شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

یونگ: فروید در مسئله دین روان پریش بود


یونگ: فروید در مسئله دین روان پریش بود
ظهور شاخه ای با عنوان «روانشناسی دینی» در سری مباحث دین پژوهی، در پی پاسخ به دغدغه اساسی خاستگاه دین، صورت واقع به خود گرفت. این که انگیزه پذیرش دین در نهاد آدمی چیست، پرسشی بنیادین است که جلوه های گوناگونی از توجیه را ظاهر می سازد. عده ای چون فروید اساس دین را ناشی از نیازی می دانند که انسان خود، آن را بنا بر اقتضای طبیعت کشف می نماید اما یونگ نشان می دهد که دین موهبتی الهی است که خداوند در نهاد بشر تعبیه کرده است.
زیگموند فروید اساساً مدعی بود که به همراه کوپرنیک و داروین، فرازآورنده سه انقلاب بزرگ به سوی مدرنیته است. کوپرنیک ذهن آدمیان را در رابطه با مرکز جهان اصلاح کرد. داروین انسان را در ارتباط با سایر جانداران ملاحظه نمود و بشر را از این پنداره که همه چیز در کنترل عقل و ذهن آدمی است، رها ساخت.
فروید که با ابداع «ناخودآگاه» تحولی در روانشناسی ایجاد کرد، به دین از منظر خاصی می نگرد. به زعم او دین نتیجه آرزوهای محقق ناشده انسان است که آدمی را وامی دارد با ایجاد آن، آمال و امیال خود را که در طبیعت دست نایافتنی می نماید، به تحقق رساند. بنابراین او گستاخانه مدعی شد که دین چیزی بیش از گرایش انسان به گونه ای وهم و خیالپردازی و خرافه نیست. بشر خود دین را می سازد.
او طبیعت را به عنوان یک پدر تلقی می کند و در پی فرآیند اعطای سیمای انسانی و الوهی به جریان طبیعت، به تدریج خدایان را به عنوان حامیان خود تصور می نماید.
به تعبیر فروید دین نوعی «روان پریشی» و «روان رنجوری» است! فرد دین دار دچار «وسواس تقدس» است که بر پایه پالودن مدام ذات و روح و آرامش بخشیدن به آن، گونه ای دغدغه خرافی را به نظاره می نشیند. در اینجاست که فروید وجود دین را بیهوده قلمداد می کند و آن را ابزاری برای از خود بیگانگی انسان می پندارد! او بر همین اساس در رابطه ای نزدیک با مارکس از پذیرش هر گونه رستگاری ماورای طبیعی استنکاف می ورزد. به گمان وی روان بشر سرشار از ناکامی ها و ناهماهنگی ها با جریانات طبیعت است که تسکین همه آنها در این جهان امکان پذیر نیست؛ از این رو ساختارسازی اتوپیایی خیالی در ذهن و فرا سپردن جریان دلپذیر مداوای آلام و دردهای آدمی در عالمی دیگر از بنیان بیهوده است. فرجام این معنا خود مقدمه ای می گردد تا دین را از صحنه ذهن، روان و کردار بشر کنار بزند.
اساساً تفکرات اصلی فروید پیرامون دین در چهار کتاب انعکاس یافته است. نخستین آنها «توتم و تابو: مشابهت ها بین زندگی مردمان بدوی و روان رنجوری» است که خاستگاه به وجود آمدن خداوند و آئین ها و مناسک دینی در آن مطرح شده است. اثر دوم فروید «آینده یک پندار» نام دارد که بحث محوری آن ماهیت و کارکرد دین می باشد. وی در سال ۱۹۳۰ با تعدیل در برخی از آرای خویش، سومین کتاب خود را نیز در زمینه دین، با عنوان «تمدن و ناراضیانش» منتشر ساخت و سرانجام واپسین اندیشه های خویش را در باب دین در هشتاد سالگی، در کتاب «موسی و یکتاپرستی» بیان داشت. فروید در دو کتاب «توتم و تابو» و «آینده یک پندار»، صرفنظر از دیگر آثارش، دو نظر متمایز از یکدیگر را مطرح می سازد که هر دو دیدگاه درخور توجه است.
فروید در «توتم و تابو» دو ادعا را بررسی می کند: ۱ رابطه جنسیت و زایش دین، ۲ «توتمیزم»؛
فروید در «آینده یک پندار» دین را مولود ترس بشر می داند! او در فرازی از این کتاب [در حالی که بدون استدلال تنها ادعا می کند] می نویسد: «ما درباره کودک این واقعیت را می دانیم که تأثیر هراس آور ناتوانی او را نیازمند به حمایت و پشتیبانی کسی نموده است که محبتش را به جانب خود برانگیزانده و ترس و درماندگی خود را در پرتو قدرت حمایتگرانه اش تحلیل برد. در دوره کودکی پدر است که این نیاز و احتیاج کودک را پاسخ می دهد. این نیاز که حاصل آمده از ناتوانی و هراس است در دوران بلوغ و کمال نیز از بین نرفته و به سستی و خاموشی نمی گراید، بلکه بشر برای نجات خود از این گرداب، نیرویی مافوق پدر می آفریند تا جای حمایتگر پیشین یعنی پدر را بگیرد و همین آفرینش است که در بلوغ، خدا نام می گیرد.»
فروید معتقد است که بیم انسان امروزی، ترس از «تمدن» است؛ به همین دلیل، آدمی آرامش را در معنویت جست و جو می کند و در ذهن خویش وجودی گسترده و غالب بر هستی (ابرموجود Super being) می سازد و تصویری زیبا از او ارائه می دهد. او در نهایت نتیجه می گیرد که دین قابل تبدیل است و انسان در صورت نیاز می تواند به «هنر» روی آورد. البته یونگ، شاگرد برجسته فروید، بینشی متفاوت با او دارد. وی در نقد این باورداشت هنر را نسبی و دین را همیشگی و غیرمختوم معرفی می کند. از نظر یونگ مهمترین کارکرد دین این است که انسان را به «نمونه های اعلی» و گذشته دور متصل می سازد و راه را برای هدایت او هموار می گرداند. آنچه یونگ از نمونه های اعلی گزارش می دهد، نزدیکی قابل تأملی با اعیان ثابته در فرهنگ عرفان اسلامی دارد. به زعم وی نمونه های اعلی الگوهای ما هستند که ما را به کمال می رسانند. او اساساً منشأ تجربه های دینی را در کهن الگوها می جست؛ انسان بدون خداوند یارای رسیدن به تمامیت را ندارد.
آنتونیو مورنو در مقاله «دین و فردانیت از دیدگاه کارل گوستاو یونگ» می نویسد: «برای راه یافتن به مقام فردانیت کامل، به معنایی که یونگ مراد می کند، ضروری است که از فرافکنش به بیرون (از خود) که لازمه احکام جزمی و دگم هاست به هر صورت دست کشید.
فردانیت تنها آنگاه تحقق می یابد که فرد از فرافکنی بر مسیح بیرونی یعنی مسیح تاریخی و متافیزیکی دست برکشد و مسیح درونی را بیدار کند.‎/‎/ خویشتن بدون دست برداشتن از فرافکنش های بیرونی نمی تواند به آگاهی درآید و واقعیت یابد.» یونگ بر این باور است که آدمی برای وصول به جایگاه تمامیت باید مسیری را همراه با رنج معنوی طی کند. انسان زمانی که به تمامیت رسید به فردانیت می رسد. در نیل به فردانیت موانع بسیاری وجود دارد. یکی از موانعی که یونگ ذکر می نماید پرسوناست؛ به این معنا که بشر اجتماعی ناگزیر است به خاطر فضای حاکم بر جامعه، بر چهره خود نقاب بزند. به فراخور روند اجتماعی شدن، آدمی فردانیت خویش را نیز از کف می نهد. یونگ در ادامه از عناصری سخن می راند که بشر اجتماعی را در راه تحقق فردانیت یاری می رساند. با این تفکر بود که یونگ با نگاهی تحلیلی، نظریه توهمی بودن دین را در باور فروید، ناشی از گونه ای روان پریشی و روان نژندی می داند که فروید از آن رنج می برد. بنابراین چشم انداز، او دین را هدیه و موهبتی الهی تفسیر می کند. از زمینه های این تفکر یونگ، مطالعه او پیرامون «ادبیات بین العهدینی» میان شریعت یهود و آئین مسیح، در فاصله سالهای ۲۵۰ ق.م تا ۲۵۰ م است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید