جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

دوره انتقال بحران از غرب به شرق


دوره انتقال بحران از غرب به شرق
انتقال نسبی بحران های امنیتی، سیاسی و ژئوپلتیکی از حوزه خاورمیانه عربی به حوزه آسیای مرکزی (هند، پاکستان و افغانستان) ظاهرا حقیقتی است که بسیاری از بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای خود را برای آن آماده کرده اند. تاکید بر اینکه این انتقال «نسبی» است دقیقا به این معناست که بحران های موجود در حوزه عربی- آفریقایی -از جمله تحولاتی که اکنون در عراق، لبنان و سرزمین های اشغالی در حال وقوع است- پایان نخواهد یافت اما روند پرشتاب و ملتهب فعلی احتمالا تا حدودی جای خود را به تحولاتی با درجه التهاب کمتر و شیب ملایم تر خواهد داد و در عوض، بحران های جدیدی از سمت مشرق سربرخواهند آورد که با معادل های خود در خاورمیانه عربی تفاوت های اساسی دارند.
با مرور خبرهایی که از حدود ۳ ماه گذشته درباره تحولات افغانستان و پاکستان منتشر شده هر ناظر عادی می تواند دریابد که اتفاقاتی خاص در آن حوزه در حال وقوع است. به فاصله حدود ۹ ماه از زمان ترور مشکوک بی نظیر بوتو، آصف علی زرداری همسر او که گرایشات واضح امریکایی دارد به عنوان رییس جمهور پاکستان انتخاب شده (و تا اینجا یعنی امریکا بیشترین نفع را از ترور بوتو برده است)، پرویز مشرف رییس جمهور پاکستان که این اواخر تبدیل به یک عنصر نامطلوب برای امریکا تبدیل شده بود پس از تحمل فشارهای شدید از جانب غربی ها صحنه قدرت را ترک کرده و به لحاظ نظامی و امنیتی نیز برای نخستین بار، طی ماه های اخیر گزارش هایی درباره درگیری مستقیم بین نیروهای امریکایی و مرزبانان پاکستانی در مناطق حائل میان افغانستان و پاکستان منتشر می شود و تقریبا در تمامی آنها بر مهاجم بودن نیروهای امریکایی تاکید شده است. در افغانستان نیز مدت هاست که بانگ جرس شکست ناتو و قدرت گرفتن دوباره طالبان به گوش می رسد. تقاضا برای افزایش نیرو در افغانستان و یا حداقل تثبیت نیروها در وضعیت فعلی به یکی از درخواست های ثابت دولت امریکا از اروپایی ها (و ناتو به طور کلی) تبدیل شده و البته عموما هم با بی اعتنایی مواجه گشته است.
کمتر از یک هفته است که رییس جمهور امریکا اعلام کرده بخشی از نیروهای فعلی امریکا در عراق به زودی به افغانستان منتقل خواهند شد. با نزدیک شدن به زمان انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان هم نشانه هایی آشکار شده است از اینکه امریکایی ها در این کشور نیز همچون پاکستان به دنبال بازآرایی نقشه سیاسی و جایگزینی مهره های فعلی با عناصری مطلوب تر هستند، چرا که احساس می کنند با تداوم سیاست های ساده دلانه فعلی و تکیه به بازیگرانی که در عمل فاقد قدرت کافی هستند، قادر به حل مشکلات پیچیده افغانستان و پاکستان نخواهند بود. همه اینها علائمی است که از ظهور یک بحران جدید در مرزهای شرقی ایران خبر می دهد و یافتن روش هایی برای کنترل آن قبل از هر چیز مستلزم داشتن شناختی از عوامل به وجود آورنده و مشخصات منحصر بفرد آن است.
۱) در تحلیل مسائل پاکستان و افغانستان هیچ پارامتری به اندازه مسئله «قومیت» دارای اهمیت نیست. جمعیت ۴۲-۴۳ میلیونی قوم پشتون در دو کشور پاکستان و افغانستان که - والد پدیده طالبان محسوب می شود- تقریبا در شکل دهی به همه پدیده های سیاسی در این دو کشور نقشی اساسی دارد ضمن اینکه پشتون ها تنها بازیگران نقشه قومیتی پاکستان و افغانستان نیستند و اقوام دیگری مانند هزاره ها، تاجیک ها و ازبک ها نیز هر یک با پیوندهای داخلی و خارجی خاص خود در این صحنه حضور دارند و اهداف ویژه ای را تعقیب می کنند. صرف نظر از اینکه هر کدام از این قومیت ها به دنبال چه هستند، نکته کلیدی در تحلیل وضعیت افغانستان و پاکستان این است که در این دو کشور پیوندها و مناسبات قومیتی از هر پیوند و نسبت دیگری از جمله الزامات حکومتی، قانونی و نهادی مستحکم تر است و بر همه آنها ترجیح دارد. این حقیقتی که غربی ها و بویژه نیروهای ناتو که پس از ۱۱ سپتامبر اداره امور افغانستان را به عهده گرفتند به آن بی توجه بوده اند و به همین دلیل هم اکنون خود را دچار بن بستی غیر قابل رفع می یابند.
۲) قدرت بیش از حد فاکتور قومیت در افغانستان و پاکستان باعث شده است که استقرار یک دولت باثبات ملی در این کشورها عملا به یک آرزوی دور و دراز تبدیل شود.
هر دولتی دراین دو کشور به محض استقرار، خود را با این پرسش رویارو می بیند که باید استقرار یک نظم ملی را در دستور کار قرار دهد یا اینکه وظیفه اش صرفا ایجاد تعادل میان قومیت ها و تنظیم روابط آنها با یکدیگر، با دولت مرکزی و خصوصا با نهادهایی چون ارتش و دستگاه امنیتی است؟ علاوه بر این پرسش بنیادی (و همچنان بی پاسخ) چهار عامل هست که کنترل پارامتر قومیت ها و بیرون آوردن یک نظم اجتماعی و سیاسی پایدار از دل آن را بی نهایت دشوار می کند:
▪ نفوذ شدید و غیر قابل انکار پشتون ها در ارتش و دستگاه اطلاعاتی پاکستان که هرگونه مبارزه موفق با طالبان را به بن بست کشانده و قدرت یابی روزافزون آنها در افغانستان به گونه ای که حیطه نفوذ و اقتدار دولت حامد کرزای را -اگرچه خود او از پشتون هاست- به کابل و چند منطقه کوچک اطراف آن محدود کرده است.
▪ برتری طلبی یک قومیت خاص در صحنه افغانستان و بی میلی شدید به شریک کردن دیگران درقدرت و توسل به خشونت علیه رقبای دیگر عامل مهم پیچیده شدن جنبه قومیتی افغانستان و تا حدودی پاکستان است.
▪ مهم تر از همه اینها دخالت خارجی در صحنه داخلی دو کشور افغانستان و پاکستان است که دهه هاست اجازه نداده ناپایداری های موجود در این دو کشور در اثر تعامل طرف های درگیر به یک تعادل پایدار تبدیل شود و این منطقه همیشه ناآرام فرصتی برای آرامش و پرداختن به مشکلات مزمن خود بیابد.
طالبان در افغانستان یک گروه چریکی است و این یک قاعده است که گروه های چریکی علی الاصول بدون پشتوانه و حمایت خارجی دوام نمی آورند. اگرچه پاکستان به دلایلی که اندکی درباره آن بحث خواهیم کرد مهم ترین حامی خارجی طالبان است اما اکنون اخبار موثقی در دست است که فی المثل انگلیسی ها مدت هاست مذاکره با طالبان را در دستور کار خود قرار داده اند و حتی امریکایی ها را هم به پی گیری همین مسیر ترغیب می کنند. هدف عموما اعلام شده -والبته ریاکارانه- انگلیسی ها از این اقدام ایجاد شکاف درون طالبان و کنترل طیفی از آنها توسط طیفی دیگر است اما آنچه عملا اتفاق افتاده این است که اکنون مسئله قومیت در افغانستان و پاکستان به لطف حمایت ها و طراحی های انگلیسی و بعد امریکایی به موضوع سرنوشت ساز مواد مخدر نیز گره خورده و کسب و کار امریکایی و انگلیسی یک بن بست استراتژیک بوجود آورده است که هیچ کس در غرب راه برون رفت از آن را نمی داند. میزان کشت مواد مخدر در افغانستان در دوره طالبان ۲۰۰ تن در سال بود (که البته بخش عمده کاهش تولید نیز به تلاش های بی دریغ ایران در مبارزه با قاچاقچیان و در عین حال ارائه شغل و امکانات جایگزین به کشاورزان افغان مربوط بوده است) و اکنون مدیریت جمعی غرب در افغانستان آنرا به حد ۸۲۰۰تن در سال رسانده است. جالب است توجه کنیم که چون انگلیسی ها تریاک مصرف نمی کنندو مواد مخدر اصلی در امریکا هم ماری جواناست قربانی اصلی رشد خیره کننده کشت خشخاش در افغانستان اروپایی هایی هستند که امریکا همچنان اصرار دارد موتلف آن در مبارزه بر ضد تروریسم در افغانستان باقی بمانند! و چهارم، البته باید به موضوع تلاش غرب برای استفاده از ظرفیت های دینی در این دو کشور برای برافروختن آتش منازعه مذهبی میان شیعه و سنی نیز پرداخت. این سیاست در دل خود پارادوکسی عبورناپذیر دارد. از یک طرف دمیدن در این آتش با هدف ایجاد دردسر برای ایران به نفع امریکاست و از سوی دیگر اگر آتش اسلام سنی بیش از حد گر بگیرد احتمالا غرب و خصوصا امریکا در راس قربانیان آن خواهند بود و همین است که آنها را به هراس و تکاپو انداخته است.
۳) نقشی که اکنون پاکستان در صحنه داخلی خود ودر صحنه افغانستان ایفا می کند نیز درخور تامل است. دولت پاکستان همواره گفته است که از طالبان حمایت نمی کند و این پشتون های پاکستانی هم مرز با افغانستان هستند که به طالبان کمک می کنند. با این وجود برخی مطالعات اخیرا انجام شده نشان می دهد که دولت پاکستان هم زمان سیاست دوگانه ای را تعقیب می کند. از یک سو به این دلیل که به جذب کمک های مالی امریکا نیازمند است سعی می کند با انجام برخی عملیات های ایذایی به قول خود مبنی بر مبارزه با طالبان جامه عمل بپوشاند. از سوی دیگر به دلیل آمیختگی بسیار عمیق ارتش و دستگاه اطلاعاتی پاکستان با قوم پشتون عملا مبارزه واقعی رخ نمی دهد و حتی در مواردی همکاری های گسترده ای میان آنها و طالبان شکل گرفته است. اوج گیری و بعد افول پرویز مشرف در پاکستان -عاقبتی که به نظر می رسد دیر یا زود گریبان زرداری را هم خواهد گرفت- برخاسته از همین رفتار دوگانه است. مشرف تا زمانی که خود را در مبارزه با طالبان و برافروختن آتش فتنه مذهبی شریک امریکا نشان می داد با او مشکلی نداشتند اما به محض اینکه دریافت با میلیون ها انسان به صرف درخواست امریکا نمی توان درافتاد و به مذاکره و معامله با طالبان روی آورد توطئه ای ترتیب دادند و او را به زیر کشیدند. بنابراین همچنان مهم ترین چیزی که باید منتظر آن بود این است که آیا پاکستان به یک بازنگری استراتژیک روی خواهد آورد یا نه؟
مهدی محمدی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید