یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

صدرالمتالهین و تحول علم اخلاق


صدرالمتالهین و تحول علم اخلاق
همان طور که با اثبات «جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء» بودن روح و نیز «حرکت‏جوهری‏» در حکمت متعالیه صدرایی بسیاری از مسائل فلسفه نظری دگرگون شده، بسیاری از مسائل اخلاقی نیز متحول گشته است. روی این مبنا اخلاق در پیدایش، پرورش و ساختار حقیقت انسان نقش دارد; یعنی کاری را که انسان انجام می‏دهد در آغاز، «حال‏» است ولی بعد «ملکه‏» می‏شود و سپس به حالت «صورت جوهری‏» ظهور می‏کند و چون به صورت جوهر در می‏آید، نفس برای آن به منزله «ماده‏» و این صورت برای آن به منزله «صورت‏» می‏شود و جمعا یک واقعیت را تشکیل می‏دهند.
در این جا توجه به این نکته مهم است که دیگران، اخلاق را از مرحله «حال‏» به مرحله «ملکه‏»، منتقل کرده گفته‏اند: اخلاقی را که انسان فراهم می‏کند «دیرزوال‏» و از ملکات نفسانی است; ولی حکمت متعالیه بر اساس حرکت جوهری، تبیین و تثبیت کرده است که انسان هر کاری که می‏کند در واقع با آن کار، حقیقت‏خود را می‏سازد و با همان هم محشور می‏شود. البته قیافه‏های انسان قبل از مرگ، بر اساس «هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشآء» (۱) تنظیم شده است: ذات اقدس اله هر کس را با صورت مخصوصی آفریده است که این صورت، زشت‏یا زیباست; ولی انسان قیافه بعد از مرگ را با سعی خود می‏سازد و می‏تواند آن را زشت و یا زیبا بیافریند واین «مشاطه‏»گری اخلاق است. او اگر بخواهد می‏تواند خود را سفید روی و رو سفید و یا سیاه روی و رو سیاه کند. و همه این محورها در اختیار اخلاق است.
لذا دستور داده‏اند هنگام شستن صورت در موقع وضو بگویید:
«اللهم بیض وجهی یوم تسود فیه الوجوه و لا تسود وجهی یوم تبیض فیه الوجوه‏» (۲)
یعنی، خدایا! روزی که روی‏ها سیاه می‏شود، مرا رو سفید کن و روزی که روی‏ها سفید می‏شود، مرا رو سیاه مکن. امروز سفیدی و سیاهی صورت، دلیل بر فضیلت‏یا رذیلت صاحب صورت نیست و در اسلام هیچ فرقی بین «صهیب رومی‏» و «بلال حبشی‏» نبود و اکنون نیز سفید پوستان و رنگین پوستان بر یکدیگر برتری ندارند. رنگ پوست‏بر اثر مسائل خاص جغرافیایی، اجتماعی و نژادی پیدا می‏شود و نتیجه کار و اخلاق نیست; اما روسیاهی انسان در قیامت چون بر اثر اخلاق او پیدا می‏شود ذلت آور است; چنانکه رو سفیدی وی چون نتیجه اخلاق اوست‏شرافت آور است. لذا در تعبیرات دینی آمده است: آن کس که مواظب مسائل اخلاقی خود نباشد، دیوانه است، نه عاقل:
«و من یرغب عن ملهٔ ابراهیم الا من سفه نفسه‏» (۳)
مانند اینکه اگر کسی شبانه روز بکوشد خود را مثلا به صورت سگ درآورد، که دیوانه است.
قرآن کریم با ذکر این مبادی و اصول، به انسان، هشدار می‏دهد. در قرآن، آیاتی انسان را حقیقتا بهیمه یا فرشته و یا شیطان می‏شمارد و آنان که اخلاق را امری اعتباری تلقی می‏کردند و آن رادر تعیین ساختار انسانی، سهیم نمی‏دانستند و می‏گفتند اخلاق و اوصاف، از امور زاید بر ذات اوست نه در متن ذات، این گونه از آیات قرآن را با «تشبیه‏»، «مجاز»، «استعاره‏» و «کنایه‏» تفسیر می‏کردند و می‏گفتند: اگر قرآن کریم عده‏ای را حیوان می‏داند (۴) مقصود این است که این عده، به منزله یا مانند حیوان هستند و اگر عده‏ای را فرشته می‏شمارد آنان چنین تفسیر می‏کنند که آنها مثل فرشته‏اند و یا اگر در باره گروه دیگری می‏فرماید: آنان «شیاطین‏الانس‏» هستند، مفسران مزبور آن را بر مجاز حمل می‏کنند و می‏گویند یعنی آنان مثل شیطانند; ولی بنابر حرکت جوهری و جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء بودن روح، معلوم می‏شود نفس، هر چه را انجام می‏دهد کم کم به همان صورت، مصور می‏شود. از این جهت اگر نفس در مسیر علم، عدل، قسط و قداست‏حرکت کند، واقعا فرشته می‏شود.
عده‏ای به وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اعتراض کرده گفتند: سالت‏حق این است که رسول خدا فرشته باشد وتو چون انسان هستی پس رسول نیستی! مؤلف بزرگوار تفسیر «القرآن والعقل‏» در حل شبهه آنان می‏گوید: اگر لازم باشد که رسول خدا فرشته باشد وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، باطنا و حقیقتا، فرشته است. چون فرشته یعنی موجود عالم مختار معصوم، و روح انسان کامل، روح فرشته خویی بلکه خود فرشته است (۵) . البته این برداشت‏بعداز بیانات صاحب حکمت متعالیه است.
در هر حال نقشی که مسئله حرکت جوهری و جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء بودن نفس دارد، در علم اخلاق خیلی کارساز است. چرا که بیان می‏کند که انسان نه تنها با حرکت کیفی بلکه با حرکت جوهری، وصفی را می‏پذیرد. دیگران علم، حیات، قدرت و... را «کیف‏» و از «محمولات بالضمیمهٔ‏» انسان می‏پنداشتند; ولی در حکمت متعالیه این گونه از معارف به نحوه «وجود» برگشت و برای اینها «مفهوم‏» قائل شدند; نه «ماهیت‏» که قهرا بدین ترتیب، از سنخ «مقولات‏» بیرون می‏روند، دیگر محمول بالضمیمهٔ نیستند وقتی نبودند، نحوه وجود خود انسان متحرک را می‏سازند، اگر موجود متحرکی در مسیر علم حرکت کند، به خدمت علم می‏رسد و این موجود متحرک یا انسان سالک سائر، عین علم، که حقیقت وجودی است، می‏شود; نه عین آن صورت ذهنی و عین آن معلوم. چون بین علم و معلوم و یا بین حقیقت علم و وجود ذهنی، فرقهای فراوانی وجود دارد; زیرا انسان با علم متحد می‏شود; نه با معلوم. اما این علم، هم علم، هم عالم و هم معلوم است.
به عبارت دیگر: این وجود، «علم بذاته‏»، «معلوم بذاته‏» و «عالم بذاته‏» است و نفس بر اثر حرکت جوهری به این وجود می‏رسد و با آن متحد شده عالم و علم می‏شود. چون علم، حقیقت نوری است و متعلق خود را روشن می‏کند; مثلا، انسان علم به شجر و مانند آن دارد که در این صورت، آن مفهوم شجر پیش انسان حاصل است و به این ترتیب آن مفهوم، وجود ذهنی پیدا می‏کند و حقیقت این وجود، علم می‏شود.
● انسان، تجسم اخلاق
بر اساس بیان گذشته، نفس در مرحله علم، عین علم و در مراحل اخلاق، عین همان خلق می‏شود.
حیوانات بیانگر اوصاف انسانی‏اند; اگر انسان بخواهد غضب خود را خوب بشناسد، باید به حیوانات درنده بنگرد و اگر مایل باشد شهوت خویش را بنگرد، به بهائم شهوی نگاه کند و اگر درست‏بررسی کند، می‏بیند که حقیقت غضب، همان درنده خویی درنگان است و واقعیت‏شهوت همان شهوت‏جویی چرندگان; و انسانی که متحرک بالشهوهٔ است، با اشتها و میل حرکت می‏کند; نه این که با اراده وعقل زندگی کند:
«بل یرید الانسان لیفجر امامه‏» (۶) .
بنابراین، حیوانهای شهوتران، آینه خوبی هستند تا انسان، اوصاف شهوت بازی و هوس مداری خود را در آینه آنها به خوبی بررسی کند; زیرا اگر این اوصاف، کامل شود همان بهیمه یا درنده می‏شود و اگر برای موجود زنده‏ای این حقیقت‏به منزله صورت شود، حقیقتا همان را داراست; خواه سخن بگوید و خواه سخن نگوید; خواه با دو دست و دو پا و خواه با دو پا یا دو بال حرکت کند; یا حیوان باشد ولی سخن بگوید. چون قیقت‏حیوانیت، همان ملکه نفسانی است و آن نفسی است که منشا این گونه آثار است.
پس اگر کسی در مسائل اخلاقی به جایی برسد که اخلاق فضیلت‏یا رذیلت‏برای او ملکه شود و کم کم صورت نوعیه او را بسازد، او حقیقتا حیوان یا فرشته و یا شیطان می‏شود. زیرا انسان در سر چهار راه قرار دارد واقعا به سمت‏بهیمه یا فرشته یا شیطان شدن یا درنده خویی حرکت می‏کند و سر سقوط دنیای غرب این است که بینش اخلاقی آنان در حد بینش اعتباری سلیقه و رسم و عادت و ... است; زیرا برای آنها روشن نشده است که واقعا اخلاق، حقیقت انسان را می‏سازد; ممکن است در بین آنان دانشمندانی باشند که با این معارف آشنا شده باشند اما استخوان بندی، اعصاب، و مهره‏های اساسی کالبد فرهنگ غرب، چیز دیگری است; ولی بر اثر راهنماییهایی که قرآن و عترت (علیهم‏السلام) کرده‏اند، حکیمان مابه این حقیقت پی برده‏اند و کم کم برای آنها ثابت‏شده است که دلیلی ندارد ما این ظواهر آیات قرآن یا روایات را که دلالت‏بر تحول باطن دارند بر مجاز حمل کنیم.
در ذیل آیه
«فتاتون افواجا» (۷)
هم مفسران اهل سنت مانند «زمخشری‏» معتزلی در «کشاف‏» (۸) و هم مفسران شیعه مانند مرحوم امین الاسلام در «مجمع البیان‏» (۹) از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده‏اند که فرمود: عده‏ای در روز قیامت‏به صورت حیوانات گوناگون در می‏آیند. این گونه از تعبیرات روایی مانند آن تعبیرات قرآنی، زمینه فکر تحول جوهری را در متفکران حکمت متعالیه به وجود آورده و مبدا برهان را به آنان اعطا کرده است.
بر اساس این حدیث‏شریف، افراد شهوی صرف، یا غضبی محض، که در دنیا ظاهرا انسان ولی حقیقتا حیوان هستند، در قیامت‏به صورت حیوان در می‏آیند; یعنی انسانی هستند که حیوان شده‏اند، نه این که به عنوان تناسخ که انسانیت را از دست داده و حیوانیت را گرفته باشند. چون انسان، جنس سافل است و در تحت او انواعی وجود دارد و حیوانی که نوعی از انواع انسان است‏با حیوانات دیگر خیلی فرق دارد. از این رو درندگی انسانی که درنده خوی شود، خیلی بیش از حیوانات درنده است; چنان که شهوترانی انسان که «بهیمه‏» شود، خیلی بیش از حیوانات شهوت‏مدار است.
آیهٔ الله جوادی آملی
پی‏نوشت‏ها:
۱. سوره آل عمران، آیه ۶.
۲. تهذیب الاحکام، ج ۱، ص ۵۳، ح ۱۵۳.
۳. سوره بقره، آیه ۱۳۰.
۴. «اولئک کالانعام بل هم اضل‏» (سوره اعراف، آیه ۱۷۹).
۵. «... و کل نبی یکون باطنه ملکا بل فوق الملک‏» (تفسیر القرآن والعقل، ج ۱، ص ۴۳۴).
۶. سوره قیامت، آیه ۵.
۷. سوره نبا، آیه ۱۸.
۸. تفسیر کشاف، ج ۴، ص ۶۸۷.
۹. مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۶۴۲.
منبع: تفسیر موضوعی آیهٔ الله جوادی آملی تدوین حجهٔ الاسلام آقای سید رسول جعفری
منبع : پرسجو


همچنین مشاهده کنید