شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


وقتی همه خواب بودند


وقتی همه خواب بودند
صدای سینما صحرا خراب است. خراب اندر خراب. خیلی از دیالوگ‌ها را همین‌جوری از دست دادیم. سرویس بهداشتی‌اش، اصلاً بهداشتی نیست و آب یخ دستشوئی‌اش کف دست آدم را سوراخ می‌کند. سقف ورودی بالکن سمت راست چکه می‌کند و امروز و فرداست که به اصطلاح ”شره“ کند. تحمیل تیزر جشنواره، آن‌هم روزی چهار بار کفر آدم را در می‌آورد. فیلمی که رفقای‌مان دربارهٔ خاموش کردن موبایل ساخته‌اند، روی اعصاب راه می‌رود (ضمن آن‌که کسی هم به توصیهٔ آن توجه نمی‌کند) و مثل همیشه تغییر برنامهٔ فیلم‌ها نشان می‌دهد که در مهم‌ترین رویداد فرهنگی سال، نظم چیزی است در حد شوخی. کسی که متصدی سرو نسکافه است وقت این‌کار را ندارد چون دارد با بازیگران فیلم هوو عکس یادگاری می‌اندازد. تعدادی از همکاران گرامی، به محض شروع عنوان‌بندی پایانی فیلم‌ها، گلوله می‌کنند به سمت بوفه تا جا بگیرند، چون تعداد صندلی‌ها، یک صدم ظرفیت سینماست. در سینمای منتقدان، از بهرام رادان امضاء گرفته می‌شود و پرسش‌هائی که در جلسه‌های نقد و بررسی از عوامل می‌شود، آدم را یاد گفت‌وگوهای اختصاصی نشریه‌های زرد می‌اندازد. همین جلسات در بهترین ساعت‌های روز برگزار می‌شود و کسانی‌که دوست دارند سانس آخر بمانند، نصف شب می‌رسند خانه. فیلم سقوط با سه زیرنوس نمایش داده می‌شود؛ عربی، فارسی و انگلیسی. همه‌شان هم خواناست. در عوض زیرنویس فارسی فیلم پنهان از دقیقهٔ بیستم پدیدار می‌شود. در اختتامیه، معلوم نیست برگزیدگان طبق کدام معیارها جایزه می‌گیرند. کافی است به‌جای گیر دادن به این چیزها، چشمت را ببندی و منتظر سال بعد بمانی...
● مونا زندی حقیقی
عصرجمعه به‌عنوان کار اول، فیلم خوبی است. اما اگر نخواهیم به همین اکتفا کنیم، باید بگوئیم که خیلی تحت‌تأثیر سبک فیلم‌سازی رخشان بنی‌اعتماد است. زندی سال‌ها دستیار بنی‌اعتماد بوده و در عنوان‌بندی این فیلم هم به‌عنوان مشاور از او یاد شده. خیلی از همکاران زندی در این فیلم، هم سابقهٔ همکاری با بنی‌اعتماد را دارند که مهم‌ترین‌شان فرید مصطفوی است که یکی از دو سه موقعیت اصلی، به ساده‌انگارانه‌ترین شکل ممکن به‌وجود می‌آید. مطابق معمول لای در خانه‌ای باز می‌شود و یک‌نفر که بی‌خبر از همه چیز است، مهم‌ترین حرف‌هائی را که نباید بشنود، می‌شنود. خواهشیک ه از فیلم‌نامه‌نویسان محترم داریم این است که فکری به حال این درهای نیمه‌باز و گوش‌های سنگین بکنند، در غیر این‌صورت بهتر است همه مثل رضا کیانیان در باغ فردوس، پنج بعدازظهر در خانه‌شان را باز بگذارند تا خیال همه راحت شود. نکتهٔ دیگر این است که چند ماجرای به ظاهر مهم عصر جمعه گنگ می‌ماند. یکی ماجرای زندان رفتن رویا نونهالی است و دومی نحوهٔ پیدا شدن او به‌دست خواهرش. جست‌وجوی هانیه توسلی، تقریباً مثل بعضی فیلم‌های روستائی پیش از انقلاب است که یک نفر از پزشک قانونی و بیمارستان شروع می‌کرد و پرسان‌پرسان می‌رسید به یک کافه. گذشته از این‌ها پایان فیلم هم خوب نیست.
● ابوالحسن داودی
او در تقاطع چند روایت موازی را در دل هم تعریف می‌کند و در پایان همهٔ این ماجراها را به این نتیجه می‌رساند. فیلم دقیقاً براساس الگوی تصادف (پل هگیس) ساخته شده، هم در فرم و هم در مضمون. تقاطع از تناقض‌ها و پیچیدگی‌هائی می‌گویند که تکنولوژی و شهرنشینی با خودش به همراه می‌آورد، درست مثل تصادف، کلیدی‌ترین اتفاق فیلم، مرگ ناخواسته در اثر تصادف است. مضمون اصلی را در یک خط می‌توان ”چالش اخلاق در فرهنگ شهرنشینی امروز“ پنداشت. همچون تصادف خانواده کانون بحران است و ریشهٔ گرفتاری، تفاوت فرهنگ نسل گذشته با نسل امروز و عدم تفاهم میان آنهاست. تقاطع از این جهت فیلم سرگرم‌کننده و جذابی است و کارگردانی صحنهٔ تصادف (به لطف فیلم‌برداری بدخشانی که تجربه‌ای مثل دوئل را دارد) هیجان کار را بیشتر می‌کند اما بعضی گاف‌ها آنقدر چشم‌گیرند که مانع باورپذیری ماجرا می‌شوند. مثلاً ایدهٔ مرگ اول و مرگ آخر خوب است. در ابتدا مادر می‌میرد و جنین زنده می‌ماند و در آخر جنین می‌میرد و مادر زنده می‌ماند. مقدمهٔ تکمیل این ایده، صحنه‌ای است که خاطره اسدی، درست مثل اد هریسن در ساعت‌ها خودش را از پنجرهٔ یک ساختمان بلند پرت می‌کند پائین و نمی‌میرد. یا این‌که فاطمه معتمدآریا و پسرش، برخلاف بیژن امکانیان، سر موقع می‌رسند فرودگاه. یعنی قرینه‌سازی به ساده‌ترین شکل ممکن و ختم به‌خیر شدن همه چیز. این‌جاست که می‌گویند فیلم فدای ایده می‌شود.
● جعفر پناهی
در آفساید فوتبال بهانه‌ای است برای اثبات این‌که مردسالاری اصلاً چیز خوبی نیست. آفساید را به این دلیل دوست ندارم که چیزی را مطرح می‌کند تا چیز دیگری را گفته باشد. در حالی‌که اولاً آن چیز دوم اصلاً در فیلم‌، مستور و پوشیده نیست که بخواهیم رمزگشائی‌اش کنیم . ثانیاً اولی از دومی خیلی مهم‌تر است. هروقت لازم باشد حاضرم با آقای پناهی به استادیوم بروم و جماعت بی‌شماری را به ایشان نشان بدهم که دریافت‌شان از چیز دوم، خیلی منطق‌تر و مستدل‌تر از خیلی‌ها است. تأکید بیش از حد کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس، روی تیپ‌هائی که مابه‌ازاء عینی دارند، باعث دقائق طولانی اسارت دختران در بند سربازان می‌شود تا این تصویر نمادین شکل بگیرد. بدون هیچ‌گونه تعصب و گرایشی، تصور می‌کنم آفساید ادامهٔ همان سبک فیلم‌سازی پناهی است که به هر دستاویز ممکن می‌خواهد دوروبر ما را طوری نشان بدهد که نیست. مشکل از جائی ناشی می‌شود که می‌خواهیم بحران‌های دههٔ هشتادی را با راه‌حل‌های دههٔ چهلی برطرف کنیم. سکانس طولانی داخل مینی‌بوس (درست مثل دایره) را به یاد بیاوریم و جملهٔ آخر دختری که هدفش از استادیوم رفتن، لذت بردن از فوتبال نبوده، رک‌تر از این می‌شود حرف زد و پیام داد؟
● پوران درخشنده
خوبی رؤیای خیس این است که آدرس اشتباه نمی‌دهد. خوشبختانه با بیماری ایدز و قرص اکس و خودکشی و تبهکاران بین‌المللی، طرف نیستیم و داریم یک ملودرام می‌بینیم به سبک ایرانی. رؤیای خیس جزء فیلم‌های آموزنده است؛ یعنی در حاشیهٔ قصهٔ پرفراز و نشیبش، پیام هم دارد. مهم‌ترین حرف فیلم این است که بهتر است بچه‌ها نصایح پدر و مادر خود را آویزهٔ گوش‌شان کنند. فیلم می‌خواهد بگوید که به‌دلیل یک‌سری شباهت‌های ژنتیکی، پسرها اغلب همان راهی را می‌روند که پدران‌شان رفته‌اند، و خب چه دلیل دارد که این اتفاق بیفتد؟ گذشته از جنبه‌های اخلاقی قضیه، اگر قرار بود پسر همان راه پدر را ادامه بدهد، آن‌وقت باید دقایق طولانی‌تری از صحنه‌های فلاش‌بک، در شرایط امروز بازسازی می‌شد. سکانس پرتگاه از این جهت اهمیت دارد دارد که قهرمان‌های نوجوان فیلم را پرت می‌کند به یک سرنوشت دیگر. این سکانس که پرداخت عجیبی هم دارد، می‌تواند به‌عنوان یک واحد مشخص برای دانشجویان رشتهٔ تربیتی تدریس شود و حتی حرف یکی از منتقدان قدیمی دربارهٔ شمعی در باد دربارهٔ این فیلم هم قابل گفتن است که می‌شود آن‌را برای خانواده‌ها نمایش داد تا جلوی خیلی از ناهنجاری‌های اجتماعی که ریشه در تربیت ناصحیح دارد، گرفته شود. نکتهٔ بسیار عجیب، بیرون گذاشتن این فیلم از بخش مسابقهٔ سینمای ایران است. شاید هیچ فیلمی به اندازهٔ رؤیای خیس نمی‌توانست خستگی این چند روز فیلم دیدن را، در روز آخر از تن‌مان در بیاورد!
● سامان مقدم
فیلم مکزیکی موردنظر را ندیده‌ام اما فکر نمی‌کنم اشکالی داشته باشد که در صورت تشابه، کسی بخواهد یک فیلم موفق دیگر را بازسازی کند. مشکل کافه ستاره این است که بیش از حد طولانی است. یک قصهٔ کوتاه دارد که در یک محلهٔ سنتی می‌گذرد. هر بار یکی از شخصیت‌های فرعی، سرنخ ماجرا را به‌دست می‌گیرد و آن‌را پیش می‌برد. جذاب نیست؟ یعنی مشابه فرمی که صادق چوبک برای نوشتن سنگ صبور انتخاب کرد. فقط مشخص نیست که چرا در میان‌نویس‌ها، این‌طور وانمود می‌شود که سه زن نقش محوری دارند. در حالی‌که ماجرای برادر فریبا (حامد بهداد) و نامزد سالومه (پژمان بازغی) می‌توانست این دو را به‌عنوان شخصیت‌های محوری معرفی کند. با همهٔ این‌ها کافه ستاره فیلم خوب و قابل دفاعی است. بازی نگار فروزنده در دقایق کوتاه حضورش خیلی خوب از کار درآمده و تمام سکانس‌های مربوط به رؤیا تیموریان بامزه است. جائی‌که در مراسم ختم، مشخصات یکی از حاضران را می‌پرسد، یکی از همان موقعیت‌های ”دائی‌جان ناپلئون“ رقم می‌خورد، یا وقتی با لگد آنتن ماهواره را واژگون می‌کند نمی‌توانید جلوی خنده‌تان را بگیرید. مشکل دیگر کافه ستاره این است که شاهرخ فروتنیان بیلیارد باز نیست اما جوری نشان می‌دهد که انگار این‌کاره است. ترانهٔ آخر فیلم با صدا و اجراء کیانوش گرامی ضیافت را تکمیل می‌کند. با همهٔ اینها مکس فیلم خوبی نیست!● نیکی کریمی
اگر هم بگوئیم یک شب بد است، فراموش نمی‌کنیم که نیکی کریمی یکی از بهترین بازیگران زن سینمای ایران پس از انقلاب است. اگر یک شب چیز قابل دفاعی ندارد، باید یادمان باشد که کارگردانش ایفاگر چندتا از محبوب‌ترین شخصیت‌های سینمای ایران بوده. نیکی کریمی همان بازیگر توانائی است که نگذاشت در جشنوارهٔ فجر برایش بزرگداشت بگیرند. واقعاً نمی‌دانم تلقی منتفدان خارجی از یک شب چیست و چگونه این فیلم به جشنواره‌های خارجی راه یافته، فقط می‌شود گفت تعریف‌های الکی و تعارف‌های دوستانه، ممکن است آیندهٔ فیلم‌سازی خانم کریمی را خراب کند. این‌جا صحبت سلیقه نیست، صحبت از فیلمی است که از اساس ایراد دارد. فیلم‌نامهٔ یک شب انگار در یک شب نوشته شده: بی‌رحم‌ترین مادران، هیچ‌وقت دختر جوان‌شان را با آن وضع از خانه بیرون نمی‌کنند. دختری که این شرایط را بارها تجربه کرده، نباید به هر راننده‌ای اعتماد کند و حرف‌هائی بزند که گاهی فکر کنیم اگر هر کس دیگری جای این تیپ‌های نمادین بود، تصور دیگری از این دختر داشت. دیالوگ‌ها واقعاً شعاری است و شخصیت‌ها غیرقابل باور و موقعیت‌ها کاذب. کارگردانی فیلم، غیر از نماهای ثابت داخل ماشین، یک ایدهٔ حذف زن در درون اتاق را دارد و یک نمای تاریک و طولانی در پایان. فکر می‌کنم الگوبرداری از شیوهٔ کارگردانی داریوش مهرجوئی خیلی مؤثرتر بود از مستندنمائی کیارستمی‌وار.
● علیرضا داودنژاد
موقع تماشای هوو، احمد میراحسان کنارم نشسته بود و خیلی جدی داشت دنبال مایه‌های پدیدار شناسانه می‌گشت، اما شخصیت‌های اصلی فیلم‌، پیژامه‌های‌شان را کرده بودند توی جوراب و یکهو می‌زدند زیر آواز و حقیقت را در اتاقی جست‌وجو می‌کردند با کرسی و بند و بساط. این‌جوری بود که او از فیلم زیادی خوشش نیامد (اگر از میراحسان اسم می‌برم، دلیلش این است که او هم در مطلب بیلی وایلدرش از من اسم برده بود. این به اون در) اما من خیلی لذت بردم و فکر می‌کنم تماشای فیلم‌ هوو، خیلی از آقایان را به اندازهٔ آن کرسی دل‌انگیز خانهٔ شمال گرم می‌کند. کسانی‌که با من هم عقیده‌اند، می‌توانند این فیلم را به نمایندگی از سنمای مردانه بفرستند به مصاف فیلم‌های خانم تهمینه میلانی، تا ببینیم رضا عطاران درست می‌گوید یا مریلا زارعی. عطاران بدون هیچ ادا و اصولی، نشان می‌دهد که در ایفای نقش‌های کمدی چه استعدادی دارد. نحوهٔ حرف زدن محمدرضا داودنژاد، خودش جذابیت یک فیلم کمدی را تضمین می‌کند، چه رسد به این‌که بخواهد جمله‌های بامزه هم بگوید. بدون شک حین تماشای فرار عطاران از دست زن اولش و پناه بردن او با پیژامهٔ راه‌راه به زیر کرسی، از خنده منفجر خواهید شد. هوو انسجام مصائب شیرین را ندارد اما خیلی بامزه‌تر از آن است. پس از دو فیلم لوس و آشفته ملاقات با طوطی و هشت‌پا، هوو یک هوای تازه است، البته نه زیر کرسی.
● اصغر فرهادی
یادم است سال‌های پیش وقتی فرهادی سریال می‌ساخت، در گفت‌وگوئی گلایه کرده بود از منتقدانی که اثرش را تحویل نگرفته بودند. حالا او سه تا فیلم ساخته، یکی از یکی بهتر. چهارشنبه سوری عالی است. فیلمی پر از جزئیات و ریزه‌کاری‌های شگفت‌انگیز. دست آقای فرهادی و گروهش درد نکند که امسال آبروی جشنواره را خریدند. دوست نداشتن این فیلم خیلی سخت است، مگر پرویز شهبازی باشی یا تهماسب صلح‌جو. عنوان‌بندی اولیهٔ فیلم و سکانس میخکوب‌کنندهٔ پایانی با موسیقی پیمان یزدانیان، ادای دینی است به آبی کیشلوفسکی و زبیگنیو پرایزنر. ترانه علیدوستی و حمید فرخ‌نژادش مثل همیشه خوبند. اما هدیه تهرانی‌اش فوق‌العاده است. در حد شاهکار. هیچ‌کدام از آدم‌های فیلم بد نیستند. شخصیت سیمین آن‌قدر پرداخت درستی دارد، که خیلی وقت‌ها مجبوریم کار همسایه‌اش را توجیه کنیم. میان این همه صحنهٔ عالی، مگر می‌شود یکی‌اش را انتخاب کرد؟ انعکاس صدای جاروبرقی هدیه تهرانی، روی تصویر فرخ‌نژاد در شب و مابین این‌ها، آن تک‌نمای درخشان از هواکش حمام. جملهٔ زن خاطرتان هست که با چهرهٔ تکیده و صدای ملتمسش برای اثبات رابطهٔ شوهرش با زن همسایه، به خواهر از همه جا بی‌خبر می‌گوید: ”بوشو می‌ده؟“ نمای متحرک کتک‌کاری زن و شوهر در خیابان‌ را به یاد دارید، از داخل آسانسور؟ اگر مثل رنکینگ فیفا بخواهیم به بهترین‌ها امتیاز بدهیم، فاصلهٔ چهارشنبه سوری با فیلم‌های دیگر خیلی خواهد شد.
● ابراهیم حاتمی‌کیا
خاطرات خوبی از او داریم. زمانی‌که فکر می‌کردیم دوره‌اش تمام شده، با فیلم تازه‌اش غافلگیرمان می‌کرد. حتی اگر دوستش نداشته باشیم، نمی‌توانیم بعضی از لحظه‌های فیلم‌هایش را فراموش کنیم. اگر اوج کار حاتمی‌کیا را از آژانس شیشه‌ای و روبان قرمز بدانیم، پس به نام پدر فیلم متوسطی است. متوسط متمایل به خوب. و خیلی بامزه است که این فیلم را میان انتخاب‌های اصلی‌ام قرار داده‌ام. به این ترتیب می‌شود وضعیت فیلم‌های امسال را حدس زد. به نام پدر یک مهتاب نصیرپور بسیار خوب دارد، یک پرویز پرستوئی و گل‌شیفته فراهانی معمولی و یک کامبیز دیرباز ضعیف. موسیقی‌اش اذیت می‌کند و صدبار هم اگر آن‌را تماشا کنید، نمی‌فهمید رابطهٔ پرستوئی را با کسانی‌که در تعقیبش هستند و ماجرای معدن. سکانس عالی فیلم جائی است که پرستوئی، موبایل افشین هاشمی را می‌قاپد و پس از بد و بیراه گفتن، از شیشهٔ باز ماشین پرتش می‌کند بیرون. البته از صحنهٔ پابرهنه رفتنش در فرودگاه هم نمی‌شود گذشت. اما ایراد اصلی‌اش این است که تماشاگرش را خیلی دست کم گرفته. وقتی پرستوئی و رفیقش با آن عینک نمادین (تعبیر ”عینک نمادین“ از پرویز دوائی است در نقد رگبار) می‌روند روی تپه و درددل‌شان را شروع می‌کنند، خیلی شکنجه‌آور بود دیدن این‌که موبایل و لنگه کفش گل‌شیفته فراهانی، همان دوروبرهاست. راستی آقای حاتمی‌کیا، شما این همه سیمرغ بلورین را کجا نگه‌می‌دارید؟
سعید قطبی زاده
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید