سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

خرگوش و لاک‌پشت


لاک‌پشت زراعت داشت. آخرهاى تابستان بود. توى خرمن جا داشت خرمن شن مى‌کرد. باد تندى مى‌آمد. خرگوش با عباى روى دوش خود از آنجا رد مى‌شد.
روبه لاک‌پشت گفت:
ـ 'خدا قوت لاک‌پشت! باد خوبى مياد!'
لاک‌پشت گفت:
ـ 'بله... باد خوبى مياد، داريم به سلامتيت خرمن شن مى‌کنيم!'
خرگوش رفت. فردا لاک‌پشت خرمن او را تميز کرده بود.
خرگوش با عباى روى دوش خود آمد و نشست و گفت: 'خداقوت'
ـ 'خدا قوت، سلام عليکم!'
لاک‌پشت گندم‌ها را پيمانه مى‌کرد و توى کيسه مى‌ريخت.
خرگوش گفت:
ـ 'برادر، وقت آن نرسيده سهم مرا بدهي؟ خرمن دارد تمام مى‌شود!'
لاک‌پشت گفت:
ـ 'سهم تو؟ يعنى چه؟ چه مى‌گوئي؟'
خرگوش گفت:
ـ 'چه؟ پس آن‌روز من آمدم و خداقوت گفتم بيخودى بود؟ مگر ما شريک نيستيم؟'
لاک‌پشت گفت:
ـ 'مگر مى‌شود! من يکسال است دارم زحمت مى‌کشم. رعيتى مى‌کنم. تو با يک جمله خداقوت سزاوار شريک من بشوي؟'
خرگوش گفت:
ـ 'من گفتم خداقوت و شريک شدم. قبول نمى‌کنم'
خوب، لاک‌پشت در مقابل خرگوش ضعيف بود. خرگوش گفت:
ـ 'آن درخت روى تپه را مى‌بيني؟ بيا با هم مسابقه بدهيم. اگر تو زودتر به آنجا رسيدى خرمن مال خودت. اگر من زودتر به آنجا رسيدم همهٔ گندم‌ها را مى‌برم.'
لاک‌پشت ناچار قبول کرد. گفت:
ـ 'باشد. فردا صبح يک ‌عده روى مسابقه ما نظارت مى‌کنند. چندتائى بايد شاهد مسابقه بشوند.'
خرگوش فکر کرد که صددرصد مسابقه را مى‌برد.
لاک‌پشت به فکر فرو رفت با خود گفت:
ـ 'خدايا، چکار کنم؟ من يک گام مى‌گذارم و او سى‌متر مى‌پرد!'
نشست و فکر کرد و نقشه‌اى به‌نظر او رسيد. با خود گفت:
ـ 'خوب ما لاک‌پشت‌ها همه مثل هم هستيم. بروم و بيست سى تا از رفقايم را بياورم ترتيبى بدهم که هرچند قدم يک لاک‌پشت جا بگيرد. تا خرگوش چند جست زد و سر بلند کرد، لاک‌پشتى سر بلند کند و بگويد: من اينجا هستم.'
لاک‌پشت اين نقشه را اجراء کرد. در مسير مسابقه، هرچند قدم لاک‌پشتى مخفى شد. فردا صبح مسابقه شروع شد، خرگوش هر جستى که مى‌زد و سر بلند مى‌کرد ببيند لاک‌پشت به کجا رسيده، لاک‌پشتى چند قدم جلوتر از او سر بلند مى‌کرد و مى‌گفت: 'من اينجا هستم!'
'خرگوش با تمام قدرت مى‌دويد و همين‌که مى‌ايستاد مى‌ديد که لاک‌پشتى چند قدم جلوتر از او ايستاده و مى‌گويد من اينجا هستم!'
خرگوش با خود گفت:
ـ 'اى بدبختي!'
به‌خود فشار آورد و چند جهد بلند زد. اما ديد، نخير! فايده ندارد! لاک‌پشت پاى درخت ايستاده و تماشاگران و شاهدين مسابقه براى او کف مى‌کوبند!
ـ خرگوش و لاک‌پشت
ـ افسانه‌هائى از ده‌نشينان کرد ـ ص ۵۱
ـ گردآورنده: منصور ياقوتى
ـ انتشارات شباهنگ چاپ چهارم ۱۳۵۸
(به نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على‌اشرف درويشيان و رضا خندان).


همچنین مشاهده کنید