جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

وصیتی که نوشته نشد


وصیتی که نوشته نشد
● نانوشته‏ای گویاتر از صد نوشته
رویدادهای پس از غدیر تا زمان گسیل سپاه اسامه و رفتارهای‏مخالفت جویانه عده‏ای نه چندان اندك از صحابیان، حكایت از آن‏داشت كه جمعی با توجه به ناخوشی رسول اكرم(ص)در انتظار مرگ‏پیامبر و در اندیشه تصاحب حكومت‏اند و برای این هدف از هیچ‏مخالفتی دریغ نمی‏ورزند. از همین رو پیامبر با آگاهی از حوادثی‏كه به انتظار مرگ حضرتش كمین كرده بود و با شناختی كه از برخی‏اطرافیان خود داشت، در آخرین فرصت زندگی بر آن شد تا با بیان‏ساده و روشن مهم‏ترین پیام دوران رسالتش مسیر آیندگان را ترسیم‏نماید.
در روز پنجشنبه(چهار روز پیش از ارتحال)در آخرین روزها كه‏ارتباط انسانها از آسمان قطع می‏گردید، پیامبر اكرم(ص) در حالی‏كه در بستر بود، تقاضای قلم و كاغذی برای نوشتن وصیت نمود. چندتن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش فاطمه(س)در پس‏پرده‏ای حاضر بودند.
عمربن‏خطاب ماجرا را برای ابن عباس چنین نقل می‏كند:
ما نزد پیامبر(ص)حضور داشتیم، بین ما و زنان پرده‏ای آویخته‏شده بود. رسول اكرم(ص)به سخن در آمده، گفت: «نوشت‏افزاربیاورید تا برای شما چیزی بنویسم كه با وجود آن هرگز گمراه‏نشوید.» زنان پیامبر از پس پرده گفتند: خواسته پیامبر(ص)رابرآورید. من گفتم: ساكت‏باشید! شما زنان همنشین پیامبر، هرگاه‏او بیمار شود، سیلاب اشك می‏ریزید و هرگاه شفا یابد، گریبان اورا می‏گیرید! در همین حال رسول خدا گفت: «آنان از شمابهترند.»
بخاری می‏نویسد: یكی از حاضران، سخن حضرت(ص)را در حضورش رد كرد و گفت: درد براو غلبه كرده و نمی‏داند چه می‏گوید .... و رو به دیگران گفت:قرآن نزد شماست، همان برای ما كافی است. در میان حاضران اختلاف‏شد و به یكدیگر پرخاش كردند. برخی سخن او را و برخی سخن رسول‏خدا(ص)را تاكید می‏كردند. بدین ترتیب از نوشتن نامه جلوگیری‏شد.
ابن‏عباس می‏گوید: چه روزی بود روز پنجشنبه! ناخوشی پیامبر(ص)در آن روز شدت‏یافت. فرمود: كاغذ و قلمی بیاورید تا چیزی بنویسم كه پس از آن‏هرگز گمراه نشوید. یكی از افراد حاضر گفت: پیامبر خدا هذیان‏می‏گوید! به پیامبر گفتند: آیا خواسته‏ات را برآوریم؟ فرمود: آیابعد از آنچه انجام شد!؟ بنابراین، پیامبر(ص)دیگر آن را نطلبید.
نیز ابن عباس گوید: .... در حضور پیامبر مشاجره‏ای صورت گرفت،گفتند: پیامبر را چه شده است، آیا هذیان می‏گوید؟ از اوپرسیدند. آنان سخن خود را تكرار كردند. حضرت فرمود: مرا به حال‏خود واگذارید، زیرا حالت(درد و رنجی)كه من دارم از آنچه شمامرا به آن می‏خوانید(و نسبت می‏دهید) بهتر است. چون به پیامبرچنین گفتند و با یكدیگر به گفتگو پرداختند، رسول اكرم(ص)فرمود: از نزد من بیرون روید.
با وجود اعتراف عمر به اینكه گوینده آن سخن وی بوده است،همچنان اخبار این موضوع در كتابها با تقطیع و تحریف نقل می‏شودو جمله اهانت‏آمیز وی یا نام او ذكر نمی‏شود و به توجیه آن‏پرداخته‏اند.
ابن‏ابی‏الحدید پس از پذیرش اخبار آن واقعه می‏نویسد:
البته(این رفتار از عمربن‏خطاب چندان دور از انتظار نبود. زیرا)همیشه در سخنان عمر درشتی و زشتی بود و اخلاقش با جفا وحماقت و تكبر و اظهار بزرگی همراه بود. چون كسی این سخن او رابشنود تصور می‏كند او واقعا عقیده داشته است كه پیامبر هذیان‏می‏گوید. معاذالله كه قصد او ظاهر این كلمه باشد; لكن جفا وخشونت‏سرشت وی، او را به ذكر این سخن واداشت كه نتوانست نفس‏خود را مهار كند. بنابراین نباید بر او خرده گرفت، زیرا خدا اورا چنین آفریده بود و او در این رفتار خود اختیاری نداشت، چون‏نمی‏توانست طبیعت‏خود را تغییر دهد. بهتر آن بود كه بگویدناخوشی بیماری بر پیامبر چیره شده است‏یا آنكه در غیرحال طبیعی(بیهوشی)سخن می‏گوید.
باید از ابن‏ابی‏الحدید پرسید: مگر تفاوت این دو جمله با جمله‏قبل چیست!
به راستی آیا عمربن خطاب معتقد بود كه پیامبر هذیان می‏گوید؟ آیا نمی‏دانست كه با این اعتقاد، وی در زمره مشركانی قرار خواهدگرفت كه به رسول خدا جنون و سحر نسبت می‏دادند؟ آیا وی هیچ یك‏از آیات قرآن كه این نسبتها را از پیامبر دور می‏دارد، نشنیده ونخوانده بود؟ آیات سوره نجم و حاقه را نشنیده بود كه(ما ضل صاحبكم و غوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی‏علمه شدید القوی انه لقول رسول كریم و ما هو بقول شاعر قلیلا ماتومنون و لا بقول كاهن قلیلا ما تذكرون تنزیل من رب العالمین ولو تقول علینا بعض الاءقاویل لاءخذنا منه بالیمین ثم لقطعنامنه الوتین) جز این آیات، عقل این ویژگیها را از مقام نبوت دور می‏داند.زیرا در آن صورت، پیامبر هم همانند دیگران خواهد بود و به‏كمترین سخن او نمی‏توان اعتماد كرد.
هدف او از اظهار این نسبت چه بود؟ چه بدی داشت كه پیامبرچیزی بنویسد كه جهانیان تا پایان روزگار از گمراهی برهند؟ آیاچیزی ارجمندتر از هدایت همه مردم تا پایان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه امری از این بالاتر بود؟
چرا وقتی ابوبكر وصیت‏به خلافت عمر می‏كرد، عمر معتقد نبود كه‏او هذیان می‏گوید! با آنكه مقام و شان پیغمبر را نداشت; حال‏آنكه ابوبكر در ضمن تحریر فرمان خلافت‏بیهوش شد و عثمان از ترس‏آنكه ابوبكر پیش از وصیت‏بمیرد، فرمان را بدون آنكه ابوبكربفهمد، به نام عمر تمام كرد و وقتی ابوبكر به هوش آمد، آن راامضاء نمود!
آیا فرمان و تقاضای رسول گرامی(ص)الزام آور نبود؟ چگونه تنهاعمر بدین نكته پی برد و اهل‏بیت‏حضرت از آن سخن، وجوب و الزام‏دانستند؟
آیا جایز است گفتارهای الزامی رسول‏اكرم(ص)را بدین گونه ردكرد، با آنكه روا نیست‏به حال بیماری و احتضار در حضور مردمان‏عادی چنین با بی احترامی بلند سخن گفت؟!
اینك رسول خدا(ص)پس از آن رفتار از نوشتن خودداری كرد نه‏بدان سبب بود كه فرمان خویش را واجب می‏دانست‏بلكه علت دیگری‏داشت كه ذكر خواهیم كرد.
آیا از میان همه آنچه رسول گرامی اسلام(ص)در مدت زندگی و درروزهای پایانی عمر فرموده بود تنها همین جمله بود كه از غلبه‏بیماری و .... صادر می‏شد؟! چگونه در مورد فرمان بسیج‏سپاه‏اسامه و تاكید و پیگیری آن، كسی نسبت هذیان به پیامبر(ص)ندادو این ماموریت را فقط به تاخیر انداختند; چون با تاخیر سپاه‏نیز به هدف خود می‏رسیدند! به همین علت تا آخرین لحظه و حتی‏چهار روز بعد ازدرخواست قلم و كاغذ باز پیامبر(ص)نسبت‏به بسیج لشكر اسامه‏اصرار می‏ورزید و سرپیچی كنندگان را مورد لعنت قرار می‏دهد، امابا چنین نسبتی مواجه نمی‏شود و آنان همچنان فرمان پیامبر(ص)راپا برجا می‏دانند و بعد از انجام بیعت‏با مردم با قوت و اراده‏تمام، آن را به انجام می‏رسانند!
وصیت‏شفاهی پیامبر(ص)پس از این اتهام مورد انكار و مخالفت‏قرار نمی‏گیرد. در آخرین ساعات زندگی نیز چنان كه خود گویند: پیامبر دستور داد ابوبكر برود نماز گزارد و این دستور را هذیان‏یاد نمی‏كنند!
ابن‏ابی الحدید می‏گوید: زمانی نزد ابوجعفر نقیب اخبار معتبر وصریح درباره خلافت علی بن ابیطالب(ع)را بیان كردم و گفتم: بسیاربعید می‏دانم كه اصحاب پیامبر همگی یكدست‏بكوشند تا دستورپیامبر را در این باره نادیده گیرند و از آن جلوگیری نمایند! چنانكه بعید می‏دانم كه برای از بین بردن یكی از اركان دین(مانند نماز و روزه)همدست‏شوند!
نقیب(ضمن پذیرش همدستی اصحاب بر جلوگیری از به خلافت رسیدن‏علی‏بن ابیطالب(ع‏» در پاسخ گفت: آنان معتقد نبودند كه خلافت ازشعایر مذهبی است و همانند دیگر احكام شرعی مثل نماز و روزه‏است. آنها مساله خلافت را همچون مسایل دیگر دنیوی می‏پنداشتند،مانند فرماندهی فرماندهان و تدبیر جنگها و سیاست رعیت پروری. به همین سبب در صورتی كه در آن مسایل مصلحتی می‏دیدند، ازمخالفت‏با دستورهای پیامبر اكرم(ص)پروایی نداشتند.... .
واقعیت چنین نشان می‏دهد كه حاضران در آن مجلس از آن فرمان‏جزالزام و وجوب استنباط نكردند و اگر جز این بود كارشان به‏اختلاف و دعوا نمی‏انجامید. هر كس می‏خواست‏بدان عمل می‏كرد و هركه نمی‏خواست عمل نمی‏كرد. اما چون گروه ناموافق نمی‏توانستندوجوب و الزام آن را بپذیرند و آنگاه آشكارا از آن سرپیچی‏نمایند در اصل اینكه تقاضای مورد نظر از روی عقل و حواس سالم‏صادر شده است تشكیك كردند تا اصلا پیگیری آن لازم نباشد. همان‏طور كه مردم هیچ گاه بهانه‏گیری مریض بیهوده گو را دنبال‏نمی‏كنند!(دور از مقام نبوت)
مفاد وصیت چه بود؟ چرا از نوشتن آن جلوگیری كردند؟
این هر دو پرسش را عمر بن خطاب خود ناخواسته پاسخ داده است. او ضمن گفتگویش با ابن عباس می‏گوید:
رسول خدا ستایش زیادی از علی می‏نمود كه البته آن گفته‏ها چیزی‏را ثابت نمی‏كند و حجت نمی‏باشد. او(در حقیقت) می‏خواست‏با ستایش‏از علی امت‏خود را بیازماید(كه تا چه حد پیرو فرمان پیامبرخویش‏اند.)آن حضرت در هنگام بیماری تصمیم داشت در این موردتصریح نماید، ولی من از آن جلوگیری كردم.
و در روایت دیگر: رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نماید و من از ترس بروزفتنه مانع شدم. و پیامبر از درون من آگاه شد و(از اصرار برتقاضای خود)خودداری كرد.
صاحب اثر : یوسف غلامی
منبع : ماهنامه كوثر شماره ۳۹
منبع : سایت پیامبر اعظم


همچنین مشاهده کنید