جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حجاب عقل بر دیده‌ی خیال


حجاب عقل بر دیده‌ی خیال
چــو آفـــتاب مـــی‌ از مشـرق پیاله برآید
زباغ عــــارض ســــاقی هــزار لاله برآید
حكایت شب هجران نه آن حكایت حالی است
كه شـمّه‌ای ز بیانش به صـــــد رساله برآید
حافظ
بحث درباره‌ی هنر، لامحاله به بحث درباره‌ی خیال و صور خیال می‌انجامد. خیال از قوای باطنی انسان است كه بعضی بدان «مصوّره» هم گفته‌اند. اما چگونه قوه‌ی خیال با هنر مرتبط است؟
در هنر به طور كلی حقیقت اشیا و امور در قالب صورت متخیّل در اثر هنری بروز و ظهور می‌یابد. به عبارت دیگر، هنرمند در سیر خود دیده در دیده‌ی حقایق می‌دوزد و آن را در اثر هنری بیان می‌كند. منتها این سیر در هنر به وسیله‌ی خیال صورت می‌گیرد و از آنجا كه خیال ادراك صور جزئی است، اثر هنری لامحاله با صورت محسوس سروكار دارد.(۲) اما وقتی سیر انسان در آفاق معانی توسط عقل صورت می‌گیرد، فلسفه متحقق می‌شود. در این صورت دیگر با صور محسوس سروكار نداریم، بلكه به صور معقول اشیا و امور دست می‌یابیم.(۳) البته عقل یا خیال هر كدام مراتبی دارند و بسته به مرتبه‌ی خاصّ عقل یا خیال، انواع هنر و انواع فلسفه خواهیم داشت.
حال پس از این مقدمه ببینیم كه نظر افلاطون و ارسطو درباره‌ی هنر چه بوده است و آیا هر كدام از این دو فیلسوف به عنصر خیال در تفكر چه وقعی نهاده‌اند. در تاریخ آرا و نظرها، افلاطون و ارسطو از نخستین كسانی بوده‌اند كه درباره‌ی هنر و ذات و ماهیت آن به بحث پرداخته و متعرض مسائل جدی شده‌اند. البته این بدان معنا نیست كه بسط و گسترش هنر مبتنی بر آراء این دو فیلسوف بوده است؛ هنر سیر خاصّ خود را داشته است و آراء این دو فیلسوف تنها در تكوین و شكل‌پذیری نظریات فلسفی مربوطه به هنر مؤثر بوده است.
هنر نسبت به فلسفه از قدمت بیشتری برخوردار است و در كلیه‌ی شئون زندگی انسان ظهور و بروز داشته است، در حالی كه فلسفه، به صورتی كه امروز تاریخ آن را در پیش‌رو داریم، ظهوری تاریخی داشته و امری متأخر است. به عبارت دیگر، بشر همواره با خیال و صور خیالی زندگی می‌كرده و توجه به چیستی اشیا- به معنی یونانی لفظ كه مقوّم فلسفه است- مسئله‌ای است كه با فلاسفه‌ی یونان پیش آمده است. البته آنچه فلاسفه در باب هنر گفته‌اند، بی‌تناسب با سیر هنر نبوده است و به هر حال برای فهم حقیقت هنر، در مقام نظر، نمی‌توان از توجه به اقوال و نظرهای فلاسفه صرف‌نظر كرد.
در تاریخ نظرهای مربوط به هنر، انكار و ردّ افلاطون و – در مقابل- اقبال و پذیرش ارسطو معروف و زبانزد است. در ابتدا ببینیم جهت انكار افلاطونی و قبول ارسطویی در هنر چه بوده است.
ردّ و انكارها و یا قبول و پذیرش‌ها، نزد هر فیلسوف لازمه‌ی اصول و مبادیی است كه فیلسوف پذیرفته و با پذیرش آنها نتایج و تبعات آن را نیز می‌پذیرد. تنها در این صورت است كه یك نظام فلسفی منسجم و بسامان ایجاد می‌شود. به عبارت دیگر، فیلسوف اگر در پذیرش اصول و مبادی مختار باشد، در پذیرش نتایج و لوازم و تبعات آن اصول و مبادی اختیاری ندارد. اما این اصول و مبادی برای افلاطون و ارسطو چه بوده است؟
اساس فلسفه‌ی افلاطون بر این اصل مبتنی است كه در محسوسات عالم ظواهری بیش نیستند و حقیقیت آنها در عالم معقول- عالم مثل- است. عالم معقول عالمی است ثابت، و تغیّر و زوال در آن راه ندارد، در حالی كه عالم محسوس محل تغیر و دگرگونی و زوال است. وجود حقیقتی از آن عالم مثل است. بنابراین، جمادات و نباتات و حیوانات و اموری مثل شجاعت و عدالت كه در این دنیا با آنها روبه‌رو هستیم، هر یك دارای حقیقتی هستند كه آن حقیقت در عالم مثل متقرر است و آنچه در این دنیا از این امور درمی‌یابیم، نه اصل و حقیقت آنها، بلكه تنها پرتو و سایه‌ای از آنهاست. محسوسات به جهت بهره‌مندیی كه از مثل دارند، هر كدام ذات و ماهیت جداگانه دارند. بنابراین، مثل در عین حال هم علت وجود و هم علت مقوّم ذات و ماهیت محسوسات این عالم است.
لذا معرفت به حقیقت ماهوی امور و اشیای این عالم مستلزم‌ گذار از عالم محسوس به عالم معقول است و این سیر و گذار با مناظره‌ی عقلانی و یا دیالكتیك میسر است.
در عالم مثال نیز مراتبی هست و همه‌ی مثال‌ها بهره‌مند از مثال مثال‌ها هستند. مثال مثال‌ها را می‌توان خیر مطلق یا خدا در فلسفه‌ی افلاطون نامید. البته او در رساله‌ی «تیمائوس»(۴) از دمیورژ(۵) نیز سخن می‌گوید كه در واقع صانع است و اشیا و امور این عالم را با تقلید از مثال آنها می‌سازد و به منزله‌ی علت فاعلی است. بنابراین، این عالم تقلید و گرده‌بردایی از آن عالم است. اما چون هنر در نظر او تقلی صور محسوس این عالم است و چون محسوسات خود تقلید مثل هستند، بنابراین هنر تقلید تقلید است و به بیان او، دو مرحله از حقیقت دور است. لذا با توجه به مبانی فلسفی خود برای هنر، از آن جهت كه دعوتی است به سوی محسوس، اعتباری قائل نیست.
این امر را می‌توان به طریقی دیگر نیز بیان كرد.
▪ در نظر افلاطون:
روح انسانی را می‌توان مركب از سه قسمت دانست: نخست قوّهٔ عاقله كه به مثابهٔ خردمندان حاكم بر مدینه است. دوم قوّهٔ خشم كه از روح جدایی‌ناپذیر، و مركز تهور و نخوت و خشونت است و می‌توان آن را به گروه جنگیان مدینه تشبیه كرد. و سوم قوّهٔ شهوت كه مركز امیال و كسب لذات است و می‌توان گفت كه در روح آدمی همانند تودهٔ مردم است.(۶)
در نظر او هنر از آن جهت كه با امر محسوس مرتبط است با قوه‌ی شهوت ارتباط پیدا می‌كند و چون در نظر او تنها قوه‌ی عاقله واجد اعتبار است، بر هنر وقعی نمی‌نهد.
اما ارسطو در عین حال كه به عالم عقول معتقد است، حقیقت معقول شیء را در عالم محسوس می‌داند و علم به محسوس را مرتبه‌ای از علم و واجد اعتبار می‌داند و صورت معقول اشیا را نه در عالم دیگری، آن‌طور كه افلاطون می‌پنداشت- بلكه در ضمن افراد و در همین عالم شهادت می‌جوید. او در عین حال كه به عالمی ورای این عالم و به واهب‌الصّور اعتقاد دارد، این عالم را نیز معتبر می‌داند و به آن اعتنا می‌ورزد. از همین‌رو، معرفت و شناسایی در نظر او حصول صورت عقلانی منتزع از اعیان اشیا نزد عالم است. بنابراین، چون عالم محسوس در نظر او اعتبار دارد و چون هنر در نظر او جلوه‌ی عالم در صورتی محسوس است، او به عنوان یك فیلسوف می‌توانسته كه هنر را متعلّق بحث نظری خویش كند و درباره ی آن بیندیشد.(۷) اما افلاطون از آن جهت كه امر محسوس در نظر او فاقد اعتبار است، هنر را متعلّق مناسب برای بحث نظری نمی‌یافته است.
هنر در نظر ارسطو دارای خصیصه‌ی سازندگی و به تعبیری تولید است. به همین سبب در كتاب «سیاست»(۸) می‌گوید:
هنر هم طبیعت را تقلید می‌كند و هم آنچه را كه طبیعت ناتمام گذارده است كامل می‌سازد.(۹)
از همین‌رو هنر در نظر او بیشتر فن است تا شناخت و در تقسیم انواع حكمت به حكمت نظری و عملی جایی برای هنر نمی‌ماند. البته ارسطو برای تخییل كه اساس هنر است اعتبار فراوان قائل است و تأثیر و فایده‌ی قیاست شعری را كه ماده‌ی آنها مخیلات است در پاره‌ای موارد از انواع دیگر قیاس بیشتر می‌داند، زیرا در مردم:
نسبت بمخیلات حالت قبول و مطاوعه قویتر و بیشتر است. باین جهت در میدان‌های جنگ، مجامع سیاسی، موارد استعطاف، مواقع مبایعه و بالجمله تمام جاهایی كه سرعت تأثیر، بلكه قوت آن نیز، منظور است سخنان شعری و قضایای تخییلی بكار می‌رود.(۱۰) در واقع ارسطو از نخستین كسانی بوده است كه درباره‌ی هنر و ذات و ماهیت آن به طور مستقل به بحث پرداخته و به تعبیری هنر را متعلّق بحث نظری كرده است. البته همان‌طور كه بیان شد، قبل از او افلاطون نیز به مبحث هنر پرداخته، ولیكن نسبت به آن حسن تلقی نداشته است.
ارسطو در مقام نظر، هنر را محاكات امر محسوس یافته است. محاكات اول بار در ترجمه‌های عربی كتاب «فنّ‌شاعری» برای واژه‌ی یونانی mimesis به كار رفته است. اروپاییان این لفظ را به imitation ترجمه كرده‌اند. قبل از ارسطو، فیپاغورث و افلاطون نیز این واژه را به كار برده بودند، منتها هر كدام معنایی دیگر از آن مراد كرده بودند. امروزه نظر بعضی از مفسرین آثار ارسطو در باب هنر این است كه ترجمه‌ی mimesis علاوه بر معانی مذكور، به معنای «تخییل» نیز آمده است و مراد ارسطو نیز همین بوده است و اگر ابن‌رشد نیز آن را به «تشبیه» ترجمه كرده است، گویی تا حدی به معنای آن پی برده بوده است. مترجمین جدید كتاب «فنّ‌شاعری» این لفظ را به representation of life (متمثّل ساختن زندگی) ترجمه‌ كرده‌اند.(۱۱) این تعبیر، به معنای اصلی لفظ mimesis نزدیكتر است.
بنابراین، هنر در نظر ارسطو به معنای تخییل و حصول صورت خیالی از عالم در اثر هنری است. یعنی اگر عالم در آیینه‌ی عقل نظری تایید فلسفه حاصل می‌شود، اگر در آیینه‌ی خیال انعكاس یافت هنر است و اگر عقل مؤدّی به شناخت و معرفت می‌شود، خیال به حصول- و به تعبیری تولید صور خیالی كه اساس هنر است- می‌انجامد و از این‌روست كه ارسطو از هنر تعبیر به «تخنه» یعنی «فن» می‌كند. بنابراین، هنر مؤدّی به شناخت به معنای ارسطویی لفظ نمی‌شود، زیرا چنان كه گذشت، شناسایی در نظر ارسطو حصول صورت منتزع از اعیان اشیا نزد عالم اسیت، در عین حال كه صورت محسوس هم خود مرتبه‌ای از علم است. لذا در هنر، معلوم بالذات و معلوم بالعرض و اخبار از واقع و مطابقت با آن نیز منتفی است. در فن معمولاً چیزی تولید می‌شود. در هنر نیز از آن جهت كه فن است، صورت خیالی عالم، یعنی جلوه‌ی عالم، در قوه‌ی خیال صورت می‌پذیرد. پس در فلسفه جلوه‌ی معقول عالم مطرح است و در هنر جلوه‌ی محسوس و متخیّل. فلسفه به شناخت می‌انجامد و هنر به تولید.
ارسطو در باب نتایجی كه بر هنر مترتب است، مطالبی بیان داشته است. به نظر او هنر موجب تزكیه و پالایش روح می‌شود و هر كدام از هنرها انفعال نفسانی مخصوصی را تزكیه و پالوده می‌كنند. از این میان تراژدی موجب تزكیه و پالایش شفقت و ترس می‌شود. اما این در واقع به چه معناست؟ مسئله‌ی تزكیه و پالایش روح در نتیجه‌ی هنر، از نقاط مبهم آراء ارسطو درباره‌ی هنر است و به قول سر دیوید راس: (۱۲)
یك كتابخانه دربارهٔ این نظریهٔ مشهور نوشته شده است.(۱۳)
اما با توجه به مطالبی كه ارسطو در كتاب‌های «خطابه»(۱۴) و «سیاست» در این‌باره گفته است، معلوم می‌شود كه این تزكیه صرفاً مفهوم اخلاقی ندارد و شاید بدین معنا باشد كه با هنر، و به ویژه تراژدی، انسان از غلبه‌ی احساسات و انفعالات رهایی یافته، آماده می‌شود تا هیبت و جلال عالم را دریابد و به تقدیر و سرنوشت خویش اندیشه كند.
حال بازگردیم به ردّ و انكار افلاطون و قبول و پذیرش ارسطو در هنر:
این ردّ و انكار و قبول و پذیرش نزد هر یك از دو فیلسوف، از اصول و مبادی فلسفی آنها تشئت می‌گیرد. در واقع، در مقام‌نظر هر یك از دو فیلسوف اگر بخواهند به اصول و مبادی خویش پای‌بند باشند، در مورد هنر جز این نمی‌بایست بگویند. به بیان ساده‌تر، در نظر افلاطون چون صورت خیالی با امر محسوس مرتبط است و امر محسوس فاقد اعتبار و با شهوات در ارتباط است، هنر ارج و اعتباری ندارد. به دیگر سخن، اصل هر چیز مثال آن است و مثال حقیقتی است معقول و فاقد صورت.(۱۵) بنابراین، در نظام فكری افلاطون اساس لازم برای اعتنا به هنر و فلسفه‌ی هنر موجود نیست، در صورتی كه برای ارسطو چون صور محسوس معتبر است و هنر نیز لامحاله با صورت – البته به صورت متخیّل كه با صورت عقلانی فرق دارد- مرتبط است، مبنای لازم برای اینكه به هنر در مقام نظر اعتنا ورزد وجود دارد. لذا این ردّ و انكار و قبول و پذیرش نزد آنها صرفاً از جهت التزام به نتایج و تبعات اصول و مبادی خویش است.
ولی آیا افلاطون بر عنصر خیال و تمثیل وقعی ننهاده است و در مقابل، ارسطو در بحث از هنر بر خیال و صور خیالی تأكید ورزیده است؟ اگر عنصر خیال را اصل مقوّم در اثری هنری بدانیم، آیا در این صورت متون ارسطو نسبت به آثار افلاطون با اعتنای بیشتری نسبت به خیال و تمثیل نگاشته شده‌اند؟ به نظر نمی‌رسد كه مسئله این‌طور باشد، زیرا تفاوت است بین فیلسوفی مثل ارسطو كه راجع به هنر تنها بحث نظری می‌كند و با اتكا به عقل نظری در مباحث هنر ورود پیدا می‌كند، با فیلسوفی مثل افلاطون كه چون در مسائل نظری وارد می‌شود از توسل به خیال و صور خیالی و تمثیل غافل نمی‌ماند، افلاطون حالتی بینابین دارد. او در عین حال كه رویی از دلش با هنرمندان است و هنوز علقه‌ی او به اساطیر و قصص باقی است، با زبان و بیانی كه گه‌گاه با رقه‌ای از هنر و هنرمندی دارد، طرح مسائل فلسفی و پرسش از وجود می‌كند.سرانجام در افلاطون منازعه‌ی عقل با خیال و تمثیل، با غلبه‌ی عقل همراه است و این امر زبان و بیان او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به بیانی فلسفه به جای هنر می‌نشیند. افلاطون دلش با هنرمندان است و نظریه‌ی مثل خویش را هنرمندانه طرح كرده است و چنان كه بسیاری از منتقدان او – از جمله ارسطو- توجه داده‌اند، مفاهیم اساسی فلسفه‌ی او- مثل بهره‌مندی اشیا و امور این عالم از عالم مثل و مسئله‌ی صانع (دمیورژ) و … - مفاهیمی شاعرانه و هنرمندانه است. با افلاطون عقل و معقول هنوز غلبه‌ی تامّ و تمام ندارد و به تعبیری حالتی بینابین دارد؛ او دلش در هوای دگر می‌تپد، اما عقلش سودای دیگر می‌پزد:
آن كه بر طرح حرم بتخانه ساخت
قلب او مؤمن، دماغش كافر است
اما ارسطو به عنوان فیلسوف در هنر نظر می‌كند و آراء بسیار مهمی در این‌باره اظهار می‌دارد. آراء او در این زمینه همواره از سوی متفكرانی كه در هنر نظر كرده‌اند بسیار مهم تلقی شده است و از متأخرین نیز مارتین هیدگر در نظرات خود درباره‌ی هنر، چنان‌كه در سایر موارد، بسیار به ارسطو مدیون است. با ارسطو غلبه‌ی عقل و معقول در تفكر و واپس‌نهادن خیال و صور خیالی و تمثیل بیشتر می‌شود و با این غلبه، صورت دیگری از تفكر حاصل می‌شود. عدم اعتنای ارسطو به خیال و تمثیل موجب شد تا تفكر فلسفی در راه دیگری افتد و در واقع زمینه برای ظهور آراء نحله‌های اصالت تجربه و كانت و غیره آماده شد. به بیانی، شاید بتوان گفت كه عقل چون حجابی، دیده‌ی خیال را محجوب ساخت. البته این محجوبیت، از طرف دیگر موجب شد تا تفكر فلسفی قوت و قوام گیرد و با این قوت و قوام است كه فرهنگ و معارف بشری صورت جدیدی به خود می‌گیرد. بنابراین، ارسطو از بزرگترین بانیان فرهنگ و معارف بشری است تفكر فلسفی را نضج بخشیده و به تأسیس بنایی رفیع همت گماشته است. این امر در تاریخ تفكر بشر از نقاط عطف بسیار مهم است و نتایج و تبعات عظیم در پی داشته است كه پرداختن به آن در این مختصر نمی‌گنجد و نیازمند بحثی مستقل است.
در اینجا به هیچ وجه مقصود این نیست كه افلاطون و ارسطو را در مقابله‌ای اجتناب‌ناپذیر قرار دهیم. در واقع، هر دو فیلسوف به نحوی اعراض از هنر و صور خیالی و تمثیلی دارند و به متافیزیك- به معنای فلسفه- اصالت می‌دهند و به بیان دیگر، واضع متافیزیك هستند.
این گشت از هنر به فلسفه و وضع نسبت جدید در تفكر چگونه صورت می‌گیرد؟ توضیح مطلب محتاج ذكر مقدماتی است. نفس انسان دارای قوای متعدد است كه از آن میان لازم است قوه‌ی عاقله و قوه‌ی خیال را مورد رسیدگی قرار دهیم.
قوه‌ی عاقله در نظر حكما قوه‌ای است كه مدرك كلیات است. این قوه در نظر افلاطون با مناظره‌ی عقلانی (دیالكتیك) سرانجام به دیدار صور معقول كه در واقع حقیقت اشیا و امور است نائل می‌شود. اما در نظر ارسطو این قوه صور معقول اشیا را انتزاع می‌كند و با این انتزاع، از حالت بالقوه و هیولانی با طیّ مراتبی سرانجام بالفعل حاوی كلیه‌ی صور معقول می‌شود. این قوه با صور محسوس ارتباطی نداشته و متعلّق آن صرفاً معقولات است، در صورتی كه در نظر عرفا العقل نور فی‌القلب یفرّق به‌ الحقّ و الباطل(۱۶) است. اما قوه‌ی خیال،‌مطابق تعبیر حكما، قوه‌ای از قوای باطنی انسان و حافظ صور محسوس است. قوه‌ی خیال مجرد است و صور متخیّل نیز مجرد از ماده‌اند. اما در نظر صوفیه الخیال اصل الوجود و الذّات الّذی فیه كمال ظهور المعبود است.
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با كه گویم كه در این پرده چه‌ها می‌بینم(۱۷)
نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم
بر كارگاه دیده‌ی بی‌خواب می‌زدم(۱۸)
ذكر این نكته لازم است كه از میان حكمای اسلامی، فارابی و سهروردی و ملاصدرا و میرداماد به تفصیل درباره‌ی خیال و انواع آن و ارتباط آن با عالم مثال و تجرد آن سخن گفته‌اند. عرفا نیز به مسئله‌‌ی خیال اعتنای جدی داشته‌اند. آنها اگر در مواردی از عقل نیز سخن گفته‌اند، مقصود آنها قوه‌ی مدرك كلیات چنان كه مقصود حكماست نیست. مقصود عرفا از عقل، ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان است. در نظر آنها:‌
عقل دو قسم است: یكی عقل معاش كه محلّ آن سر است و دیگر عقل معاد كه محلّ آن دل است.(۱۹)
عقل دو عقل است اول مكسبی
كه‌ درآموزی چو در مكتب صبی
از كتاب و اوستاد و فكر و ذكر
از معانی وز علوم خوب و بكر
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه‌ی آن در میان جان بود(۲۰)
این معنا كه عرفا از عقل مراد می‌كنند، با معنای خیال در نظر آنها مناسبت دارد و همان‌طور كه بیان شد، تعقل و تفكر آنها با اعتنا و توجه به خیال و صور خیالی همراه است.(۲۱)
با افلاطون و ارسطو دیده‌ی خیال به حجاب عقل محجوب می‌شود. خیال و صور خیال در تفكر تقریبا مطرود و عقل جزوی دائرمدار تفكر می‌شود و عقل به معنای ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان نیز در محاق می‌رود. عقل جزوی مبنای حقیقت و وسیله‌ی نیل به آن می‌شود و اگر خیال و صور خیالی نیز در مواردی مورد اعتنا باشد، خیال به معنای الخیال اصل الوجود و الذّات الّذی فیه كمال ظهور المعبود نیست، بلكه خیالی است كه در سیطره‌ی مراتبه نازله‌ی نفس است و اساس و پایه‌ی خیال‌پردازی متعارف است كه با غلبه‌ی احساسات و عواطف سطحی مناسبت دارد.
در واقع، وقتی افلاطون حقیقت هر چیز را امری بالذات معقول تلقی كرد و معرفت و شناسایی را علم به آن حقیقت معقول دانست و نیل به آن را نیز موكول و موقوف بر سیر عقلانی دیالكتیكی كرد، و وقتی ارسطو نیز حقیقت هر چیز را وجه معقول و صورت عقلانی آن دانست و معرفت و شناسایی را حصول آن صورت عقلانی نزد عالم دانست و این امر را نیز موكول بر انتزاع عقلانی كرد، عالم و آدم دیگری وضع شد.
به عبارت دیگر، وقتی ارسطو انسان را حیوان ناطق دانست، در واقع نطق را اصل مقوّم حقیقت و ذات او دانست، یعنی با نطق است كه انسان انسان می‌شود و از دیگر حیوانات تمایز پیدا می‌كند. در نظر او انسان بالذات ناطق است و به بیان دیگر با ارسطو انسان به گونه‌ای لحاظ می‌شود كه ذات او در نطق است و خیال در حدّ ذات او، مگر بالعرض و به استناد حیوانیت او،‌ مأخوذ نیست. اما این نطق ارسطویی نطق خاصی است. در واقع ارسطو می‌خواهد بگوید كه تنها انسان است كه می‌تواند صور معقول را انتزاع كند و معانی و مفاهیم كلی را دریابد و این امر در اصل مقوّم انسانیت اوست. لامحاله انسان ارسطویی انسان خاصی است، انسانی است كه صرفاً نطق و تعقل مبتنی بر عقل جزوی دارد و به خیال و صور خیالی حقیقی او توجهی آنچنان مبذول نمی‌شود، و قدرت و اعتبار ارسطو نیز به همین جهت است. او در تفكر افقی می‌گشاید كه تمامی متفكران بعدی، خود را در پهنه‌ی آن می‌یابند و به نحوی شاگرد او هستند. با ارسطو قائمه‌ی زبان و گفتار انسان بیشتر منتزعات و صور معقول و نحوه‌ی اندراج و طبقه‌بندی آنهاست و به تخییلات و صور خیالی كمتر توجه می‌شود. او اگرچه در ستیز مقابله با هنرمندان نیست و گفتار و آثار آنها را بی‌وجه نمی‌داند، لیكن با معتبر دانستن صور معقول، بر سر آن است تا سلطه و غلبه‌ی فلسفه را تثبیت كند. او در تفكر راه نوی می‌گشاید، راهی كه افلاطون نیز از پیش نشان داده بود. بدین‌ترتیب، عهد جدیدی در تفكر آغاز می‌شود و انسانی كه در مقام ذات، قصه‌ی سكندر و دارا نمی‌داند و اهل مهر و وفاست، زبان مقولی جدیدی باز می‌كند كه شاید به تعبیری بتوان گفت این زبان ظهوری تاریخی داشته و با همان عهد مناسبت دارد و همان‌طور كه بیان شد، با این زبان تنها نسب و روابط صور كلی معقول و نحوه‌ی ترتّب و اندراج آنها بررسی می‌شود و رمز و راز و عشق و اشتیاق و مهر و داد و سوز و گداز در تفكر، منزلتی در خور ندارد،‌غافل از اینكه در مقام ذات:‌
ما قصه‌ی سكندر و دارا نخوانده‌ایـم
از ما به جز حكایت مهر و وفا مپرس
در این تفكر كه با غلبه‌ی فلسفه آغاز می‌شود، عالم دیگر جلوه‌گاه انوار الهی و عكس رخ یار نبوده و آدم نیز دیگر خاك‌نشینی ملال‌آلوده و محرم حریم حرم نیست. در چنین عالم و آدمی، تفكر، در سیطره‌ی تفكر منطقی مبتنی بر عقل جزوی(۲۲) است و این عقل حجابی است بر عقل حقیقی و خیال حقیقی، و انحای دیگر تفكر در محاق است(۲۳) و تمدن و فرهنگ بشر نیز در طول تاریخ مظهر اطوار و تشئّنات همین عقل بوده است. بنای این عقل بر غفلت از عقل به معنای ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان و نیز بر غفلت از خیال حقیقی و روحانی است و از همین عقل است كه طوفان‌های مهیب برخاسته و خانه‌ی امروز بشر بر سر راه همین طوفان‌هاست.
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بـــلا بگــرد و كام هزار ساله بــرآیــد(۲۴)
نویسنده: محمد رضا ریخته ‏گران
منبع: هنر، زیبایی، تفكر تاملی در مبانی نظری هنر
پاورقی‌ها :
۱-فصلنامه‌ی هنر، ۱۵، بهار ۱۳۶۷
۲- البته این تعبیر از هنر بیشتر با آرای ارسطو درباره‌ی هنر مناسبت دارد كه بعد از این با تفصیل بیشتری بیان خواهد شد.
۳- این تعبیر نیز با آراء ارسطو مناسبت دارد.
۴- Timaeus
۵- demiurge
۶- الكساندر كویره، سیاست از نظر افلاطون، امیرحسن جهانبگلو، خوارزمی، تهران، ۱۳۶۰، ص۷۶.
۷- البته نباید ارسطو را قائل به اصالت حس دانست. معتبر دانستن «مرتبه‌»ی محسوس به معنای اصیل گرفتن آن و نفی مراتب دیگر نیست.
۸- politics
۹- ارسطو، سیاست، كتاب دوم، فصل هشتم.
۱۰- میرزا محمود آقا مجتهد خراسانی، رهبر خرد، كتابخانه‌ی خیام، تهران، سوم، ۱۳۷۹ هـ . ق، ص ۲۷۴.
۱۱- نگ. ك. به: محمدرضا شفیعی كدكنی، صور خیال در شعر فارسی، آگاه،‌ تهران، سوم، ۱۳۶۶،‌ ص ۳۰.
۱۲- Sir David Ross (۱۸۷۷-۱۹۷۱)
۱۳- فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، سید جلال‌الدین مجتبوی، علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۶۲، ج۱، قسمت دوم، ص ۵۰۳.
۱۴- Rhetonic
۱۵- مقصود صورت متخیّل است كه مبنای هنر است.
۱۶- فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص ۲۰۴.
۱۷- حافظ
۱۸- حافظ
۱۹- شرح قیصری، ص ۴۱۱.
۲۰- مثنوی «نان و پنیر» شیخ بهایی
۲۱- در این معنای خیال، هیچ‌گونه مناسبت و مسانختی با خیال در معنای عرفی و متداول آن نیست و هرگز نباید با خیال‌پردازی متعارف یكی گرفته شود. رجوع خیال‌پردازی به نفس و قوای نازله ی آن است، در حالی كه خیال در اصطلاح عرفا امری است كاملاً روحانی و به وسیله‌ی آن سیر در آفاق حقایق و معانی میسر می‌شود.
۲۲- این عبارات نباید به معنای مخالفت و ضدّیت با عقل و تعقل گرفته شود، بلكه مقصود مخالفت با غلبه‌ی عقل جزوی است كه مبنا و معیار عقل در معنای قرآنی یعنی العقل ما عبد به الرّحمن و اكتسب به‌الجنان شده است. با این غلبه، ساحات دیگر وجود آدمی، از جمله خیال حقیقی، تا اندازه‌ی زیادی مستور مانده است.
۲۳- مقصود مخالفت با منطق نیست، بلكه مقصود نپذیرفتن غلبه‌ی منطق و حجیت تامّ و تمام آن است به نحوی كه به وسیله‌ی آن عقل جزوی نافی هرگونه تفكر دیگر و اساس و مبنای اعتبار و اهمیت آن تفكر باشد .
۲۴- حافظ
منبع : باشگاه اندیشه