جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


به‌همین سادگی!


به‌همین سادگی!
چی شده؟ چرا ما این‌طوری شدیم؟ چرا شادی‌هامون الکی شدن؟ چرا هیچ‌کس از ته دل نمی‌خنده؟ چرا بین آدم‌ها این‌قدر فاصله افتاده؟ چرا باید یه اتفاق خیلی مهمی بیفته یا خرج هنگفتی بشه تا ما برای چند لحظه یا در نهایت برای یه‌روز خوشحال باشیم؟ چرا دیگه چیزای ساده ما رو شاد نمی‌کنن؟ چرا از اتفاقات کوچک لذت نمی‌بریم؟ علت کجاست؟ چاره چیه؟ به‌نظر تو ممکنه کسی یا چیزی زندگی ما رو تحت‌الشعاع قرار داده و لذت زندگی رو از ما گرفته باشه؟! یا شایدم ... نکنه که ما آدمای خیلی سطحی شدیم؟ نکنه دیگه چشم‌هامون قشنگی‌های دنیا رو نمی‌بینن؟ گوش‌هامون حرف‌ها و صداهای خوب رو نمی‌شنون؟ نکنه اون‌قدر درگیر کار و تجملات زندگی شدیم که زیبائی‌های دور و برمون‌رو نمی‌تونیم ببینیم؟ یعنی این زیبائی‌های تصنعی و ظاهری که هر روز رودست هم می‌آن، ما رو از دیدن زیبائی‌های واقعی و طبیعی غافل کردن؟ چرا صدای بارون دیگه دل ما رو نمی‌بره؟ چرا دیگه هوس نمی‌کنیم زیر بارون راه بریم؟ چرا دیگه برای دیدن رنگین‌کمان سرهامونو بالا نمی‌کنیم؟ چرا دیگه دنبال پروانه‌ها نمی‌دویم؟ چرا برای دیدن دوستان و فامیل ذوق نمی‌کنیم؟ چرا از دور هم بودن و گفتن و شنیدن و خندیدن اجتناب می‌کنیم؟ می‌گن از وقتی‌که مهمون‌خونه یا به‌عبارت امروزی‌تر، سالن پذیرائی تو خونه‌ها به‌صورت مجزا ساخته شد دیگه رفت‌وآمدها محدود شد، فاصله‌ها زیاد شد و آدما کمتر دور هم جمع شدن. می‌دونی چرا؟ چون تشریفات زیاد شد. دیگه رفت و آمدها مثل قدیم نیست که. مثلاً اگه امروز دوستی یا حتی خواهر و برادری بخوان با هم معاشرت کنن باید همه بساط پذیرائی جور باشه. از بهترین نوع میوه و شیرینی بگیر تا... شام و دسر. ولی قدما این خبرا نبود، یه چای بود و یه نون و پنیر و هزار تا دل خوش. دل‌های خوشی که از سادگی نشأت می‌گرفت، از بی‌پیرایگی! چشم و هم‌چشمی نبود، مبلمان و پارکت و سرامیک نبود، کسی به فکر ست‌کردن پرده و رومبلی و فرش نبود... همه تزئینات خونه یه قالی بود و چند تا پشتی و یه سماور که همیشه جوش بود و منتظر مهمون!
آخه چقدر گوشه‌گیری؟ چقدر کار؟ چقدر جدیت؟ تو اصلاً از زندگی چی می‌خوای؟ بذار چیزی‌رو که تو زندگی‌های امروز اکثر ما عادی شده رک و راست بهت بگم: تا سه سالگی که هیچی، بعدش می‌فرستنت مهدکودک، بعد مدرسه، بعدش باید بری دانشگاه و در آخر، کار و کار و کار! خودت خسته نشدی از این زندگی؟ تو زندگی می‌کنی که کار کنی یا کار می‌کنی که زندگی کنی؟! الان توی این دور و زمونه، ما بیشتر کار می‌کنیم تا زندگی! هدفمون شده کار کردن. اگه کار دوم و سومی هم پیش بیاد قبول می‌کنیم. خوب بعد از این‌همه کار قراره چی عایدمون بشه؟ بیشتر درآمدمون می‌شه خرج رخت و لباس و گوشی موبایل و کامپیوتر و اتومبیلمون! به‌جای این‌که بیشتر به خودمون و سلامتی جسم و روحمون برسیم، خرج چیزائی می‌کنیم که باید در جهت راحتی ما استفاده بشن! شدیم بنده و اسیر لوازم زندگی. اون‌قدر که به فکر انواع و مدل‌های مختلف این چیزها هستیم و براشون هزینه می‌کنیم، برای خودمون ارزش قابل نیستیم. حتماً باید سلامتی‌مون به خطر بیفته تا قدرشو بدونیم؟ اون‌وقت هرچقدر هم که خرجش کنیم و دوا درمون کنیم مثل اول نمی‌شیم!
برای ما آدما، ارزش دو چیز بعد از این‌که از دستشون بدیم مشخص می‌شه: اول سلامتی و دوم عشق. این‌دو قابل جبران نیستن، به‌هیچ قیمتی هم در هیچ بازاری فروخته نمی‌شن و دردشون تا ابد باهامون می‌مونه! ولی چرا باید این‌جوری باشه؟
یه وقت‌هائی لازمه که یه صفاتی به خودت و زندگیت بدی! به اطرافیانت هم توجه کن. محبتت رو ازشون دریغ نکن. هیچ می‌دونی چند نفر از دیدن تو خوشحال می‌شن و دوست دارن که چند دقیقه‌ای رو در کنار تو بگذرونن؟ حداقل این فرصت رو به اونا بده! تو در روز چند ساعت رو با خانواده‌ات هستی؟ آخرین باری که باهاشون رفتی سینما یادت می‌آد؟ تا حالا به ایجاد انگیزه و برنامه‌ریزی برای بچه‌هات فکر کردی؟ چند روز در هفته با بچه‌ها می‌ری پارک؟ تا حالا باغ‌وحش بردیشون؟ یا فقط به برنامه‌های مستندی که در تلویزیون نشون داده می‌شه اکتفا می‌کنی؟ آخه ما که خودمون تو خونه‌های حیاط‌دار بزرگ شدیم چرا بچه‌هامونو تو این آپارتمان حبس می‌کنیم؟ درسته که امکان زندگی در خونه‌های ویلائی برای همه وجود نداره ولی پارک‌ها و مکان‌های تفریحی داخل و خارج شهر رو که ازمون نگرفتن! تو خودت به‌غیر از مسیری که هر روز توی هوای آلوده و دود و دم، از خونه تا محل کار یا تا دانشگاه طی می‌کنی، به‌منظور دیگه‌ای هم از خونه می‌زنی بیرون؟ ورزش می‌کنی؟ کوه می‌ری؟ چرا کوله‌بار سفر رو اون‌قدر سخت می‌بندی؟ دیگه مسافرت‌ها شدن اینترنتی! از این سایت به اون سایت! نه تحرکی، نه فعالیتی! نگو که وقت کافی نداری یا این‌که این‌کارها خرج داره و هزینه می‌خواد و از این حرفا! تو اراده کن، همت کن، همه‌چی جور می‌شه!!!
خدا وکیلی تا حالا به این فکر کردی که: اگه توی طبیعت بکر و دست‌نخورده کوهستان، جنگل یا کویر (بسته به روحیه خودت) باشی، حس و حال بهتری داری یا در یه هتل فوق‌العاده شیک و لوکس؟ وقتی کنار رودخونه یا دریا نشستی بیشتر احساس آرامش می‌کنی یا وقتی که کنار استخر، صدای آبی‌رو که از تسویه‌ها بیرون می‌آد می‌شنوی؟ وقتی به‌چشم‌های معصوم یک کودک نگاه می‌کنی بیشتر تحت تأثیر قرار می‌گیری یا موقعی‌که قیافه‌های اجق‌وجق مدل‌ها و مانکن‌ها رو می‌بینی؟ تو کدوم‌یک از این موارد، بیشتر می‌تونی خدا رو حس کنی؟! بله... آرامش، شادی و لذت واقعی جائی است که خدا حضور داشته باشه!!! اگه تو بهترین و مجلل‌ترین خونه و ماشین و ویلا و... رو داشته باشی، باز هم راضی نمی‌شی! باز هم کمبود یه چیزی‌رو احساس می‌کنی ولی اکثر مردم از این واقعیت غافلند. روح انسان کمال طلبه! و کمال آن، نزدیکی و رسیدن به معبوده. ولی تو اون‌قدر سر خودتو شلوغ کردی که حتی نمی‌تونی حرف خودتو، صدای درونت‌رو بشنوی! دور و برت رو خلوت کن! با خودت خلوت کن! به این فکر کن که آخرش چی؟ آخرش باید کجا بری؟ آن‌قدر کار کن و جدی باش که خودت و خانواده‌ات و خداتو از دست ندی!!!
می‌خوام یه توصیه بهت بکنم، خیلی دوستانه: خودت‌رو اسیر زندگی نکن! از امکانات زندگی در حدی استفاده کن که حاجت تو رو برآورده کنن نه این‌که تو سلامتیت‌رو برای اونا خرج کنی! مطمئن باش که هر چی بیشتر خرج کنی کمتر داری! خودتو از بند تشریفات و تجملات رها کن! به‌خودت برس! به همین سادگی. بیشتر بخون، بیشتر بیاموز، غذائی‌رو که دوست داری بخور، به سفری که دوست داری برو و خلاصه این‌که برای پول و شهرت و روز مبادا، خودتو خرج نکن. امروز رو دریاب چون ممکنه که آخرین روز باشه! ساده زندگی کن و از سادگی لذت ببر. پس سادگی‌رو دست کم نگیر. تو شروع کن تا بقیه هم از تو یاد بگیرن. این‌طوری می‌شه فرهنگ ساده زیستن‌رو رواج داد و حظ زندگی‌رو برد.
ناهید مومن‌خانی
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید