پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


در مذمت وجدان بیدار


در مذمت وجدان بیدار
در فرهنگ عمومی ما ایرانیان، زندگی چیز عجیبی است و مرگ عجیب تر از آن. این دو واژه یک جورهایی جای خودشان را با هم عوض کرده اند. از کی این اتفاق افتاده، من نمی دانم اما یک چیز را خوب می فهمم و می دانم و آن اینکه این دو تا واژه در فرهنگ ما، دو بازیگر آماتور را می مانند که بازیگردان نقشی کاملاً حرفه ای را از آنها طلب می کند. با تطبیق این دو واژه با یکدیگر می توان به دنیای ما ایرانیان رسید. یعنی می شود فهمید که ما از زندگی و مرگ چه تصویری داریم و از جان این دو واژه چه می خواهیم و چه جور با آنها کنار می آییم؟
چرا زندگی عجیب است و مرگ از آن عجیب تر؟ کمی توضیح می دهم. فرض بفرمایید عاقل آدمی، از کله سحر بیدار شده و نشسته روبه روی یک جعبه جادویی سخنگو و آن جعبه، یک نفس، چیزهایی در مذمت و انکار هرچه که آدم های دیگر این دنیا با چشم هایشان می بینند می گوید و آن عاقل آدم هم می پذیرد. به تصور آن آدم عاقل، دنیا و زندگی همان چیزی است که تعاریفش از دل آن قوطی سخنگو بیرون می ریزد. چون جعبه سخنگو افلاطون است و فرمایشاتش، انکارناشدنی. از نظر افلاطونً جعبه سخنگو، «زندگی» چیزی است که در جایی دیگر و با موجوداتی دیگر منهای رنج و مشقت و فلاکت و فقر و بدبختی شروع می شود. شروع می شود؟، بله، شروع می شود. و شگفتا، چیزی که آن نایافتنی در کوچه ها و خیابان های ساخته و پرداخته فهم و عدالت بشری را در دسترس آن آدم عاقل قرار می دهد همانا «مرگ» است. مرگ؟، بله، مرگ. از این به بعدش، برای این آدم عاقل که مرید فابریک حضرت افلاطون و قوطی سخنگویش است تلاش مفهومی جز اتصال به مرگ ندارد.
صادق هدایت همه عمر و اعتبار داشته یا نداشته اش را گذاشت برای فهم این دو واژه در فرهنگ مهربان خودمان. بخشی از عمر مبارکش را صرف نوشتن نامه های نه چندان فدایت شوم به حسن شهیدنورایی کرده است. در آغاز این مکاتبات، هدایت مرحوم ۴۳ساله است و شهیدنورایی ۳۳ساله. این نامه ها ظرف مدتی نزدیک به پنج سال نوشته شده اند. این نامه ها توسط بهزاد شهیدنورایی پسر حسن شهیدنورایی برای چاپ در اختیار ناصر پاکدامن نویسنده و محقق ایرانی ساکن پاریس قرار داده می شود. او هم چندین و چند سال وقت می گذارد تا مجموعه مکاتبات و اسناد دکتر حسن شهیدنورایی را بخواند بلکه دشواری ها و تاریکی های آنها به کناری رود. پاکدامن مجموعه این نامه ها را در کتابی ۳۲۱ صفحه ای و توسط کتاب چشم انداز در پاریس منتشر ساخته است. اولین نامه هدایت به نورایی دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۲۴ نوشته شده و آخرینش، شنبه دوم آذر ۱۳۲۹. ناصر پاکدامن در این کتاب کار بسیار جالبی کرده است؛ اول اینکه برای هر نامه یک حاشیه نوشته که حاوی مطالب خوبی است برای کسانی که دوست دارند بدانند یک نویسنده به چه چیز هایی فکر می کند؟ شیر مرغ یا جان آدمیزاد یا هر سه تاش؟، خاصه که آن نویسنده یک نویسنده ایرانی باشد، که هم اهل صداقت است و هم از طایفه هدایت و از قرار معلوم وقت سرخاراندن هم ندارد و محل سگ هم به قوطی وراج و صاحب قوطی سخنگو نمی گذارد. دیگر اینکه یک مقدمه نوشته درباره هدایت و شهیدنورایی. توی آن مقدمه ۵۰ صفحه ای هم درباره نویسنده ای نوشته که وقتش را به جای سر کردن پای قوطی سخنگوی افلاطون دار و گوش سپردن به تعالیم جانانه آن به در و دیوار کوچه ها و خیابان های تهران و پاریس نگاه می کند و ایرادهای نیش غولی می گیرد که چرا ما این جوریم و آنها آن جور؟ غافل از آنکه تفاوت ها بعد از مرگ معلوم می شود و ما اصلاً کاری به کار زندگی نداریم، پس می گذاریم که مرگ معلوممان کند که چند مرده حلاجیم.
آنچه صورت کلی این نامه ها نشان می دهد بی قراری وجدان نویسنده ایرانی است در زیرورو کردن مسائل اجتماعی خودمان.
صادق هدایت نامه هایش به حسن شهیدنورایی را با سه کلمه آغاز می کند؛ «یاحق»، «یاهو» و «قربانت». این بخش از این مطلب که را برای منتقدین اندیشه فرض (بر وزن اندیشه ورز= اشاره به منتقدانی است که به جای «ورزیدن» از سینه چاکان «فرضیدن» هستند.) و همیشه در صحنه ادبیات کشور عزیزمان آوردم که نقطه اتکای خوبی باشد برایشان در پژوهش های هدایت یا ضلالت شناسانه شان. در کل این نامه ها، ۷۷ نامه با کلمه«یاحق» شروع شده است. سه نامه با کلمه «یاهو» و دو نامه با پیش درآمد « قربانت». من حقیر سراپا تقصیر هر چه در دایره المعارف ها و فرهنگ های لغات تخصصی و کاربردی و واژه نامه های متون کهن فارسی گشتم نفهمیدم که منظور هدایت از «قربانت» چه کسی می تواند باشد. بررسی دیگری درباره ته نامه ها، نشان می دهد که صادق هدایت ۷۰ تا از نامه هایش را با واژه غریب «قربانت» و «زیاده قربانت» تمام کرده است. چهار نامه با «یاهو» آغاز و پایان یافته و شش نامه هم با «یا حق» شروع شده و به انتها رسیده است. دو تا از نامه های آن مرحوم به آن مرحوم دیگر نیز همین جوری به امان خدا ول مانده اند. یعنی نه یاحقی دارد، نه قربانتی و نه زیاده قربانت. حالا دیگر هر دو نامه پران ها جان به جان آفرین تقدیم کرده اند و دوتاریخه شده اند. می توان جای این دو را با دو واژه مرگ و زندگی عوض کرد و با خواندن نامه های یکی از آنها - هدایت - اندکی به این مساله فکر کرد که نویسنده از وطن گریخته ای مثل هدایت، در دهه سی (۱۳۲۴ تا ۱۳۲۹) چرا اینقدر به وطنش فکر می کرده؟ به نظر شما چرا؟
شاهرخ تندروصالح
منبع : روزنامه شرق