جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

پهلوان بزرگ پایتخت گریست


پهلوان بزرگ پایتخت گریست
از دبستان بازی را آغاز كرده بود. تنها مدرسه ای كه چاله پرش! داشت و یك سالن مجهز كه در زمستان دانش آموزان بتوانند در آنجا ورزش كنند. یك مدیر عاشق كه ورزش را چون ریاضی دوست داشت و به آن اهمیت می داد و آقای قریب زبانزد عام و خاص بود. اندام ورزیده و كشیده او در ۱۳ سالگی او را رئیس انتظامات مدرسه كرد.
از همان دوران نوجوانی یك نوع مدیریت پنهان در درونش می جوشید. فرزند دوم یك خانواده مذهبی و بازاری بود. هر كس هم جای مربی باشگاه فردوسی بود او را به كشتی دعوت می كرد، در حالیكه او بیشتر والیبال و بسكتبال را دوست داشت. طولی نكشید در ۷۵ كیلوگرم همه را زمین زد. در بازارچه درخونگاه می گفتند آقا عنایت (عنایت الله ضیایی) مدیر و مربی باشگاه فردوسی یك كشتی گیر كشف كرده كه همه را زمین می زند. نامش منصور است فرزند حاجی مهدی زاده. همشاگردی های منصور در دبیرستان پس از آن به شكل دیگری به او نگاه می كردند. كمی كه بزرگتر شد دیگر در باشگاه رقیبی برایش نبود و پس از اولین پیروزی پدرش با جعبه شیرینی به خانه آمد. منصور خودش می گوید: «موضوع انشاء ما نامه به پدر بود و دوست داشتم به پاس حمایت او از ورزش و روحیه ای كه به من داده بود برایش نامه ای می نوشتم. اما ورزش و تمرینات سخت اجازه نمی داد مجبور شدم در ساعت درس انشاء از روی كاغذ سفید انشاء بخوانم! برادر بزرگترم دوچرخه داشت و شنیده بودم برای قوی شدن پاها باید دوچرخه سواری كرد. ساعت اتمیك خودم را به او قرض می دادم و او دوچرخه اش را در ازای آن برای ساعتی به من می داد. دبیرستان ابومسلم درس می خواندم. معلم نازنینی در ورزش داشتیم به نام سكاكی كه نقش زیادی در هدایت ما داشت. پس از آن ما را سپردند به حاج عبدالحسین فیلی، خدا رحتمش كند، هر چه فن كشتی بود ما از حاجی یاد گرفتیم و بالاخره در سال ۱۳۴۸ به عضویت تیم ملی درآمدم. مرحوم نبی سروری حریف من بود. با زحمت با او مساوی كردم و او دیگر به روی تشك نیامد و من رفتم در كنار سیف پور، پدر خادم ها، حبیبی، یعقوبی، تختی و حسین نوری و المپیك رم ۱۹۶۰ و خاطرات مبارزه با حسن كنگور و گارچف بلغاری و بالو رومانی. همه باختیم؛ تختی هم به عصمت آتلی باخت و برای ورزش ما عزای عمومی بود؛ درد نداشتن یك مربی روز، كوچینگ اشتباه و شكست هایی كه در خور نام كشتی ایران نبود.
و همین نداشتن، امروز مرا واداشته تا در ۶۷ سالگی تجربیات خود را در اختیار نسل امروز قرار دهم. حاجی یزدانی خالصانه آمده است و مدیریت را می شناسد. می خواهم خدمت كنم. قهرمانی من در جهان و پهلوانی من در ایران مهم نیست، من رمز این رشته را می شناسم و من خاك این ورزش را حس كرده ام. من با بوی تشك كشتی شب ها به خواب رفته ام و رویاهای خودم را با ورزش پیوند زده ام. آخرین كشتی من در سال ۱۹۶۸ مكزیك بود و از آن روز ۳۸ سال می گذرد. اما هنوز سلولهای من با كشتی است. سرمایه های من تماما تجربه است، آنها را كه با خودم به گور نخواهم برد، باید برای نسل های بعدی باقی بگذارم تا شاید اندكی در سرنوشت و آینده آنها موثر واقع شود.»
منصور مهدی زاده پهلوان بزرگ ایران و قهرمان جهان به این نقطه كه رسید اشك در چشمانش حلقه زد و چون كودك دبستان رازی گریست.
جهانگیر كوثری
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید