جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


بانک و نیروی انسانی


بانک و نیروی انسانی
۱) بانک (یا هر بنگاه اقتصادی دیگری) افرادی را که متخصص امور بانکی ( یا بنگاه مورد نظر) نیستند، استخدام می­کند، آنها را آموزش می­دهد و بعد هم آنها را به کار می­گیرد. به عبارت دیگر "آموزش ] اولیه[ تاثیری روی مهارت فرد در پایان تحصیل ندارد".
فرض کنیم بانک در شرایط وجود اطلاعات نامتقارن میان کارفرما و کارگزار، و همان مساله مخاطرات اخلاقی افراد را استخدام می­کند، آنها را آموزش می­دهد و بعد هم آنها را به کار می­گیرد. اقتصاددانان برای شرایط وجود اطلاعات نامتقارن میان کارفرما و کارگزار، مدل­های زیادی تبیین کرده­اند. یکی از مدل­هایی که برای حالتی که کارگران و کارکنان باید آموزش ببینند و پس از اتمام آموزش کار خود را با مهارت و کیفیت برتر ارائه دهند، الگوی ضمانت (Bonding) از سوی کارگزار یا کارگر یا کارمند است. در این الگو، مقدار عایدی یا لذت فرد از کم­کاری و در رفتن از زیر کار (T) و احتمال توجه کارفرما به کم­کاری وی یا لو رفتن کم کاری او (P) مساله اساسی است. در مقابل، بنگاه از فرد ضمانتی مالی می­گیرد (A) که پس از دوره آموزش محل کار خود را ترک نکند و به تعهد خود پایدار بماند (خروج در برابر وفاداری زورکی نه تعهد).
اما مثال: دستمزد پرداختی توسط بانک به هر یک از کارکنان (۵۰۰۰ واحد) را معادل عایدی و لذت ناشی از کم­کاری می­گیریم. اما اینجا از فرض حامد استفاده می­کنیم مبنی برانیکه "با فرض ورودی های یک سان اگر فردی از رشته پیچیده تر فارغ التحصیلی شده باشد شانس این که توان‌مندی فردی اش بیش تر باشد بالاتر است" من تنها به این فرض ساده این نکته را می­افزایم که احتمال لورفتن این گروه از کارگران و کارکنان – افراد دارای توانمندی بیشتر- (۵ درصد)- در قبال کم­کاری سایر گروه­ها (۱۰ درصد) کمتر باشد. فرض کنید ضمانت بانک (بنگاه) در برابر بروز رفتار کم­کارانه برای گروه اول ۷۵۰۰۰ واحد (سخت کوش­ترها) و برای گروه دوم ۵۰۰۰۰ واحد باشد. فرض کنیم هزینه هر واحد نظارت (اضافی) هم برای بنگاه معادل ۱۰۰ واحد باشد.
الف) مقدار بهینه نظارت بانک (بنگاه) برای گروه اول (سخت­کوش­ترها یا همان غیر اقتصادی­های مد نظر بانک) با احتمال لورفتن کم کاری ۵ درصد، برابر با ۱.۳۳ است و در نتیجه هزینه نظارت بر این گروه برابر ۱۶۶ واحد. در نتیجه کل هزینه فرد برای این بنگاه، با احتساب دستمزد وی ۵۱۳۳ واحد است.
ب) مقدار بهینه نظارت برای بانک (بنگاه) ناشی از رفتار گروه دوم (کمتر سخت­کوش­ها) با احتمال لو رفتن کم کاری ۱۰ درصد برابر با یک است و در نتیجه هزینه بانک برای نظارت بر این گروه برابر با ۱۰۰ واحد. در نتیجه کل هزینه این گروه برای بنگاه ۵۱۰۰ واحد است.
با این حساب، بانک یا هر بنگاهی که با مساله اطلاعات نامتقارن روبرو است باید دست به انتخاب کدام گروه بزند؟ اگر پاسخ گروه اول (اشخاص مورد نظر حامد) باشد، باید بگویم امان از این تخصیص بهینه منابع.
۲) ساده­سازی مدل، هنر یک اقتصاددان است، اما من معتقدم هنر روش علمی، چه در علم اقتصاد، چه در علم فیزیک و سایر علوم، این است که کدام فرضیه یا فروض را انتخاب کنیم، لذا انتخاب فرض ساده صرفا کفایت نمی­کند، از میان فروض ساده باید دست به انتخاب بهترین زد.
۳) اما مهم­ترین فرض: "آموزش تاثیری روی مهارت فرد در پایان تحصیل ندارد". گریگوری منکیو، اقتصاددان برجسته دانشگاه هاروارد در مقدمه کتاب علم اقتصاد خود به نکته بسیار جالبی اشاره می­کند (نقل به مضمون می­کنم): در طی بیست سالی که آموزش دیده­ام تنها یک درس بینش مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد و آن "کلیات (اصول) علم اقتصاد بود". او می­گوید که این درس و آنچه در آن آموختم، "زندگی مرا دچار تحول کرد". خوب، حالا که اهمیت آموزش علم اقتصاد روشن شد - آن هم نه از سوی یک اقتصاددان داخلی- باید ببینیم که حامد چگونه این فرضیه به قول خودش ساده و از نظر من غیر عقلایی را انتخاب کرده است. (به مساله گردش دارایی­ها در سطح بانک توجه کنیم، گردش نیروی انسانی در مشاغل مختلف)
۴) اکنون اهمیت آموزش، حداقل اصول علم اقتصاد، از سوی اقتصاددان برجسته­ای بیان شد. از سوی دیگر می­دانیم هر علمی زبان خاص خود را دارد:ریاضیات زبانی دارد و زیست شناسی زبانی و اقتصاد هم زبانی و ادبیاتی. اجازه می­خواهم فرض ساده­ای را پیش بکشم مبنی بر اینکه "کار بانک" قرابت بیشتری با علم اقتصاد و دروسی که دانشجویان این رشته می­گذرانند، دارد تا شیمی و فیزیک و زیست شناسی و پزشکان با سواد، بنابراین، بانک باید دست به انتخاب کدام گروه بزند؟ لابد باز هم فرقی نمی­کند. البته خوب از نظر تو برای کارمندان بانک شاید نکند اما به نظر چرا می کند.
۵) به گمان من، انگیزه­ها سنگ بنای زندگی امروزی­اند. بنابراین، تقریبا در اغلب موارد شناخت انگیزه­ها، کلید حل هر معما است. لذا یکی از وظایف اصلی اقتصاددان همین شناسایی انگیزه­های موجود در ماوراء رفتار فرد و تحلیل آنها است.
۶) دانستن انیکه چه چیزی را باید سنجید و به چه نحوی، می­تواند در درک پدیده­ها و ساده­سازی آنها موثر باشد. در موارد ۵ و ۶ من و حامد مشکلی نداریم. اما محل اختلاف ما، در انتخاب فرض ساده است و به عبارت بهتر معتقدم:
۷) ساده­سازی باید (همچون مقالات کوز و دیگران) عقلایی باشد نه غیر عقلایی. ایرشنالیزیشن­سازی کار اقتصاددان نیست.
۸) برگردیم به یکی دیگر از فروض کلیدی. "حتی با فرض ورودی­های یک­ سان اگر فردی از رشته پیچیده تر فارغ التحصیل شده باشد شانس این که توان‌مندی فردی­اش بیش­تر باشد بالاتر است"، این فرض گر چه ساده­است، اما چندان عقلایی به نظر نمی­رسند. در مورد این فرض، هم باید بگویم: اگر فردی از رشته پیچیده­تر فارغ التحصیلی شده، احتمال کم­کاری او در محیط کار بیشتر است. (مدل بند اول). به دلیل داشتن پتانسیل بیشتر در تمامی حوزه­هایی که حامد بدان معتقد است، از جمله عدم شفافیت بیشتر، نسبت به گروهی که از رشته ساده­تری بالا آمده­اند. مثلا استعداد بیشتر برای سواری مجانی. چنین فردی همواره معتقد است که جامعه به او ظلم نموده و جایگاه او برتر از این است. لذا همیشه در معرض خطر کم کاری یا بروز فسادهای اداری و مالی قرار دارد.
۹) فرض کنیم که "علم اقتصاد یا همان تخصیص بهینه منابع" یعنی "حاکمیت تحلیل هزینه- فایده بر رفتار فرد" و در نتیجه اجتماع و جامعه. اما یک سوال: با توجه به فروض تو، آموزش تحلیل هزینه - فایده به یک اقتصادخوانده ساده­تر است یا یک جامعه شناس ( تجربه دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را با هم به یاد بیاوریم. یا کلاس درس دکتر درگاهی در مقطع کارشناسی ارشد اقتصاد شریف را می­توانی پیگیری کنی) چه برسد به یک فیزیک­دان یا شیمی­دان؟ قطعا از نظر تو حداقل این است که تفاوت مهمی وجود ندارد، پس وای به حال منکیو.
۱۰) پس آیا برای بانک بهتر نیست افرادی را استخدام کند که ذهن ساده­تری برای پذیرش هرگونه آموزش نسبتا ساده­ای را دارند تا یک پزشک (که حتما در تمام طول عمرش فکر می­کند به او ظلم شده و باید در جایگاه بهتری قرار بگیرد)؟ اینکه تو این پیش فرض ساده (و ببخشید از نظر من ساده­لوحانه) را از کجا آورده­ای، من نمی­دانم. اما حاضر نیستم چندان برایش تره خورد کنم.
۱۱) سطح تحلیلی مساله "تخصیص بهینه منابع" بسیار مهم است. ممکن است یک رفتار از دیدگاه یک فرد خاصی عقلایی باشد و تخصیص بهینه منابع هم صورت پذیرد، اما، حامد، باید دید، آیا در نتیجه اینگونه بهینه­سازی های فردی، تخصیص منابع در اجتماع هم بهینه بوده است؟ برای مثال؛ فساد مالی و اداری، از دیدگاه متقاضیان و عرضه­کنندگان هر گونه فساد، منافع فردی آنان تامین شده است، به خصوص اگر در بخش خصوصی باشد، اما آیا منافع جامعه هم حداکثر شده است؟ اگر جواب مثبت است که ما دیگر با هم حرفی نداریم.
۱۲) گزینه ۱۱ را به شکل دیگری بازگو کنیم: انتخاب­های مستقل فردی، چه خوب چه بد، بر افراد زیادی که فرد آنها را نمی­بیند و نمی­شناسد تاثیر می­گذارد. لذا اگر چه ممکن است فرد از نظر خود منابعش را به شکل بهینه تخصیص داده باشد، اما شاید موجب تخصیص غیر بهینه منابع در سطح اجتماع شود؟ برداشت من از لحن نوشته تو این است که "اینجا دیگر اقتصاددان هیچ وظیفه­ای ندارد؟" (حداقل در توصیف) و اگر این­گونه است ما با هم اختلاف عقیده بسیار شدیدی داریم.
۱۳) در اینکه "تخصیص بهینه منابع وظیفه اقتصاددان نیست"، ما توافق داریم. اما اینکه رفقای داخلی شما چه فکر می­کنند، من نمی­دانم. اما من در مقام یک اقتصادخوانده، هرگز آن­گونه که تو گفته­ای و فکر می­کنی، نبوده و نیستم. منظور این جمله است: " رفقای اقتصادخوانده داخلی ما ]احتمالا منظورت من هستم[ خود را در مقام تعیین کننده تخصیص بهینه منابع قرار می­دهند و به نظرشان می رسد که چون اقتصاد خوانده اند پس تخصیص بهینه منابع حتما این است که بانک آن­ها را استخدام کند". در ثانی، از اینکه می­بینم از نظر تو وظیفه یک اقتصاددان، تحلیل چگونگی تخصیص منابع در سطح اجتماع و ارائه راهکاری برای آن نیست، بسیار متاسف و متاثر شدم. اگر کار اقتصاددان نیست حتما کار زیست شناس، یا شیمی­دان (در سطح کلان) است؟ آنها ظرف کمتر از یک هفته می­توانند بریا این­کار آموزش ببینند.
۱۴) از زاویه­ای دیگر: امروز اگر به یک پزشک یا مهندس یا شیمی­دان یا فیزیک­دان برجسته بگوئیم نرخ بیکاری و تورم در جامعه بالا است، ظاهرا از نظر تو احساس او حداقل شبیه به یک اقتصاددان است؟ اما من هرگز اینگونه فکر نمی­کنم. اقتصاددان یک عمر آموزش دیده تا فقط و فقط به شکل فردی به تحلیل چنین مسائلی نپردازد.
۱۵) اما این موضوع فارغ التحصلیلان ایران و شما از ما بهتران خارجی و فرنگ رفته و از فرنگ برگشته و درک بهتر شما از مقاله­های ساده: منظورم این حرف شماست که " شاید این برای‌تان جالب باشد که در عالم اقتصاد هر قدر مدلی که ساخته می شود ساده‌تر و با متغیرهای کم‌تری باشد و ولی در عین حال بتواند شهود مهمی را منتقل کند ارزش‌مندتر است. بسیاری از مقالات واقعا تاثیرگذار در اقتصاد (مثلا مقاله کوز در باب کارکرد بازار به جای حقوق مالکیت - که اکثرا هم در ایران بر عکس فهمیده می‌شود-، مقاله مصیبت برنده، مقاله رای دهنده تاثیرگذار، مقاله زیرقیمت فروش رفتن عرضه اولیه و ... ) که همه مقاله‌های مهمی هستند مدل بسیار ساده ای دارند." به گمان حضرتعالی، من و امثال من این مقاله­ها را خوب نمی­فهیم، و همانطور که از بند ۲ نوشته­ی شما بر می­آید: درک ­من ( و رفقایم) از تعریف علم اقتصاد و اقتصاددان اشتباه است. اینکه شما مقالات را بهتر می­فهمید چیزی جز همان دلیل تهرانی و شهرستانی بودن مدیر بانک پاسارگاد نیست. اما، من هم به قول جلال آل احمد "کم ... از فرنگ برگشته" (مانند صحرائیان) ندیده­ام که هزار و یک جور ادعای اقتصادی دارد، اما در عمل رزومه­شان را روی میز نمی­گذارند.
۱۶) نمی­دانم مشکلات نظام بانکی ایران ( منظورم بانک­های دولتی است) ناشی از چه عواملی است؟ اما بدون شک، آنها در طی سالیان سال، از استراتژی پیروی کرده­اند. امروز عملکرد آنها نشان­می­دهد و می­توان گفت حداقل، بخشی از این مشکلات، حتما و حتما به حضور نیروی غیرمتخصص و عدم حضور نیروی متخصص در امور بانکی مرتبط است.
حامد قدوسی
محمد فرهاد
http://farhady.blogfa.com