شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چپ علیه چپ


چپ علیه چپ
بیش از یك دهه پیش، چنین می نمود كه آمریكای لاتین چرخه مبارك ترقی اقتصادی و حكومت های دموكراتیك بهتر و كارآمدتر- ارزش هایی كه از سوی مشتی دولت های تكنوكرات و تمركزگرا نادیده گرفته می شدند- را آغاز كرده. در مكزیك، پرزیدنت كارلوس سالیناس دوگورتاری، كه جاده صاف كن موافقتنامه تجارت آزاد آمریكا بود، جای خود را به جانشین رادیكال تر خویش داد. فرناندو هنریك كاردوسو وزیر دارایی سابق خود را آماده شكست از رهبر رادیكال كارگران لوئیز لولا داسیلوا در انتخابات ریاست جمهوری برزیل كرد. در آرژانتین، پرزیدنت كارلوس منم، سرنوشت پزو را به دلار پیوند زد و بدین ترتیب، تمام میراث پوپولیستی پرونیستی خویش را پشت سرگذاشت و رهبران آمریكای لاتین كه به دعوت پرزیدنت بیل كلینتون در اجلاس كشورهای آمریكا در میامی جمع شده بودند، همگرایی تقریباً بی سابقه نیمه های شمالی و جنوبی نیمكره غربی را با صدای بلند اعلام داشتند. ده سال، چه تفاوت هایی را كه نمی تواند موجب شود. گرچه منطقه دو سال از بهترین سال های رشد اقتصادی را طی مدتی طولانی از سر گذرانده و تهدیدات علیه حاكمیت دموكراتیك اندك و بسیار پراكنده اند، ولی چشم اندازها امروز به كلی فرق كرده اند. آمریكای لاتین، گام در مسیر چپ می گذارد و عقب گردهای مشخصی در برابر گرایشات مسلط ۱۵ سال اخیر، در راهند: اصلاحات بازار آزاد، موافقتنامه ها با ایالات متحده بر سر شماری مسائل و تحكیم دموكراسی واقعی كه نماینده آحاد مردم است.
این عقب گرد، بیشتر به مسائل و موضوعات سیاسی مربوط می شود تا سیاست های روزمره و بسیار بیشتر از آنكه ممكن است به نظر آیند، ظریف و ناپیدایند. هشت سال پیش، با پیروزی هوگو چاوس در ونزوئلا و نهایتاً انتخاب احتمالی آندره آس مانوئل لابرادور در رقابت های دوم جولای در مكزیك، موجی از رهبران، احزاب و جنبش هایی كه عنوان عام «چپ گرا» را بر خود دارند، یكی پس از دیگری قدرت را در كشورهای آمریكای لاتین قبضه كردند. پس از چاوس، نوبت به لولا و حزب كارگران در برزیل رسید. سپس، نستور كرشنر در آرژانتین و تبر راموز در اروگوئه و بالاخره در اوایل امسال، اوو مورالس در بولیوی، همگی از آن جمله اند. اگر در آینده، اولانتا هومالا در انتخابات ریاست جمهوری پرو و لابرادور در مكزیك پیروز شوند، می توان گفت سونامی واقعی چپ منطقه را كاملاً درهم كوبیده است. كلمبیا و آمریكای مركزی تنها استثناها هستند، اما حتی در نیكاراگوئه، نیز نمی توان امكان پیروی دانیل اورتگا رهبر ساندینیستا، را نادیده گرفت. دنیا، بیشتر از آنكه از این رستاخیز چپ دچار هیستری شود، دستخوش نگرانی است.
ولی برای درك ماهیت این تحولات، باید توجه داشت كه امروزه در آمریكای لاتین، نه یك چپ، كه دو چپ وجود دارد. یكی مدرن، با ذهن باز، اصلاح طلب و طرفدار روابط با دنیای خارج، كه در كمال شگفتی فرزند همان چپ سرسخت گذشته های دور است. و دیگری، كه در بستر پوپولیسم آمریكای لاتین نشو و نما یافته، ملی گرا، بدزبان و دارای ذهنی بسته است. اولی، به خوبی از اشتباهات گذشته (و تقلید بی كم وكاست از مدل كوبا و اتحاد شوروی) آگاه و تغییر درخور یافته؛ دومی اما متاسفانه چنین نیست.
● بازتعریف اتوپیا
درك دلایل چرخش آمریكای لاتین به چپ چندان دشوار نیست. نخستین دلیل این بود كه سقوط اتحاد شوروی به چپ در آمریكای لاتین كمك كرد داغ ژئوپولتیك آن را از پیشانی اش پاك كند. واشینگتن، دیگر نمی توانست هر رژیم چپ تر از مركزی را در آمریكای لاتین متهم به «آلت دست شوروی بودن» كند (كاری كه همواره از سال ،۱۹۵۴ یعنی زمان به ثمر رساندن توطئه سقوط دولت ژاكوبو آربنز در گواتمالا، كرده است)؛ دولت های چپ گرا دیگر ناچار نبودند، بین ایالات متحده و اتحاد شوروی یكی را انتخاب كنند، چه دومی به كلی از صحنه روزگار محو شده بود. دومین نكته اینكه صرف نظر از پیروزی یا شكست اصلاحات اقتصادی سال های دهه ۱۹۹۰ و بی اعتبار شدن سیاست های سنتی در آمریكای لاتین، نابرابری (جوامع آمریكای لاتین، نابرابرترین جوامع در جهان به شمار می روند) و فقر مفرط و تمركز ثروت، درآمد و فرصت ها بدین معنا است كه موقعیت برای به قدرت رسیدن حكومت های چپ گرا به مراتب مناسب تر از سایر مناطق جهان است. هر جا كه تركیبی از نابرابری و دموكراسی به وجود آید، گرایش حركت به سمت چپ مشاهده می شود. این واقعیت، در مورد اروپای غربی از اواخر سده نوزدهم تا پس از دومین جنگ جهانی صادق بود و امروز نیز در مورد آمریكای لاتین. توده های تهیدست، به سیاست هایی رای می دهند كه امیدوارند آنها را از این وضعیت رقت بارشان نجات دهند.
سومین دلیل اینكه دموكراتیزه شدن گسترده و تحكیم انتخابات های دموكراتیك، یگانه طریقی است كه- دقیقاً به خاطر همین شكل و شمایل اجتماعی، مردم شناسانه و قومی منطقه- دیر یا زود به پیروزی نیروهای چپ منجر خواهد شد. به عبارت دیگر، حتی اگر هیچ دلیل دیگری نیز وجود نداشت، باز هم می شد با اتكا به همین یك مورد با قطعیت گفت كه سرانجام روزی رژیم هایی با برچسب چپ به قدرت خواهند رسید. ولی در عین حال در پیش بینی روی كار آمدن رژیم های چپ گرا در آمریكای لاتین كاملاً محق بودیم، ولی تا مدت ها درباره نوع چپ مذكور اشتباه می كردیم. تصور- شاید ساده لوحانه- ما این بود كه چپ های آمریكای لاتین طبعاً و لزوماً دنباله رو احزاب سوسیالیست در فرانسه، اسپانیا و جنبش كارگری نو در انگلستان هستند. در برخی موارد، البته، چنین بود: شیلی، قطعاً؛ برزیل با بی میلی.
ولی بسیاری دیگر، چنین نكردند. یك دلیل اشتباه مذكور این بود، كه فروپاشی اتحاد شوروی، برخلاف انتظار بسیاری، منجر به فروپاشی معادل آن كوبا در آمریكای لاتین نشد. گرچه پیوند و متابعت بسیاری از احزاب چپ گرا به هاوانا پیامدهای چندانی در انتخابات های داخلی نداشت (و واشینگتن، عمدتاً دیگر نگران آن نبود)، ولی پیوندهای نزدیك چپ با وابستگی عاطفی به فیدل كاسترو، تقریباً همیشه مانعی جدی در بازسازی و بازتعریف بسیاری از مباحث بود. ولی آنچه كه مهم تر است، ریشه های بسیاری از جنبش هایی است كه هم اكنون در قدرت اند. آگاهی از خاستگاه رهبران و احزاب جنبش چپ- به ویژه دو جناحی كه بخشی از تاریخ آمریكای لاتین به شمار می روند- در درك اینكه از كجا آمده اند و به كجا می خواهند بروند، بسیار مهم است. چپ- به معنی اندیشه، سیاست و سلوك جاری كه بر بهبودهای اجتماعی در عرصه اقتصاد كلان، توزیع برابر ثروت از همان زمان خلق آن، رجحان همكاری بین المللی و دموكراسی (اگر نه لزوماً در زمان قدرت، لااقل زمانی كه در اپوزیسیون به سر می برد) بر كارایی دولت - در آمریكای لاتین، دو مسیر را پیموده است. یك چپ از كمونیسم بین الملل و انقلاب بلشویكی برخاست و راهی مشابه همه چپ ها در سایر نقاط در پیش گرفت.
برای مثال، احزاب كمونیست شیلی، اروگوئه، برزیل، السالوادور و كوبا، پیش از انقلاب كوبا، در اینجا و آنجا آرای درخور توجهی را به خود جلب كردند، در دولت های «جبهه خلق» و «وحدت ملی» دهه های ۳۰ و ۴۰ شركت جستند و از جای پای محكم در جنبش كارگری سازمان یافته و نفوذ قابل توجه در محافل دانشگاهی و روشنفكری برخوردار بودند. لیكن در سال های دهه های ۱۹۵۰ و ،۱۹۶۰ این احزاب بیشتر اعتبار و مبارزه طلبی خویش را از دست دادند، فساد، اطاعت و تسلیم در برابر مسكو، همراهی و همكاری با دولت های حاكم و همدستی با نخبگان در قدرت محلی، عمدتاً از ارج و اعتبارشان در چشم جوانان و رادیكال ها كاست. ولی انقلاب كوبا خون تازه ای در رگ های چپ گراها دواند. به مرور گروه هایی كه از چپ كمونیست سابق منشأ گرفته بودند، با گروه های چریكی ملهم از هاوانا درهم آمیختند.قطعاً تنش هایی نیز وجود داشت. كاسترو در ۱۹۶۷ رهبر حزب كمونیست بولیوی را به لودادن چه گوارا و فرستادن وی به كام مرگ متهم كرد، احزاب كمونیست اروگوئه و شیلی (كه نیرومندترین احزاب منطقه بودند) هیچ گاه از گروه های مسلح محلی طرفدار كاسترو حمایت نكردند. با این حال به یمن گذشت زمان، درك عمیق تر از پدیده های شوروی و كوبا و ستم تحمل ناپذیر ناشی از كودتاهای نظامی در سراسر نیمكره، كاستروئیست ها و كمونیست ها دوباره یا یكدیگر همراه شدند - و این همراهی هنوز هم ادامه دارد.
منشاء چپ آمریكای لاتین، كاملاً ویژه این قاره است. چپ در آمریكای لاتین حاصل و برآمد تحول عجیب دانش سیاسی در كشورهای منطقه بود: پوپولیسم قدیمی خوب. این پوپولیسم، همیشه و تقریباً در همه جا حضور داشت. اغلب در قدرت یا نزدیك به قدرت بود، از ویكتور هایا دو لاتور در پرو و خورگه گت در كلمبیا (هیچ كدام مسئولیتی نداشتند) گرفته تا لارو سناس در مكزیك و گت وارگاس در برزیل (كه هر دو چهره های اساسی در تاریخ سده بیستم كشورهایشان به شمار می رفتند) و تا خوان پرون در آرژانتین و خوزه الاسكو ایبارا در اكوادور. این فهرست اسامی كامل نیست و همه را دربرنمی گیرد، ولی آنچه را كه باید، به خوبی نشان می دهد: بسیاری از معادل های پدران - بنیانگذاران ملت ها، چه در گذشته و چه در زمان حال، اشراف نیكوكار در حق طبقه كارگر تلقی می شدند.
این پوپولیست ها، چپ بسیار متفاوتی را نمایندگی می كنند كه اغلب نیز عملاً ضد كمونیست اند، همیشه چهره های مسلطی به این یا آن شیوه هستند و سیاست بیشتر برایشان وسیله ای برای حفظ و ماندن در قدرت همچون ابزاری برای اعمال سیاست های دلخواهشان به شمار می روند. آنها كارهایی نیز برای تهیدستان كردند - وارگاس عمدتاً برای پرولتاریای شهری در پرو، سناس برای دهقانان در مكزیك - ولی ساختارهایی نیز به وجود آوردند كه همچون خوره به جان سیستم های سیاسی كشورهایشان و نیز جنبش های كارگری و روستایی افتادند. این رهبران، بخش های بزرگی از اقتصادهای كشورهایشان را ملی كردند كه بسی فراتر از برد فرامین و قدرت عملشان بودند: نفت (سناس در مكزیك)، راه آهن (پرون در آرژانتین)، فولاد (وارگاس در برزیل)، قلع (ویكتور پاز استنسورو در بولیوی)، مس (خوان والسكو آلوارادو در پرو)، آنها میل ذاتی به عقد قراردادهای شیرین با بخش تجاری در حال شكوفا شدن محلی داشتند و بدین ترتیب نوعی سرمایه داری عزیزكرده به وجود آوردند كه همه جا ضرب المثل بود و بعدها مغضوب واقع شد. توجیه آنها برای این اقدامات، همیشه در سطح ایدئولوژیك (ملی گرایی، توسعه اقتصادی) ولی در عمق كاملاً عمل گرایانه بود: آنها نیاز به پول داشتند، ولی نمی خواستند آن را از طریق جمع آوری مالیات به دست آورند.
دو گونه فرعی چپ در آمریكای لاتین همواره مناسبات پرتنشی با یكدیگر داشتند. گه گاه با هم كار می كردند، ولی مواقعی نیز پیش می آمد كه با یكدیگر می رزمیدند، مانند زمانی كه پرون در ژوئن ۱۹۷۳ از تبعید بازگشت و بلافاصله بخش قابل توجهی از چپ رادیكال آرژانتین را قربانی كرد. در برخی از كشورها، چپ پوپولیست، بی تعارف رقیب اش را بلعید، هر چند كه این كار با ظرافت بسیار و در پرده صورت می گرفت: در اواخر دهه ۱۹۸۰ در مكزیك، حزب كوچك كمونیست به یك باره از عرصه زندگی محو شد و اعضای قدیمی حزب انقلاب نهادی و ریاست وقت جبهه، تمام ساختار آن، از امور مالی گرفته تا تشكیل كنگره ها و روابط با كوبا را در دست گرفته، جناح چپ حزب انقلاب دموكراتیك را تشكیل دادند. اخیراً شاهد رویداد جالبی در مسیر به قدرت رسیدن دو نوع جنبش چپ بوده ایم. چپ كمونیست، سوسیالیست و كاستروئیست، در پرتو تجربیاتی كه از شكست های مكررشان در رسیدن به قدرت آموخته اند به جز در چند مورد اقدام به بازسازی خود كرده اند. از سوی دیگر چپ پوپولیست- با رویكرد به قدرت كه لازمه حفظ آن پول بسیار خرج كردن و حفظ پیوند عمیق با شور و شوق ملی (كه اكنون دیگر متعلق به گذشته به حساب می آید) بدون هیچ برنامه عمل مشخصی است- هنوز به خود وفادار باقی مانده است. چپ پوپولیست به گذشته چسبیده به روزهای خوش و پرشكوه پرونیسم، انقلاب مكزیك و (لازم به گفتن نیست كه) كاسترو. آنها كاملاً با اشتباهات، شكست ها و فجایع گذشته خویش خو گرفته اند و كاملاً آگاهند كه شكست های اتحاد شوروی با كوبا رنگ ها را به كلی عوض كرده است.
● وارثین نامحتمل كاسترو
هنگامی كه در سالیان اخیر چپ كمونیست به قدرت رسید، سیاست های اقتصادی اش بسیار شبیه پدران بلافصل اش بود، ولی معلوم شد كه ارج و احترامش به دموكراسی كاملاً از سر صدق و كامل بود. سال های تبعید، واقع گرایی و كنار گذاشتن ها، طبع دوستان قدیمی ضدآمریكایی گرایی شان را اندكی ملایم كرده است.بهترین نمونه چپ بازسازی شده (ولی پیش از این رادیكال) را می توان در شیلی، اروگوئه و تا حدی برزیل یافت.
این چپ هر چند در چارچوب یك بازار كم و بیش كلاسیك بر سیاست های اجتماعی- آموزش، برنامه های مبارزه با فقر، مراقبت های بهداشتی و مسكن- تاكید دارد معمولاً سعی می كند نهادهای دموكراتیك را تعمیق بخشد و غالباً با ایالات متحده مخالفت می ورزد، ولی به ندرت كار را به رودررویی می كشاند.در شیلی رئیس جمهور سابق ریكاردو لاگوس و جانشینش میشل باشلت هر دو از حزب سوسیالیست سابق بودند. (لاگوس از جناح میانه و باشلت از جناحی كه مدارای بیشتری را می پسندید) حزب چپ شان در اتحاد ثمربخشی با دموكرا ت مسیحی ها، به مدت ۱۶ سال بی وقفه حكومت كرد. این اتحاد شیلی را به صورت الگوی واقعی منطقه درآورد، در طول این مدت كشور از سرعت رشد اقتصادی بالایی برخوردار بود، از شدت فقر به میزان درخور توجهی كاسته شد، پیشرفت هایی با همین درجه از اهمیت در عرصه های آموزش، مسكن و زیرساخت ها صورت گرفت، تا حدی از نابرابری ها كاسته شد، اقدامات اساسی در تعمیق دموكراسی و سلب صلاحیت از ساختارهای به ارث رسیده از دوران حاكمیت آگوستو پینوشه صورت پذیرفت، توجه درخور (هر چند نه چندان رضایت بخش) به رعایت حقوق بشر مبذول گردید و بالاخره روابط محكم و پخته ای با ایالات متحده برقرار شد، كه امضای قرارداد تجارت آزاد از سوی جورج بوش و تائید حمایت واشینگتن از كاندید شیلیایی سازمان كشورهای آمریكا از مظاهر آن بود. پیوندهای بین ایالات متحده و شیلی به رغم مخالفت صریح با تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق در شورای امنیت سازمان ملل در سال ۲۰۰۳ همچنان به تقویت و تحكیم خویش ادامه دادند.در اروگوئه، وائز دو بار در انتخابات ریاست جمهوری شركت جست، تا آنكه سرانجام كمی بیش از یك سال قبل پیروز شد. در اینجا اعضای ائتلاف همان ها بودند كه همیشه بوده: حزب كمونیست اروگوئه، حزب سوسیالیست و بسیاری از چریك های ماركسیست سابق توپامارو كه در سال های دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از جمله به دزدیدن رئیس پایگاه سیادن میتریون در مونته ویدئو در سال ۱۹۷۰ پرداختند كه موضوع فیلم گوستاو گاوراس در سال ۱۹۷۳ به نام حكومت نظامی بود. شاید بسیاری انتظار داشتند، وائز همان مسیر رادیكالی را كه پیش از این پذیرفته بود، بپیماید- ولی بار دیگر تاریخ بر ایدئولوژی پیروز شد.
گرچه وائز روابط بین اروگوئه و كوبا را دوباره احیا كرد و هرازگاهی حمله ای به نولیبرالیسم و بوش می كرد، ولی مذاكرات مفصلی نیز برای موافقتنامه حمایت از سرمایه گذاری با ایالات متحده داشت، برای بررسی امكان عقد موافقتنامه تجارت آزاد وزیر دارایی اش را به واشینگتن اعزام كرد، در ماجرای ساختن دو كارخانه بزرگ كاغذسازی در مصب رودخانه اروگوئه در نزدیكی كشور همسایه آرژانتین در برابر گروه های «ضدجهانی شدن، از نظر سیاسی بر حق» ایستادگی كرد. وی از شركت در مراسم تحلیف مورالس به عنوان رئیس جمهور بولیوی امتناع ورزید و تهدید كرد كه اگر لایحه قانونی كردن سقط جنین مطرح شود، آن را وتو خواهد كرد و دلیلش هم قانع كننده بود: كشوری با ۵/۳ میلیون جمعیت و كمترین نرخ فقر و بی عدالتی در آمریكای لاتین نباید موفقیت نسبی اش را پایمال سازد.
خورگه كاستانیدا
ترجمه و تلخیص: ع. فخریاسری
منبع : foreign affairs
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید