سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


زنان هویت اجتماعی اقتدار


زنان هویت اجتماعی اقتدار
دیر زمانی است که بحث های مختلفی در خصوص زنان در میزگردها، سخنرانی ها و مصاحبه ها مطرح می شود ، اینکه مسایل و مشکلات زنان چیست و چه موانع و مشکلاتی در سر راه پیشرفت و ترقی آنها و شکل گیری هویت اجتماعی اشان وجود دارد.
گرچه در خلال بحث های گهگاه متضاد ، همه و همه به یک موضوع توجه دارند و آن اینست که موانع بسیاری در راه زنان برای دستیابی به امکانات اجتماعی وجود دارد و باید با برنامه ریزی های صحیح و بجا در کنار آن تواما با آموزش زنان این شرایط را تسهیل ساخت. اما روند حرکت جهانی شدن ، گسترش ارتباطات و امکانات نسبی و اشاعه فرهنگ خودمحوری به نوعی موقعیت زنان را در جامعه امروز تغییر بسزایی داده است. تغییری که به نوعی جو فرهنگی اجتماعی خاصی را ایجاد کرده که مخالفت علنی با آن به نوعی به پرستیژ اجتماعی افراد مخالف لطمه می زند و مغایر افکار نواندیشانه و مترقی خواهانه است.
اما آنچه جالب توجه است زمزمه های شرطی شدن فعالیت این قشر از جامعه زنان همچنان به گوش می رسد که حکایت از یک چیز می کند و آن اینکه همچنان قاطعیت و اقتدار مردانه حرف اول را می زند.
«مشارکت اجتماعی برای زنان خوب است اما اگر..» ، «زنان لازم است آموزش ببینند به شرط آنکه ...» ،«برای زنان این حق اننخاب شغل و همسر و نحوه زندگی لازم است و آنان می توانند خود به دلخواه انتخاب کنند به شرط آنکه ...»
و همه اینها که معمولا نیز با دستاویز رعایت مصالح کانون گرم خانواده صورت می گیرد نشان می دهد که حتی روشنفکران و نخبگان جامعه نیز هنوز درک درستی از مسایل زنان ندارند و نه تنها مشکلات جدی آنان در خانواده و جامعه و تأثیر این مشکلات بر کل جامعه را نمی بینند، بلکه اصلا به نقش حساس و کلیدی این قشر از جامعه در جهت رشد و نمود الگوهای شخصیتی افراد نیز واقف نیستند.
● تغییر نگرش جامعه
برای مطالعه این روند تغییر تنها مشاهده تغییرات کمکی در درک بهتر آن نمی کند، چرا که رفع موانع در حوزه های مختلف به تغییر نگرش جامعه نیز منجر می شود. یعنی نگرش ها و باورهایی که نقش و پایگاه اجتماعی افراد را تعیین و تثبیت می کنند به نوعی روابط افراد را در خانواده و جامعه تنظیم می کنند و همه اینها باعث عدم دسترسی زنان به امکانات برابر می شود.
اما مشکل آن زمانی حادتر می شود و خودی نشان می دهد که نقش زنان در خانواده به طور مبهمی تغییر وضعیت می دهد. وظایف مسئولیت ها و روابط میان اعضای خانواده ، متناسب با شرایط امروزی زندگی تعریف نشده و علیرغم ظاهر امروزی رنگ و شکل زندگی سنتی را با خود یدک می کشد. یعنی یک زندگی سنتی در درون ساختار نوین و امروزی !! یعنی آنچه که قبلا در یک زندگی تمام عیار سنتی در یک جامعه کاملا سنتی و غیر صنعتی مطلوب بوده حالا هم مطلوب به شمار می رود بدون آنکه توجه شود که این تحولات و دگرگونی های سریع که در جوامع اتفاق افتاده و یا در حال شکل گیری است ، بسیاری از مفاهیم ، روابط الگوها را حتی رد کانون خانواده تغییر داده است !! و حالا زمان آن رسیده که تعریف جدیدی از حقوق ، مسئولیت و وظایف برای اعضای این کانون خانواده و بالاخص نقش زنان در خانواده ارائه کرد.
در جامعه امروز دگرگونی و تغییر در شرایط اجتماعی و انگاره های فرهنگی و نحوه زندگی ، تأثیر بسزایی در نحوه نگرش زنان و مردان به خانواده دارد و به نوعی نسبت به گذشته باعث شده که آنها از قید وابستگی به آن رهایی یابند اما این رها شدن بازتاب متفاوتی داشت. چرا که در رابطه با زنان این ایده القا شد که زندگی به سبک سنتی و خانواده در چهارچوب قبلی اش بهترین شکل زندگی خانوادگی است.
سابق بر این ازدواج تنها راه کسب هویت اجتماعی برای افراد (زنان) تلقی می شد. چرا که اصلا تعریف زندگی دختر تنها در این خلاصه می شد که ازدواج کند و لقب همسر را یدک بکشد. پس دختران همواره برای اینکه وضعیت پایگاه اجتماعی خود را تغییر دهند و یا به عبارتی بتوانند سری تو سرها دربیاورند پس راهی جز ازدواج نداشتند و تمام هویت شان در آن خلاصه می شد. چرا که تنها پس از ورود به خانه و خانواده شوهر بود که می توانستند در فعالیت های مختلف اعم از اجتماعی و... ایفای نقش کنند. چرا که جبر زمانه چنین اقتضا می کرد که دغدغه اصلی افراد تنها در تامین معاش باشد و امکان ایفای سایر نقش های اجتماعی تنها منوط به خانواده بود و جز از طریق آن امکان پذیر نبود.
این جبر ازدواج شرایط خاص خود را داشت . خانواده ای پدرسالار و روابطی کاملا اقتدارگرایانه که براساس سن و جنس شکل می گرفت !
به مرور این خانواده پدر سالار و سنتی از شکل گسترده به شکلی کوچک تر و بنیادی تر (هسته ای ) تغییر شکل داد و دختران نیز با بازشدن راه تحصیل و فعالیت های اجتماعی به عرصه های اجتماعی راه پیدا کردند. اما نگرش نسبت به زنان و تعریف هویت او همچنان به شکل قدیم و سنتی اش باقی ماند. یعنی همان تعریف سنتی معروف که مهم ترین وظیفه زن ایفای نقش مادری و همسری است و همانند گذشته برای کسب هویت اجتماعی باید فقط شوهر کند.
دختران هویت خود را نه از طریق ابراز توان مندی هایشان و حرکت و فعالیت بلکه تنها از طریق ازدواج و تشکیل خانواده کسب می کنند و کسب این هویت نیز توأم با پذیرش اقتدار طرف مقابل به عنوان همسر و شوهر است. حال آنکه هویت آنها (مردان ) از طریق قعالیت و پایگاه اجتماعی و تحمیل رابطه مقتدرانه به زنان شکل می گیرد.
اما سئوال اساسی اینجاست که به راستی فرزندانی که در دامان چنین زنانی پرورش می یابند نه تنها تعریف درستی از خود ندارند و جرأت و جسارت و فعالیت و کار و کوشش اشان مایه مباهاتشان نیست ، بلکه پایگاه و هویت اجتماعی اشان را از طریق شوهرانشان به دست می آورند، پس چگونه می توانند به پرورش نسلی بپردازند که حس جسارت و کاوش و فعالیت در روح و جسم آنها شکل بگیرد.
● خانواده نخستین کانون اقتدار
خانواده اولین کانونی است که کودکان با یک رابطه حاکی از قدرت و اقتدار از سوی مرد یا همان پدر خانواده آشنا می شوند و نوع دیگری از رابطه را درک نمی کنند . پدر به عنوان رأس هرم قدرت با تصمیمات و افکار و آرای خود تمام اعضای خانواده را تحت الشعاع قرار می دهد و مادر نیز که خود همواره در یک جامعه سنتی به او القاء شده که باید تابع محض شوهر باشد و نیازی نیست به فعالیت بپردازد یا مثلا لازم نیست به خود زحمت بدهد و در تصمیم گیریهای شوهرش مشارکت داشته باشد همواره تابع این قضیه است و متأسفانه همین شیوه تفکر را به فرزندانش منتقل می کند. بازتاب این قضیه در جامعه امکان ناپذیر است.
این روح اقتدار که همواره با روزهای کودکی کودکان امروز عجین می شود در چند روز دیگر از پوسته نسل فردا طغیان می کند و اوج این روح در قالب افرادی که همواره به دنبال یک اقتدار در جامعه هستند که آنها را هدایت کند متجلی می گردد. یک منبع اقتدار که برایشان تصمیم بگیرد، نیازهایشان را برآورده کند و در موارد مختلف تصمیم گیری کند و مسئولیت همه چیز را بپذیرد.
جامعه ای که همچون مادرشان ، زندگی توأم با خروش و فعالیت و توان مندی نیست و هر کس برای به دست آوردن قدرت و پایگاه اجتماعی برتر و استفاده از مزیت های موجود در جامعه تنها راه را نه در تلاش و کوشش و بالا بردن توانمندی خویش و نه در تفکر و مشارکت و احساس مسئولیت می بیند بلکه تنها راه را نزدیک شدن به هرم قدرت در جامعه و یا کار در دستگاه هرم قدرت می داند همانگونه که بطور ناخودآگاه دوران کودکی اش را بخاطر می آورد که هر چه او و مادرش موافق میل هرم قدرت خانواده حرکت می کرد و همواه گوش به فرمان او و تصمیماتش داشتند از موقعیت بهتری برخوردار می بودند، نه زمانی که سعی در مشارکت و ابراز عقیده می کردند. به راستی چگونه می توان از باز تولید روابط اقتدارگرایانه در سطح جامعه جلوگیری کرد؟
پافشاری بر اصل رابطه هرم قدرت در خانواده مانع رشد و شکوفایی افراد در جامعه و مانع شکل گیری یک رابطه صحیح و مناسب میان اعضای خانواده و مانع اصلی تشکیل یک خانواده است که براساس مشارکت شکل بگیرد و در نتیجه نیز مانع بسیار جدی است در راه تشکیل یک جامعه مشارکتی و جامعه ای که همه افراد در آن احساس مسئولیت کنند و خود را در قبال مسایل و مشکلاتش مسئول ببینند.
و این بار نیز باز این سئوال مطرح است که تداوم این اقتدار و نگرشی که نقش زن را در چهارچوب خانواده سنتی تعریف می کند و اساسی ترین حقوق فردی زنان را نقض می کند از سوی کدام مرجعی است ؟
اگر به آمار مربوط به ۱۰۰ خانواده تحت مشاهده رجوع کنیم روابط پر از قاطعیت و اقتدار مادران با دختران حکایت خوبی است از این داستان پرماجرا.
۷۳ درصد مادران رابطه اشان با دختران حاکی از اقتدار و قدرت است و هماهنگونه که خود به اقتدار حاکم بر خانواده تن می دهند با یک رابطه مقتدرانه سعی در مهار دخترانشان دارند و روح پذیرش اقتدار نیز بدین ترتیب به آرامی منتقل می گردد.
و این نگرش سنتی به نقش زنان و دختران در خانواده کمافی السابق در تمام سطوح چه در خانواده و چه در جامعه تداوم پیدا می کند و همواره این چرخه تزلزل ناپذیر قدرت و اقتدار و خالی و تهی از یک هویت مستقل و اندیشمند استمرار می یابد و کودکان دست پرورده این کانون خانواده (مادران ) پس از ورود به اجتماع در ایجاد روابط اجتماعی سالم ناتوانند و روح انتقاد جویی ندارند و همواره دنبال مأمنی برای تایید هستند. تفاهم و مشارکت و زندگی توام با همگرایی و قبول مسئولیت در زندگی اشان جایی ندارد.
به هر حال آنچه مسلم است تا زمانی که زن به عنوان یک هویت مستقل در جامعه تلقی نشود و نقش او صرفا به کارهای خانه و بچه داری و نقش مردان به عنوان رأس هرم قدرت که تنها اوست که باید مسئولیت کلیه اعضای خانواده را به عهده داشته باشد، تغییر نیابد و تا زمانی که زنان خود سعی در تغییر نگرش سنتی جامعه نسبت به خود نداشته باشند این سلسله همچنان ادامه خواهد داشت و مانع اصلی در راه رشد و پویایی یک جامعه در حال رشد خواهد بود.
رسیدن به یک جامعه مدنی ، پیشی گرفتن در روند توسعه کیفی و کمی جامعه همه و همه مستلزم و در گرو فعالیت و مشارکت تک تک افراد جامعه است که نه تنها خود را مسئول بدانند بلکه سعی در بالا بردن توانمندی های فردی اشان داشته باشند و معیار سنجش قدرت و کفایت اشان را بسته به میزان تلاش در جهت رشد اندیشه ها و افکار و آرای شان داشته باشند نه توسل به محور قدرت و سلب مسئولیت پذیری. برای تمرین چنین جامعه ای چه کانونی بهتر از خانواده و چه عنصری کلیدی تر و مهم تر از زنان که آمادگاه اصلی رشد یک جامعه مدنی سالم و مشارکت یکسان همه افراد جامعه هستند.
منابع :
۱- اقتدار- ریچارد سنت- ترجمه پرهام – تهران
۲- موج سوم – الوین تافلر- ترجمه خوارزمی – ۱۳۷۰
۳- جنبه هایی از توسعه و توسعه نیافتگی – رابینسون – ترجمه گلریز ۱۳۶۵
۴- منطق اجتماعی – ریمون بودون – ترجمه نیک گهر
منبع : بنياد انديشه اسلامي