یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نکراسوف شاهکار نیست، اما هیچ کم ندارد


نکراسوف شاهکار نیست، اما هیچ کم ندارد
● دوباره خوانی تله تئاتری نکراسوف به کارگردانی محمد رحمانیان
▪ یک
در میان آثار ادبی سارتر چند نمایشنامه معتبر هم به چشم می خورد از جمله مگس ها که در پاریس سال ۱۹۴۳ و در دوران اشغال به روی صحنه رفت، با توجه به آنکه مقصود از نوشتن آن انتقاد از حکومت ویشی بود. نمایشنامه دیگر او که از ویژگی های خاصی برخوردار است و همانند نمایشنامه روسپی بزرگوار و دست های آلوده، سرشار از مشخصه های ذهنی و نوشتاری سارتر است، نکراسوف است.
نکراسوف به مراتب از نمایشنامه روسپی بزرگوار باارزش تر و موثر تر است. «نکراسوف هجو نامه یی است علیه متعصبان غربی طرفدار جنگ سرد که از پناهندگان و مهاجران روسی به شیوه مندرج در کتاب من آزادی را برگزیدم، استفاده و عامه را ضد مسلک اشتراکی تهییج می کند. این نمایشنامه با اینکه خالی از تفریح نیست، از لحاظ مرتبه هنری عالی و جدی، به پای مگس ها و خانه دربسته نمی رسد». نمایشنامه نکراسوف برای نخستین بار در هشتم ژوئن ۱۹۵۵ در تئاتر آنتوان پاریس به روی صحنه آمد و اکنون ما از شبکه چهار مجدداً تله تئاتر آن را تماشا می کنیم.
▪ دو
اگر بپذیریم که «هنر جانشین زندگی و برقرار کننده تعادل بین انسان و محیط او است، خود تا حدی حاکی از شناخت ماهیت هنر و ضرورت آن است و از آنجا که تعادل پایدار بین انسان و جهان عینی پیرامون وی را حتی از تکامل یافته ترین جامعه نیز نمی توان انتظار داشت، این پندار نه تنها بر ضرور بودن هنر در گذشته، بلکه بر ضرورت آن در آینده نیز دلالت می کند.»۱
آیا هنر چیزی فراتر از یک ضرورت و ژرف تر از زندگی نیست ؟ چیزی که ماهیتاً باید مثل نبض حیات بتپد تا زندگی ادامه یابد. مگر نه آنکه انسان به سبب شناختی که از «مخلوق» بودنش دارد می کوشد تا بیش از آنچه «هست»، باشد. مگر نه اینکه آدمی می کوشد تا «انسان جامع » و هنرمندی خالق و آفریننده یی توانا و مالک «خویشتن» طلایی خود باشد و همچون آفتاب بدرخشد، همچون دریا بر بستر مهربان زمین آرام گیرد و چشم در چشم آسمان، ماه را و ستارگان را بنوشد و به کمال مطلوب «جاودانگی» دست یابد. پس، هنر در واقع همزاد آدمی است که با او زاده می شود و همراه او تکامل می یابد و پس از او تا سالیان بسیار باقی می ماند و نامش را حفظ می کند.
▪ سه
بی شک هنر بازیگری، هنر بی نظیری است. نوشتن نیست و نه یک تابلوی آبستره و نه حتی سینما که از عجایب هنرهای عالم است. هنری است فراتر از خلق یک اثر جاودانه و خلاق. بازیگری بیش از سایر هنرها، نیازمند «آن» است و با همین جوهره ذاتی خودش است که توانسته سال ها دوام بیاورد. این «آن»، در هنر بازیگری، در واقع ذات بی غل و غش آفرینش دوباره یک شخصیت مکتوب است که از خاکستر خویش برمی خیزد و جادویی دوباره رقم می زند و بار دیگر هستی را می آفریند.
این «آن»، اگر در بازیگر نباشد، در حقیقت نقشی که می آفریند تجسم عینی یک «ادا» است که ادا بودنش را حتی در زیر لباس و ماسک و کلاه بروز می دهد و ترکیب نور، دکور و صحنه و حتی موسیقی هم نمی تواند آن را از نگاه تیزبین تماشاگر پنهان کند. همه ما داستان «هدیه کریسمس» اïو هنری را خوانده ایم. فروش ساعت برای آنکه شانه یی بخری و از سوی دیگر فروختن گیسوان شلال معطر برای آنکه بند ساعتی هدیه کنی، نویسنده از یک موضوع بسیار معمولی، اثری جاودانی و پایان ناپذیر خلق می کند، زیرا که «آن» این داستان تو را که اصلاً منتظر چنین پایانی نبوده یی، از خود می رباید تا فراتر از آنچه هستی، همچون دریا بر بستر مهربان زمین آرام گیری و چشم در چشم آسمان، ماه را و ستارگان را بنوشی. در تئاتر وجود این «آن»، یک ضرورت قطعی است هرچند همه به صورت غریزی از آن بهره مند نیستند، اما با تمرین و ممارست می توانند طعم آن را بچشند و بچشانند.
نبض تپنده حیات هنری بازیگر، روی صحنه همین «آن» است که بدون آن نقش های مرده بر صحنه سایه وار، می روند و می آیند و نور و رنگ و لباس آرایه های مزاحمند تا تکمیل کننده خلاقیت یک بازیگر توانمند. «باکم نیست اگر بگویم این «آن»، نه در شعر و داستان، اگر در مرگ هم نباشد، جوهره هستی پیشاپیش از زنده بودنش تهی بوده است غ...ف این «آن»، باید باشد تا از واویلای خود گریخته و در بی خویشتنی محض، رقص رقصان در عرصه خیال، زیباترین کلام را بر تن لخت اندیشه بپیچد. غ...ف باکم نیست اگر بی هیچ تعارفی این نوع خلاقیت را از آن طرف بدانم ـ از آن سوی هستی، از آن سوی بودن ـ آنجا که شدن، کارفرمای جادوآفرین است و از آسمان مدد می گیرد؛ آسمان ها است در ولایت جان.»۲
و حالا می گویم این جان، جان هنرمند تئاتر است که غوغای «آن» را در صحنه نمایش می دمد، در عین حال که می داند وقتی بازی تمام بشود، بازی تمام شده است و آنچه می ماند یک خاطره بیش نیست یا نواری ضبط شده که عمری اندک دارد و فاقد آن روح است و وقت بازی در هوا موج می زند و بوی خوش گندمزار را در هوای سالن می پراکند.
▪ چهار
متن نمایشنامه نکراسوف را محمد رحمانیان برای تلویزیون بازنویسی کرده است. آیا این بازنویسی ضرورت داشت؟ در یک مقایسه با متن ترجمه شده پیش از این؛ (ترجمه قاسم صنعوی، چاپ پیام، سال ۱۳۵۰)، درمی یابیم که رحمانیان آن ظرافت خاص سارتر را در ارائه دیالوگ ها، شخصیت پردازی ها و تیپ های سیاستبازان آن روزگار، نه تنها به خوبی حفظ کرده، بلکه در بازنویسی دوباره دقایق و ظرایف طنز روشن و شفاف آمیخته با کنایه های خاص ایرانی، فارغ از نثر ترجمه وار را به آن افزوده است. در بازنویسی، تماشاگر می تواند به راحتی به آدم های نمایش نزدیک بشود و آنها را بکاود و فاصله میان خودش و شخصیت های داستان را بردارد. ریتم گاهی تند و گاهی نرم و تحلیلگر است.
علاوه بر آن رحمانیان برای هر قسمت تیتری مناسب برگزیده که پیشایش زنگ را برای تماشاگر به صدا درمی آورد تا حواسش را جمع کند و یادش نرود که این نمایشی است در عین حال جدی و قابل تامل. کارگردانی تله تئاتر نکراسوف نیز با خود او است که به خوبی از عهده آن برآمده است. میزانسن ها، ترکیب و توالی حرکت ها و ریتم گاه شتاب زده، مناسب متن تلخ و گزنده نکراسوف است. بازی ها بسیار سامان مند، یکدست و روان است. بی انصافی است اگر بخواهیم درباره طرح لباس، دکور و صحنه آرایی، حداقل با ابراز تحسین و تشکر سخنی نگوییم و بی تفاوت از کنارش بگذریم.
اما آنچه وجه امتیاز این اجرای دلپذیر است و دستمایه نقد کنونی، «بازی» بازیگران است که در اغلب مجموعه های تلویزیونی و حتی سینما به آن کمتر توجه و بهای ارزان برای آن پرداخت می شود. اگرچه سرشت هنر از دیرباز همواره مورد احترام بوده است، اما زمانه ناسازگار و ارزش گذاری های ناصواب برای «بازی» به عنوان هنری پوینده و نامیرا چندان اهمیتی قائل نمی شود که باید بشود. در اینجا، این دیگر اقتدار و تسلط بر نقش نیست که بازی رضا بابک (روبر) و همسرش ایرما، به عنوان دو ولگرد تو را بر سر ذوق می آورند یا بازی درخشان احمد آقالو به عنوان ژول، سردبیر روزنامه شب به خیر پاریس و آن بازی به یادماندنی فرهاد آئیش در نقش نکراسوف، همه به یادآورنده «آن» بازیگر است ـ که در واقع برآیند «خود» بازیگر و شخصیت نمایش محسوب می شود.
نمی توانی نگاه بکنی و باورت نشود سیبلو (علی عمرانی)، همان سیبلوی نکراسوف ژان پل سارتر است یا ورونیک (مهتاب نصیرپور) که در قالب خودش به خوبی جا افتاده است. اینجا انتخاب بازیگر به شایستگی انجام شده است، نه دست غیر، که چشم امیدی داشته باشد تا به قول اخوان ثالث؛ حسابش را کنار جام بگذارند و خیالش را راحت کنند. علاوه بر بازی ها، بیان نرم و چابک و حالت های نه چندان اغراق آمیز که بایسته یک تله تئاتر تلویزیونی است، مجموعه را از لطف سرشار ساخته و بی هیچ سکته یی آن را یکدست و روان ارائه داده است.
در یک نگاه به طرح دکور، لباس، میزانسن و نرمی به غایت دلچسب بازیگران که زاده هوش و ذکاوت کارگردان است، علاقه مندان بسیاری را به خودش جذب کرده است تا بی پلک زدنی آن را تماشا کنند و این «آن» رازگونه و جادویی را بچشند. ارنست فیشر۳ معتقد است؛ «هنرمند بودن مستلزم این است که انسان احساس را بگیرد، نگاه دارد، به خاطر بسپرد و خاطره را به قالب بیان و ماده را به جامه شکل درآورد. عاطفه برای هنرمند کافی نیست، او باید پیشه خویش را بشناسد و از آن لذت ببرد، تمام قواعد، فنون، اشکال و قراردادهایی را بفهمد که بدان وسیله، طبیعت ـ این عجوزه دهر را می توان رام و تابع میثاق هنر کرد.»
شوری که تماشاگر را به التهاب می اندازد و با هنرمند رابطه «اینهمانی » برقرار می کند، نتیجه درک درست هنرمند تئاتر است از نقش، از متن و از توانمندی های خودش. نکراسوف شاهکار نیست، اما هیچ کم ندارد. آنچه در ذهن می ماند، جوهره دیالوگ های سازگار، بیانی روان و شیوا و بازی درخشان همه بازیگران آن است. آیا باز هم می توان به ادامه برنامه های تله تئاتر در شبکه چهار دل بست و امیدوار بود؟
احمد بیگدلی
زیرنویس
۱ـ ارنست فیشر، ضرورت هنر در روند تکامل اجتماعی، ترجمه فروز شیروانلو، انتشارت توس، ۱۳۵۸ ۲ـ از مقاله یی تحت عنوان «این آن» نشریه نامه مهر، از نگارنده.
۳ـ همان کتاب.
منبع : روزنامه اعتماد