دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

متحدالبینی ها و نقاشان معاصر


متحدالبینی ها و نقاشان معاصر
● به بهانه نمایشگاه «پاساژ»
به استقبال نسل جدیدی در نقاشی معاصر ایران می رویم. نقاشانی كه بازه سنی شان، بزرگتر یا كوچكتر از عدد سی است. در مسیر بقای آدمی، می توان روند نسلی پس از نسل دیگر را طبیعی دانست و الزامی. اما در هنر هیچ بعید نیست این روند كند و تند شود.
آیا می توان برای هنر دوران فترت در نظر گرفت؟ آیا قرون وسطی كه برای بسیاری از اهل نظر، دوران تاریكی را تداعی می كند، پی ای را نریخت تا ستون های قطور و سر به فلك كشیده رنسانس، بر روی اش محكم بنشیند؟ آیا قرون وسطی سیاهی و خلاء محض بود؟ آیا تهی بود از هنرمندی خلاق؟ به هر حال در میان تمام هیاهوهای بی دلیل و آشفته در نقاشی معاصر ایران - و شاید بهتر باشد بگویم تهران - تك صداهایی به گوش می رسد كه هر چند خارج می خوانند اما می توانند تك خوان هایی خوش صدا باشند.
دغدغه بنیادین نقاش تازه از راه رسیده امروز، معاصر بودن است. زندگی در خیابان پرجمعیت و دیدن اتومبیل هایی كه به لایه های روی هم چیده شده اجتماع تعلق دارند. رفت و آمد در میان انسان هایی كه چون مورچگان كارگر از كناره یكدیگر می گذرند در میان انقلاب. بوق های ممتد. و بالاخره پاساژگردی های مفرط.
نقاش جوان ما می خواهد مورخ هم باشد. پای بیانیه ها را مهر كند و در ضمن سیاسی هم نباشد اما از سیاستمداری خوشش می آید. از هنر اعتراض بدش نمی آید اما دردسر را دوست ندارد. از آخرین دستاوردهای فكری مغرب زمین برای خودش سرپناهی می سازد و خودش را هم محق می داند اما دلش برای گلیم های خانه مادربزرگش تنگ می شود.
نقاش هم عصر ما می خواهد حرفه ای باشد اما نمی داند دنیای حرفه ای ها قوانین نوشته و نانوشته بسیاری دارد كه طبق آنها رفتار كردن، طاقت فرسا است و گاهی جان كندن است.
نمایشگاه های بسیاری در این شهر برگزار می شود كه گم شدن شان در میان ازدحام جمعیت، قانون شده است. «پاساژی»ها هم یكی از همین نمایشگاه ها بود. آثار مهری حسینی اشلقی، امیرحسین بیانی، محمد نیكدل و سحر خیرخواه با عنوان «پاساژ» مجموعه ای نقاشی و عكس بود كه در خانه هنرمندان به نمایش درآمد.
نمی دانم كار صحیحی است كه از میانشان تنها یك نفر را برگزینم و مابقی را حذف كنم یا نه. اما به هر حال معاصربازی این خطرات را دارد كه زودتر لو بروی. یعنی مشخص شود كه به چه می اندیشی، چگونه می اندیشی، چقدر دنیای نقاشی را می شناسی و غیره. در هر صورت به عقیده من كارهای «امیرحسین بیانی» نقاشانه تر بود. البته می دانم نقاشی را نمی توان با عكاسی وزن كرد. اما در معاصر بودن، تمامی آثار به نمایش گذاشته شده، فصل مشترك دارند. اینكه می گویم «نقاشانه تر» در واقع با این پیش فرض جلو می روم كه ساختار نقاشی ارجح تر است بر موضوع. و هر اثری كه بیشتر بر ساختار استوار شود به عقیده من تصویری خواهد بود به جای آنكه ادبی باشد. یعنی موضوع بچربد بر تصویر.
وقتی نقاش سعی می كند معاصر باشد بدون شك باید به سراغ موضوعاتی برود كه اطراف اش می گذرد. مثل انسان های پاساژگرد، ویترین مغازه ها، مانتوها و سرآخر غذا خوردن در Fast Foodها. بنابراین نشانه هایت نمی توانند تمثالی و ایهامی باشند. وقتی از دختران متحدالبینی صحبت می كنی، نمی توانی سیبی بكشی در دستان زن آرمانی آسمانی. صورت هایشان نمی توانند از سنت نقاشی تبریز قرن ششم پیروی كنند. باید عینك های آفتابی بزرگ بر صورت شان بكشی و رنگ مانتوی شان را فسفری انتخاب كنی. نمی توانی سس گوجه فرنگی بكشی و از آن موجود قرمز رنگ باكلاه سفید حرف نزنی كه خرسك می نامیم اش و هر وعده غذایی سر سفره پیدایش می شود.
معاصر بودن این نشانه ها را به دنبال خودش دارد. اما تا چه میزان این نشانه ها می توانند در بوم سفید نقاشی رخنه كنند و جایی بیابند. اینجاست كه می گویم بیانی نقاشانه تر با آنها رفتار كرده است.
اما از نقاشی معاصر چه انتظاری داریم؟ قرار است كدام بخش از رفتارهای انسان شهرنشین را زیر ذره بین ببرد؟ آیا می خواهد راوی باشد یا قاضی؟ با انگشت اشاره نشانم دهد یا با مشتی گره كرده فریاد بكشد و اعتراض كند؟ بی طرف باشد یا موضع بگیرد؟
نقاش معاصر كاری سخت در پیش دارد. باید بنشیند و تكلیف اش را با خودش مشخص كند. نترسد از اینكه متهم اش كنند به شعاری كار كردن. حتی اگر شعار هم می دهد، بایستد و از شعارهایش دفاع كند. نمی خواهم بگویم كه كارهای بیانی شعاری است اما زبان نقاشی محدودیت های خودش را دارد. وقتی می گویم محدودیت یعنی گذار از امر ادبی به ساختار تصویری. در نقاشی امروز انتخاب داستان دیگر مخاطب را شوكه نمی كند بلكه نوع روایت تصویری است كه بیننده را مجبور می كند تا پای اثر بایستد و محو نقاشی شود و این یعنی راوی باید مولف باشد نه مترجم. كارهای بیانی هنوز ترجمه پاساژگردها است.
محمدرضا شاهرخی نژاد
منبع : روزنامه شرق