جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

خشونت و اختیار


خشونت و اختیار
اینكه «زیدان» در «هد» خود به سینه حریف به رغم محق بودن كار درستی انجام نداد كسی تردید ندارد. در اینجا بحث من نه پیرامون این حق و حقوق است و نه در پی آن راستی و درستی هستم.
در اینجا فقط از دیدگاه دانش اعصاب- نوروساینس- می خواهم ببینم كه آیا چنین حالتی در چنین شرایطی توسط خود «زیدان» قابل جلوگیری است یا نه و فراتر از آن ببینم این جمله معروف «دست خودم نیست» در چنین حالاتی تا چه حد صحیح است؟
در قرن نوزدهم به دنبال فتح مغز توسط «ناخدا» شاركو و روایت ناخودآگاه توسط «پدر» فروید این فرض پذیرفته شد كه ذهن آدمی مستقل از اراده او- بخوان خودآگاه او- قادر به كارهایی است بسا اساسی تر از آنچه كه اراده او بر آن اشراف دارد. صندلی چرمی كلینیك روانكاوی فروید دریچه ای بود بر این دنیای ناخودآگاه مفروض و تائیدی بود بر احتمال همین «دست خودم نیست». اما علاوه بر این سوءتفاهمی بود كه در قرن نوزدهم بین جنون و صرع وجود داشت یا به عبارت دیگر این دو هنوز در ذهنیت دوران تفكیك نشده بودند. و این نیز باز تائیدی بود بر امكان همین «دست...»
ونسان ون گوگ خود را به بیمارستان معروف «سال پیتیه» پاریس به عنوان ابتلا به جنون معرفی كرد در حالی كه بر طبق مدارك موجود كه محققین آكادمی مغز و اعصاب آمریكا بررسی كردند بیماری او «صرع» بود و نه جنون! كمااینكه مجنون از بیماری خود اطلاعی ندارد. ادبیات پزشكی قرن نوزدهم آكنده است از مواردی كه صرع های اتوماتیك بسیار طولانی با رفتار نسبتاً عادی داشته اند و كارهایی بی اختیار مثل مسافرت بین قاره ای! انجام داده اند كه اكنون به نظر می رسد بسیاری از موارد صرع نبوده اند، بلكه حالاتی روحی اما نه در حد جنون بوده اند. به زودی اما دادگاه های قرن نوزدهم اروپا نیز آكنده از مواردی شد كه به دنبال توجیه جنایتی به واسطه صرع بودند و این مقدمه ای بود بر توجیه خشونت به واسطه نوروساینس!!
اكنون اگرچه سال ها است روشن شده امكان یك كار هدفمند نظیر جنایت در جریان یك حمله صرع غیرممكن است و این ادعا در هر محكمه ای از همان ابتدا رد می شود، اما هم چنان جایی در ذهن ما نوعی خشونت را در برابر ناملایمات مربوط به همان ناخودآگاهی می داند كه در قرن نوزدهم زادگاه صرع یا اتوماتیسم بود و آن را توجیه می كند. در حالی كه در حال حاضر به جز در جنون انسان مسئول اعمال خود به شمار می رود یعنی قادر است و باید خود را كنترل كند و در غیر این صورت محكوم است.
ارتباطات دوجانبه بی شماری بین كورتكس لیمبیك و كورتكس جدید وجود دارد كه اجازه می دهد كورتكس جدید- همان شكنج های مغزی- نه فقط خشونت بلكه كلیه فعالیت های كورتكس لیمبیك را كه مثل هسته ای در وسط مغز قرار گرفته و باستانی ترین قسمت مغز است كنترل كند. فی الواقع طی تكامل موجودات كورتكس جدید رفته رفته پیرامون كورتكس لیمبیك تنیده شد. ابتدایی ترین موجودات مغزشان فقط یك كورتكس لیمبیك است ولی در تكامل یافته ترین موجودات مثل انسان كلاف های پیچ درپیچی پیرامون لیمبیك تنیده شده كه كارشان در اساس كنترل و مهار سیستم لیمبیك و استفاده از اشكال مهار شده فونكسیون های اساسی آن نظیر خشونت است، بنابراین ضعف و كنترل رفتار پیش از آنكه مسئله ای نوروبیولوژیك باشد مسئله ای فرهنگی و اجتماعی و به بیانی آموختنی است. اما ریشه هایی بس پیچیده و ناپیدا دارد. از كسی كه می گوید: «دست من نیست» باید پرسید: «پس دست كیست؟»
این بی اختیاری از یك سو ریشه در فرهنگی دارد كه با خشونت درآمیخته و از یك سو ریشه در نظریات نوروساینتیكی دارد كه به این بی اختیاری نوعی لباس علمی از جنس همان «ناخودآگاه» می پوشانند و با دادن چند قرص این بی اختیاری را رسمیت می بخشند. به راستی برخورد مدیكال با این قضیه نوعی رسمیت دادن به آن است در حالی كه برخورد اخلاقی و حتی حقوقی نوعی بی اعتباری برای قضیه «دست خودم نیست» پدید می آورد. برخورد مدیكال یعنی سپردن جان به جریان باد، اما برخورد اخلاقی یعنی تقویت نفس در خودداری و تسامح. به راستی هم رفتارهایی همچون رفتار «زیدان» در برابر دشنام عمدتاً به این دلیل در فرد پیدا شده و رشد می كنند كه یا محیط پیرامون اساساً چنین رفتارهایی را از نظر اخلاقی می پسندد و توصیه می كند یا فرد براساس نظریات علمی به خود می قبولاند كه گاهی كنترل خود را از دست می دهد!
در هر حال این رفتار خشونت بی اختیار یك رفتار آموختنی است.
نه رفتاری كه ذاتی برخی افراد باشد و ذاتی برخی افراد نباشد. از سوی دیگر اولین قربانی خشونت «بی اختیار» خود فردی است كه مرتكب خشونت شده. او نه تنها گرفتار عواقب اجتماعی خشونت خود خواهد ماند و نه تنها «حق» را در سینی طلا به دشمن یا رقیب خود تقدیم خواهد كرد، بلكه یك بار دیگر هم این رفتار خطرناك آموخته شده خود را به كار خواهد بست و این رفتار را بیش از پیش خواهد آموخت.
رفتاری كه زندگی او یا در این مورد به خصوص افتخارات او را به باد فنا خواهد داد. اما جنبه دیگر آموختنی بودن رفتار خشونت آمیز به ویژه در مورد قضیه «زیدان» - كه مقصود نگارنده هم بیشتر همین جنبه اخیر است- این كه همین رفتار در زمین بازی می تواند تاثیر بسیار مهمی در سطح خشونت رفتار انسانی بگذارد. حالا كه در زندگی هم نه قهرمانان «زندگی» كه قهرمانان «بازی» قهرمان هستند و رسانه های عمومی با تاثیر غول آسای خود قهرمان و الگوی جوان را از موردی در روابط انسانی با اسطوره ای در آن سوی صفحه شیشه ای آن هم نه در یك زندگی واقعی بلكه در یك «بازی» جابه جا كرده اند و از آن فراتر میلیون ها نفر بلكه میلیاردها نفر در این الگوسازی اشتراك دارند برخورد مجامع عمومی و به خصوص رسانه ها با این گونه رفتار می تواند تاثیری سرنوشت ساز در سطح خشونت در روابط متعارف انسانی داشته باشد.
«اگر زیدان مجاز است چرا من نباشم...» به این دلیل مجامع عمومی نباید حتی یك لحظه در محكومیت این رفتار و نشان دادن عواقب آن تردید كنند و رسانه ها هم باید در تحلیل های خود بسیار هوشمند باشند. كسی نباید از این بترسد كه با محكوم كردن «زیدان» نازنین از «لات» ایتالیایی حمایت كرده است. چرا كه مدارا و تحمل صرفاً در برابر خشونت است كه معنی می یابد وگرنه هیچ كس - به جز مجانین- بی جهت خشونت نمی كند. اولیا و بزرگان اسلام هیچ گاه در برابر توهین شخصی برنمی آشفتند و همیشه در چنین مواردی تبلیغ صبر و مدارا می كردند. مثال ها فراوانند.
دكتر بابك زمانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید