یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بخشی از اخلاق ، صفات و کرامات امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام


بخشی از اخلاق ، صفات و کرامات امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام
آن حضرت نخستین فردی بود که اسلام آورد، ایمانش از همه کس خالص تر و یقینش از همه بیشتر و خداترس ترین فرد بوده است ، و بیش از هر مسلمانی (در راه دین خدا) رنج کشیده و در پاسداری رسول خدا صلی اللّه علیه و اله می کوشیده است مناقبش از همه برتر و سوابقش افزونتر و مرتبه اش بالاتر و والامقام تر و در نزد خدا از همه کس گرامی تر بود.
در وقت ناتوانی اصحاب ، او نیرومند بود و به هنگام زمینگیری و خواری آنها او می درخشید و به وقت سستی ایشان او قیام می کرد و به راه و رسم رسول خدا صلی اللّه علیه و اله پایبند بود و علی رغم منافقان و خشم کافران و خلاف میل حاسدان و کینه فاسقان او جانشین بحق و بلامنازع پیامبر صلی اللّه علیه و اله است .
از این رو، در وقتی که همه به سستی گراییده بودند او زمام امور را به دست گرفت و هنگامی که در سخن گفتن مردد بودند او سخن گفت و موقعی که ایستاده بودند او به نور خدا حرکت می کرد، از همه کم حرف تر، درست گفتارتر و اندیشمندتر و قوی دل تر بود، یقینش از همه کس بیشتر و عملش ‍ بهتر و به امور آشناتر بود.
در آغاز؛ هنگامی که مردم پراکنده شدند و در پایان وقتی که به سستی گراییدند او دین را سرپرستی بزرگ ، و نسبت به مؤ منان پدر مهربان بود. آن وقتی که تحت کفالتش در آمدند، سنگینی ها را از دوش ناتوان برداشت و آنچه را که از بین برده بودند، نگهداری کرد و آنچه را که مورد سهل انگاری قرار داده بودند، رعایت کرد، در وقت اجتماع آنان آماده ، و در هنگام جمع بودن ایشان ، حاضر و در وقت ترس و بی تابی ایشان ، پیروز و بردبار بود.
وی برای کافران عذابی ریزان و برای مؤ منان باران رحمت و خرمی و نشاط بود، برهانش خلل ناپذیر و دلش از تیرگی و بصیرتش از سستی و وجودش از ترس و ذلت بر کنار بود.
همچون کوهی استوار بود که طوفان ها او را از جا نجنباندند و تند بادها او را جا به جا نکردند. و چنان که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: با وجود ضعف بدنی در اجرای فرمان خدا نیرومند بود، در ذات خود فروتن و در نزد خدا با عظمت و در روی زمین بزرگ و در نزد مؤ منان ارجمند بود. کسی پشت سر او بدگویی نمی کرد و هیچ گوینده ای درباره او طعن و ملامتی نداشت ، نه کسی از او امید سوء استفاده داشت و نه در اجرای حد الهی نسبت به کسی کوتاهی می کرد. ناتوان ذلیل ، در نزد او توانای عزیز بود تا این که حق او را می گرفت و توانای با عزت در نزد او ناتوان ذلیل بود تا این که حق را از او می گرفت و نزدیک و دور (خویش و بیگانه ) از این بابت در نظر او برابر بودند. شاءن و موقعیت آن حضرت ، درستی ، راستی و مدارا بود و سخنش استوار و قاطع ، امرش بردباری و دوراندیشی و راءیش دانش و اراده بود. دین به وسیله او راست و دشوار به وسیله او آسان و آتشها وسیله او خاموش گشت . ایمان توسط او نیرو گرفت و اسلام و مردم با ایمان ، پابرجا شدند. آن حضرت برای مؤ منان پناهگاه و سنگر و بر کافران ، شدت و خشم بود.
در کتاب (( کشف الغمّه )) آمده است که معاویه به ضرار بن ضمره گفت : علی علیه السلام را برای من توصیف کن ! ضرار گفت : مرا معاف بدار. معاویه گفت : باید او را وصف کنی ! ضرار گفت : حالا که ناگزیر باید توصیف کنم ، به خدا سوگند که علی علیه السلام والاهمت و پرقدرت بود، سخن قاطع می گفت و به عدل و داد حکم می کرد، چشمه های دانش ‍ از اطرافش می جوشید و از هر سویش سخن حکمت به گوش می رسید، از دنیا و زیباییهایش گریزان بود و با شب و وحشت آن انس داشت . اشک چشم فراوان و اندیشه طولانی داشت ، لباس خشن و خوراک درشت را خوش داشت .
در بین ما چون فردی از ما بود. هرگاه سؤ ال می کردیم پاسخ می داد و چون وی را می طلبیدیم نزد ما می آمد. به خدا سوگند که با وجود مقرب بودن ما به او و نزدیک بودن او نسبت به ما از هیبتش توان سخن گفتن نداشتیم . دینداران را گرامی و فقرا و مستمندان را مقرب می داشت ، نیرومند، طمع باطل از او نداشت و ناتوان از عدل او ناامید نبود. وانگهی من گواهی می دهم که او را در برخی از موارد و مواقفش دیدم ، هنگامی که شب پرده های تاریکی را گسترده و ستارگان غروب کرده بودند، محاسنش را به دست گرفته ، مانند شخصی مار گزیده به خود می پیچید و همچون مصیبت زدگان گریه می کرد در حالی که (خطاب به دنیا) می فرمود: ((ای دنیا! دیگری را بفریب ، از من بگذر، آیا تو خود را بر من عرضه می کنی ؟ یا به من شوق داری و مرا می خوانی ؟ چه دور است آرزوی تو! چه دور! تو را سه بار طلاق باین دارم که در آن بازگشتی نیست .ای دنیا! عمر تو کوتاه و خطر تو بزرگ و زندگی تو پست است . آه از کمی توشه برای سفر و ترس و وحشت این راه )). پس از شنیدن این سخنان معاویه گریست و گفت : خدا ابوالحسن را بیامرزد، به خدا سوگند که چنین بود، ای ضرار اندوه تو بر آن حضرت چگونه است ؟ گفت : مانند اندوه زنی که فرزندش را در کنارش سر ببرند، نه جلو ریزش اشکش را می تواند بگیرد و نه اندوهش آرام پذیر است .
در مناقب خوارزمی از ابی مریم نقل شده که می گوید: از عمار بن یاسر (( - رضی اللّه عنه - )) شنیدم که گفت : از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شنیدم که می فرمود: ((یا علی خداوند تو را به زینتی آراسته است که هیچ یک از بندگان را به چنان زینتی نیاراسته که محبوب تر از زینت تو در نزد او باشد. تو را نسبت به دنیا پرهیزگار قرار داده و آن را مبغوض تو گردانیده و مستمندان را دوستدار تو ساخته است ، در نتیجه تو آنان را به عنوان پیروان خود و آنان تو را به عنوان امام خود پسندیده اند. یا علی ! خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد و تصدیق کند. و وای بر کسی که تو را دشمن بدارد و تکذیب کند؛ اما کسانی که تو را دوست بدارند و تصدیق کنند، برادران دینی تو و انبازان تو در بهشت هستند و اما کسانی که تو را دشمن بدارند و تکذیب کنند، بر خدای تعالی لازم است که آنان را در روز قیامت در جایگاه دروغگویان جا دهد.))
و از آن جمله از عبداللّه بن ابی الهذیل نقل کرده است که گفت : بر تن علی علیه السلام پیراهن بی ارزشی را دیدم که هرگاه می کشید به ناخنش ‍ می رسید و چون رها می کرد در نیمه ساقش قرار می گرفت .و از آن جمله ، عمر بن عبدالعزیز می گوید: در این امت ، بعد از پیامبر صلی اللّه علیه و اله کسی را پارساتر از علی بن ابی طالب علیه السلام نمی شناسیم .
از جمله از سوید بن غفله نقل کرده ، می گوید: بر علی بن ابی طالب علیه السلام در دارالخلافه ، وارد شدم ، دیدم نشسته و جلوش کاسه ای است که مقداری ماست بسیار ترشیده دارد. از شدت ترشی بوی آن را حس کردم و در دست آن حضرت گرده نانی بود که سبوس جو در روی آن دیده می شد و او گاهی با دستش نان را می شکست و هرگاه سخت بود با زانویش نان را می شکست و میان کاسه می انداخت ، به من فرمود: نزدیک بیا و از این غذای ما بخور! عرض کردم : من روزه دارم ، فرمود: از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله شنیدم که می فرمود: ((هر کس را روزه داری اش از خوردن غذایی که اشتها برانگیزد، مانع شود، بر خداوند لازم است که او را از خوراک بهشت بخوراند و از نوشیدنی آن بنوشاند)) می گوید: به کنیز آن حضرت که در نزدیکش ایستاده بود، گفتم : وای بر تو ای فضه ؟ آیا درباره این پیرمرد از خدا نمی ترسید؟ آیا نمی توانید سبوس نان او را بگیرید که می بینم این همه سبوس دارد، فضه گفت : خود آن حضرت به ما دستور داده تا سبوس ‍ نانش را نگیریم . آن حضرت (رو به من کرد) و فرمود: به فضه چه گفتی ؟ جریان را به عرضشان رساندم ، فرمود: پدر و مادرم فدای کسی باد که سه روز نه سبوس نانش را گرفتند و نه از نان گندم سیر شد تا این که از دنیا رفت .
از کتاب (( الیواقیت )) ابوعمر زاهد نقل است : ابن اعرابی گوید: علی علیه السلام در زمانی که امیر و فرمانروای مؤ منان بود وارد بازار شد و پیراهنی به سه درهم و نیم خرید و در همان بازار پوشید دید آستینش بلند است به خیاط فرمود: آن را کوتاه کن ! خیاط آن را کوتاه کرد و گفت : یا امیرالمؤ منین ! آیا آن را بدوزم ؟ فرمود: خیر، و رفت در حالی که تازیانه روی شانه اش بود، و می فرمود: تو را همین قدر بس که کار را آسان کردی !
آورده اند که روزی آن حضرت بیرون آمد در حالی که جامه ای وصله دار بر تن داشت ، بعضی او را مورد سرزنش قرار دادند. فرمود: ((دل ، با پوشیدن این لباس خاشع می گردد و مؤ من وقتی که آن را بر تن من می بیند به من اقتدا می کند)).
آن حضرت دو جامه خشن خرید، قنبر را بین آن دو مخیر کرد، او یکی را برداشت ، و امام علیه السلام دیگری را پوشید، دید آستینش مقداری از انگشتان دستش بلندتر است پس آن مقدار را برید.
روزی وارد بازار شد، در حالی که شمشیرش را با خود آورده بود تا بفروشد. فرمود: ((کیست که این شمشیر را از من بخرد؟ سوگند به آن که دانه را شکافت چه بسیار غبار غمی که به وسیله این شمشیر از چهره رسول خدا صلی اللّه علیه و اله زدودم ، و اگر بهای جامه ای را داشتم ، آن را نمی فروختم )).
از هارون بن عنتره نقل شده که می گوید: پدرم نقل کرد و گفت : خدمت علی بن ابی طالب علیه السلام در خورنق رسیدم در حالی که زیر قطیفه کهنه ای می لرزید، عرض کردم . یا امیرالمؤ منین ! خدای تعالی برای شما و خاندانتان در این مال (بیت المال ) حقی قرار داده است در حالی که شما با خودتان چنین رفتار می کنید. فرمود: ((به خدا سوگند که دست من بازتر از شما به هیچ چیز از اموال شما نیست ، همانا این همان قطیفه ای است که با خود، از مدینه آورده ام و جز آن چیزی در نزد من نیست .))
واحدی در تفسیرش نقل کرده است که علی علیه السلام شبی خودش را تا صبح اجیر (مزدور) کرد تا نخلستانی را در برابر مقداری جو آبیاری کند. همین که جوها را گرفت ، یک سوم آنها را آسیا کرد و خوراکی از آن فراهم آوردند و چون کار تمام شد مستمندی آمد، آن خوراک را بردند و به او دادند. بعد ثلث دوم را آماده کردند، یتیمی آمد و بردند و به او دادند سپس ‍ ثلث سوم را مهیا کردند، اسیری آمد، خوراک را برای او بردند؛ علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام گرسنه ماندند، و خداوند که از مقصد نیکو و نیتهای خالص آنها آگاه بود و می دانست که ایشان از آن عمل چیزی جز خشنودی ذات مقدس خدا را نمی خواستند و در برابر آنچه داده اند اجر و پاداش خدای عزوجل را می جسته اند از این رو درباره ایشان آیه قرآن را نازل کرد و از جانب خود به ایشان احسان کرد و از میان همه جهانیان برای ایشان دیوانی منتشر نمود و در عوض بذل و بخششی که کرده بودند بهشت و حور و غلمان را به ایشان ارزانی داشت و فرمود: (( و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا...))
واحدی در تفسیر خود روایت کرده و سند را به ابن عباس رسانده است که می گوید: علی بن ابی طالب علیه السلام چهار درهم داشت ، یک درهم را شب و یک درهم را روز صدقه داد؛ یکی را در نهان و یکی را آشکارا، از این رو خداوند سبحان در آن باره این آیه را نازل کرد: (( الذین ینفقوان اموالهم باللیل و النهار سرّا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون . ))
مناقبی از ابی حمراء نقل کرده ، می گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((هر که می خواهد به آدم علیه السلام در علمش ، و به نوح علیه السلام در فهم و آگاهی اش و به یحیی بن زکریا علیه السلام در زهدش و به موسی بن عمران علیه السلام در صولتش نظر کند، باید به علی بن ابی طالب علیه السلام نظر کند.))
بیهقی روایت کرده و سند آن را به رسول خدا صلی اللّه علیه و اله رسانده است که آن حضرت فرمود: ((هر که خواست به آدم علیه السلام در علمش ‍ و به نوح علیه السلام در تقوایش و به ابراهیم علیه السلام در حلمش و به موسی علیه السلام در هیبتش و به عیسی علیه السلام در عبادتش بنگرد باید به علی بن ابی طالب علیه السلام نظر کند)).
صاحب (( کشف الغمه )) می گوید: اما شجاعت امیرالمؤ منین علیه السلام و جراءت و برخورد با همگنان و توانایی و پایداری اش - آن جا که قدمها می لرزید - و استقامت زیادش هنگامی که مغز سرها پراکنده می شد و هیبت و سطوتش در حالی که قلب دلیران می تپید و پا بر جایی او در جایی که پای قهرمانان می لرزید و دلاوری اش در وقتی که دلها از سینه ها جدا می شد و شجاعتش موقعی که آسیای جنگ می گردید و خونها فوران می کرد و سر نیزه ها بر می آمد و فرو می رفت و حماسه آن حضرت در حالی که مرگ دندانهایش را باز کرده بود، و جانبازی اش در آن هنگام که ترسوها به عقب برگشته (از میدان جنگ فرار می کردند) و غبار غم زدودن او از چهره رسول خدا صلی اللّه علیه و اله در حالی که بعضی از اصحاب رسول خدا صلی اللّه علیه و اله پا به فرار نهاده بودند و او جان عزیزش را به امید اجر و پاداشی که خدا مهیا کرده بود، نثار می کرد، و این امری است مشهور و حالتی است ظاهر و هویدا، زنده و مرده آن را می دانند و اخبار و شروح احوال متضمن آن است ، دور و نزدیک در اطلاع از آن همسانند، دوست و دشمن در اقرار به آن اتفاق نظر دارند، بیگانه و خویش به هنگام نقل ، آن را باور دارند، یکه تاز و شیر مرد اسلام و بنیانگذار و قوام بخش رکن ایمان ، اداره کننده امور و هموار کننده دشواریها، پراکنده کننده جمعیت کافران و درو کننده ساقه های اجتماعشان به وسیله ذوالفقار و آواره کننده ایشان از دیارشان به دشتها و بیابانها. آن که پرندگان و درندگان را در روز نبرد و پیکار، ضیافت می کرد. شمشیر برّان خدا و نایب حق تعالی در عدالت گستری ، نشانه واضح و دلیل روشن و برهان کوبنده خدا و رحمت جامع ، نعمت گسترده و کیفر باز دارنده او، کسی که سرزمین بدر شاهد مقام او و روز حنین یکی از روزهای اوست ، عمل سر نیزه و شمشیر او را از احد و جنگ خیبر - موقعی که خداوند با دستهای او فتح کرد - و روز خندق بپرس ، روزی که عمرو دست بر خاک نهاد و یا چهره بر زمین افتاد.
این ها مختصری از اوصاف آن حضرت است . که به جای خود تفصیل و بیانی دارد و مقاماتی که باعث خشنودی خدای مهربان و مواضعی که شرک را بیمناک و متزلزل کرد و آن را به ذلت و زبونی کشاند و خوار و فرومایه گردانید، و جایگاههایی که جبرئیل او را در آن جایگاهها کمک می کرد و میکائیل او را یار و یاور بود و خداوند با عنایات خود او را مدد می کرد و رسول خدا دعاهای خیرش را بدرقه راه او می ساخت ، قلب اسلام به وسیله او می تپید و امدادهای غیبی الهی به او می رسید.
از مسند ابن حنبل به نقل از هبیره آمده است که گفت : حسن بن علی علیه السلام برای ما خطبه ای ایراد کرد و فرمود: ((دیروز مردی از شما جدا شد که در علم و دانش کسی از پیشینیان به پایه او نمی رسید و آیندگان در عمل نظیر او را نخواهند دید، رسول خدا صلی اللّه علیه و اله او را به عنوان پرچمدار به جبهه گسیل می داشت ، در حالی که جبرئیل از راست و میکائیل از سمت چپ او حرکت می کرد و وی بر نمی گشت تا پیروز می شد.))
در پایان حدیث دیگری از مسند ابن حنبل که با همان مضمون نقل شده ، آمده است :
((از طلا و نقره جز هفتصد درهم بعد از خود باقی نگذاشت که از بخشش ‍ او اضافه آمده بود و آن را جهت خرید خادمی برای خانواده اش فراهم کرده بود.))
شیخ مفید - خدایش رحمت کند - می گوید: از جمله آیات الهی خارق العاده در وجود امیرالمؤ منین علیه السلام آن است که برای هیچ کس ‍ به اندازه آن حضرت مبارزات عدیده با همگنان و نیروهای متعدد با قهرمانان که در طول زمان روی داده و معروف گردیده ، ثبت نشده است . وانگهی در بین کسانی که با جنگها سر و کار داشته اند کسی نیست مگر آن که دچار شری شده و زخم و عیبی به او رسیده است جز امیرالمؤ منین علیه السلام که با وجود شرکت در جنگهای بسیار، از جانب دشمن زخمی به او نرسید و کسی از دشمنان زیانی به او نرسانید تا این که جریان آن حضرت با ابن ملجم - لعنت خود بر او باد - پیش آمد و ناگهانی او را به قتل رساند. براستی خدای تعالی این اعجوبه را به وسیله آیاتی که در او قرار داده بود، یکتا و یگانه ساخته و او را به دانشی فروزان و سرشار از حقیقت و معنویت امتیاز بخشیده است و بدان وسیله وی را در رسیدن به جایگاهی در نزد خود و به کرامتی که بدان از تمام مردم ممتاز گشته ، راهنمایی کرده است . از جمله آیات خداوند در آن حضرت آن است که هیچ جنگجویی را نام نبرده اند که در میدانهای جنگ با دشمن برخورد کند جز این که گاهی پیروز می شده و گاهی پیروز نمی شده و هیچ یک از جنگاوران زخم و جراحتی به دشمن خود وارد نکرده است مگر آن که حریف زخم خورده گاهی هلاک شده و گاهی بهبود یافته است . و سابقه ندارد که از دست جنگجویی هیچ هماوردی خلاص شود و از ضربت حریف نجات یابد و از معرکه جان سالم بدر برد جز امیرالمؤ منین که بدون تردید با هر هماوردی که مبارزه می کرد پیروز بود و هر قهرمانی را که با او پیکار می کرد به هلاکت می رساند، و این نیز یکی از امتیازاتی است که آن حضرت را از عموم مردم جدا می سازد و خداوند بدان وسیله در همه وقت و هر زمان ، خرق عادت کرده است ، و او یکی از آیات روشن پروردگار است . و نیز یکی از آیات خدای تعالی در وجود امیرالمؤ منین علیه السلام این است که با وجود جنگهای زیاد و طولانی که در آنها حضور داشت . و کشته های فراوان که در آن جنگها از دلیران و سران دشمن به جا گذاشت و همدستی آنان در برابر آن حضرت و مکر و حیله آنها در کشتن او و کوشش و تلاشی که در این باره به خرج می دادند، هرگز به احدی از آنها پشت نکرد و از هیچ کس شکست نخورد و از جا نجنبید و از هیچ یک از هماوردان هراسی به خود راه نداد. در حالی که دیگر جنگاوران در نبرد با دشمن گاهی پایداری کرده و گاهی از دشمن رو بر تافته گاهی مبارزه کرده و گاهی از ترس ، از ورود در صحنه خودداری کرده اند و چون جریان از این قرار است که ما تعریف کردیم ، پس ‍ از آنچه گفتیم ثابت شد که وی تنها آیت درخشان و معجزه آشکار و خرق عادتی بود که به وسیله او خداوند شر را راهنمایی کرده و پرده از وجوب اطاعت خود برداشته و او را بر همه مخلوقاتش ممتاز کرده است .
اما کرامات آن حضرت و آنچه از اخبار به امور غیبی بر زبان او جاری شده است . از جمله : خبر دادنش از حال خوارج که از دین بیرون شدند. توضیح مطلب آن که چون ایشان اجتماع کردند و تصمیم بر پیکار آن حضرت گرفتند، سوار بر مرکب به جانب ایشان شتافت ، مردی سواره ، در حالی که رکاب می زد او را ملاقات کرد، عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! چون آنها از تصمیم شما مطلع شده بودند، از نهروان عبور کردند و به هزیمت رفتند. فرمود: آیا تو آنها را دیدی که عبور کردند؟ گفت : آری فرمود: به خدایی که محمّد صلی اللّه علیه و اله را مبعوث کرده است ، آنها از نهروان عبور نمی کنند و به کاخ دختر کسری نمی رسند تا این که جنگجویانشان به دست من کشته شوند و تنها کمتر از ده نفر از آنها باقی بماند و از اصحاب من کمتر از ده تن کشته شوند. آنگاه سوار بر مرکب با آنان جنگید و جریان در همه موارد همان طور که خبر داده بود واقع شد و آنها از نهر عبور نکردند.
و از جمله کرامات و خبرهای غیبی آن حضرت ، داستانی است که ابن شهر آشوب در کتاب خویش ، نقل کرده است (و آن داستان از این قرار است ): وقتی که علی علیه السلام وارد کوفه شد، جمعی به عنوان نماینده مردم خدمت آن حضرت رسیدند. در میان ایشان ، جوانی بود که بعدها از شیعیان آن حضرت شد و در میدانهای جنگ در رکاب آن حضرت می جنگید. زنی را از قبیله ای خواستگاری کرد، به او تزویج کردند، روزی امام علیه السلام نماز صبح را که خواند به کسی که در نزد او بود گفت : به فلان جا برو، مسجدی آن جا خواهی دید، در کنار مسجد، خانه ای است ، از آن خانه صدای مرد و زنی بلند است که با هم مشاجره می کنند، آنها را نزد من بیاور. آن شخص رفت و برگشت در حالی که آن دو نفر همراهش بودند، حضرت رو به آنها کرد و فرمود: چرا امشب مشاجره شما به درازا کشید؟ آن جوان گفت : یا امیرالمؤ منین ، این زن را من خواستگاری و با او ازدواج کردم ولی همینکه با او خلوت کردم در خودم نسبت به وی احساس نفرتی کردم که مانع از نزدیکی من با او شد و اگر می توانستم پیش از فرا رسیدن روز، شبانه او را بیرون کنم ، بیرون می کردم این بود که بسیار ناراحت شدم و مشاجره کردیم تا این که امر شما رسید و به خدمت رسیدیم . آنگاه امام علیه السلام رو به حاضرین کرد و فرمود: چه بسیار سخنی که اگر دیگران بشنوند در مخاطب اثر نمی کند، حاضران از جا بلند شدند و کسی جز آن دو نفر در نزد امام علیه السلام نماند. پس علی علیه السلام رو به آن زن کرد و فرمود: آیا تو این جوان را می شناسی ؟ عرض کرد: خیر. فرمود: هرگاه من تو را از حال آگاه سازم تو خواهی پذیرفت و انکار نخواهی کرد؟ عرض کرد: خیر یا امیرالمؤ منین . فرمود: آیا تو فلان زن دختر فلانی نیستی ؟ عرض کرد: چرا، فرمود: آیا تو پسر عمویی نداشتی که هر دو دلبسته هم بودید؟ گفت : چرا. فرمود: آیا نبود پدر تو مانع از ازدواج شما دو نفر شد و او را به همین جهت از همسایگی اش بیرون کرد؟ گفت : چرا.
گفت : آیا نبود که شبی تو برای قضای حاجت از خانه بیرون رفتی و او تو را ناگهانی گرفت و به اجبار با تو آمیزش کرد و باردار شدی و تو جریان را از پدرت پنهان کردی ولی به مادرت گفتی ؟ و چون زمان وضع حمل فرا رسید مادرت شبانه تو را بیرون برد و تو بچه ای به دنیا آوردی و او را در پارچه ای پیچیده و از بیرون دیوار، جای قضای حاجت انداختی پس سگی آمد و او را بو کرد، ترسیدی سگ او را بخورد سنگی به طرف سگ انداختی و به سر بچه خورد و سرش زخمی شد و تو با مادرت دوباره سوی او برگشتید و مادرت سر او را با پارچه ای از گوشه رواندازش بست سپس او را ترک کردید و رفتید و از حال او بی خبر ماندید؟ آن زن ساکت ماند. امام علیه السلام به او فرمود: حقیقت را خودت بگو. گفت : آری یا امیرالمؤ منین به خدا سوگند که این جریان را غیر از مادرم هیچ کس نمی دانست . فرمود: خداوند مرا بر این جریان مطلع ساخت ؛ پس آن بچه را صبح که شد قبیله فلان برداشتند و در میان آنها تربیت شد تا این که بزرگ شد و با ایشان به کوفه آمد و از تو خواستگاری کرد در حالی که او پسر تو است . آنگاه رو به آن جوان کرد و فرمود: سرت را برهنه کن . او برهنه کرد، اثر زخم را دیدند، امام علیه السلام به آن زن گفت : این جوان پسر تو است ، خداوند او را از آنچه حرام فرموده ، حفظ کرد. فرزندت را بردار و برو، بین شما نکاح روا نیست .
و از آن جمله ، داستانی است که حسین بن ذکوان فارسی روایت کرده است و می گوید: یا امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام بودم . مردم نزد آن حضرت آمدند و از افزایش آب فرات شکایت کردند که باعث نابودی زراعت ما شده است و مایلیم که از خدا بخواهد آب فرات را بکاهد. امام علیه السلام از جا برخاست و وارد خانه شد در حالی که مردم اجتماع کرده و منتظر آن حضرت بودند. آن حضرت از خانه بیرون شد در حالی که جامه و عمامه و برد رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را بر تن داشت و در دستش چوبی بود. اسبش را طلبید و سوار شد و راه افتاد و اولادش به همراه آن حضرت بودند و مردم ، از جمله من پیاده حرکت کردیم تا در کنار فرات توقف کرد و از اسب پیاده شد و دو رکعت نماز مختصر خواند. آنگاه از جا بلند شد و آن چوب را به دست گرفت و روی پل رفت در حالی که غیر از حسن و حسین علیهم السلام و من کسی همراهش نبود پس چوب را به سوی آب دراز کرد، آب فرات به قدر یک ذراع کم شد. فرمود: آیا این مقدار شما را بس است ؟ مردم گفتند: خیر، یا امیرالمؤ منین ، برخاست و با چوب دستی اشاره کرد و آن را سوی آب دراز کرد، آب فرات یک ذراع دیگر کم شد. همچنین کرد تا این که سه ذراع کم شد. گفتند: بس است یا امیرالمؤ منین . پس سوار شد و به منزلش برگشت .
از جمله ، خبر دادن آن حضرت از داستان شهادت خویش است ، توضیح مطلب آن که چون از پیکار با خوارج فارغ شد، در ماه رمضان به کوفه بازگشت ، در مسجد امام جماعت شد و دو رکعت نماز به جا آورد، سپس به منبر رفت ، خطبه بسیار جالبی ایراد کرد، آنگاه روکرد به پسرش حسین علیه السلام فرمود: ای ابومحمّد چند روز از این ماه گذشته است ؟ عرض ‍ کرد: یا امیرالمؤ منین سیزده روز. سپس از امام حسین علیه السلام پرسید: ای ابوعبداللّه چند روز از این ماه - یعنی رمضان - مانده است ؟ عرض کرد: یا امیرالمؤ منین هفده روز. آنگاه دست به محاسنش کشید، که در آن هنگام سفید شده بود، و فرمود: باید آن را به خون سرم خضاب کنند (آنگاه که شقی ترین آنها به پا خیزد) سپس فرمود:
(( ((ارید حباءه و یرید قتلی غذیری من خلیلی من مراد)) ))
عبدالرحمن بن ملجم مرادی این سخن امام علیه السلام را می شنید، در دلش هراسی افتاد، این بود که آمد در حضور علی علیه السلام ایستاد و گفت : یا امیرالمؤ منین خداوند شما را در پناه خود نگه دارد، این دست راست و این دست چپ من در اختیار شما، هر دو را ببرید و یا مرا بکشید. علی علیه السلام فرمود: چگونه تو را بکشم در حالی که تو هنوز نسبت به من گناهی مرتکب نشده ای ؟ و اگر بدانم که تو مرا خواهی کشت باز هم تو را نخواهم کشت ، ولی به خاطر داری که دایه یهودیی داشتی ، روزی از روزها به تو گفت ای نظیر پی کننده ناقه ثمود؟ عرض کرد: چنین است یا امیرالمؤ منین . پس علی علیه السلام ساکت شد و چون شب نوزدهم ماه فرا رسید، برخاست تا برای نماز صبح از خانه بیرون شود، فرمود: دلم گواهی می دهد که در این ماه کشته می شوم ، در را باز کرد، (دستگیره ) در به کمربندش آویخت و این شعر را خواند:
(( اشدد حیازیک للموت
فان الموت لاقیک
و لا تجزع من الموت
اذا حل بوادیک ))
آنگاه از خانه بیرون رفت و به شهادت رسید، درود خدا بر او باد.
از جمله حدیث میثم تمار و خبر دادن امام علیه السلام از حال وی و دار آویختن و محل دار زدنش و درخت خرمایی است که بر آن آویخته می شود. و این داستان مشهور است .
از جمله خبرهای غیبی ، آن که حجاج کمیل بن زیاد را طلبید و او فرار کرد. پس سهم فامیل او را از بیت المال برید، کمیل وقتی که چنین دید گفت : من پیر مردم ، عمرم به پایان رسیده است ، سزاوار نیست که من باعث محرومیت فامیلم از سهمیه شان باشم این بود که نزد حجاج رفت . حجاج گفت : من دوست داشتم که بر تو دست یابم . کمیل فرمود: اکنون چنگالت را جدا نکن ! از عمر من جز اندکی نمانده است هر چه می خواهی بکن . زیرا وعده گاه ، نزد خدا است و پس از کشتن ، حسابی در کار است و امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب علیه السلام به من خبر داده است که تو کشنده منی ، حجاج پس از شنیدن سخنان کمیل ، گردن او را زد.و از آن جمله ، آن که حجاج روزی گفت : مایلم یکی یکی از اصحاب ابوتراب را دستگیر کنم و با ریختن خون او به خدا تقرب جویم ! گفتند: ما کسی را سراغ نداریم که از قنبر غلام وی بیشتر با ابوتراب مصاحبت داشته باشد. پس قنبر را طلبید، آوردندش ، حجاج پرسید: قنبر تویی ؟ گفت : آری . پرسید: غلام علی بن ابی طالب هستی ؟ پاسخ داد: خدا سرپرست و مولای من و امیرالمؤ منین ولی نعمت من است . حجاج گفت : از دین علی تبری بجوی ! فرمود: دینی بهتر از دین او را به من نشان بده ! گفت : من تو را خواهم کشت ، پس خودت انتخاب کن ، کدام نوع کشته شدن را دوست داری ؟ فرمود: من آن را به تو واگذاردم . پرسید: چرا؟ فرمود: تو مرا به نحوی نخواهی کشت مگر این که تو خود همان طور کشته خواهی شد و امیرالمؤ منین علیه السلام مرا خبر داده است که مرگم به صورت سر بریدن بنا حق و از روی ستم خواهد بود. حجاج پس از شنیدن این سخنان دستور داد قنبر را سر بریدند.
و از جمله مطلبی است که به براء بن عازب فرمود: ((ای براء، پسرم حسین را می کشند، در حالی که تو زنده ای و او را یاری نخواهی کرد)) چون امام حسین علیه السلام کشته شد براء گفت : راست گفت علی علیه السلام : امام حسین علیه السلام کشته شد و من او را یاری نکردم . از این رو اظهار حسرت و پشیمانی می کرد.
از جمله ، آن حضرت در یکی از سفرها، در سمتی از لشکریان خود در سرزمین کربلا توقف کرد و نگاهی به راست و چپ انداخت و اشکش ‍ جاری شد. فرمود: ((به خدا قسم این جا محل خواباندن شترانشان و جای شهادت آنها است )) عرض شد: یا امیرالمؤ منین این جا که کجا است ؟ فرمود: کربلا، گروهی اینجا کشته می شوند که بی حساب وارد بهشت می گردند و از آن جا رفت . مردم معنی سخن امام را نفهمیدند تا اینکه جریان امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد.
از جمله خبرهای غیبی مطلبی است که مردم نقل کرده اند، موقعی که به صفین عزیمت می کرد. یارانش به آب نیازمند شدند و در سمت راست و چپ هر جا را جستند، آب نیافتند. امیرالمؤ منین علیه السلام کمی آنها را از جاده به بیراهه برد، در آن بیان دیری نمودار شد، به آن جا رفتند و از کسی که آن جا بود، از آب پرسیدند او در پاسخ گفت : بین ما و آب دو فرسخ فاصله است و در این جا آبی نیست ، برای من آب از راه دور می آورند و من در مصرف آن سختگیری می کنم و اگر نه از تشنگی می میرم . امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آنچه را که این راهب می گوید، بشنوید. گفتند: شما دستور می دهید به آن جا که او به ما نشان داد برویم ، شاید تا توان رفتن داریم ، به آب برسیم . حضرت فرمود: شما نیازی به رفتن آن جا ندارید، گردن استرش را به سمت قبله گرداند و به جایی در نزدیکی دیر اشاره کرد فرمود: آن جا را بگشایید، گشودند. سنگ بزرگی نمودار شد که می درخشید. گفتند: یا امیرالمؤ منین این جا سنگ بزرگی است که هیچ بیلی در آن کارگر نیست ، فرمود: آن سنگ روی آب است سعی کنید آن را از جا بکنید که اگر کنده شود، آب خواهید یافت اصحاب جمع شدند و خواستند آن را حرکت دهند، دیدند هیچ راهی ندارد و برای آنها مشکل است . امام علیه السلام چون آن حال را دید پا از زین برگرداند و آستین بالا زد و انگشتانش را از یک طرف زیر سنگ برد و آن را حرکت داد و با دست آن را از جا کند و چندین ذراع به دور انداخت . پس آب برای آنها ظاهر شد و آنان به سوی آب شتافتند و نوشیدند، گواراترین و سردتری و زلالترین آبی بود که در آن سفر، آشامیده بودند.
فرمود: توشه راه بردارید و سیرآب شوید، و آنها به گفته امام علیه السلام عمل کردند، آنگاه کنار سنگ آمد و آن را با دست خود برداشت و در جای قبلیش قرار داد و دستور داد اثر آن را با خاک از بین ببرند در حالی که راهب از بالای دیرش نگاه می کرد. پس صدا زد ای قوم ! مرا پایین بیاورید آنها وی را پایین آوردند، راهب مقابل امیرالمؤ منین علیه السلام ایستاد عرض کرد: ای مرد آیا تو پیامبر مرسلی ؟ فرمود: نه ، گفت : پس فرشته مقربی ؟ گفت : نه پرسید: پس تو کیستی ؟ فرمود: من وصی رسول خدا محمّد بن عبداللّه صلی اللّه علیه و اله ، خاتم پیغمبرانم ، گفت : دستت را باز کن تا به دست تو اسلام بیاورم . پس امیرالمؤ منین علیه السلام دستش را گشود و فرمود: شهادتین بگو. گفت : (( اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه و اشهد انک وصی رسول اللّه و احق الناس بالا مر من بعده ؛ )) سپس شرایط اسلام را پذیرفت . امام علیه السلام پرسید: با این که مدت زیادی بر دین خودت بودی چه چیز باعث گرایش تو به اسلام شد؟ عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ، این دیر، برای یافتن کسی ساخته شده است که این سنگ را بکند و از زیر آن آب جاری سازد و دانای پیش از من در طلب این امر از دنیا رفت و به این آرزو نرسید و خداوند آن را نصیب من کرد. ما در کتابهای خود یافته ایم و از دانشمندانمان به ما رسیده است که در این جا چشمه ای است که روی آن سنگی قرار دارد که جز پیامبر با وصی پیامبر آن را نمی داند و ناگزیر او ولی خدا است که مردم را به حق می خواند: او جای این سنگ را می شناسد و توانایی کندن آن را دارد. و چون دیدم تو این کار را کردی و آنچه ما انتظار داشتیم تحقق یافت و به آرزویم رسیدم ، از این رو امروز به دست تو اسلام آوردم و به حق تو سروری تو ایمان پیدا کردم . چون امیرالمؤ منین علیه السلام آن را شنید بقدری گریه کرد که محاسنش از اشک چشمش تر شد و گفت : سپاس خدای را که در پیشگاهش فراموش نشده ام . سپاس خدای را که در کتابهای آسمانی اش مرا یاد کرده است . سپس مردم را طلبید و فرمود: سخنان برادر مسلمانتان را بشنوید. آنها گوش دادند و خدا را شکر و سپاس گفتند که معرفت امیرالمؤ منین علیه السلام را به ایشان الهام فرمود و امام علیه السلام حرکت در حالی که راهب نیز همراه ایشان بود. پس مردم شام با او می جنگیدند و به شهادت رسید، امیرالمؤ منین علیه السلام خود بر جنازه او نماز خواند و وی را دفن کرد و استغفار زیادی برای او نمود و هر وقت از او یاد می کرد، می فرمود: دوست من بود.
و از جمله داستانی است که علمای شیعه نقل کرده اند که خورشید دو مرتبه یکی زمان پیامبر صلی اللّه علیه و اله و دیگری پس از رحلت آن حضرت برای امیرالمؤ منین علیه السلام برگشت ؛ اسماء بنت عمیس ، ام سلمه ، جابر بن عبداللّه انصاری و ابوسعید خدری با جمعی از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و اله روایت کرده اند؛ که پیامبر صلی اللّه علیه و اله روزی در منزلش ‍ بود و علی علیه السلام در حضور ایشان که جبرئیل نازل شد و از طرف خداوند با او به آرامی سخن می گفت ، چون وحی تمام فکر او را به خود مشغول کرد، سر روی زانوی امیرالمؤ منین علیه السلام گذارد و سرش را بلند نکرد تا خورشید از انظار ناپدید شد. حضرت علی علیه السلام نماز عصر را نشسته با اشاره به جا آورد و چون پیامبر علیه السلام به خود آمد به امیرالمؤ منین فرمود: نماز عصر از دستت رفت ؟ عرض کرد: در حال نشسته و با اشاره به جا آوردم ، فرمود: از خدا بخواه ، خورشید را بر می گرداند تا تو نماز را ایستاده و در وقت بخوانی ، براستی که خداوند دعایت را به خاطر اطاعت تو از خدا و رسولش ، برآورده می کند. این بود که امیرالمؤ منین از خدا خواست تا خورشید را برگرداند! خورشید برگشت و در جای خودش ‍ - به هنگام عصر - در آسمان قرار گرفت . و چون آن حضرت نمازش را به جا آورد، غروب کرد. اسماء گوید: به خدا سوگند که هنگام غروب خورشید، صدایی شبیه صدای ارّه از آن شنیدم . اما بعد از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و اله موقعی که آن حضرت می خواست از فرات به سمت بابل عبور کند، بسیاری از یارانش سرگرم عبور دادن چهار پایانشان بودند او با جمعی از اصحاب نماز عصر را به جا می آورد ولی نماز اکثریت مردم فوت شد و آنها در آن باره صحبت می کردند. همینکه امام علیه السلام شنید، از خداوند درخواست بازگشت خورشید را کرد تا همه یارانش نماز را با هم بخوانند، خداوند درخواست آن حضرت را اجابت کرد: خورشید بازگشت و در حالتی همانند وقت عصر قرار گرفت . همینکه امیرالمؤ منین علیه السلام با آن جمع سلام نماز را داد، خورشید ناپدید شد و صدای طپش شدیدی از آن شنیده شد که مردم ترسیدند و تسبیح و تهلیل و استغفار زیادی گفتند. سپاس فراوان خدا را بر نعمتش که در میان آنها ظاهر شد، و این خبر در همه جا پیچید.
از جمله خبرهای غیبی آن که امیرالمؤ منین علیه السلام مردی را به نام عیزار متهم کرد که خبرهای آن حضرت را به معاویه می رساند، ولی او انکار کرد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: آیا قسم می خوری که تو این کار را نکرده ای ؟ گفت : آری . آنگاه سوگند یاد کرد و قسم خورد. علی علیه السلام فرمود: اگر دروغ بگویی خداوند چشمت را نابینا کند. هنوز هفته تمام نشده بود که نابینا شد و با عصاکش بیرون می آمد، زیرا خداوند نابینائی اش را سلب کرده بود.
و از جمله این که آن حضرت مردم را قسم داد؛ هر کس از پیامبر صلی اللّه علیه و اله شنیده است که می فرمود: ((هرکه را من مولا و سرورم ، علی مولا و سرور اوست )) گواهی دهد، دوازده تن از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و اله گواهی دادند. انس بن مالک که میان جمعیت بود، گواهی نداد، امیرالمؤ منین صلی اللّه علیه و اله فرمود: انس ! با این که آنچه را آنها شنیده بودند، تو هم شنیده بودی چه باعث شد که گواهی ندادی ؟ عرض کرد: یا امیرالمؤ منین پیر شده ام و فراموش کرده ام . امیرالمؤ منین فرمود: خداوندا اگر دروغ می گوید او را مبتلا به پیسی کن به طوری که شال سرش آن را نپوشاند! طلحة بن عمیر می گوید: خدا را شاهد می گیرم که پیسی را در پیشانی اش ‍ دیدم .
و از جمله امیرالمؤ منین علیه السلام به خدا قسم داد هر کس از پیامبر صلی اللّه علیه و اله شنیده است که می فرمود: ((هر که را من مولایم پس علی مولای اوست ، خداوندا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد (و یاری کن هر که او را یاری کند))) گواهی دهد! دوازده تن از بدریون ، شش تن از سمت چپ و شش تن از سمت راست بلند شدند و گواهی دادند. زید بن ارقم می گوید: من در میان کسانی بودم که شنیده بودند ولی کتمان شهادت کردم از این رو خداوند مرا نابینا کرد. و بعدها به خاطر این که شهادت نداده بود پشیمان بود و استغفار می کرد.
و از جمله ، آن حضرت روی منبر فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم ، وارث پیامبر رحمت و همسر بانوی زنان اهل بهشتم ، منم سرور اوصیا و آخرین وصی از اوصیای پیامبران ، کسی جز من چنین ادعایی نمی کند جز آن که دچار بلایی گردد. مردی از قبیله عبس - کسی که زیبنده نبود چنین حرفی را بزند - گفت : من بنده خدا و برادر رسول خدایم ! هنوز از جا بلند نشده بود که در اثر تماس با شیطان دیوانه شد پایش را گرفتند تا در مسجد کشیدند، و ما از کسانش پرسیدیم که سابقه چنین دیوانگی را در او سراغ داشتید؟ گفتند: نه ، هرگز.
از جمله ، نقل شده است که معاویة بن ابی سفیان پس از داستان حکمیت به ندیمانش گفت : چگونه ممکن است ما بدانیم که سرانجام کار ما چه می شود؟ ندیمان وی گفتند: ما چیزی در این باره نمی دانیم . معاویه گفت : من علم به این مطلب را از دانش علی علیه السلام استخراج می کنم زیرا او سخن نادرست نمی گوید، پس سه مرد از افراد مورد اعتمادش را طلبید و به ایشان گفت : هر سه بروید تا با هم یک منزلی کوفه برسید سپس با هم قرار بگذارید که خبر مرگ مرا به کوفه ببرید ولی باید حرف شما درباره علت مرگ و زمان مردن و جای قبر من و کسی که بر من نماز خوانده و دیگر چیزها یکی باشد، تا هیچ اختلافی بین شما نباشد. آنگاه یکی از شما باید وارد شود و خبر مرگ مرا بدهد، بعد دومی وارد شود، نظیر آن را خبر دهد، سپس سومین نفر وارد شده و مانند دو رفیقش خبر دهد، ببیند علی چه می گوید؟ همان طور که معاویه دستور داده بود، رفتند. یکی از آنها صبح فردا در حالی که سوار بر مرکب و رنگ پریده بود وارد شد. مردم کوفه پرسیدند از کجا می آیی ؟ گفت : از شام ، پرسیدند: چه خبر؟ گفت : معاویه مرد، نزد علی علیه السلام آمدند و گفتند مردی سواره از شام خبر مرگ معاویه را آورده است ، علی علیه السلام اعتنایی نکرد، سپس مرد دیگری فردا صبح زود، وارد شد مردم پرسیدند: چه خبر؟
گفت : معاویه مرد! و نظیر گفته های رفیقش را او نیز خبر داد. نزد حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند: سوار دیگری آمده و نظیر آن مرد، از مرگ معاویه خبر می دهد و حرفشان هیچ اختلافی ندارد، علی علیه السلام چیزی نفرمود. در روز سوم مرد دیگری وارد شد، مردم پرسیدند: در شام چه خبر بود؟ گفت : معاویه مرد، و بعد از آنچه دیده بود پرسیدند؛ هیچ با گفته آن دو نفر تفاوتی نداشت . آمدند خدمت علی علیه السلام گفتند: یا امیرالمؤ منین ، خبر راست است ، اینک این سومین سوار است که نظیر خبر دو تن دیگر را آورده است و چون گروه کثیری در این باره پرسیدند، علی علیه السلام فرمود: هرگز، تا محاسن من از خون سرم خضاب نشود و پسر هند جگر خوار (معاویه ) با مملکت بازی نکنند، (از دنیا نخواهد رفت ) این خبر به معاویه رسید.
و از جمله خطبه ای است که آن حضرت ، رویداد بغداد را بازگو می کند چنان که گویی به چشم می بیند، در آن باره می فرماید: ((به خدا سوگند که گویی می نگرم به شخصی از بنی عباس که قیام کرده است و در میان ایشان برده می شود چنانکه قربانی را به سوی قربانگاه می برند در حالی که نمی تواند از خود دفاع کند. وای بر او، وای بر او! چقدر در بین ایشان خوار و ذلیل است . به خاطر آن که امر پروردگار را ترک و توجهش را به امر دنیا معطوف کرده است ! و درباره آن رویداد می فرماید: به خدا سوگند اگر بخواهم ، نامها، کنیه ها، شکل و شمایلها و قتلگاه و زادگاههای ایشان شما را خبر می دهم )) و دیگر خبرهای غیبی آن حضرت .
از جمله داستانی است که اسماء بنت عمیس نقل کرده ، می گوید: از بانویم فاطمه علیهماالسلام شنیدم که می فرمود: ((شبی علی علیه السلام بر من وارد شد و مرا در بسترم بیمناک ساخت ، شنیدم زمین با و او با زمین سخن می گوید، صبح شد و من بیمناک بودم ، قضیه را به پدرم نقل کردم ، پیامبر صلی اللّه علیه و اله سجده طولانی به جا آورد سپس سر بلند کرد و فرمود: ای فاطمه بشارت باد تو را به نسل پاک ، زیرا خداوند همسر تو را بر سایر مردمان برتری داده و زمین را فرمان داده است تا اخبار خودش و آنچه را که از شرق و غرب بر روی زمین اتفاق می افتد برای او بازگو کند.))
تمام این مطالب را از کتاب (( کشف الغمه )) علی بن عیسی اربلی (( - رحمه اللّه - )) با حذف اسناد بعضی از آنها، نقل کردم.
علی بن عیسی می گوید: یکی از ارباب طریقت می گوید: این سخن علی علیه السلام که فرموده است : ((اگر پرده ها به سویی رود، بر یقین من چیزی افزوده نگردد)) در آغاز کار و ابتدای حالش بوده است اما در آخر کار پرده ها از جلوی آن حضرت بر طرف شده بود. مناقب ، آثار برجسته و خرق عادتهایی که به دست آن بزرگوار انجام گرفت بیش از اندازه و مشهورتر از آن است که پوشیده بماند. آنچه نقل شده دلیل بر نقل ناشده ها است و گاهی یک میوه را می توان دلیل وجود درخت و اصالت آن دانست .
شیخ صدوق (( - رحمه اللّه - )) در کتاب (( التوحید )) (۷۴۷) به اسناد خود از اصبغ بن نباته نقل کرده است ، می گوید: چون علی علیه السلام به خلافت نشست و مردم با او بیعت کردند، راهی مسجد شد در حالی که عمامه رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را بر سر، برد رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را بر تن و کفش رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را به پا و شمشیر رسول خدا صلی اللّه علیه و اله را حمایل کرده بود، بالای منبر رفت و به آرامی و وقار روی منبر نشست ، سپس انگشتان دستهایش را در هم کرد و روی قسمت پایین شکم قرار داد، آنگاه فرمود: ((ای مردم ، پیش از آنکه از دست شما بروم ، از من بپرسید، این مخزن علم و دانش است این آب دهان رسول خدا صلی اللّه علیه و اله است ، این همان چیزی است که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله به من چشانده است ، از من بپرسید که علم اولین و آخرین در نزد من است . هان ، به خدا سوگند که اگر وساده ای نهاده می شد و من بر آن وساده می نشستم (کنایه از اینکه اگر به من فرصتی می دادند) هر آینه برای پیروان تورات به توراتشان فتوا می دادم تا آن جا که تورات به زبان آید و بگوید: علی راست گفت و دروغ نگفت ، مطابق آنچه در من نازل شده برای شما فتوا داد. و برای پیروان انجیل ، به انجیلشان فتوا می دادم تا اینکه انجیل به زبان آید و بگوید: علی راست گفته و دروغ نگفته است ، مطابق آنچه در من نازل شده است برای شما فتوا داده است . و پیروان قرآن را مطابق قرآنشان فتوا می دادم تا قرآن به سخن آید و بگوید: علی راست گفته و دروغ نگفته است و مطابق آنچه خدا در آیات من نازل کرده ، به شما فتوا داده است . در حالی که شما شب و روز قرآن می خوانید آیا کسی در بین شما هست که بداند در قرآن چه نازل شده است ؟ در حالی که اگر یک آیه در قرآن نبود، هر آینه از گذشته و حال و آینده تا روز قیامت خبر می دادم ، و آن آیه این است : (( یمحو اللّه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب . )) (۷۴۸) سپس فرمود: از من بپرسید، پیش از این که از دست شما بروم ، به خدایی که دانه را شکافته و مخلوق را آفریده است اگر از من بپرسید درباره هر آیه ای که در شب نازل شده یا روز، در مکه نازل شده یا مدینه ، در سفر نازل شده یا در حضر، به ناسخ و منسوخ ، محکم و متشابه ، تاءویل و تنزیل آن شما را آگاه می سازم .))
نقل کرده اند که روزی خطبه خواند و فرمود: ((بپرسید از من ، پیش از آن که از دست شما بروم که من گنجینه حجاز و مخزن علم رسول خدایم ، و من چشمه فتنه را از ظاهر و باطنش برکنده ام ، از آن کسی که علم بلایا و منایا و وصایا و فصل الخطاب در نزد اوست ، بپرسید، از من بپرسید که من سرپرست بحق مؤ منانم ، و هیچ گروهی نیست که تنی چند را هدایت کند و یا گمراه سازد مگر این که زمامدار و جلودار آن را می شناسم . به خدایی که جان من در دست قدرت اوست اگر فرش برایم گسترده بود و من روی آن می نشستم (کنایه از این که فرصت می دادند) هر آینه بین تورات به توراتشان و برای پیروان انجیل مطابق انجیلشان و برای پیروان زبور، به زبورشان و برای پیروان قرآن مطابق قرآنشان ، حکم می کردم )).
صدوق در کتاب (( معانی الاخبار )) به اسناد خود از ابوبصیر به نقل از امام صادق علیه السلام روایت کرده که امیرالمؤ منین علیه السلام ضمن خطبه ای فرمود: ((منم هادی ، منم مهدی ، منم پدر یتیمان و مسکینان و شوهر بیوه زنان ، منم پناهگاه هر ضعیف و محل امنی برای هر بیمناک ، منم رهبر مؤ منان به سوی بهشت ، منم ریسمان محکم و رشته استوار الهی و کلمة اللّه پرهیزگاری ، منم چشم و زبان راستگو و دست خداوندی و منم جنب اللهی که خدا می فرماید: (( ان تقول نفس یا حسرتی ما فرطت فی جنب اللّه (ع)و منم دست گشاده الهی بر بندگانش به رحمت و مغفرت و منم باب حطه . هر که مرا بشناسد و به حق من آشنا باشد خدا را شناخته است زیرا من جانشین پیامبر او در زمین و حجت او بر خلایقم ، جز منکر خدا و رسولش کسی منکر این نیست.
از کتاب (( القائم )) فضل بن شاذان به اسناد خویش نقل کرده می گوید: امیرالمؤ منین )) روی منبر کوفه فرمود: ((همانا من حسابرس ‍ روز جزا و تقسیم کننده بهشت و دوزخم ، هیچ کسی به آنها وارد نمی شود مگر در یکی از دو بخش قرار دارد، منم فاروق اکبر (بزرگترین جدا کننده بین حق و باطل ) و دژی از آهن ، دروازه ایمان صاحب نشان و صاحب راه و روشها، منم صاحب پیدایش آغازین و برانگیخته شدن واپسین ، صاحب حکم و حمله کننده به دشمن و دولت دولتها، منم پیشوای آزادگان و ادا کننده حق پیشینیان ، کسی جز احمد صلی اللّه علیه و اله بر من تقدم ندارد، تمامی فرشتگان ، رسولان و روح پشت سر ما است و همان سان که چون از رسول خدا صلی اللّه علیه و اله می خواستند، سخن می گفت چون از من بخواهند، بر پایه سخن او، سخن می گویم . به من هفت ویژگی داده اند که به هیچ کس پیش از من نداده اند؛ راه کتاب را می شناسم ، درها به روی من گشوده است ، به علم انساب آگاهم جریان محاسبه ، منایا و بلایا و وصایا و فصل الخطاب را می دانم و در ملکوت نگریسته ام از این رو هیچ چیز پنهانی ، از من پوشیده نیست و چیزی از گذشته ها دور از علم من نمانده است . در روز گواهی گواهان کسی در آنچه گواه من است انباز من نمی باشد در حالی که من گواه بر ایشانم و به دست من وعده الهی به هر کلمه ای پایان می پذیرد و به وسیله من دین خدا کامل می شود، منم آن نعمت الهی که بر خلقش ارزانی داشته است . منم آن اسلامی که خدای تعالی برای خود پسندیده است ، تمام اینها از جانب خداست که منت نهاده و به من عطا فرموده است .
از مناقب خوارزمی نقل شده است که علی علیه السلام گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و اله در روز فتح خیبر به من فرمود: ((اگر نبود که گروه هایی از امت من درباره تو چیزی را بگویند که نصاری درباره عیسی بن مریم گفته اند، هر آینه امروز سخنی درباره تو می گفتم که بر جمعی از مسلمانان گذر نمی کردی مگر خاک پاهایت و آب وضویت را بر می داشتند و بدان وسیله استشفاء می کردند، لیکن همین قدر تو را بس که تو از منی و من از تو می باشم ، تو از من ارث می بری و من از تو، تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی ، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود. تو ادا کننده دین منی و بر اساس سنت من پیکار می کنی و در آخرت از همه مردم به من نزدیکتری و براستی تو بر سر حوض کوثر جانشین منی ، منافقان را از آن دور می کنی و تو نخستین کسی هستی که در کنار حوض کوثر بر من وارد می شوی و نخستین فرد از امت من هستی که وارد بهشت می شوی و همان شیعیان تو بر منبرهایی از نور، با طراوت و شاداب و رو سفید در اطراف من قرار دارند، آنان را شفاعت می کنم ، فردای قیامت در بهشت همسایگان من هستند و دشمنان تو فردای قیامت تشنه و پژمرده و رو سیاه و افسرده اند، جنگ با تو، جنگ با من است و صلح با تو و صلح با من است ، نهان و آشکار تو نهان و آشکار من است ، راز دل تو راز دل من است و تو دروازه علم و دانش منی و فرزندان تو، فرزندان من ، گوشت و خون تو گوشت و خون من است . براستی که حق با تو و بر زیان تو و در جلو چشمان تو است و ایمان با گوشت و خون تو در آمیخته چنانکه با گوشت و خون من در آمیخته است . همانا خدای تعالی به من امر کرده تا تو را بشارت دهم که تو و عترت من در بهشت و دشمن شما در دوزخ است . کسی که کینه تو را داشته باشد در حوض کوثر بر من وارد نمی شود و هر که دوستدار تو باشد، از حوض کوثر دور نمی گردد. راوی گوید: علی علیه السلام فرمود: پس از شنیدن این سخنان برای خدا به سجده افتادم و بر نعمتهایی که خداوند بر من ارزانی داشته ؛ از قبیل اسلام و قرآن و این که مرا محبوب خاتم پیامبران و سرور رسولان قرار داده است او را سپاس گفتم )).
اخبار در فضایل علی علیه السلام بیشتر از حد شمارش است و در این کتاب هدف ما بیان فضایل و مناقب ائمه علیهم السلام نیست ، بلکه هدف بیان بخشی از اخلاق ، صفات و کرامات ایشان است ، به پیروی از غزالی که اخلاق نبوت را بیان کرده ، ما این مقدار از فضیلت امیرالمؤ منین علیه السلام را نیز به صورت پیرایه و برای تبرک نقل کردیم .
خوارزمی در مناقب خود از مجاهد از ابن عباس نقل کرده ، می گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: ((اگر درختان باغها، قلم و اقیانوسها، مرکب و جنیان حسابرس و آدمیان نویسنده باشند، نخواهند توانست فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام را بشمارند.))
اما شمایل آن حضرت ، در (( کشف الغمه )) آمده است که خطیب ابوالموید خوارزمی از ابواسحاق نقل کرده ، می گوید: علی علیه السلام را با سر و ریش سفید و شکم بزرگ و از جمله مردان میان بالا دیدم . ابن منده نقل کرده است که آن حضرت ، بسیار گندمگون و دارای چشمان درشت و شکم برآمده بود و به کوتاهی اندام نزدیکتر بود تا بلند بالایی ، و سر و ریش ‍ سفید بود.
محمّد بن حبیب بغدادی صاحب (( محبر الکبیر )) علاوه بر این در صفات امیرالمؤ منین علیه السلام می گوید: گندمگون ، خوش سیما و عضلات و دست و پایش قوی بود.
آن حضرت به (( انزع البطین )) شهرت داشت ، اما از نظر صورت ، می گویند: (( رجل انزع بین النزع )) (مرد اصلعی که اصلع بودنش ‍ آشکار است ) کسی که موی سرش از دو طرف پیشانی ریخته باشد، جای مو را نزعه و دو طرف پیشانی را نزعتان گویند، ولی در مورد زن ، نزعاء نمی گویند بلکه زعراء (یعی زن اصلع ) می گویند. بطین یعنی برآمده شکم و اما معنای (( انزع البطین )) یعنی نفسش را از کار بد بازداشته است . گفته می شود: (( نزع الی اهله ، ینزع نزاعا )) یعنی مشتاق و علاقمند به خانواده اش بود. و (( نزع عن الا مور نزوعا )) : از آن کارها خودداری کرد یعنی نفسش را از ارتکاب شهوات بازداشت و از آنها دوری جست . (( و نزعت الی اجتناب السیئات )) یعنی راه ارتکاب گناهان را بر نفسش بست ، به کسب طاعات علاقمند شد و چون در پی آنها گشت آنها را به دست آورد و به فراهم آوردن خوبیها اشتیاق پیدا کرد پس بدانها آراسته گردید و از آن جهت که صندوق سینه آن حضرت پر از علم و دانش بود، ملقب به بطین شد. بخشی از آن را ظاهر و بعضی را پنهان کرد بر حسب اقتضای علمش که بدان وسیله به حق الیقین رسیده بود: اما آنچه از علوم آن حضرت ظاهر شد از سپیده صبح روشنتر و از وزش بادها تندتر، در سراسر جهان انتشار یافت و اما آنچه پنهان مانده است خود فرمود: ((اما دانشی نهان سراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن را با شما در میان گذارم همانند لرزیدن ریسمان در چاه عمیق بر خویشتن خواهید لرزید.))
از جمله مطالبی که در وصت آن حضرت رسیده این است که وی از مردان میان بالا با چشمان درشت و سیاه و خوش سیما و در زیبائی چون ماه شب چهارده بود. شکم برآمده ، شانه های پهن ، کف دستها خشن ، بدن نرم ، گردنش چون ظرف نقره فام بود، اصلع ، و موهای محاسنش پرپشت و انبوه ، بر شانه اش استخوانی بر آمده بود، چون استخوان برآمده شانه درنده ای زیانبار ، بازویش از ساق دست تمیز داده نمی شد پیچیده و بسیار قوی بود، اگر دست مردی را می گرفت ، نفس او را گرفته بود، نمی توانست نفس ‍ بکشد، ساق و دستش قوی بود، وقتی که به میدان جنگ می رفت شتابان می رفت ، با قلبی استوار، نیرومند و دلیر، با هر که رو به رو می شد پیروز بود، درود خدا بر او باد.
ملا محسن فیض کاشانی
پاورقی ها :
۷۰۴- از اول فصل تا این جا که به کتاب کافی ، ص ۴۵۴ تا ۴۵۶ مراجعه کنید.
۷۰۵- (( کشف الغمه ، ص ۲۳. این داستان را اکثر مورخان و محدثان مانند صدوق و مسعودی و دیگران نقل کرده اند.
۷۰۶- در (( مطالب السؤ ول ، )) ص ۳۳، (( امالی الصدوق )) ص ۳۷۱ و (( مروج الذهب ((ع ج ۲ (( فصل ذکر لمع من اخباره و زهده )) چنین است اما در (( نهج البلاغه (قد طلقتک ثلاثا) )) آمده است .
۷۰۷- مناقب ، موفق بن احمد خوارزمی ص ۶۹ و (( کشف الغمه )) ص ۴۷ و آن را جزری در (( اسدالغابه )) ج ۴، ص ۲۲ و طبری در (( ذخائر العقبی )) ص ۱۰۰ نقل کرده و می گوید: ابوالخیر حاکم نیز نقل کرده است .
۷۰۸- ابوالمغیره ، عبداللّه بن ابی الهذیل کوفی مردی ثقه از راویان طبقه دوم است ، وی زمان حکومت خالد قسری در عراق از دنیا رفته .
۷۰۹- مناقب ، ص ۴۷ و در مناقب خوارزمی ص ۷۰.
۷۱۰- مناقب ، ص ۴۷ و در مناقب خوارزمی ص ۷۰.
۷۱۱- یعنی رسول خدا صلی اللّه علیه و اله . این خبر در (( کشف الغمه )) ص ۲۴ و مناقب ص ۷۱ آمده و در اختصاص مفید از حدیث ابن داءب ص ۱۴۸ قسمت پایانی آن در روایت دیگری نقل شده است .
۷۱۲- (( کشف الغمه )) ص ۵۰ و (( مطالب السؤ ول )) ص ۳۴.
۷۱۳- (( کشف الغمه )) ص ۵۰ و (( مطالب السؤ ول )) ص ۳۴.
۷۱۴- (( کشف الغمه )) ص ۵۰ و (( مطالب السؤ ول )) ص ۳۴.
۷۱۵- (( کشف الغمه )) ص ۵۰ و (( مطالب السؤ ول )) ص ۳۴.
۷۱۶- این خبر را کمال الدین محمّد بن طلحه شافعی در (( مطالب السؤ ول )) ص ۳۳ و در (( کشف الغمه )) ص ۵۰ نقل کرده اند.
۷۱۷- انسان / ۸: و غذای (خود) را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند به مسکین و یتیم و اسیر می دهند... (( کشف الغمه )) ص ۴۹.
۷۱۸- بقره / ۲۷۴: آنها که اموال خود را به هنگام شب و روز، پنهان و آشکار، اتفاق می کنند، مزدشان نزد پروردگارشان است . (( کشف الغمه ، )) ص ۵۱.
۷۱۹- (( کشف الغمه ، )) ص ۳۳ و در مناقب خوارزمی ، ص ۵۰.
۷۲۰- (( کشف الغمه ، )) ص ۳۳ و در مناقب خوارزمی ، ص ۵۰.
۷۲۱- (( کشف الغمه ، )) ص ۵۱.
۷۲۲- (( کشف الغمه ، )) ص ۵۱.
۷۲۳- (( کشف الغمه ، )) ص ۵۱۷ و در مسند احمد ج ۱، ص ۱۹۹ و نسائی در خصائص ص ۱۰ دو حدیث را در یک حدیث نقل کرده اند.
۷۲۴- به ارشاد مفید، ص ۱۴۵ و در (( کشف الغمه ، )) ص ۷۸ مراجعه کنید.
۷۲۵- به (( کشف الغمه ، )) ص ۷۹ مراجعه کنید.
۷۲۶- مناقب ، باب اخبار امام علیه السلام از غیب ، ج ۲، ص ۲۶۶ و در (( کشف الغمه )) ص ۷۹ به نقل از مناقب ولی با لفظ دیگری آمده است .
۷۲۷- در ماءخذ اصلی ؛ بعضی نسخه ها (حسن بن رکردان ) و در بعضی (دکردان ) آمده است .
۷۲۸- (( کشف الغمه ، )) ص ۸۰.
۷۲۹- در بعضی نسخه ها (( (( ارید حیاته )) )) آمده است : من می خواهم به او احسان کنم (طالب حیات او هستم ) او می خواهد مرا بکشد - دلیل و بهانه ای که از این قصد خودداری بیاور. این شعر را عمر و بن معدیکرب ، شاعر معروف جاهلیت است ، در (( المجانی الحدیثه )) ج ۱، ص ‍ ۳۱۳ مصراع دوم : (( (( عذیرک من خلیلک ...)) )) آمده است - م .
۷۳۰- (( کشف الغمه ، )) ص ۸۰، به نقل از (( مطالب السؤ ول )) : کمربندت را برای مرگ محکم ببند زیرا مرگ تو را ملاقات می کند و از مردن نهراس آنگاه که بر تو نازل شود.
۷۳۱- به کتاب (( خصائص )) شریف رضی ، فصل خبرهای غیبی آن حضرت ، و به (( مدینة المعاجز )) بحرانی ۷ ج ۱، ص ۱۱۹ مراجعه کنید.
۷۳۲- (( کشف الغمه ، )) ص ۸۱.
۷۳۳- همان ماءخذ، ص ۸۱.
۷۳۴- همان ماءخذ، ص ۸۱.
۷۳۵- همان ماءخذ، ص ۸۱.
۷۳۶- گواهی می دهم که خدایی جز یکتا نیست ، گواهی می دهم که محمّد فرستاده خداست و گواهی می دهم که تو وصی رسول خدا و سزاوارترین مردم بعد از او به این امر می باشی .
۷۳۷- (( کشف الغمه )) ص ۸۱.
۷۳۸- همان ماءخذ ص ۸۲ و به (( مآخذ عامه الغدیر )) ج ۳، ص ۱۲۶ تا ۱۴۱ مراجعه کنید.
۷۳۹- (( کشف الغمه ، )) ص ۸۲.
۷۴۰- همان ماءخذ، ص ۸۲.
۷۴۱- همان ماءخذ، ص ۸۳.
۷۴۲- همان ماءخذ، ص ۸۳.
۷۴۳- همان ماءخذ، ص ۸۲.
۷۴۴- همان ماءخذ ص ۸۳.
۷۴۵- همان ماءخذ ص ۸۳.
۷۴۶- همان ماءخذ ص ۸۳.
۷۴۷- (( التوحید، )) ص ۳۱۹ باب حدوث عالم ، خبر طولانی است و به مقدار نیاز نقل شده است . خوارزمی در ص ۵۰ مناقب آن را روایت کرده است .
۷۴۸- رعد / ۳۹: خداوند هر چه را بخواهد (محو) و هر چه را بخواهد (اثبات ) می کند و ام الکتاب نزد اوست .
۷۴۹- به مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۲، ص ۳۸ مراجعه کنید.
۷۵۰- زمر / ۵۶: (این دستورها به خاطر آن است که ) مبادا کسی روز قیامت بگوید: افسوس بر من از کوتاهیهایی که در اطاعت فرمان خدا کردم و (آیات او را) به سخریه گرفتم ! کلمه جنب در آیه فوق به معنی قرب و همسایگی است همان طوری که در جمله (( (والصاحب بالجنب ) )) به معنی هم سفر آمده است که نزدیک و چسبیده به انسان است و در سخن امام علیه السلام نیز به همین معنی است به خاطر شدت قرب آن حضرت به خدای تعالی .
۷۵۱- حطه در لغت به معنی ریزش و پایین آوردن است ، (( باب الحطّه ، )) نام یکی از درهای بیت المقدس است : بنی اسرائیل ماءمور بودند تا هنگام ورود به آن ، دل و جان خود را با توبه واقعی که در این کلمه خلاصه شده از گناهان بشویند، در واقع شمار ایشان در هنگام ورود به بیت المقدس بود. - م .
۷۵۲- مناقب خوارزمی ، ص ۷۷، (( کفایة الطالب ، )) ص ۱۳۵.
۷۵۳- مناقب ، ص ۱۸، کفایه گنجی شافعی ، ص ۱۲۵.
۷۵۴- (( کشف الغمه ، ص ۲۳.
۷۵۵- همان ماءخذ ص ۲۳. سخن امام علیه السلام بخشی از خطبه پنجم نهج البلاغه است .
۷۵۶- مرحوم فیض ، نه ماءخذی داده و نه گوینده این سخنان را معرفی کرده است متاءسفانه تشبیه بسیار تشبیه ناپسند و زشتی است ، آن هم در مورد انسانی که آینه تمام نمای صفات جمال و جلال پروردگار و جلوه کامل نور حق و مظهر (( اتم نور السموات و الارض ، )) و بدر منیر برج ولایت می باشد. هر چند محتمل است که منظور گوینده از (( (( السبع الضاری )) )) اسد باشد که در روایات هم به این تعبیر آمده است ، به هر حال ظاهر عبارت ناهنجار است - م .
راه روشن (ترجمه محجه البیضاء) ج ۴ -ص ۲۲۱
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم


همچنین مشاهده کنید