یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


ابهام به هم پیوسته


ابهام به هم پیوسته
● نگاهی به نمایش «زخمه بر رمل»
«زخمه بررمل» روایت غیر خطی به هم پیوسته ای است كه ساختار نشانه هایش در ارتباط ارگانیك با هم قرار دارند اما این ارتباط به دلیل عدم كد گذاری مناسب به شكلی بومی و میهنی به ابهام به هم پیوسته ای بدل شده است كه مخاطب آشنا با جریان های جدید هنری هم كه تعلیق ها و تعویق های معنایی را می شناسد باید به هر منوتیك مدرن گادامر، هایدگر، ركور و... در این حوزه متوسل شود. آیا این گونه نمایش برای مخاطبی است كه قبل از وارد شدن به سالن تلفن همراهش را به شدت خاموش كند.
پرسش اول این است كه اگر مخاطب شما فهیم است و بلیت تهیه كرده تا اثر شما را كه اغلب با پیش زمینه هایش هم آشناست، ببیند، دیگر چه اصراری دارید كاری كه شما می گویید حتماً با این تأكید چند باره! انجام دهند.
در صورت دوم اگر مخاطب با یكبار و چند بار گفتن شما این مورد كوچك و سطحی را در نمی یابد چگونه شما برایش نمایش «پرفورمنس» اجرا می كنید. اگر چه، این تأكید درستی بود، به این دلیل كه بخش گفتاری و كلامی نمایش برپایه یك راوی استوار بود كه به وسیله دستگاه صوتی صدایش پخش می شد و طبیعتاً تأثیر تلفن های همراه روشن بر این دستگاه صوتی را نمی شود انكار كرد اما این كه كارگردان چنین عملی را انجام دهد كه حتی این برداشت پیش بیاید كه این حركت جزئی از نمایش است كمی بدون تأمل و تدبیر می نماید.
«زخمه بر رمل» كه مشتمل است از بیست و هشت عاشقانه مذهبی (عاشورایی) تلاش در جهت تلفیق دو گونه اجرایی شبیه خوانی و تعزیه با پرفورمنس كه البته سعی شده عناصر هر یك از این دو فرایند نیز در نمایش حضور داشته باشند.
در جریان اندیشه پست مدرن كه دیدگاه هایی نوین به مباحث معرفت شناختی، ضدیت با واقع گرایی و بیان صرف آن، نفی تصور موجود از شناخت به مثابه بازنمایی دقیق و نفی فرا روایت ها در آن مطرح است و در واقع «پرفورمنس» هم زاییده همین فضا هاست می بینیم كه انسان برای سردرگمی های خویشتن خویش در رهیافت های جسته و آگاهانه به عناصری دست پیدا كرده كه با آن در تلاس جذب مخاطبی برای خود است.
این نمایش تا آنجا كه از صداهای موهوم، روایتی تك گویه، نور، فاصله گذاری، حركات موزون و سایر مؤلفه ها و عناصر و تمهیدات صحنه ای برای ایجاد فضایی «پرفرومنس» استفاده می كند تا جایی كه از نمادها و عناصر تعزیه برای پیشبرد اهداف ذهنی خود سود می جوید، در تلاش است ضمن انتقال پیام شیوه تازه خود را باز هم در برابر دیدگان تماشاگر بیازماید. اما مسأله ای كه در این میان پیش می آید، این است كه آیا این اثر به موقعیتی تكامل یافته از این دو شكل اجرایی نمایشی می رسد تا بتواند با پیرامون انسانی خود رابطه برقرار كند.
در واقع این نمایش پیش از آن كه بخواهد به فلسفه درونی «پرفورمنس» وفا دار باشد و به عدم قطعیت ها بپردازد و شكل هایی مرسوم را دوباره در فضاهایی تكراری قرار ندهد در ورطه شكلی از سمبولیست می افتد. به این معنا كه عناصر صحنه ای نه نمادهایی بدل شده اند كه ما می شناسیم و از آنها پیشداشت های ذهنی داریم. به عنوان مثال پرده قرمز، سفید، یا رنگ های سبز و قرمز.
در آن سو دف، كودك چندماهه، تیروكمان، نیزه و ... این ها دوباره به درون كلان روایتی باز می گردند كه «پرفورمنس» در صدد فاصله گرفتن از آنها است. در گونه اجرایی دیگر كه «زخمه بر رمل» در تلاش بود آن را به تصویر بكشد زره و كلاهخود و سنج، بیرق و ابزارآلات جنگ بود. اینها آن شكل دیگر بیان را كامل كردند و وجهه ای حتی در نقاطی بدون نقل همزمان نقال به صورتی كه كسی دیگر به جای نقال یا تعزیه خوان صدا در می دهد.
در این فضا هم تقریباً عناصر صحنه ای، همه با دقت انتخاب شده بودند، حتی در این بیست و هشت عاشقانه. بافت زبان هم همخوانی قابل توجهی با موضوع نمایش داشت، بافت زبانی «آركائیك» و كهن پندار كه نه تنها تداعی گر فضاهای آن زمان یعنی زمان اتفاق افتاده در نمایش بلكه بافت واژگانی اش هم خیلی دقیق انتخاب شده بود.
اما در این میان ابهام در شاعرانگی كلام سنگینی بار معنایی نمایش را زیاد كرده بود، به این معنا كه تماشاگر باید هم به معنا كردن بافت شاعرانه زبان می اندیشید و هم زمان حركت كاراكترها را در نظر می گرفت و این كمی كار را دشوار می كرد.
چون وقتی نشانه ها برای تماشاگر قابل شناسایی است اما ارتباط این نشانه ها با هم در جهان نشانه ای اثر قابل ادراك نیست كمی كار با مشكل روبرو می شود. در واقع شاید این گونه بهتر باشد توضیح دهم كه وقتی نشانه های یك اثر تعزیه در تمام بازنمودهای آن در یك نمایش حضور داشته باشد، اما نوع اجرا آن فضای همیشگی را برای ما ایجاد نكند به اضافه این كه این نمایش با یك گونه دیگر اجرا هم تلفیق شده و گونه ای نوبیافریند آن گونه كه به «پرفورمنس» بینجامد و آن زمان نیز، باز برای ذهن مخاطب درگیر كننده نباشد، چه می توان گفت!
«زخمه بر رمل» گر چه واقعه ای تاریخی را بیان و آن را در قالبی نو به تماشاگر عرضه می كند اما در كد و نشانه گذاری هایش به خوبی عمل نكرده است. جایی از این تلفیق عقیم به نظر می رسد. حتی زمانی كه زن باكودك در آغوش، ابتدای نمایش به سویی می رود و كودكش را وا می نهد تصاویری كه در ذهن ایجاد می شود در ادامه نمایش آنها تحقق پیدا نمی كند.
پایان نمایش با به آتش كشیده شدن خیمه ها اتفاق می افتد، فضایی كه اگر چه با تماشاگر آشناست اما نمی داند باید به درستی با كجای نمایش ربطش دهد، اگر چه كلیت نمایش در باره آن فضا توضیح داده شده است. پرنده های سفید، سنگ زدن به شیكان، چادر سیاه افكندن بر سر زن، پرچم سفید بر افراشتن، پرده قرمز بلند و نمادهای دیگر چقدر می توانند ذهن مخاطب را به دنبال خود بكشانند. به راستی چه تعبیری می توان و چه ارتباط در خوری می شود میان این همه نشانه برقرار كرد؟
شلوغی نمایش حتی به موسیقی هم كشیده می شود. «شب، سكوت، كویر» استاد شجریان مثله شده و پیاپی در صحنه پخش می شود. موسیقی خراسان و «ببار ای ابر بهار» كه حالا پرسش این می شود كه آیا روح این موسیقی با روح موسیقی كویری ای كه این نمایش قصد داشت از آن سخن بگوید، یكی است؟ و اگر هم یكی نیست این را هم می خواهیم پای اثر پست مدرن بگذاریم!
در واقع اگر چه به عقیده چارلز جنكرز شارح پست مدرن این فرایند اساساً آمیزه ای التقاطی از هر نوع سنت با سنت های گذشته است و ویژگی اصلی آن كدها و رمزهای چندگانه، مبهم، كنایی، گزینش های متنوع و پراكنده، عدم تجانس، استمرار یا گسست است، اما آیا هر هنر اینچنینی اساساً پست مدرن است؟!
اگر در این نمایش دست كم زبان راوی قدری سهل تر بود و نشانه ها این قدر در دایره ای گسترده اتفاق نمی افتادند تماشاگر راحت تر با این نمایش ارتباط برقرار می كرد. مسأله دیگر كمرنگ بودن بخش آئینی این نمایش بود. به هر ترتیب بیش از آن كه نگاه تماشاگر و پیش از آن كه ذهن او درگیر مفاهیم آئینی این نمایش شود در صدد حل پازل دوراز دسترس نشانه های اثراست. در واقع تماشاگر وقتی را كه می خواهد صرف انرژی كند تا معنای اثر را دریابد، باید نشانه های بسیار زیاد این اثر را در كنار هم قرار داده و هی معنا آفرینی كند؛ فرایندی كه معلوم نیست به كجا منتهی شود.
به جایی كه شاید سیالیت معنا نامیده می شود و باید پیاپی كنكاش كنی تا شاید به افقی از معنا دست پیدا كنی، افقی كه بطور قطع «قطعیت» مشخصی نخواهد داشت. در نهایت این كه نمایش «زخمه بر رمل» اگر به صورت یك فرایند دوشكلی تجربه شده بود ولی قابل تأمل است، چون این گونه تلاش ها اگر كه حتی بدون مخاطب هم باشند باز پاسخ به نوع سلیقه جهانی و میهنی است به شرط آن كه كارگردان این را بداند افرادی كه بلیت تهیه می كنند تا كاری متفاوت ببینند، كاری كه برای دریافت جهان نشانه هایش به خرد ورزی و ذهنی هشیار نیاز است، نباید چند بار مسأله ای را تذكر داد.
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ابرار