه طعنه میزند و خود را از هرگونه قید و بند دیگران رها میداند و این آزادی را از سوی خدای خود میشناسد. آزادگی، آرامش و اطمینان خاطر از لابهلای این ابیات موج میزنند:
گرت نخوانم مدیح، تو كه امیری نیز به مهمان و خان خویش مخوانم
گر تو بخوانی مرا، امیر ندانمت ورت بخوانم مدیح، مرد مدانم
نامه آزادی آمدهست سوی من پنهان در دل ز خالق دل و جانم
بند ز من برگرفته آمد ازین است كایچ نجنبد همی به پیش میانم
تا به من این منّت از خدای نپیوست بنده همی داشتی فلان و فلانم.(۱۱)
ناصر خسرو كسانی را كه به او توصیه رفتن به دربار شاهان و امیران میكنند «بد حال» میخواند و علت تنهایی و بییار و یاوری خویش را نابسامان بودن كار دین میداند:
وآنكه میگوید كه «حجت گر حكیمستی چرا در درهی یمگان(۱۲) نشسته مفلس و تنهاستی؟»
نیست آگه زانكه گر من همچنو بد حالمیپشت من چون پشت او پیش شهان دوتاستی
من نخواهم كانچه دارد شاه ملكستی مرو آنچه من دانم ز هر فن علمها او راستی
من به یمگان خوار و زار و بینوا كی ماندمیگر نه كار دین چنین در شور و در غوغاستی؟(۱۳)
وی به دلیل داشتن روح آزاد، با جرئت و شهامت تمام چنین میگوید:
كنون میر پیشم ندارد خطر گر آنگه خطر داشتم پیش میر
ز دیناند پیشم به دنیا درون عزیزان ذلیل و خطیران حقیر
اگر میر میرست و كامش رواست چنان كهش گمانست، گو شو ممیر.(۱۴)
ناصر خسرو در جای دیگر، خود را به دلیل مهار كردن نفس، «پادشاه» مینامد و تاج و تخت خود را «علم و دین» میداند و از همین روی، به مرتبهای رسیده است كه هیچ چیز او را از هدف خویش منحرف نمیكند و با اطمینان خاطر و اعتماد به نفس، شاهان را نزد خود حقیر و ناچیز میبیند و نشان میدهد كه با هر كس و در هر موقعیت، برخورد مناسب با آن شخص یا آن زمان را دارد:
چو من پادشاه تن خویش گشتم اگر چند لشكر ندارم، امیرم
به تاج و سریرند شاهان مشهّر مرا علم و دین است تاج و سریرم
چو مر جاهلان را سوی خود نخواند نه بوی نبید(۱۵) و نه آوای زیرم
چه كارست پیش امیرم چو دانمكه گر میر پیشم نخواند نمیرم؟ ...
حقیرست اگر اردشیرست زی منامیری كه من بر دل او حقیرم
به نزدیك من نیست جز ریگ و شورهاگر نزد او من نه مشكین عبیرم ...
چو من دست خویش از طمع پاك شستمفزونی ازین و از آن چون پذیرم؟(۱۶)
یكی از مسائلی كه تشیّع در طول تاریخ با آن روبهرو بوده، ستمهایی است كه به شكلهای گوناگون بر پیروان آن واقع میشدهاند؛ از آنها به «مظالم اجتماعی» تعبیر میكنیم. این ستمها به قدری زیاد بودهاند كه گویی همیشه همراه و همدم شیعیان بوده و اصلاً لفظ «شیعه» تداعیكننده این مسائل است. كارهایی از قبیل: تهدید، آزار و اذیت، تجاوز، تبعید، زندان، شكنجه و قتل، همواره در حق پیروان راستین اهل بیت علیهمالسلام روا داشته میشدهاند و شیعه نیز بردبارانه همه این مصیبتها را به خاطر آرمانهای والای خویش تحمّل میكرده و برای پیشبرد هدفهای مقدّس خود، از هر خطری استقبال مینموده و آن را به جان خریدار بوده است.
ناصر خسرو نیز از زمره كسانی است كه به خاطر عقیده خویش، رنج فراوان برد و با انواع آزار و اذیت و تهدید مواجه بود و در نهایت، ناچار به ترك شهر و دیار خود شد و ابتدا به مازندران و سپس به یمگان رفت و تا پایان عمر خود، در آن درّه تنگ به سر برد. وی در توصیف تهدیدها و آزارهایی كه بر وی واقع شده، گفته است:
این دشنه بر كشیده همی تازد وآن با كمان و تیر برو خفته
اینم كند به خطبه درون نفرین وآنم به نامه فریه كند سفته
من خیره مانده زیرا با مستان هر دو یكیست گفته و ناگفته ...
مستان و بیهشان چو بدیدندم شمع خرد فروخته بگرفته
زود از میان خویش براندندم پر درد جان وزانده دل كفته.(۱۷)
و درباره آسودگی افراد فاسد و در خطر بودن
خویش چنین آورده است:
میفروش اندر خرابات ایمن است امروز و من پیش محراب اندرم با ترس و با بیم و هرب.(۱۸)
وی در مورد چگونگی تبعید خود از خانه و كاشانهاش و شیوه برخورد مردم با او میگوید:
پس حیلتی ندیدم جز كندن از خان و مان خویش به یكباره
چون شور و جنگ را نبود آلت حیلت گریز باشد ناچاره
آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل ز گاواره(۱۹)
بر دوستی عترت پیغمبركردندمان نشانه بیغاره ...(۲۰)
امروز كوفتم به پی آنك او دیمیداشت طاعتم به سر و تاره.(۲۱)(۲۲)
پیداست كسی كه حاضر به تحمّل این همه رنج و سختی برای دین و عقیده خویش باشد، دیگر حاضر نیست زیر بار كسی برود و از هیچ قدرتی به خود هراس راه دهد و اینجاست كه آزادانه به بیان فكر خویش میپردازد:
حكیم آن است كو از شاه نندیشد، نه آن نادان كه شه را شعر گوید تا مگر چیزیش فرماید.(۲۳)
ناصر خسرو بیباكانه فریاد برمیآورد:
من آنم كه در پای خوكان نریزم مر این قیمتی درّ لفظ دری را.(۲۴)
وی مدح و ستایش را فقط شایسته خاندان رسالت علیهمالسلام میداند و آن را به عنوان توشهای برای آخرت خود میشناسد:
یاد ازیرا كنم مر آل نبی را تا به قیامت كند خدای مرا یاد
شعر دریغ آیدم ز دشمن ایشان نیست سزاوار گاو نرگس و شمشاد.(۲۵)
وی با لحنی حماسی، آزادی خویش را از هرگونه قید و بند مادی و دنیایی اینگونه بیان كرده است:
سرم زیر فرمان شاهی نیارد نه تختی، نه گاهی، نه رودی، نه جامی.(۲۶)
ناصر خسرو پیش از بیدار شدن از خواب غفلت، مدتی در دربار پادشاهان خدمت میكرد. وی ضمن اشاره به این مطلب، حاصل آن را چیزی جز «بندگی و درد و رنج» ندانسته است:
وز رنج روزگار چو جانم ستوده گشت یك چند با ثنا به در پادشا شدم
گفتم: مگر كه داد بیابم ز دیو دهر چون بنگریستم ز عنا در بلا شدم
صد بندگیّ شاه ببایست كردنم از بهر یك امید كزو میروا شدم
جز درد و رنج چیز نیامد به حاصلم زان كس كه سوی او به امید شفا شدم ...(۲۷)
اما پس از طی دوره بیخبری و غفلت، دیگر ناصر خسرو آن انسان قبلی نیست و به مرتبهای رسیده كه حاضر نیست منّت هیچ كسی را بپذیرد و به پیشگاه هیچ شاهی برود:
بار نخواهم سوی كسی كه كند منّت او پست زیر بار مرا
شاید اگر نیست بر در ملكی جز به در كردگار بار مرا
چون نكنم بر كسی ستم نبود حشمت آن محتشم به كار مرا.(۲۸)
وی كسانی را كه به آزار افراد آزاده میپردازند، انسان نمیداند و از همه میخواهد از آزار انسانهای آزاده بپرهیزند و به این وسیله، انسانیت خویش را به اثبات رسانند:
مردمی ورز و هگرز(۲۹) آزار آزاده مجوی مردم آن را دان كزو آزاده را آزار نیست.(۳۰)
ج. قوامی رازی
قوامی رازی افراد را از «خدمت در بارگاه ناكسان» بر حذر میدارد و به خلوت كردن در پیشگاه الهی دعوت میكند:
روزها خدمت كنی در بارگاه ناكسان یك شبی خلوت گزین یك دم برین درگه بنال.(۳۱)
وی برای خدمت شاهان نتیجهای جز درد و رنج نمیشناسد و معتقد است كه فقط در برابر طاعت و عبادت خداوند است كه یك كار نیك انسان ده برابر پاداش دارد:
سگی ناحقشناسی را به خدمتها كمربندی كزو در صد مكافات عنایت صد عنا باشد
كریمی، پادشاهی را چرا طاعت نمیداری كه گر خیری كنی آنجا، یكی را ده جزا باشد؟(۳۲)
قوامی خدمت كردن را فقط برای حق تعالی روا میداند و آن را سبب به دست آوردن ملك جاویدان میشناسد و در خدمت سلطان بودن را موجب باز ماندن از طاعت الهی میبیند:
بر این درگه همی باید به جان و دل كمر بستن كزین خدمت به دست آید بقای ملك جاویدان
به خدمت كردن سلطان ز طاعت باز میمانی اگر گیرد تو را ایزد، حمایت كی كند سلطان؟(۳۳)
و یا میگوید:به خدمت كردن سلطان تن اندر دادهای هرزه اگر ایزد كند قهری، حمایت كی كند سلطان؟(۳۴)
وی با یادآوری روز قیامت، خطاب به كسانی كه لاف لشكر شاه را میزنند و به سپاه این و آن فریفته شدهاند، چنین میگوید:زین كاروانسرای برون شو كه بسته نیست دروازههای محشر از انبوه كاروان تا چند لاف لشكر سلطان و سلطنت غرّه شده به جیش قراخان و خیل خان.(۳۵)
او ستایش را فقط مخصوص خالق هستی میداند و ستودن خلق را به سبب اینكه ثبات ندارند، جایز نمیشناسد و حمد و ثنای الهی را موجب رستگاری و بالارفتن درجات انسان در روز جزا میشمارد:خالقستای باش قوامی، به جان و دل مستای خلق را كه نباشد در آن ثبات
آن را كن آفرین كه جهان را بیافرید بگذار بعد ازین هوس و هزل و ترّهات
زیرا كه در ستایش پروردگار خلق روز قیامه هم درجات است و هم نجات.(۳۶)
همانگونه كه ملاحظه شد، تأكید قوامی بیشتر بر ستایش و پرستش خداوند و دوری از خدمت و نزدیكی به شاهان است. نزد وی، مفهوم «آزادی» و «آزادگی» عبارت از نفی بندگی غیر خدا و به عبارت دیگر، همان «توحید در عبادت» است.
د. نزاری قهستانی
نزاری قهستانی بلند همّتی و آزادگی خویش را به این صورت نشان داده است:خاك ار خورم به است ز نانی هزار بار كان را به آب روی بباید خریدنم.(۳۷)
وی در مورد مدیحههایی كه سروده است، توضیحی دارد و در آن بیان میكند كه این ستایشها بر دو دستهاند: یكی از روی تكلّف و ناچاری و دیگری از سر محبت و عقیده. سپس به این نكته اشاره میكند كه هیچگاه به مذلّت و خواری تن مسپرده و با قناعتپیشگی به خود اجازه نداده است كه به خاطر طمع به مادیات، هر بی سر و پایی را آفرین كند و او را بزرگ بزرگان و پناه ملت بخواند، و همه اینها را به دلیل لطف و عنایت خداوند و در حق خویش میداند:
گر مدح گفته باشم آن را دو وجه باشد: یا شیوه تكلّف یا قالب محبت
آن بر سر زبانم، كه در میان جانم تكلیف باز داند صاحب دل از عقیدت
دست طمع نبردم در لقمه مزخرف دامان جان نكردم آلوده مذلّت
در كوچه قناعت دارم سرای خوبی ضرّاب كیمیاگر صاحب نقود دولت
هر دم طویلهای دُر بی منّتی ببخشم حاتم روان ندارد بر كس نهاده منّت
نز بهر كاغذ زر هر لحظه جاهلی را گویم سر افاضل خوانم پناه ملت
هرگز خرد پسندد كز روی جهل گویم اینت ای شریف خلقت! اینت ای لطیف خلقت!
حفظ خدای دارد در حفظ من طلسمی تا همچو گنج گشتم ساكن به كنج عزلت.(۳۸)
نزاری خطاب به خویش میگوید: برخیز و دست از مدح و ستایش مخلوق بردار و با فقر و قناعت روزگار را سپری كن و در عوض، منّت خلق و شاه را هم نداشته باش:
خیز و از مدحت مخلوق فرو شو دفتر كه شد از مدحت مخلوق تو را نامه سیاه
با كهن خرقه قناعت كن و با لقمه فقر منّت خلق چه كار آیدت و خلعت شاه؟(۳۹)
ه. ابن یمین فریومدی
ابن یمین فریومدی زندگی خود را از راه كشاورزی میگذراند. وی در اشعار خود، بارها به این نكته اشاره كرده است و بیان میكند كه من با تلاش و زحمت، روزی خودم را به دست میآورم و هیچگاه حاضر نیستم برای لقمه نانی، آبرو و عزّت نفس خود را از دست بدهم و منّت ناكسان ببرم:
مرا نیمه نانی كه درخور بود به دست آورم از ره دهقنت
چون دونان نخواهم نمودن دگر برای دو نان پیش كس مسكنت
من و گنج آزادگی بعد از این زهی پادشاهی! زهی سلطنت!(۴۰)
و نیز با كلامی طنزآمیز به مسئله «قناعت» پرداخته و «نان خشك حلال» را بر «شكرین لقمه حرام» ترجیح داده است:
دو تای گاو به دست آوری و مزرعهای یكی امیر و دگر را وزیر نام كنی
به نان خشك و حلالی كزو شود حاصل قناعت از شكرین لقمه حرام كنی
وگر كفاف معاشت نمیشود حاصل روی و شامِ شبی از جهود وام كنی
هزار بار از آن به كه بامداد پگاه كمر ببندی و بر چون خودی سلام كنی.(۴۱)
شهرت عمده ابن یمین به سبب سرودن قطعههای زیبایی است كه در آنها به مسائل گوناگون پرداخته است. از جمله نكتههایی كه وی به آنها توجه ویژهای داشته، آزادی و آزادگی و بزرگواری روح، و تن ندادن به ذلّتها و زبونیهاست. وی با بیانی طنزگونه درباره مدح شاهان چنین میگوید:
جفت گاوی را اگر خدمت كنی سالی سه ماه روزگارت زو شود هر هفته و هر ماه به
وركنی شاه جهان را هفتهای هفتاد مدح سخرهگویی را بود در پیش او مقدار به
گر تأمّلها كنی در نفع گاو و مدح شاه خدمت یكتای گاو از مدحت صد شاه به.(۴۲)
وی در جای دیگری، ضمن اشاره به توانایی شاعری خود میگوید: من این نیرو و استعداد را برای ستایش كسی كه حاصل عمرش مانند گاو و خر، خوردن و خوابیدن باشد به كار نمیگیرم:
مهارت در سخن دارم، ولی نتوان ز تاب آتش فكرت جگر تفتن
به مدح آنكه باشد حاصل عمرش بسان گاو خوردن یا چو خر خفتن.(۴۳)
نزد ابن یمین تحمّل انواع سختیها و انجام كارهای فوقالعاده و خطرناك به مراتب بهتر است از خدمت كردن به انسان «بد اصل ناسزا»:
به چنگ شیر تن خویش را رها كردن ز مار و افعی در بادیه عصا كردن
شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم ز تف(۴۴) تیره و آب سیه غذا كردن
به نوك هر مژه آتش كشیدن از دوزخمیان خون دل خویشتن شنا كردن
كشیدن همه آسانترست بر عاقلاز آنكه خدمت بد اصل ناسزا كردن.(۴۵)همچنین در نظر او، به دست آوردن غذا از كام شیر پسندیدهتر است از گفتن نیاز خویش به فرومایگان:
دست اگر در دهان شیر كنی وز پی قوت لقمه برداری
نزد ابن یمین ستودهترست زآنكه حاجت به سفلگان آری.(۴۶)
وی در جای دیگری، دلیل این مطلب را بیان كرده است:
تا توانی التماس از كس مكن خاصه از ناكس كه آن عین خطاست
گر دهد، مانی به زیر منّتش ور ندادت، آبرویت را بكاست
گر كشد نفست بلاها صبر كن زآنكه عزّ صبر به از ذلّ خواست.(۴۷)
ابن یمین عزّت آزادگان را در گرو دست كوتاه كردن از سفره لئیمان میداند و معتقد است كه باید قناعت پیشه كرد و مطمئن بود كه تا وقتی جان در بدن است، روزی هم میرسد:
هیچ دانی كز چه باشد عزّت آزادگان از سر خوان لئیمان دست كوته كردن است
بر سر كوی قناعت گوشهای باید گرفت نیم نانی میرسد تا نیم جانی در تن است.(۴۸)
او در برابر همه این چیزها، عقیده دارد كه فقط باید از خداوند كمك خواست و نه از هیچ كس و هیچ چیز دیگر:ابن یمین، گشایش كارت ز حق طلب نگشایدت ز هیچ امیر و ز شاه كار.(۴۹)
نیز این ابیات كه دعوت است به بیتوجهی به زرق و برق دربار شاهان و فریفته نشدن به مظاهر مادی و در مقابل، رو آوردن به آزادگی و بندگی خداوند:
طعام چرب شیرین سلاطین جواب تلخ دربانی نیرزد
به كنج بندگی آزاد بنشین كه ملك مصر، زندانی نیرزد.(۵۰)
به عقیده ابن یمین، آزادگی همچون پادشاهی است و شرط آن «گشودن بند آرزوها از دل»:
پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگیاست هر كه بند آرزو بگشاد از دل پادشاست
گرد و خاك آستان كلبه آزادگی گر خرد
دارد كسی، چشم خرد را توتیاست.(۵۱)
وی همچنین ضمن توصیه به حفظ عزّت نفس در همه جا، با زبان پند و اندرز، بر دور بودن از خودپسندی و تكبّر و نیازردن مردم تأكید میكند:
مرد باید به هر كجا باشد عزّت خویشتن نگه دارد
خود پسندی و ابلهی نكند هر چه كبر و منی است بگذارد
به طریقی رود كه مردم را سر مویی ز خود نیازارد.(۵۲)
و. ابن حسام خوسفی
ابن حسام خوسفی نیز به حفظ آبرو و نگه داشتن عزّت نفس و نرفتن به زیر بار منّت این و آن اشاره دارد و معتقد است كه بخشش سفلگان هر قدر هم فراوان باشد، به اخم كردن و چهره در هم كشیدن ایشان نمیارزد:
عطا مجوی كه منع عطا و ردّ سؤال به ملك صد ملك محتشم نمیارزد
در انتظار وصول وصیلهای(۵۳) بودن به تاج كسری و تخت عجم نمیارزد
برات خواجه بمان گرچه وجه انعام استكه آن به منّت اهل قلم نمیارزد
خوشا لقای كریمان و خلق خوشرویان!عطای سفله به وجه دژم(۵۴) نمیارزد
به معنعمان چه طمع میكنی كه گاه طلبجواب «لا» به سؤال «نعم» نمیارزد
سؤال آنكه جوابی دهند یا ندهندبه «هان و آری و لا و نعم» نمیارزد
حذر زنام لئیمان كه گنج قارونیبه تاب ابروی اهل كرم نمیارزد.(۵۵)
وی همچنین میگوید: اگر از خدمت به افراد پست پرهیز كنی، فلك را نزد خود آماده خدمت خواهی یافت:
كمر ز خدمت دون بازكن كه گردون را به پیش خدمت خود دست بر كمر یابی.(۵۶)
و در جای دیگر آورده است كه انسان نباید حرمت خویش را به خاطر نان از دست بدهد و هیچگاه نباید به افراد فرومایه متوسّل شود، بلكه باید روزی را از خداوند، كه خود روزیبخش است، طلب كند:
بیش مریز از پی نان آبروی خاك مكن روی به ذلّ سؤال
نام كرم پیش لئیمان مبر روی برِ سفله مگردان سفال
این همه بر خود چو نواله(۵۷) مپیچ از پی یك لقمه كه یابی نوال(۵۸)
روزی ازو خواه كه روزی ازوستمال طلب زو كه ندارد ملال.(۵۹)
مطلب دیگری كه وی در این باره ذكر كرده، این است كه نه تنها به سفلگان، بلكه به شاهان و امیران نیز نباید روی آورد؛ زیرا از دست آنان كاری گشوده نخواهد شد و صرفا باید نیاز خویش را به خدای تعالی، كه برآورنده حاجت همه است، گفت:
از شاه و میر هیچ نخواهد گشاد كار كار ار گشاید از نظر لطف پادشاه
حاجت به درگه ملكی ببر كه بردهاند حاجت به درگه كرم او امیر و شاه
دانای بندهپرور و سلطان محتشم دارای دادگستر و قهّار بیسپاه.(۶۰)
یكی از آثار تربیتی مذهب شیعه این است كه به پیروان خود درس شهامت و نترسیدن از قدرتهای حاكم میدهد و چنان جرئت و جسارتی به آنها میدهد كه بدون داشتن هراس از كسی، سخن خویش را بیان كنند و داد مظلومان را از ظالمان بگیرند. اشعاری كه پس از این میآیند، مطالبی هستند كه ابن حسام خوسفی خطاب به امیرعبداللّه ترخان، حاكم قهستان، گفته و ضمن آنها، از وی خواسته است كه به داد مردم پریشان و درمانده آن ولایت برسد و جانب رعیّت را نگاه دارد تا خداوند هم در قیامت، رعایت حال وی بكند:
رسیدست خلقی ز نزدیك و دور به درگاه سالار ایران و تور
ز دست ستم دادخواه آمده به درگاه عالم پناه آمده
ولایت خراب است و پرداخته نواحی زهر سو عرب تاخته
خرابیم و افتاده خر در خلاب(۶۱) نیابند شاهان خراج از خراب
به فریاد فریادخواهان برسبه درد دل دادخواهان برس
به حال رعیّت رعایت نمایرعایت رعیّت بدارد بجای
جهان داورا، اندرین انقلاببترسم كه گردد قهستان خراب
شماری بگیر، ای خداوندگارز دیوان دارای روز شمار.(۶۲)
ز. بابافغانی شیرازی
بابا فغانی شیرازی در سرودههای خود، نسبت به بیتوجهی به ارباب دنیا و روی آوردن به «ربّ ارباب» تأكید خاصی دارد:فغانی، فی المثل در عالم خاك اگر نان را نمییابی و گر آب
مبر حاجت برِ ارباب دنیا كه روزی میرساند ربّ ارباب.(۶۳)
همچنین در رباعی ذیل، عاجزانه از پروردگار خود میخواهد لقمهای را كه به دنبال آن منّت مردم فرومایه باشد، روزی وی قرار ندهد:
یا رب، به فقیری و جگرسوزی ما وز شعله شوق تو دل افروزی ما
كان لقمه كه در پیش بود منّت خلق از خوان لئیمان نكنی روزی ما.(۶۴)
نیز میسراید:
از نعمت معرفت غنی ساز مرا تا نان خسان به زهر منّت نخورم.(۶۵)
مضامینی كه گذشتند، كم و بیش در شعر اغلب شاعران تكرار شدهاند كه خود دلیلی بر اهمیت موضوع نزد آنان است.
ح. اهلی شیرازی
اهلی شیرازی نیز به دوری و پرهیز از كمك خواستن از ناكسان و نااهلان توجه كرده است:
سایهداری از خسان كم جو كه كی گردد شجر گر گیاهی خویش را بالا به اشجار آورد؟
در كمال ناكسان كی بوی خاصیت بود؟ خار صحرا هم گل بینفع بسیار آورد.(۶۶)
در مقابل، به دل خود خطاب میكند: اگر گدایی میكنی از درگاه كارساز بینیاز كن و به این وسیله خود را از منّت خلایق نجات بخش:
ای دل، گدایی از كرمِ كارساز كن خود را ز منّت همه كس بینیاز كن.(۶۷)
وی هر راحتی را كه همراه با منّت باشد، محنت مینامد و عقیده دارد كه باید صبر پیشه كرد و از كسی چیزی نخواست:
صبر كن با محنت فقر و ز كس راحت مخواه زآنكه هر راحت كه با وی منّت است آن محنتی است.(۶۸)
در نظر اهلی، مردن برای شخص بهتر است از طلب، بخصوص اگر آن خواستن، از روی بندگی و حقارت باشد. وی با ذكر تلمیحی، مطلب را رساتر بیان كرده است:
بنده را مردن از طلب خوشتر خاصه كز روی بندگی طلبد
مردن اسكندرش بسی بهتر كه ز خضر آب زندگی طلبد.(۶۹)
وی قناعت، فقر و فراغ خاطر را از همه سلطنت روی زمین بهتر و برتر میشناسد:
یك لحظه فراغ خاطر گوشهنشین بهتر ز هزار شاهی روی زمین
نان جو و كنج فقر و سلطانی وقت انصاف بده چه سلطنت بهتر ازین؟(۷۰)
ط. وحشی بافقی
وحشی بافقی رهایی خود از قید مادیات و مالاندوزی را اینگونه نشان داده است:
پی زر كج نكنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه از آن دوختهام همچو بصل.(۷۱)
همو گوید: خوشا به حال كسی كه حتی اگر از بینانی هم بمیرد، حاضر نشود نیاز خود را به سفلگان بگوید:
خوش آن كو بر در دونان نریزد آبروی خود به كنج فقر اگر جانش برون آید ز بینانی.(۷۲)
ی. عرفی شیرازی
عرفی شیرازی درباره نگهداشتن عزّت نفس و تكیه نكردن بر دیگران اینگونه گفته است:
گر مرد همّتی ز مروّت نشان مخواه صد جا شهید شو، دیت از دشمنان مخواه
بستان زجاج(۷۳) و در جگر افشان و نم مجوی بشكن سفال و در دهن انداز و نان مخواه
خاك از فلك مخواه و مراد از زمین مجویماه از زمین مجوی و وفا زآسمان مخواه.(۷۴)ك. شیخ بهائی
شیخ بهائی در مثنوی نان و حلوا، به مسئله نزدیكی به دربار شاهان و ملتزم ركاب ایشان بودن پرداخته و آن را مایه رنج و خطر، آفت جان و مانع راه ایمان شناخته است و توصیه میكند كه از تقرّب به حاكمان باید پرهیز كرد و جان را در این ورطه سهمناك وارد نساخت:
نان و حلوا چیست، دانی ای پسر؟ قرب شاهان است، زین قرب الحذر!
میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب شاهان، الفرار!
فرّخ آن كو رخش همّت را بتاخت كام ازین حلوا و نان، شیرین نساخت
حیف باشد از تو، ای صاحب سلوك كاین همه نازی به تعظیم ملوك!
قرب شاهان آفت جان تو شد پای بند راه ایمان تو شد.(۷۵)
ل. طالب آملی
طالب آملی در این زمینه میگوید: من به دنبال رسیدن به جاه و مقام نیستم و درویشی و گوشهگیری برایم خوشتر است:
نه فال بزرگی زنم، نه امیری من و ذوق درویشی و گوشهگیری.(۷۶)
البته این نظر چندان پسندیده نیست؛ زیرا با روح تفكر شیعی، كه نشأت گرفته از قرآن و سنّت است، مغایرت دارد؛ چه آن دعوت به حضور در صحنههای اجتماعی و احساس مسئولیت كردن است. اینكه انسان از آنچه در جامعه میگذرد بیخبر باشد و خود را از جرگه این مسائل خارج كند، امری است كه با تعالیم دینی سازگاری ندارد و هنری به حساب نمیآید، بلكه باید ایستاد و وظیفه شرعی و انسانی خویش را به انجام رساند.
م. صائب تبریزی
صائب تبریزی نیز عقیده دارد نباید برای به دست آوردن مال و ثروت و مقام، به دربار شاهان رفت. او این عمل را كار خسیسان میداند و با تمثیلی كه آورده، بر تأكید و اهمیت موضوع افزوده است:
از سر كوی قناعت به درِ شاه مرو چون خسیسان ز پی مال و زر و جاه مرو
شب تارست جهان، سیم و زرست آتش آن گر نهای خام به هر آتشی از راه مرو.(۷۷)
ن. واعظ قزوینی
ملاّ محمد رفیع واعظ قزوینی همین مضمون را به شیوه دیگری بیان نموده است. وی در سروده خویش، تحمّل ذلّت، حقارت و پستی را برای به چنگ آوردن حطام دنیوی به شدت نكوهش كرده و بخصوص رو كردن به پیشگاه امیران و حاكمان و نیز تلاش برای به دست آوردن خاطر درباریان و اطرافیان شاه را درخور سرزنش دانسته است:
همچو ناخن شده خم بر در سلطان تا كی؟ در گشاد گره جبهه دربان تا كی؟
ز آب روی و مژه تر، ز تذلّل پی نان آب و جاروب كشی بر در دونان تا كی؟
خوشهسان خانه پر از گندم و جو، و ز پی نان بودن ای سست قدم، این همه لرزان تا كی؟(۷۸)
واعظ میگوید: اگر دل تو در طلب نان خون باشد، بهتر است از اینكه شیفته و فریفته ریاست باشی. وی جستوجو و طلب نان و معاش از این و آن را با كار مأموران حكومت در سرشماری، برای گرفتن خراج و مالیات برابر میداند. (ظاهرا منظور وی نشان دادن زشتی و ناپسندی این كار است.) دل از غم نانی اگرت خون باشد به زآنكه به حبّ جاه مفتون باشد
از بهر سؤال در بدر گشتنِ ما با خانهشمار عاملان چون باشد؟(۷۹)
نزد وی بخشش خلق در جایی كه موجودی همچون پروردگار توانا هست، اگر «دوا» هم باشد چیزی جز «زهر» نخواهد بود:
زهر است عطای خلق، هرچند دوا باشد حاجت ز كه میخواهی، جایی كه خدا باشد؟(۸۰)
س. مشتاق اصفهانی
مشتاق اصفهانی «درویشی» را بر «خدمت سلطان» كردن ترجیح میدهد و گذشتن از سر ـ جان ـ را بهتر از سر و سامان یافتنِ همراه با منّت میداند:
درویشیام از خدمت سلطان خوشتر ترك سرم از منّت و سامان خوشتر
خاكستر گلخن و كلاه نمدم از تخت جم و تاج سلیمان خوشتر.(۸۱)
ع. هاتف اصفهانی
هاتف اصفهانی در باب مناعت طبع، قطعه زیبا و معروفی دارد كه در آن، پس از ذكر مقدّماتی نتیجهگیری میكند كه تحمّل تمام دشواریها و امور فوقالعاده برای وی آسانتر است از همنشینی با فرومایگان، و به هیچ قیمتی حاضر نیست ننگ را بپذیرد:
خار بدرودن به مژگان، خاره(۸۲) فرسودن به دست سنگ خائیدن به دندان، كوه ببریدن به چنگ
لعب با دنبال عقرب، بوسه بر دندان مارپنجه با چنگال ضیغم،(۸۳) غوص در كام نهنگ
از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیبوز بن دندان مار گرزه(۸۴) نوشیدن شرنگ(۸۵)
از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صیامشیخ را بالای منبر ساختن مست و ملنگ
تشنه كام و پابرهنه در تموز(۸۶) و سنگلاخره بریدن بیعصا فرسنگها با پای لنگ ...
نقشها بستن شگرف از كلك مه بر آب تندرخنهها كردن پدید از خار تر در خاره سنگ
روزگار رفته را بر گردن افكندن كمندعمر باقیمانده را بر پا نهادن پالهنگ ...
صد ره آسانتر بود بر من كه در بزم لئامباده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگرنگ
چرخ گرد از هستی من گر برآرد گو برآردور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ.(۸۷)
ف. فتحاللّه خان شیبانی
فتحاللّه خان شیبانی میگوید: من در فقر پادشاهم. پس چرا باید از كسی طلب كنم كه در دل او طمع شاهی حكمروا باشد؟ وی سپس به وضع مردم اشاره میكند كه پیوسته در جستوجوی نان و نامند و خود را از جرگه آنان بیرون میبیند و خویشتن را سپاسگزار نعمتهای الهی میداند:
به فقر اندر شهنشاهم چه میجویم من از مردی كه در ملك دل او حرص شاهی كامران باشد؟
جهانی در هوای نام و نان هر سو همی پویان مرا نه انده نام است و نه پروای نان باشد
به داده ایزدی شادم، به نعمتهای او شاكر اگر بیخانمان گشتم ورم صد خانمان باشد.(۸۸)
نزد وی، روی آوردن به وادی قناعت، برابر است با آزادی، و بر خلاف آن، آزمندی و حرص ثمرهای جز بلا و رنج و شرّ نخواهد داشت و بندگی خدا كردن انسان را بر همه بزرگان روزگار، برتری و سیادت میبخشد:
پای در دامن قناعت كش تاج آزادگی بنه بر سر
تخم حرص و طمع مكار كه نیست برِ او جز بلا و محنت و شر
بندگی كن كه بندگی خدای بر شهانت همی كند سرور.(۸۹)
شیبانی نیز مانند بسیاری از شاعران پیشین، نزدیكی و تقرّب جستن به شاهان و دستگاه ایشان را موجب پیدایش سختی و مصیبت برای انسان میداند و ارزش دنیا را فقط در «عزلت» و «قناعت» میبیند. به نظر وی، برای رهایی از منّت اهل دنیا باید به كم بسنده كرد و درصدد زیادهطلبی نبود:
دولت مجوی و قربت سلطان و حضرتش و ایمن شو از دویدن و آسوده از لتش(۹۰)
دنیا به یك پشیز نیرزیدی ار نبوداین گنجهای عزلت و كنج قناعتش
روزین جهان به نان جو و خرقهای بسازتا وارهی ز منّت ارباب دولتش.(۹۱)
وی میگوید: تا هنگامی كه توكّل من به خدا باشد، از هیچ شاه و وزیری منّت نمیكشم، و از پروردگار جهان هم میخواهد كه در این راه یاریاش كند:
تا ایزد مر مرا وكیل است و نصیر منّت نكشم هیچ من از شاه و وزیر
ای ناصر آسمان، مرا نصرت بخش ای خوبترینِ وكلا دستم گیر.(۹۲)
ص. صفای اصفهانی
صفای اصفهانی توصیه میكند كه نباید به دنبال «مناصب» و «القاب» پادشاه رفت؛ چرا كه در زیر پرده این چیزها، فرومایگان و درندهخویانی هستند كه تنها ظاهر انسانی دارند و در نهان، چهارپایانی بیش نیستند:مجو مناصب و القاب پادشاه، ولی گذار پای به فرق مناصب و القاب
كه زیر مناصب و القاب قلتبانانند(۹۳) كشیده پوست انسان به گوش و دمّ دواب.(۹۴)
نكته پایانی
آزادی و آزادگی در شعر شیعی به صورتهای گوناگون در سرودههای شاعران شیعه بازتاب داشته كه مهمترین آن در بعد آزادی فردی و نفی بندگی غیرخداست. در همین زمینه، قابل توجه است كه تقویت «توكّل» بر خدا و توصیه بدان و آزاده زیستن به طور غیرصریح، در ضمن اشعار شاعران آمده و از جنبه آزادی اجتماعی، بر دوری از دربار و درباریان و خدمت به ایشان به خاطر حرص و طمع به مال و مقام تأكید شده است.
منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۱۰
نویسنده:علیاصغر باباصفری
پینوشتها
۱. برای توضیح بیشتر ر. ك: سیدمحمدباقر صدر، مفهوم آزادی از نظر قرآن، ترجمه هادی انصاری، میزان، ص ۱۲ به بعد.
۲. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح علینقی فیض الاسلام، تهران، فقیه، ص ۹۲۹ـ۹۳۰.
۳. محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی علیهالسلام از مدینه تا كربلا، قم، انتشارات اسلامی، ۱۳۷۰، ص ۲۹۵.
۴. همان، ص ۲۹۲.
۵. محمّد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ترجمه سیدجواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام ، ج ۳، ص ۱۴۲.
۶. فَریَه: نفرین (علی اكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا.) (و)
۷. محمد امین ریاحی، كسائی مروزی، زندگی، اندیشه و شعراء، تهران، توس، ۱۳۲۷، ص ۹۳.
۸. همان، ص ۹۹.
۹. دیوان ناصر خسرو، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۵، ص ۲۴.
۱۰. همان، ص ۱۹۷.
۱۱. همان، ص ۲۱۰.
۱۲. یمگان: یمگان درّه. از نواحی اطراف بدخشان است و اقامتگاه و مدفن ناصر خسرو علوی بدانجاست. (علیاكبر دهخدا، پیشین.) (و)
۱۳. همان، ص ۲۲۸.
۱۴. همان، ص ۴۰۱.
۱۵. نوید. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و).
۱۶. دیوان ناصرخسرو، ص ۴۴۵.
۱۷. همان، ص ۳۰۳.
۱۸. همان، ص ۹۷.
۱۹. گاهواره. (و)
۲۰. سرزنش، طعنه. (و)
۲۱. تار (مو، ریسمان، چنگ، ابریشم). (و)
۲۲. دیوان ناصر خسرو، ص ۲۹۷.
۲۳. همان، ص ۴۰.
۲۴. همان، ص ۱۴۳.
۲۵. همان، ص ۳۰۲.
۲۶. همان، ص ۲۱۶.
۲۷. همان، ص ۱۳۹.
۲۸. همان، ص ۱۲۵.
۲۹. هرگز. در پهلوی «هكرچ» آمده و در ادب فارسی اسم «هگرز» مكرّر آمده است. (و)
۳۰. همان، ص ۳۱۱.
۳۱. دیوان قوامی رازی، تصحیح میرجلال الدین محدّث ارموی، چاپخانه سپهر، ۱۳۳۴، ص ۱۰۲.
۳۲. همان، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۹.
۳۳. همان، ص ۱۳۵.
۳۴. همان، ص ۱۳۶.
۳۵. همان، ص ۸۶.
۳۶. همان، ص ۱۵۷.
۳۷. دیوان حكیم نزاری قهستانی، تصحیح مظاهر مصفّا، تهران، علمی، ۱۳۷۱، ص ۲۴۳.
۳۸. همان، ص ۱۴۸.
۳۹. همان، ص ۹۳.
۴۰. دیوان اشعار ابن یمین فریومدی، به تصحیح حسنعلی باستانی راد، چ دوم، تهران، كتابخانه كسائی، ۱۳۶۳، ص ۳۵۴.
۴۱. همان، ص ۵۲۸.
۴۲. همان، ص ۵۱۱.
۴۳. همان، ص ۴۹۷.
۴۴. چرك ناخن. (و)
۴۵. همان، ص ۴۸۶.
۴۶. همان، ص ۵۳۵.
۴۷. همان، ص ۳۳۵.
۴۸. همان، ص ۳۵۸.
۴۹. همان، ص ۴۱۳.
۵۰. همان، ص ۳۸۴.
۵۱. همان، ص ۳۳۳.
۵۲. همان، ص ۳۹۹.
۵۳. عمارت، فراخی و ارزانی، جامهای است مخطّط یمانی ... (علی اكبر دهخدا، پیشین.) (و)
۵۴. پژمان و اندوهگین و از غم فرو پژمرده، آشفته و بد دماغ ... (همان) (و)
۵۵. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، تصحیح احمد احمدی بیرجندی و محمد تقی سالك، مشهد، اداره كل حج و اوقاف و امور خیریه استان خراسان، ۱۳۶۶، ص ۲۵۳.
۵۶. همان، ص ۲۵۷.
۵۷. لقمه (همان) (و)
۵۸. عطا، بخشش، دهش. (همان) (و)
۵۹. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، ص ۲۶۸.
۶۰. همان، ص ۲۴۸ ـ ۲۴۹.
۶۱. گل و لای و آب كه به هم آمیخته شده باشد، منجلاب، لجنزار. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۶۲. دیوان محمّد بن حسان خوسفی، ص ۴۶۴.
۶۳. دیوان بابافغانی شیرازی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ سوم، اقبال، ۱۳۶۲، ص ۴۱۶.
۶۴. همان، ص ۴۱۹.
۶۵. همان.
۶۶. كلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی، تصحیح حامد ربّانی، كتابخانه سنایی، ۱۳۴۴، ص ۴۵۶.
۶۷. همان، ص ۴۹۱.
۶۸. همان، ص ۵۴۳.
۶۹. همان، ص ۵۴۶.
۷۰. همان، ص ۷۵۰.
۷۱. دیوان وحشی بافقی، مقدمه سعید نفیسی، جاویدان، ۱۳۴۲، ص ۲۲۷.
۷۲. همان، ص ۲۶۷.
۷۳. آبگینه و شیشه و نیز: دندانهای پیشین. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۷۴. كلیات عرفی شیرازی، تصحیح غلامحسین جواهری، علمی، ص ۱۹۴.
۷۵. كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی، تصحیح غلامحسین جواهری، كتابخانه محمودی، ص ۱۸.
۷۶. كلیات اشعار ملك الشعراء طالب آملی، تصحیح طاهری شهاب، تهران، كتابخانه سنایی، ص ۱۰۵۶.
۷۷. دیوان صائب، تصحیح محمّد قهرمان، تهران، شركت انتشارات علمی ـ فرهنگی، ۱۳۷۰، ص ۳۱۶۴.
۷۸. دیوان ملاّ محمد رفیع واعظ قزوینی، تصحیح سید حسن سادات ناصری، علمی، ۱۳۶۵، ص ۳۸۳.
۷۹. همان، ص ۵۶۳.
۸۰. همان، ص ۴۳۶.
۸۱. غزلّیات و قصاید و رباعیات مشتاق اصفهانی، تصحیح حسین مكّی، چ دوم، تهران، علمی، ۱۳۶۳، ص ۱۹۳.
۸۲. سنگ خارا. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۸۳. شیر بیشه، شیر درنده. (همان) (و)
۸۴. نوعی از مار است و بعضی گویند: ماری باشد سبز رنگ و دارای خط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نكند. ماری كه سرش چون گرز بزرگ باشد. كفچه مار بزرگ، افعی. (همان) (و)
۸۵. حنظل، زهر و سم. (همان) (و)
۸۶. نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان. (همان) (و)
۸۷. دیوان هاتف اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی، چ ششم، فروغی، ۱۳۴۹، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۷.
۸۸. فتح الله خان شیبانی، منتخب بیانات شیبانی، ص ۹۷.
۸۹. همان، ص ۱۰۳.
۹۰. سیلی، چك، لطمه، پس گردنی. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۹۱. فتحاللّه خان شیبانی، پیشین، ص ۱۶۱.
۹۲. همان، ص ۳۱۲.
۹۳. بیغیرت، قرمساق. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۹۴. دیوان اشعار حكیم صفای اصفهانی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ دوم، اقبال، ۱۳۶۳، ص ۲۱.
نویسنده:علیاصغر باباصفری
پینوشتها
۱. برای توضیح بیشتر ر. ك: سیدمحمدباقر صدر، مفهوم آزادی از نظر قرآن، ترجمه هادی انصاری، میزان، ص ۱۲ به بعد.
۲. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح علینقی فیض الاسلام، تهران، فقیه، ص ۹۲۹ـ۹۳۰.
۳. محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی علیهالسلام از مدینه تا كربلا، قم، انتشارات اسلامی، ۱۳۷۰، ص ۲۹۵.
۴. همان، ص ۲۹۲.
۵. محمّد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ترجمه سیدجواد مصطفوی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام ، ج ۳، ص ۱۴۲.
۶. فَریَه: نفرین (علی اكبر دهخدا، فرهنگ دهخدا.) (و)
۷. محمد امین ریاحی، كسائی مروزی، زندگی، اندیشه و شعراء، تهران، توس، ۱۳۲۷، ص ۹۳.
۸. همان، ص ۹۹.
۹. دیوان ناصر خسرو، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۶۵، ص ۲۴.
۱۰. همان، ص ۱۹۷.
۱۱. همان، ص ۲۱۰.
۱۲. یمگان: یمگان درّه. از نواحی اطراف بدخشان است و اقامتگاه و مدفن ناصر خسرو علوی بدانجاست. (علیاكبر دهخدا، پیشین.) (و)
۱۳. همان، ص ۲۲۸.
۱۴. همان، ص ۴۰۱.
۱۵. نوید. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و).
۱۶. دیوان ناصرخسرو، ص ۴۴۵.
۱۷. همان، ص ۳۰۳.
۱۸. همان، ص ۹۷.
۱۹. گاهواره. (و)
۲۰. سرزنش، طعنه. (و)
۲۱. تار (مو، ریسمان، چنگ، ابریشم). (و)
۲۲. دیوان ناصر خسرو، ص ۲۹۷.
۲۳. همان، ص ۴۰.
۲۴. همان، ص ۱۴۳.
۲۵. همان، ص ۳۰۲.
۲۶. همان، ص ۲۱۶.
۲۷. همان، ص ۱۳۹.
۲۸. همان، ص ۱۲۵.
۲۹. هرگز. در پهلوی «هكرچ» آمده و در ادب فارسی اسم «هگرز» مكرّر آمده است. (و)
۳۰. همان، ص ۳۱۱.
۳۱. دیوان قوامی رازی، تصحیح میرجلال الدین محدّث ارموی، چاپخانه سپهر، ۱۳۳۴، ص ۱۰۲.
۳۲. همان، ص ۱۰۸ ـ ۱۰۹.
۳۳. همان، ص ۱۳۵.
۳۴. همان، ص ۱۳۶.
۳۵. همان، ص ۸۶.
۳۶. همان، ص ۱۵۷.
۳۷. دیوان حكیم نزاری قهستانی، تصحیح مظاهر مصفّا، تهران، علمی، ۱۳۷۱، ص ۲۴۳.
۳۸. همان، ص ۱۴۸.
۳۹. همان، ص ۹۳.
۴۰. دیوان اشعار ابن یمین فریومدی، به تصحیح حسنعلی باستانی راد، چ دوم، تهران، كتابخانه كسائی، ۱۳۶۳، ص ۳۵۴.
۴۱. همان، ص ۵۲۸.
۴۲. همان، ص ۵۱۱.
۴۳. همان، ص ۴۹۷.
۴۴. چرك ناخن. (و)
۴۵. همان، ص ۴۸۶.
۴۶. همان، ص ۵۳۵.
۴۷. همان، ص ۳۳۵.
۴۸. همان، ص ۳۵۸.
۴۹. همان، ص ۴۱۳.
۵۰. همان، ص ۳۸۴.
۵۱. همان، ص ۳۳۳.
۵۲. همان، ص ۳۹۹.
۵۳. عمارت، فراخی و ارزانی، جامهای است مخطّط یمانی ... (علی اكبر دهخدا، پیشین.) (و)
۵۴. پژمان و اندوهگین و از غم فرو پژمرده، آشفته و بد دماغ ... (همان) (و)
۵۵. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، تصحیح احمد احمدی بیرجندی و محمد تقی سالك، مشهد، اداره كل حج و اوقاف و امور خیریه استان خراسان، ۱۳۶۶، ص ۲۵۳.
۵۶. همان، ص ۲۵۷.
۵۷. لقمه (همان) (و)
۵۸. عطا، بخشش، دهش. (همان) (و)
۵۹. دیوان محمّد بن حسام خوسفی، ص ۲۶۸.
۶۰. همان، ص ۲۴۸ ـ ۲۴۹.
۶۱. گل و لای و آب كه به هم آمیخته شده باشد، منجلاب، لجنزار. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۶۲. دیوان محمّد بن حسان خوسفی، ص ۴۶۴.
۶۳. دیوان بابافغانی شیرازی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ سوم، اقبال، ۱۳۶۲، ص ۴۱۶.
۶۴. همان، ص ۴۱۹.
۶۵. همان.
۶۶. كلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی، تصحیح حامد ربّانی، كتابخانه سنایی، ۱۳۴۴، ص ۴۵۶.
۶۷. همان، ص ۴۹۱.
۶۸. همان، ص ۵۴۳.
۶۹. همان، ص ۵۴۶.
۷۰. همان، ص ۷۵۰.
۷۱. دیوان وحشی بافقی، مقدمه سعید نفیسی، جاویدان، ۱۳۴۲، ص ۲۲۷.
۷۲. همان، ص ۲۶۷.
۷۳. آبگینه و شیشه و نیز: دندانهای پیشین. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۷۴. كلیات عرفی شیرازی، تصحیح غلامحسین جواهری، علمی، ص ۱۹۴.
۷۵. كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی، تصحیح غلامحسین جواهری، كتابخانه محمودی، ص ۱۸.
۷۶. كلیات اشعار ملك الشعراء طالب آملی، تصحیح طاهری شهاب، تهران، كتابخانه سنایی، ص ۱۰۵۶.
۷۷. دیوان صائب، تصحیح محمّد قهرمان، تهران، شركت انتشارات علمی ـ فرهنگی، ۱۳۷۰، ص ۳۱۶۴.
۷۸. دیوان ملاّ محمد رفیع واعظ قزوینی، تصحیح سید حسن سادات ناصری، علمی، ۱۳۶۵، ص ۳۸۳.
۷۹. همان، ص ۵۶۳.
۸۰. همان، ص ۴۳۶.
۸۱. غزلّیات و قصاید و رباعیات مشتاق اصفهانی، تصحیح حسین مكّی، چ دوم، تهران، علمی، ۱۳۶۳، ص ۱۹۳.
۸۲. سنگ خارا. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۸۳. شیر بیشه، شیر درنده. (همان) (و)
۸۴. نوعی از مار است و بعضی گویند: ماری باشد سبز رنگ و دارای خط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نكند. ماری كه سرش چون گرز بزرگ باشد. كفچه مار بزرگ، افعی. (همان) (و)
۸۵. حنظل، زهر و سم. (همان) (و)
۸۶. نام ماه اول تابستان و ماه دهم از سال رومیان. (همان) (و)
۸۷. دیوان هاتف اصفهانی، تصحیح وحید دستگردی، چ ششم، فروغی، ۱۳۴۹، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۷.
۸۸. فتح الله خان شیبانی، منتخب بیانات شیبانی، ص ۹۷.
۸۹. همان، ص ۱۰۳.
۹۰. سیلی، چك، لطمه، پس گردنی. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۹۱. فتحاللّه خان شیبانی، پیشین، ص ۱۶۱.
۹۲. همان، ص ۳۱۲.
۹۳. بیغیرت، قرمساق. (علی اكبر دهخدا، پیشین) (و)
۹۴. دیوان اشعار حكیم صفای اصفهانی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، چ دوم، اقبال، ۱۳۶۳، ص ۲۱.
منبع : خبرگزاری فارس
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حماس ایران غزه رافائل گروسی رهبر انقلاب نیچروان بارزانی مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان رسانه
هواشناسی تهران قتل شهرداری تهران حجاب قوه قضاییه فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت سیلاب سازمان هواشناسی شهرداری
قیمت خودرو مالیات قیمت دلار ایران خودرو خودرو قیمت طلا بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان دلار مسکن قیمت
نمایشگاه کتاب تئاتر سریال افعی تهران تلویزیون سینمای ایران دفاع مقدس مسعود اسکویی صدا و سیما سینما
دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان فضا
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین آمریکا رفح روسیه چین اوکراین طوفان الاقصی نوار غزه طالبان
استقلال فوتبال ذوب آهن پرسپولیس لیگ برتر نساجی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران جواد نکونام سپاهان رئال مادرید بازی
هوش مصنوعی اپل سامسونگ باتری دوربین مایکروسافت آیفون گوگل ناسا
رژیم غذایی بیماران خاص زیبایی بیمه کاهش وزن دندانپزشکی فشار خون سبزیجات