پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
من گمشده
جفت پاهایم را جمع میکنم و سرم را بر روی آنها قرار میدهم. به اندازهی یک کاسه آش شکمم به پشتم نزدیک شده است. شکمم با همهی شکمها فرق دارد، نه قاری میکند و نه قوری، فقط هنگام گرسنگی باعث میشود که ذهنم خوب کار نکند.
بیاختیار هنگام گرسنگی کنجی میافتم و به فکر فرو میروم. فکر که چه عرض کنم بیشتر در توهمات است که غرق میشوم.
همهی آدمها در مقابلم از ریخت میافتند و چهرهها مخدوش میشوند. همه تقریبن یکی شکل ساده را به خود میگیرند.
چهرهها از فرم خود خارج میشوند و دیگر مشخص نمیشود که کی به کی است. بعضی وقتها از روی حرکات و رفتارها میتوان آنها را تفکیک کرد و شناخت.
بیشتر اوقات هنگام گرسنگی سعی میکنم خود را در ذهنم مجسم کنم. آخرین تصویری را که در آینه مشاهده کرده بودم خوب به یاد دارم. هیچ شباهتی به من نداشت.
میخواستم خودم را در آینه پیدا کنم، ولی به جز یک سلسله خطوط نامشخص و ساده که به رنگ سیاه و سفید بود چیز دیگری در ذهنم تداعی نمیشد.
سعی میکنم تصویری برای خودم بیابم. برمیخیزم و در میان چهرههای مخدوش دنبال خودم میگردم. تصویرهای مبهم را کنار میزنم تا که بتوانم خودم را پیدا کنم، اما بدبختانه هر چه که دنبال خودم میگردم بیشتر خودم را تنها احساس میکنم. به اینجاها که میرسم احساس گرسنگی امانم را میبرد. نای حرکت را در خود نمیبینم و از پیدا کردن خودم دست میکشم.
کمی فکر میکنم. شاید بتوانم با استراحتی کوتاه به خود فهمانم که در عالم رؤیا هستم. شاید این استراحت باعث شود به یاد بیاورم که من هنوز هم گرسنه هستم و باید از روی حرکات و رفتارهایم خود را بیابم. تلاش میکنم که دوباره انگیزهای بیابم و خودم را از این حالت بیرون بیاورم.
دوباره بر روی پاهای خودم ایستاده میشوم و لرزان لرزان به سوی «من» گمشدهی خود به راه میافتم.
میبینم بیفایده است از خودم خجالت میکشم. سعی میکنم از کسی در وجودم اجازه بگیرم تا از دیگر چهرهای مخدوش از «من» خود بپرسم.
یکی را نگه میدارم نمیایستد و میرود. دیگری را مانع حرکتش میشوم اما بدون اجازهی من از «من» رد میشود و میرود.
میفهمم اینجا کسی قادر نیست برای کسی حل مشکل کند. سعی میکنم خود را صدا بزنم شاید یکی از این چهرهها به سویم بیاید و خود را «من» معرفی کند و یا شاید کسی «من» را بشناسد و از او برایم اطلاعی بدهد. صدایم را بلند میکنم اما چیزی به گوشم نمیآید.
فریاد میزنم اما خودم چیزی را نمیتوانم بشنوم. به امید این که کسی صدایم را بشنود گوشهای آرام میگیرم و باز به حرکات و رفتارهای خود فکر میکنم. سعی میکنم حرکاتم را به هم پیوند دهم. شاید از تکههای رفتارهایم «من» خود را دوباره بسازم. سوزشی در وجودم احساس میکنم.
چیزی به یادم میآید. بد نیست، میشود خود را امیدوار ساخت. همه چیز زیر سر همین تحولی است که این یکی دو ساله در وجودم به وجود آمده است.
فکر کردن بهواقع خوب است. اما خوب ختم بهخیر نمیشود، نمیتوانم بیشتر از این چیزی دربارهی من بفهمم. چرا؟ خب کسی در همان حال و هوا «من» را صدا میکند.
محمدامین محمدی
amin.green@yahoo.com
amin.green@yahoo.com
منبع : پایگاه ادبی، هنری خزه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل روز معلم معلمان رهبر انقلاب دولت مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم خلیج فارس حجاب شهید مطهری
تهران هواشناسی سلامت شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سازمان هواشناسی قتل دستگیری
بانک مرکزی خودرو ارز قیمت دلار قیمت خودرو ایران خودرو قیمت طلا دلار سایپا بازار خودرو کارگران تورم
مسعود اسکویی فضای مجازی تلویزیون سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
غزه رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین آمریکا چین روسیه حماس نوار غزه عربستان اوکراین نتانیاهو
پرسپولیس استقلال فوتبال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
اینستاگرام همراه اول دبی اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه قهوه صبحانه بارداری