شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

من رای می‌دهم شاید باشم


من رای می‌دهم شاید باشم
معمولا کمتر پیش می‌آید که در چنین فاصله‌ای تا روز برگزاری انتخابات از پیش عزم شرکت کرده باشم. سهل است، هنگام انتخابات پنجم تقریبا حوالی ظهر بود که پس از کلی بحث و جدل با خودم آن من دیگرم را راضی کردم که بروم و رای بدهم حتی خاطرم می‌آید در دوم خرداد هم این اندازه زود به نتیجه نرسیده بودم. و این تردیدها نه در اصل مشارکت که در منتفی شدن موضوع است که پیش می‌آید. یعنی موضوع برخی از انتخاب کردن‌ها چنان است که اصل آن سالبه به انتفای موضوع می‌شود. یعنی وقتی برگزیدن، میان دو چیزی باشد که تمایزی میان آنها نیست، طبیعی است که امری به نام انتخاب اصولا تحقق نمی‌پذیرد که به وقوع بپیوندد و در چنین مواقعی من هم مانند بسیاری از خلق خدا به بخش‌های سپید شناسنامه ام و مهر‌هایی که نخورده است بالیده ام. برخی که همه افتخارشان اصلا همین سپیدی صفحه آخر شناسنامه‌شان است.
سپید سپید مثل... حتما لازم نیست تشبیه کنیم.تشبیه کار شاعرانه‌ای است. همان سپید دیگر.یعنی اینکه هیچ مهری به شناسنامه‌شان نخورده است و تکلیفشان را از آغاز با خودشان، جامعه و حکومت روشن کرده‌اند و اینجا هم خیلی لازم نیست توضیح بدهم چرا که باز اگر کار به تشبیه نکشد به مثال می‌کشد و تشبیه و مثال‌های سیاسی هم کم پر دردسر نیستند که هر توضیحی باز نیازمند توضیح دیگر می‌شود. در مورد بقیه با آن طیف گسترده‌ای که به شمار جمعیت کشور می‌رسد نمی‌دانم اما در مورد خودم پس از آنکه انتخابی برایم موضوعیت پیدا کرد حتی موضوعیتی حداقلی، باز چیز دیگری که تردید ایجاد می‌کند این مصادره به مطلوب رای خرد و کوچک و ناچیز من است که معمولا سدی جدی پیش پایم می‌گذارد یعنی سخت است پذیرش این معنی که من رفته ام مثلا به آقای میرحسین موسوی یا آقای کروبی رای بدهم و بعد بگویند این یعنی آنکه تو موافقی که ما این همه خود را پایبند آرمان‌های فلسطین می‌دانیم و در دنیا خودمان را سپر بلا کرده‌ایم و عرب‌ها باز جمع می‌شوند و همه‌شان پای بیانیه‌ای را که می‌گوید سه جزیره ما مال ما نیست را امضا می‌کنند و ما هم البته نه چشم غره‌ای به سوریه می‌رویم نه لبنان و نه حتی فلسطین.
البته این مثال بود و چه خوب بود که همین مثال را هم نمی‌زدم! حقیقتش از آن مهمتر آنکه از این رای خرد و کوچک و اندک من انتظار خیلی بزرگتر از اینها دارند. بخصوص آن هنگام که صحبت از مشروعیت می‌شود و مشروعیت را هم که همه می‌دانند از واژه شرع است.واژه‌ای که می‌تواند چهار ستون بدن هر کسی را بلرزاند.شما را به خدا رای کوچک و اندک ما را چه به شرع که شخصا یاد پل صراط می‌افتم و اصلا احساس می‌کنم رابطه‌ای ارگانیک بین شرع و پل صراط برقرار است که به راستی هول انگیز است.
همین چند روز پیش آقای قرائتی می‌گفت جنازه زاهدی یا شهیدی را می‌بردند-خطا از من است-خلاصه کسی بود که مو لای درز دیانتش نمی‌رفت اما چون زنش از او راضی نبود گفتند فشار قبر روی شاخش است و البته قول داده‌اند این هفته درباره انتخابات صحبت کنند و امیدوارم فرصت شود و ببینم. توضیح دادن منظور چقدر سخت است اما توضیح می‌دهم که منظورم این است که همین دم صبح امروز یعنی سحر بود که به این فکر افتادم اصلا چگونه رای ناچیز و کوچک و اندکی که از سوی آدمی بی اعتبار و صلاحیت صادر می‌شود می‌تواند اعتبار‌بخش و صلاحیت ساز باشد.یعنی آدم‌هایی مثل من که بی تعارف گمان می‌کنم تقریبا هفتاد و یک میلیون منهای ۸۰۰-۷۰۰ نفر باشیم چطور ممکن است در امری که موجودیتش قائم به صلاحیت است نافذ باشد.یعنی «ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟»فکر دم سحرم این بود که آدم‌هایی مثل من که نه صلاحیت داریم رئیس‌جمهور شویم،نه نماینده هیچ یک از مجلسین –حالا خوب است برخی را به شورا‌ها راه می‌دهند-اما مثل مایی را که به شورایاری‌ها هم راه نمی‌دهند، رای ما بتواند به امور بسیار بسیار بزرگ مشروعیت ببخشد. و با ادامه همان فکر دم سحر بود که به آن نحله‌های سیاسی یا دینی که می‌گویند رای خلق الله در چارچوب حکومت اسلامی چیزی در حد تزئین است هم حق ندادم.بعید است که رای برخی از ما حتی زیبنده تزئین جایی باشد.حال اگر حکومت غیر دینی بود اهمیتی نداشت. تصور بفرمایید اگر خدای ناکرده سرنوشت همین انتخابات جاری وابسته ۳۰۰ یا ۴۰۰ رای شود همانطور که در آمریکا شده بود و جورج بوش از آن بیرون آمد و باز تصور بفرمایید آن ۳۰۰ یا ۴۰۰ رای تعیین‌کننده، رای همین سیصد چهار صد نفری باشد که آمده بودند و نامزد انتخابات ریاست جمهوری شده بودند و هنوز هم که هنوز است مایه شوخی و مضحکه‌اند.
بگذارید از این تصور مسخره این فکر بامدادی بگذریم که تصورش هم می‌تواند بنیان همه چیز را به هم بریزد. به هر حال اکنون که آدم‌هایی مثل من با همان رای کوچک و ناچیز و اندک خود تصمیم گرفته‌ایم که رای بدهیم چه خوب است که صاحبان قدرت میزان توقعشان را از این خیل آدم‌های بی صلاحیت کاهش دهند چون در این صورت هم باعث حقارت بیشتر ما نمی‌شود چون گمان می‌کنیم سربه سرمان می‌گذارند و هم عظمت آن ارزش‌ها و مفاهیم خیلی بزرگ رنگ نمی‌بازد.اگر بخواهیم کمی جدی تر بگوییم یا توصیه‌ای کرده باشیم به این نکته هم می‌شود اشاره کرد که اتکا بی‌اندازه به این آرا و تعمیم کاربرد آن در چارچوب اندیشه‌ای چنین، حاکمان را به اشتباه محاسبه خواهد انداخت و به خودفریبی دچار خواهد کرد و حاصل چنین امری چیزی کم از بروز فاجعه در آینده نخواهد داشت.مثال ساده اش این است که ما شکرگزاری بازیکنی را پس از به ثمر رساندن گل در یک بازی فوتبال به برداشت ویژه‌ای که خود از دین داریم تفسیر کنیم و هنگام بروز جنگ از او بخواهیم شب عملیات با یکی از همان ژست‌هایش برود روی مین تا معبری برای بقیه باز شود. (اگر چه داخل پرانتز معتقدم تقریبا همه آدمها تحت شرایط خاصی حاضرند برای کسی یا چیزی پا بر روی مین بگذارند اما کلیشه‌ای برای آن وجود ندارد) در حالی که راه حل ساده دانستن نظر عموم در چنین مواردی –دست‌کم برای یک دوره خاص –آن است که صندوق‌های دیگری برای دریافت آرای مردم در کنار صندوق‌های هر انتخاباتی مخصوص موارد مورد نظر تعبیه کنند و مثلا اعلام کنند که مردم در حالی که به رئیس‌جمهور مورد نظرشان رای می‌دهند درباره آن موارد نیز رای خود را به صندوق بیندازند و مسلم است که این نظرخواهی امری کاملا دموکراتیک و نه از روی اجبار خواهد بود.درست مثل آنکه شنیده ام امسال هم انتخابات میان دوره‌ای مجلس خبرگان با انتخابات ریاست جمهوری با هم انجام می‌شود.البته بسیار امیدوارم که مانند انتخابات دور پنجم مجلس در سال ۷۸ که با میان‌دوره‌ای خبرگان همزمان برگزار می‌شد اجباری در بین نباشد و خدای ناکرده برای بزرگداشت یکی موجب تخفیف جایگاه دیگری نشویم. در آن هنگام خاطرم هست هر چه گفتم کسی از نامزد‌های خبرگان را نمی‌شناسم زیر بار نرفتند که نرفتند و چیزی نمانده بود که از شرکت در مجلس شورا هم منصرف شوم.گفتند با هم است اگر می‌خواهی در انتخابات مجلس شورا شرکت کنی باید در این انتخابات هم حضور داشته باشی و شناسنامه ات باید به این مهر هم آراسته شود. خب شما باشید چه می‌کنید که حتما بوده اید و کرده اید و اگر قرار باشد در این‌باب چیزی بنویسم و نقدی به میان آورم می‌شود ده پانزده سطر دیگر هم سیاه کرد اما مهم نیست مهم آن است که این بار ۱۰ مانع دیگر هم که گذاشته باشند می‌خواهم در انتخابات شرکت کنم و اصلا دلم می‌خواهد گزاره‌ای فلسفی برایش بسازم که با وجود همه به حساب نیامدن‌ها در این کشور «من رای می‌دهم پس هستم» اما وقتی کمی اندیشه می‌کنم می‌بینم برای شرایط ما چنین گزاره‌ای هنوز کمی زود است و اضافه کردن یک شاید آن را به واقعیت نزدیک تر می‌سازد «من رای می‌دهم شاید باشم» طولانی شد و فراموش کردم که می‌خواستم بگویم چرا این بار این قدر زود به این نتیجه رسیدم که در انتخابات شرکت کنم.
شهاب فرخ یار
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید