جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


جمهوری درخت ها


جمهوری درخت ها
سرپیچی برای روان آدمی ضروری است.
تبعید رهایی است؛ رهایی از مکانی که خود را از آن خارج ساخته ایم، رهایی از شکل هاست یا به عبارت درست تر رهایی از شکل معین و متصلبی است که خود را به ما تحمیل می کند. موریس بلانشو از شعر (ادبیات) همچون جنبشی به سوی تبعید فلسفی نام می برد، زیرا تبعید شعر و جهانش را از اصول و قوانین متصلب می رهاند، به این معنا تبعید رهایی بخش است. در تبعید است که آدمی جوهر اصلی خود را پیدا می کند. «وانگهی، تبعید، خود شکلی از دیگراندیشی است، چرا که متضمن حاشیه شدن یا برکنار داشتن خود از همه مواضع قانون جامع یا نظام مند (نظیر ملت امپریالیستی، خانواده پدرسالار، زبان یکتا انگار) است.»۱ همچنین تبعید نوعی تشخص است منتها نه تشخص راکد اشرافی بلکه تشخصی که همراه با سرپیچی و نافرمانی است. این نافرمانی به آدمی انگیزه زیستن می دهد. بدون تبعید که توام با تشخص است چگونه می توان از عمومی شدن و درافتادن به مهلکه عرف جاری احتراز کرد؟
کوزیمو لاورس دوروندو که بیشتر به کوزیمو شهرت داشت در ۱۲ سالگی درخت نشین می شود یعنی زندگی روی شاخه های درخت را برای خود انتخاب می کند. او برای رهایی از سلطه اقتدار پدر، تبعید را انتخاب می کند. پدرش بارون آرمینیوس لاورس دوروندو «... گرچه مرد بدجنسی نبود، شخصیتی ملال انگیز داشت. زندگی اش یکپارچه پیرو فکر و برداشت های کهنه و متروک بود.» ۲ اما کوزیمو آن سبک و شکل کهنه و متروک را برنمی تابد و سرانجام در عملی نمادین با شکستن یکی از مجسمه های جد اشرافی اش لاورس دوروندو که از پهلوانان جنگ های صلیبی نیز بوده و همچنین نخوردن خوراک حلزون با پدر فئودالیته و اشرافی خود درگیر می شود، در واقع سرپیچی می کند و زندگی در بالای درختان را به عنوان تبعیدگاه و محل آزادی خود، به آن شکل از زندگی کردن ترجیح می دهد.
ژولیا کریستوا اعتقاد دارد سرپیچی برای روان آدمی ضروری است. بدون سرپیچی روان آدمی در خطر افسردگی و پژمردگی قرار دارد. به عبارت دیگر «شادمانی تنها به قیمت سرپیچی به دست می آید. هیچ یک از ما بدون رودررو شدن با مانع، ممنوعیت، اقتدار یا قانونی که به ما مجال می دهد تا خود را به صورتی آزاد و مختار دریابیم، لذتی در اختیار نداریم.»۳ سپس کریستوا به شیوه هایی اشاره می کند که منجر به سرپیچی می شود. از نظر او آدمیان باید از فرهنگ نمایش، از ساختارهای سخت نمادین و از هویت های متجانس سرپیچی کنند اما همچنین سرپیچی از ساختارهای سخت و متصلب نمادین است که اهمیت دارد؛ ساختارهای نمادینی که خود اعمال قدرت می کنند زیرا هر قدرتی برای تسلط بر دیگران به ساختارهای نمادین ویژه خود نیاز دارد و از مظاهر ساختارهای نمادین اشرافیت فئودالیته در وهله اول آن کاست متمایز و آریستوکراسی خانوادگی است که بر اجداد و گذشتگان خونی خود تاکید و افتخار می کند. در اینجا «خون» یعنی به اصطلاح آن تمایزی است که گروهی با اتکا به آن برای خودشان فضیلتی خاص قائل شده و خود و اشرافیت متمایزشان را شایسته حکومت کردن بر دیگران تلقی می کنند و در وهله دوم سبک زندگی کردن متفاوتی است که شامل معاشرت، نحوه صحبت کردن، غذا خوردن و... می شود، به این ترتیب است که کوزیمو قبل از رفتن به بالای درخت به مظاهر نمادین آن قدرت و فرم متصلب و نفسگیر آن حمله می کند، یعنی شکستن مجسمه جد اشرافی اش (که همواره به آن افتخار می شده است) و همچنین امتناع از خوردن خوراک حلزون آن هم به شیوه گام به گام و با دقت برنامه ریزی شده اش.
هر چه باشد شورشیان و کسانی که از مرکز سرپیچی می کنند، نیز نیاز به نمایش و تظاهرات یا در واقع فرم مربوط به خود دارند حتی به تعبیر کالوینو «... شورشیان بیش از محافظه کاران به فرمالیسم گرایش دارند.»۴
بعد از این تظاهر است که کوزیمو به تبعید خودخواسته می رود؛ تبعیدی که برایش لذت آزادی و رهایی را به همراه می آورد. این لذت آزادی که به خاطر سرپیچی اش همراه با شادمانی نیز هست، در کوزیمو آن انگیزه و بی نیازی روحی را به وجود می آورد که در تصمیم خود مصر باشد. این مساله باعث تعجب پدرش می شود. هنگامی که کوزیمو به بالای درخت می رود، «پدرش سر از پنجره بیرون برد و داد زد؛
- وقتی که خوب خسته شدی تصمیمت عوض می شود.
کوزیمو از بالای درخت گفت؛
- تصمیم ام دیگر هیچ وقت عوض نمی شود.
- وقتی آمدی پایین نشانت می دهم،
- باشد، اما من دیگر پایین نمی آیم.
کوزیمو این را گفت و روی حرفش ایستاد.»۵
بنابراین کوزیمو تا آخر عمر در تبعیدگاهش روی درختان و در انزوا زندگی کرد اما با این همه اصلاً مردم گریز نبود. او با خانواده اش مکاتبه داشت. حتی در هرس کردن درختان با کشاورزان همکاری می کرد. او همچنین با نویسندگان بزرگ به مکاتبه می پرداخت. او حتی نامه یی از شخصیت مشهوری مانند دیدرو دریافت داشت. اما به رغم این چیزها او به فاصله (تبعید) نیاز داشت، فاصله یی که یک فاجعه نبود ولی حادثه یی بود که به او آزادی می داد که حتی به جست وجوی ناکجا آباد برود. بلانشو در تعریف شعر، شعر را واجد این ویژگی ارزیابی می کند. به نظر او شعر چون یک حادثه در زبان (متن) است، شعر یک فاجعه نیست بلکه آزادی است که در جست وجوی ناکجاآباد برآمده و به راستی مگر زندگی کوزیمو نیز یک «شعر» نبود؟ شعری که همچون حادثه یی در متن (زبان) آن زندگی کسالت آور و سرکوبگری که به دنبال ناکجاآباد راه تبعید را در پیش گرفته بود.
ناکجاآباد کوزیمو «جمهوری درخت ها» بود زیرا او عاشق درخت ها بود. به این منظور او حتی طرحی را نوشته و منتشر کرده بود که پیش نویس قانون اساسی یک شهر- جمهوری همراه با اعلامیه و بیانیه توضیحی بود؛ «پیش نویس قانون اساسی یک شهر - جمهوری همراه با اعلامیه حقوق مردان، زنان، کودکان، حیوانات اهلی و وحشی و نیز پرندگان، ماهی ها، حشرات و گیاهان از درختان بلند گرفته تا بوته ها و سبزی ها».۶ به نظر کوزیمو این ناکجاآباد رویایی همه جانداران را تحت قانونی واحد و جمهوری گونه پوشش می داد. اما او فکر نمی کرد این ناکجا آباد رویاست بلکه امکان و زمینه های تحقق آن را فراهم می آورد. آن کس که در فاصله (تبعید) است به خصوص آنکه بر ارتفاع بالاتری مثل درختان قرار داشته باشد تخیل قوی تری دارد. علاوه بر آن به تخیل امکان مانور می دهد. دیگر این تخیل است که سروده می شود. و تخیل می تواند وضعیت استعلایی و برگذرنده یی نیز پیدا کند. اما اینکه بشود به رویاها تجسمی بخشید یا اینکه کوزیمو آیا می توانست برای رویاهایش ما به ازای عینی پیدا کند موضوع به کلی چیز دیگری است اما موضوع هر چه که باشد از اهمیت آن یعنی از اهمیت مقولاتی مانند تبعید (ارتفاع)، تخیل و ناکجاآباد چیزی کم نمی کند.
اما هرگاه به کریستوا بازگردیم گویی که او خطاب به کوزیمو و رویاهایش است که نظراتش را طرح می کند. کریستوا به رغم نوشته هایش درباره لزوم سرپیچی که بدون آن روان بشری در خطر پژمردگی و افسردگی است، درباره تجسم رویاهایی که در حالت تبعید و آزادی انتشار پیدا می کنند، می گوید؛ «... اگر در حالت تبعید، معنایی وجود داشته باشد، با این حال هیچ تجسمی نمی یابد و در روند دگرگونی های جغرافیایی یا گفتمانی بی وقفه تولید و تخریب می شوند.»۷ این تولید و تخریب مداوم به کل موضوع ویژگی می بخشد که آن ویژگی به خودی خود جالب است و آن مساله «بازی کردن» است یعنی اگر به تعبیر کریستوا «نوشتن بدون نوعی تبعید ناممکن است»۸ و اگر هم در حالت تبعید معنایی حاصل شود آن معنا هیچ تجسمی پیدا نمی کند. پس موضوع به جز «بازی» چه چیز دیگری می تواند باشد؟ یعنی ما در یک زمان بی پایان تولید و تخریب معنایی قرار گرفته ایم که به یک «بازی» شباهت پیدا می کند؛ «بازی » که پایان ندارد و چون پایان ندارد آغاز هم ندارد و تنها خودش اصالت دارد. اکنون ممکن است راز درخت نشینی کوزیمو در ۱۲ سالگی اندکی معلوم شده باشد. اینکه کوزیمو در ۱۲ سالگی یعنی در کودکی یا حداکثر نوجوانی درخت نشین می شود، در آن رازی نهفته است. آن راز شاید بازیگوشی کودکی است که به اصالت بازی و شور نهفته در آن که مانع پژمردگی اش می شود، اهمیت می دهد و تنها هم به همان است که اهمیت می دهد. با این مقدمات باز هم ممکن است جهان همانی باشد که هراکلیتوس به آن باور داشت یعنی جهان کودکی است که بی وقفه با شن ها و ماسه ها بازی می کند، مجسمه ها یا عروسک هایی می سازد آنگاه آنچه را که ساخته است تخریب می کند و سپس از نو می سازد و این روند تا بی نهایت تکرار می شود زیرا این بازی کردن است که تکرار می شود.
این روند بی انتهای تولید و تخریب که به نقطه نهایی نیز نمی رسد، نفی زمان خطی است. در زمان خطی جهان آغاز و انتها دارد در صورتی که در زمان تکراری یا دورانی همه چیز به موضع اولیه خود بازمی گردد و در واقع همه چیز تکرار می شود مانند زمان افسانه ها و اسطوره ها که همچنین به نظر می رسد کالوینو نیز متاثر از آن است.
ژولیا کریستوا
نادر شهریوری (صدقی)- nadershahrivari@yahoo.com
پی نوشت ها؛
۱- ص ۳۱۴ ،ادبیات پسامدرن، ترجمه و تدوین؛ پیام یزدانجو
۲- صص ۱۲- ۱۱،بارون درخت نشین، ایتالو کالوینو، ترجمه مهدی سحابی
۳- ص ۱۷۷ ژولیا کریستوا،نوئل مک آنی، ترجمه مهرداد پارسا
۴- ص ۱۵۱، بارون درخت نشین،ایتالو کالوینو، ترجمه مهدی سحابی
۵- ص ۲۳، بارون درخت نشین،ایتالو کالوینو، ترجمه مهدی سحابی
۶- ص ۳۰۴، بارون درخت نشین،ایتالو کالوینو، ترجمه مهدی سحابی
۷- ص ۲۸۲، ادبیات پسامدرن،ترجمه و تدوین؛ پیام یزدانجو
۸- ص ۲۸۲، ادبیات پسامدرن، ترجمه و تدوین؛ پیام یزدانجو
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید