جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


برنده معمولی بوکر


برنده معمولی بوکر
«حقیقت این است که با هم پیش می رفته اند گذشته و آینده محتمل و حال نامحتمل از یک نقطه آغاز می شد.»
از متن کتاب «دریا»
هجدهمین رمان جان بنویل نویسنده ایرلندی، یک داستان متعارف خاطره یی است. گرچه شاید ژانری دقیقاً به این نام وجود نداشته باشد اما اصطلاح «داستان خاطره یی» دریافت مشترکی را در خوانندگان حرفه یی برمی انگیزاند. «دریا» رمان متعارفی است به خاطر اینکه تمام عناصر آشنای این گونه داستانی را در آن باز می یابیم؛ یادآوری خاطره یی نوجوانانه در تابستانی فراموش شده، پایان نکبت بار و غیرمنتظره نخستین عشق که معصومانه و پاک است، بازگشت به مکان وقوع حوادث خاطره انگیز و گذشته فراری که از چنگ شخصیت اصلی؛ مردی سرد و گرم چشیده که تجربیات گوناگون را از سرگذرانده، می گریزد. آیا نکته غریب و تازه یی در این مضامین وجود دارد؟
راوی «دریا» مکس موردون است. یک منتقد و مورخ هنری نه چندان بلندپرواز و جاه طلب که در دهه ششم زندگی خود، بعد از مرگ همسرش آنا بر اثر سرطان، درمانده و مایوس به یاد معاشرتی تابستانی با خانواده گریس می افتد و نخستین عشق های زندگی اش که با آنها تجربه کرد. موردون که سرگرم نوشتن کتابی درباره پی یر بونارد؛ نقاش مشهور است در مهمانخانه یی سکونت می کند که پنجاه سال قبل خانواده گریس، پدر و مادر، دوقلوها؛ کلوئه و مایلز و پرستار بچه ها رز در آن اقامت داشتند. از طریق نشانه ها و تداعی ها ماجرایی که به مرگ دوقلوهای گریس می انجامد در ذهن او بازسازی می شود. موردون به یاد می آورد که در ۱۱سالگی شیفته خانم گریس می شود و به بهانه بازی با بچه ها به خانه ساحلی خانواده گریس راه می یابد. اما بعدتر عشقش به دختر هم سن و سال خانواده؛ کلوئه معطوف می شود که مثل تمام معشوقه های رمان های خاطره یی به قهرمان پر شر و شور و دلباخته بی اعتناست. در پایان بندی داستان ارتباط آقای گریس و پرستار بچه ها برملا می شود و درگیری کلوئه و رز به اوج می رسد، دوقلوها بی مقدمه به دریا می زنند و غرق می شوند. موازی با روایت خاطرات موردون که تنه اصلی رمان را تشکیل می دهد دو سطح زمانی دیگر هم پیش می رود. یک سطح برش هایی از آخرین روزهای زندگی آنا همسر مکس موردون است و دیگری زندگی روزمره موردون در مهمانخانه دوشیزه واواسور. ترکیب سه نفره موردون، دوشیزه واواسور؛ پیر دختر صاحبخانه و عضو سوم؛ سرهنگ بالدن، آدم دغلبازی که پیش از آمدن موردون با دوشیزه واواسور سرو سری داشته و طبیعتاً از اینکه رقیب جذاب تری سرراهش سبز شده دلخور است، ولو با روایت راوی دلمرده و غمگینی مثل موردون هم طنزآلود است.
مکس موردون که به گواه منتقدان انگلیسی با اسم های مختلف در رمان های بنویل تکرار می شود مردی است بدون کوچک ترین تمایلی به جاه طلبی و پشتکار، فرهیخته و تنها. دیگران فکر می کنند او سرگرم نوشتن رساله جدی و وقت گیری است اما در پایان کتاب اعتراف می کند تنها نیم فصل ناپخته از کتابش درباره پی یربونار را نوشته. در روزگار نوجوانی به شدت تحت تاثیر خانواده گریس قرار گرفته که پولدارتر و بی خیال تر از خانواده آنها بوده اند و به همین خاطر در چند بند آغازین کتاب گریس ها را به صورت خدایان وصف می کند. کم کم متوجه می شویم که مکس بیشتر مایل است در گذشته سیر کند. حادثه مرگ همسرش آنقدر او را متاثر کرده که می خواهد از طریق یادآوری خاطرات به جهانی پیشینی سفر کند، جایی که حتی نشانه های از دست رفتگی هم ناپدید شده اند. در جایی می گوید؛ «چیزی که می خواستم از اول تا آخر این بود که توی گوشه یی بخزم و خودم راحفظ کنم و در گرمای امن جنینی پناه بگیرم و در آن از گزند نگاه های سرد و بی اعتنای آسمان در امان باشم و سرمای تند و ویرانگر را حس نکنم.» تیپیک بودن شخصیت راوی و فضای داستان حتی از این تعبیر هم پیداست زیرا منظور مکس از آن ماوای امن گذشته است. ماکس شرایط حال را تاب نمی آورد. نمی تواند قبول کند که دیگران از او پرستاری کنند یا مراعات وضعیتش را بکنند. احساس می کند آنچه از دست رفته قابل جانشینی یا تکرار نیست. تصویری که از حال و روز کنونی اش تصویر می شود مردی خسته و میخواره است که حوصله ارتباط های تازه را ندارد. هیچ کس اعتمادش را جلب نمی کند اما علی الظاهر سخت به همدلی محتاج است. مصداق این نیاز جایی است که در کارگاه شیردوشی بی مقدمه به زن کارگر می گوید همسرش مرده. نه آنکه رمان «دریا» سرشار از لحظه های اینچنینی باشد اما به هرحال یک ویژگی مهم داستان های خاطره یی همین است که بتواند با عریان کردن غیرمنتظره درون شخصیت ها خواننده را تحت تاثیر قرار دهد. روایت مکس هم در چند لحظه به این اوج نزدیک می شود. مثل صحنه یی که به یک سینمای درب و داغان همراه با کلوئه می رود و صحنه بعدی آن وقتی از سینما خارج می شود حال و هوای بیرون، تغییر وضعیت نور و تاریکی را با تحولی شگرف در خود می سنجد. حتی جمله های قصاری که در دهان نویسنده های به سن و سال او خوب می گنجد و از خصایل راویان اینگونه داستان هاست که تفسیرهای زیرکانه از جهان ارائه کنند. « همه کارگرهای واقعی از افسردگی و بی قراری می میرند. از بس که کار کرده اند و از بس که کار مانده است.» اما اینها همه حتی کافی نیست که یک داستان خاطره یی شاخص خوانده باشیم.
لحن شاعرانه فصول نیمه اول کتاب وقایع را در هاله یی متراکم از مه و ابهام فرو می برد. توصیف های جزیی پردازانه بنویل علاوه بر آنکه روند نقل حوادث رمان را از تک و تا می اندازد خواننده را هم تا نیمه اثر در ابهام باقی می گذارد که خط اصلی قصه کدام است. در نیمه اول کتاب صدای راوی با یک جور لکنت زمانی همراه است. فصول کوتاه پی در پی که زمان های متفاوت و متنوعی را نقل می کنند از پس هم می آیند. این ترفند نویسنده است تا مسیر اصلی و قابل پیش بینی داستان را تا حد ممکن به تعویق بیندازد. زیرا خواننده بر اساس پیش پنداشت ها حدس می زند که عشق نوجوانانه او و کلوئه عاقبت خوشی نخواهد داشت. اما در نیمه دوم کتاب رویکرد راوی مشخصاً تغییر پیدا می کند. تا اینجا تمام آگاهی لازم به خواننده داده شده است. تقریباً جای آنا و کلوئه عوض می شود. آنا آخرین نفس هایش را در متن می کشد. اتفاقاً او هم شخصیتی کلیشه یی است؛ زنی محتضر که مرتب به اطرافیانش تاکید می کند که به مرگ قریب الوقوعش آگاه است و بنابراین نباید سعی کنند فریبش بدهند. در مقابل یک صحنه دردناک هم برای سرهنگ بالدن اتفاق می افتد. دخترش که قول داده به دیدن او بیاید در آخرین لحظه منصرف می شود. این تصویرهای همیشگی و آشنا از زندگی پیرمردها و پیرزنان تنها و مضحک مرتباً در اثر تکرار می شود. در پایان قصه هم ناگهان برملا می شود که دوشیزه واواسور همان «رز» دوستدار آقای گریس و پرستار دوقلوهایی است که پنجاه سال پیش غرق شدند و البته این رازگشایی هیچ بار عاطفی در خواننده ایجاد نمی کند زیرا دوشیزه واواسور را عملاً به عنوان عضوی از محفل کمدی سه نفره شناخته شده، به عنوان زن صاحبخانه پیری که بدش نمی آید شوهری از مستاجرهایش تور کند و بعد وقتی معلوم می شود که او «رز» است آن اعترافات و سوال جواب های احساساتی اصلاً دلنشین نیست. «دریا» رمانی است که به قرارداد خود با خواننده مجدانه و شاید بیش از حد پایبند می ماند. نه از چارچوب آشنایش فراتر می رود و نه فروتر. داستانی تلخ است که زیر سایه مرگ پیش می رود. دریا به نشانه حضور همیشگی، آرام و بی اعتنای مرگ همیشه در پس زمینه داستان حضور دارد. مهمترین نقاط عطف داستان به جز مرگ آنا همه در ساحل اتفاق می افتند. ذهن سیال راوی درست مثل موج هایی است که با برخورد با پاهای رز پس می نشینند. او نیز پیش می رود و بازمی گردد اما آرام و قرار ندارد.
دریا در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه ادبی بوکر شد که سال فقیر در ادبیات انگلیسی زبان به حساب می آمد. با این حال بسیاری از انتخاب این کتاب حیرت زده شدند. زیرا بنویل به خاطر رمان «کتاب نشانه» هم جایزه را نبرده بود. به نظر می رسید که جایزه بوکر۱ در سال ۲۰۰۵ بیشتر به معنای تقدیر از یک عمر فعالیت ادبی اهدا شده باشد. منتقدی حتی پیشنهاد کرد که این کتاب فراموش شود و خوانندگان دوباره رمان « لمس ناشدنی» بنویل را که در سال ۱۹۹۷ منتشر شده بود بخوانند. با این همه برای ما خوانندگان فارسی زبان، رمان «دریا» مجال آشنایی کامل با نمونه بسیار جدید یک گونه رمان است. نقد ادبی عموماً مرجعیتی برای کتاب های ترجمه و به خصوص آنها که جایزه معتبری دریافت کرده اند قائل است. تیغه برخورد انتقادی با این آثار عموماً آنقدر کند است که به توصیفی کلی بسنده می شود اما انتظار نداشته باشید که بعد از خواندن رمان اتفاق مهمی در درونتان افتاده باشد. دریا شما را فرا نمی گیرد. همان طور که در آخرین سطرهای کتاب ماکس موردون می گوید؛ «در واقع اتفاقی هم نیفتاده بود، یک هیچ لحظه یی. یک بی اعتنایی و شانه بالا انداختن بزرگ دنیا.»
امیرحسین خورشیدفر
پی نوشت؛
۱-جایزه من بوکر داستان که به اختصار بوکر خوانده می شود جایزه یی ادبی است که از سال ۱۹۶۹ هر سال به رمانی انگلیسی زبان که نویسنده اش اهل کشورهای مشترک المنافع (تابع پادشاهی انگلستان) یا جمهوری ایرلند باشد اهدا می شود. از مشهور ترین نویسندگانی که آثارشان در سال های اخیر برنده این جایزه شدند می توان به کازوئو ایشی گورو، آرونداتی روی و مارگارت اتوود اشاره کرد. در سال ۲۰۰۶ رمان میراث زیان نوشته کیران دسای نویسنده هندی جایزه بوکر ادبیات را دریافت کرد.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید