یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا
نگاهی به مجموعه شعر گروس عبدالملکیان؛ سطرها در تاریکی جا عوض میکنند
<سطرها در تاریکی جا عوض میکنند> سومین مجموعه شعر گروس عبدالملکیان است که شعرهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۷ این شاعر را در خود جای داده و به وسیله انتشارات مروارید روانه بازار کتاب شده است. اینکه شاعر نامی بلند را برای کتابش انتخاب کرده میتواند جای تامل و تاویل داشته باشد؛ نامی که چندان واضح نیست و به نظر سایهای از شعرهای اوست که بر جلد کتاب منعکس شده است:
<گیرم که مشتهایمان زمین را بلرزاند / ماهی در قفس میافتد / قناری در تنگ / تکانهای گهواره هم / تابیست میان دو اندوه.( >سطرها... صص ۶۰-۶۱)
گروس در <پرنده پنهان> و <رنگهای رفته دنیا( >که دفترهای آغازین شعر او را دربر میگیرد) نشان داد که میخواهد شاعری خاص و متفاوت باشد و به هر کشف و تصویری رضایت ندهد. ساده حرف میزند و در پی پیچیدگیها و پوشیدگیهایی که غالبا تصنع و تعقید را به همراه دارند نیست:
<فراموش کن / مسلسل را / مرگ را / و به ماجرای زنبوری بیندیش / که در میانه میدان مین / به جستوجوی شاخه گلیست.(>پرنده پنهان،۱۱) ص ۵۴)
یا: <به شانهام زدی / که تنهاییام را تکانده باشی / به چه دل خوش کردهای؟/ ! تکاندن برف / از شانههای آدم برفی؟( >رنگهای رفته دنیا،۲۲) ص ۱۲)
زبان، نخستین نشانهای است که مخاطب با آن روبهرو میشود. خیال، اندیشه، عاطفه و موسیقی عناصری هستند که ذهن شاعر در فرآیندی ناخودآگاه و به تعبیری الهامی به ساحت زبان احضار میکند و بدینترتیب تصاویر جان میگیرند و سایههایشان بر دیواره ذهن هر مخاطب به شکلی منعکس میشود. این انعکاس خارج از دخل و تصرف شاعر صورت میگیرد و به عبارتی در ذهن هر مخاطب تجسم خاص خود را مییابد و هرکس از آن به شکلی یا شیئی تعبیر میکند.
در واقع مخاطبان به مثابه همان کسانی هستند که در غاری گرفتارند و روی آنها به درون غار است و پشت سرشان آتشی افروخته که به درون پرتو انداخته است و هرکس یا هر چیزی که میگذرد سایهاش به درون غار میافتد و کسانی که در غار نشستهاند سایهها را میبینند و گمان میکنند حقیقت همان است که آنها میبینند. میتوان غار را به دنیا مانند کرد و مردم دنیا را به کسانی که در این غار گرفتارند. سایههایی هم که به سبب روشنایی آتش دیده میشود، مانند چیزهایی است که از پرتو خورشید پدیدار میشود اما آن چیزها هم مانند سایهها حقیقت ندارند و حقیقت، مثل است که انسان تنها به قوه عقل و سلوک خاص میتواند آنها را ادراک کند. پس افلاطون عالم ظاهر یعنی عالم محسوس و آن چیزی را که عامه درک میکنند مجاز میداند و حقیقت در نزد او عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد.۳۳)
البته شاعر بهسادگی نمیتواند به این مرتبه از تعبیه کشف و شهود در شعرش دست یابد؛ مرتبهای که بتواند اندیشههایش را بسان سایهای که هرکس از آن به شکلی یا شیئی راه ببرد، بر دیواره ذهن مخاطبان منعکس کند: <انسان و ابر / در هزار شکل میگذرند.( >سطرها...، ص ۴۷)
گروس عبدالملکیان در همین دو سطر به این نکته توجه نشان داده است که هیچ وضعیت و موقعیتی در عالم ثابت نیست و آنچه هست در معرض تغییر و تحول و تبدیل است.
البته طبیعی است که همه آنات و حالات شعر بر مدار دریافتهای شخصی و تاویلی نمیگذرد. اما شعرهایی موفقترند که پا را از دایره کشفهای ثابت و دریافتهای یکسان فراتر میگذارند و دائم در حال دگرگونی و دگردیسیاند:
-< ببخشید این بلیت...؟ - / پس گرفته نمیشود. / پس بادها رفتهاند؟/ ! پس این درخت / به زرد ابد محکوم شد؟/ ! و قاصدکها / آنقدر در کنج دیوار ماندند / که خبرهایشان از خاطر رفت؟- / / ! بیهوده مشت به شیشههای این قطار میکوبی/ ! بیهوده صدایت را / به آن سوی پنجره پرتاب میکنی / ما / بازیگران یک فیلم صامتیم.( >سطرها...، صص ۵۴-۵۵)
یا نگاه کنید به شعر <موزه> که ازجمله شعرهای موفق این مجموعه است: <مطمئن باشید / دیگر از درون تهی شدهام / میتوانید / مرا از کاه پر کنید / / بگذارید کنار سر آن گوزن / یا / نزدیک خرس قطبی خشک شده / روبهروی در / / بنویسید / خودم / خودم را اهدا کردهام / / از تاریخ خجالت میکشم / مرا در زیستشناسی بررسی کنید.( >سطرها...، صص ۶۵-۶۶)
در شعر، خیال نقش اصلی و محوری را برعهده دارد و در واقع هم او است که زبان را با خود به جاهایی میبرد که گاه به کلی دست نخورده و بکر است. در این جابهجایی است که زبان نقش اصلی خود را (که همان روزمرگی و تکرار است) از دست میدهد و نقش تازهای به خود میگیرد. انگار اندیشه و احساس دیگری در او حلول میکند. یا گویی روح تازهای به کالبدش میدمند: <بر دیوارها بریز / از سقف سیم روییده است / / گلهایی از فلز / شکوفههایی از کاغذ / پروانهای از مگس / چرخ میزند میان اتاق / / از آشپزخانه به هال میآیم / تا دشت را روشن کنم.( >سطرها...، ص ۸۰)
به این ترتیب اندیشه، خیال، عاطفه و موسیقی هرکدام دربردارنده نقشهایی هستند که به نوبه خود حسها و حالتهای زبان را تحتالشعاع قرار میدهند و به اصطلاح آن را از حالت عادی و اعتیادی خارج میکنند. کافی است یکی از این نقشها خارج بزند یا بازی ضعیفی ارائه دهد. در چنین حالتی نقشهای دیگر هر قدر هم که قوی ظاهر شوند، باز هم نمیتوانند آن ضعف را بپوشانند.
در شعر گروس عبدالملکیان این ضعف در موارد انگشتشماری متوجه خیالپردازی شاعر است. یعنی شاعر به عمد تصویری ارائه میدهد که با هیچ تاویلی جور درنمیآید. به نظر میرسد این ضعف بیش از همه ناشی از ذهنیتگرایی شاعر به هنگام آفرینش چنین تصاویری است: <و دریای شهرمان / چنان خستهست / که عنکبوت / بر موجهایش تار میبندد.( >سطرها...، ص ۳۵)
هرچند در بیشتر موارد خیالپردازی نقطه قوت و مرکز ثقل زیبایی شعرهای عبدالملکیان به حساب میآید. تا آنجا که شاعر ما را در برابر تصاویری قرار میدهد که به ندرت میتوان نمونههای آن را در شعر شاعران گذشته و حال پیدا کرد. به عبارت دیگر میتوان گفت گروس در این نوع شعرها از خیالپردازیها و گرتهبرداریهای متداول و مرسوم یا حتی غیرمعمول فاصله گرفته است:
<درخت را میفهمم / که بارها پاییز و زمستان و بهار را دویده است / و دیگر / میوههایش را پنهان میکند / / در زمستان / کلاغ میدهد / در بهار / گنجشک.( >سطرها...، ص ۷۳-۷۴)
یا: <اگر دست من بود / به خورشید مرخصی میدادم / به شب اضافهکار/ ! سیگاری روشن میکردم / و با دود / از هواکش کافه بیرون میرفتم... / مه میشدم در خیابانها / که لااقل / این همه گم شدن را / اتفاقی کنم.( >سطرها...، ص ۷۶)
نشانه دیگری که در شعر گروس عبدالملکیان باید به آن پرداخته شود، لحن شعرهای او است که ملهم از عاطفه شاعر است؛ عاطفهای که رنگ و بوی دیدنیها و شنیدنیهای اطراف شاعر را به خود گرفته و ناگزیر همان را بروز میدهد. در واقع شاعر خود را در معرض حسها و حالتهای جامعه و جهان پیرامونش قرار میدهد و درصدد بروز و ظهور آنها به گونهای درونیشده برمیآید. لحن شعرهای عبدالملکیان در بیشتر موارد منبعث از درد است؛ دردهایی که غالبا عینی و بیرونی هستند و در حالتهای مختلف و به اشکال و انحای گوناگون بر شاعر ظاهر میشوند:
<و درد / که این بار / پیش از زخم آمده بود / آنقدر در خانه ماند / که خواهرم شد / / با چرک پردهها / با چروک پیشانی دیوار / کنار آمدیم / و تن دادیم / به تیکتاک عقربههایی / که تکهتکهمان کردند / پس زندگی همینقدر بود؟/! انگشت اشارهای به دوردست/ برفی که سالها/ بیاید و ننشیند؟( >سطرها...؛ صص ۹-۱۰)
از این نظر شعر گروس بیش از همه به شعر فروغ نزدیک است، بهگونهای که گاه شعرهای او دقیقا همان لحنی را به خود میگیرد که ما در شعرهای فروغ با آن مواجهایم. حتی ضرباهنگ و موسیقی واژهها تداعیگر شعرهای آشنای فروغ است: <در من صدای تبر میآید/! آه، انارهای سیاه نخوردنی بر شاخههای کاج/ وقتی که چارفصل به دورم میرقصیدند/ رفتارتان چقدر شبیهام بود.( >سطرها...، ص ۱۱)
که یادآور لحن بعضی از شعرهای <ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد> فروغ است: <وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود/ و در تمام شهر/ قلب چراغهای مرا تکهتکه میکردند.../ وقتی که زندگی من دیگر/ چیزی نبود، هیچچیز به جز تیکتاک ساعت دیواری/ دریافتم که باید، باید، باید/ دیوانهوار دوست بدارم.( >ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد،۴۴) صص۶۱-۶۲)
علاوه بر لحن، به لحاظ محتوا نیز گروس در پارهای از شعرهایش تحت تاثیر فروغ است: <و کاش آنکه استخوانهایم را میلیسید/ شعرهایم را از بر نبود.( >سطرها...، ص۳۶)
<و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست/ که همچنان که تو را میبوسند/ در ذهن خود طناب دار تو را میبافند.( >ایمان بیاوریم...، ص۳۱)
از محتوای شعرهای عبدالملکیان برمیآید که به فلسفه علاقهمند است و درواقع این دانش از منابع مورد مطالعه اوست. البته این بدان معنا نیست که فلسفه به عنوان تافته جدابافتهای خود را بر شعر گروس تحمیل کرده باشد، بلکه فلسفه نیز مانند بسیاری دیگر از منابع الهام شاعر، چنان جذب جان شعر شده که به ندرت گوشهای از آن شعر بیرون زده و در قاب نگنجیده است. فلسفه مدعی شناخت حقایق و هدف غایی زندگی است. بر همین اساس است که شاعر مخاطب را در مقابل شکلهای غریبی از زندگی و چون و چراهای آن قرار میدهد؛ بیآنکه خود تصور واضحی از این شکلها داشته باشد یا پاسخ روشنی به این پرسشها بدهد: <برگشتم/ و نقطهای بیشتر برابرم نبود/ آنقدر دور شده بودم/ که زمین/ نقطهای بیشتر نبود.( >سطرها...، ص ۱۶)
یا: <باد، / رفتن بود/ زندگی،/رفتن بود/ آمدن،/ رفتن بود/ / انسان و ابر/ در هزار شکل میگذرند.( >سطرها...، ص ۴۷)
یا: <این خط زرد/ دیگر به خورشید نمیرسد/ میتوانی سفید شوی:/ قنداق کودکی در لابهلای خندهها/ یا پارچهای که مرگ را در آن پیچیدهایم/ چند ایستگاه فاصله چیزی نیست/ جادهها به جایی نمیروند/ وگرنه مسافران/ به خانههایشان بازنمیگشتند.( >سطرها،... ص ۶۱)
مهدی مظفریساوجی
پینوشتها:
۱- پرنده پنهان، گروس عبدالمکیان، تهران: دفتر شعر جوان، ۱۳۸۱.
۲- رنگهای رفته دنیا، گروس عبدالملکیان، تهران: آهنگ دیگر، ۱۳۸۳.
۳- سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی، تهران: هرمس، ۱۳۸۳، ص ۲۹-۳۰، نقل آزاد از نگارنده.
۴- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، فروغ فرخزاد، تهران: مروارید، ۱۳۷۷.
پینوشتها:
۱- پرنده پنهان، گروس عبدالمکیان، تهران: دفتر شعر جوان، ۱۳۸۱.
۲- رنگهای رفته دنیا، گروس عبدالملکیان، تهران: آهنگ دیگر، ۱۳۸۳.
۳- سیر حکمت در اروپا، محمدعلی فروغی، تهران: هرمس، ۱۳۸۳، ص ۲۹-۳۰، نقل آزاد از نگارنده.
۴- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، فروغ فرخزاد، تهران: مروارید، ۱۳۷۷.
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست