جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
خرگوش و لاکپشت
لاکپشت زراعت داشت. آخرهاى تابستان بود. توى خرمن جا داشت خرمن شن مىکرد. باد تندى مىآمد. خرگوش با عباى روى دوش خود از آنجا رد مىشد. |
روبه لاکپشت گفت: |
ـ 'خدا قوت لاکپشت! باد خوبى مياد!' |
لاکپشت گفت: |
ـ 'بله... باد خوبى مياد، داريم به سلامتيت خرمن شن مىکنيم!' |
خرگوش رفت. فردا لاکپشت خرمن او را تميز کرده بود. |
خرگوش با عباى روى دوش خود آمد و نشست و گفت: 'خداقوت' |
ـ 'خدا قوت، سلام عليکم!' |
لاکپشت گندمها را پيمانه مىکرد و توى کيسه مىريخت. |
خرگوش گفت: |
ـ 'برادر، وقت آن نرسيده سهم مرا بدهي؟ خرمن دارد تمام مىشود!' |
لاکپشت گفت: |
ـ 'سهم تو؟ يعنى چه؟ چه مىگوئي؟' |
خرگوش گفت: |
ـ 'چه؟ پس آنروز من آمدم و خداقوت گفتم بيخودى بود؟ مگر ما شريک نيستيم؟' |
لاکپشت گفت: |
ـ 'مگر مىشود! من يکسال است دارم زحمت مىکشم. رعيتى مىکنم. تو با يک جمله خداقوت سزاوار شريک من بشوي؟' |
خرگوش گفت: |
ـ 'من گفتم خداقوت و شريک شدم. قبول نمىکنم' |
خوب، لاکپشت در مقابل خرگوش ضعيف بود. خرگوش گفت: |
ـ 'آن درخت روى تپه را مىبيني؟ بيا با هم مسابقه بدهيم. اگر تو زودتر به آنجا رسيدى خرمن مال خودت. اگر من زودتر به آنجا رسيدم همهٔ گندمها را مىبرم.' |
لاکپشت ناچار قبول کرد. گفت: |
ـ 'باشد. فردا صبح يک عده روى مسابقه ما نظارت مىکنند. چندتائى بايد شاهد مسابقه بشوند.' |
خرگوش فکر کرد که صددرصد مسابقه را مىبرد. |
لاکپشت به فکر فرو رفت با خود گفت: |
ـ 'خدايا، چکار کنم؟ من يک گام مىگذارم و او سىمتر مىپرد!' |
نشست و فکر کرد و نقشهاى بهنظر او رسيد. با خود گفت: |
ـ 'خوب ما لاکپشتها همه مثل هم هستيم. بروم و بيست سى تا از رفقايم را بياورم ترتيبى بدهم که هرچند قدم يک لاکپشت جا بگيرد. تا خرگوش چند جست زد و سر بلند کرد، لاکپشتى سر بلند کند و بگويد: من اينجا هستم.' |
لاکپشت اين نقشه را اجراء کرد. در مسير مسابقه، هرچند قدم لاکپشتى مخفى شد. فردا صبح مسابقه شروع شد، خرگوش هر جستى که مىزد و سر بلند مىکرد ببيند لاکپشت به کجا رسيده، لاکپشتى چند قدم جلوتر از او سر بلند مىکرد و مىگفت: 'من اينجا هستم!' |
'خرگوش با تمام قدرت مىدويد و همينکه مىايستاد مىديد که لاکپشتى چند قدم جلوتر از او ايستاده و مىگويد من اينجا هستم!' |
خرگوش با خود گفت: |
ـ 'اى بدبختي!' |
بهخود فشار آورد و چند جهد بلند زد. اما ديد، نخير! فايده ندارد! لاکپشت پاى درخت ايستاده و تماشاگران و شاهدين مسابقه براى او کف مىکوبند! |
ـ خرگوش و لاکپشت |
ـ افسانههائى از دهنشينان کرد ـ ص ۵۱ |
ـ گردآورنده: منصور ياقوتى |
ـ انتشارات شباهنگ چاپ چهارم ۱۳۵۸ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ علىاشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
طالبان رئیسی ابراهیم رئیسی توماج صالحی حجاب گشت ارشاد سریلانکا رهبر انقلاب کارگران پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت
آتش سوزی کنکور سیل هواشناسی تهران سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا قتل زنان
قیمت خودرو خودرو بازنشستگان قیمت دلار دلار قیمت طلا بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی ارز قیمت سکه مسکن
هوش مصنوعی مهران مدیری تلویزیون فیلم سحر دولتشاهی سینمای ایران کتاب بازیگر تئاتر شعر سینما
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه آمریکا رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه حماس اوکراین طوفان الاقصی اتحادیه اروپا ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال بارسلونا بازی ژاوی باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس فوتسال تراکتور لیگ برتر انگلیس تیم ملی فوتسال ایران
تیک تاک همراه اول بنیاد ملی نخبگان فیلترینگ ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات اپل نخبگان
مالاریا سلامت روان کاهش وزن استرس داروخانه پیری دوش گرفتن