جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مصائب مهاجران


مصائب مهاجران
مصائب مهاجران دیدگاه برخی از روشنفکران ایرانی درباره پدیده مهاجرت است. مهرزاد بروجردی ، سوسن شریعتی ، مسعود بهنود ، محمد ضیمران ، خسرو شاکری ، احمد قابل است. در این جا برخی از آنها را منتشر می کنیم .
● از دیار حبیب تا بلاد غریب
▪ مهرزاد بروجردی
«آقای بروجردی، شما که هر وقت فیلتان یاد هندوستان می‌کند به فرنگستان سفر می‌کنید به خاطر بسپارید که این کشور به امثال شما نیاز دارد. باید برگردید و به آن خدمت کنید.» درست سی‌سال پیش، روزی که برای خداحافظی به دفتر مدرسه بزرگمهر اهواز رفته بودم، آقای پرچمی معلم مهربان انشا با من چنین می‌گفت. اینک سی‌سال از زمانی که در قامت یک دانش‌آموز شانزده‌ساله به شهر نیویورک رسیدم می‌گذرد و اکنون در همان ایالت نیویورک استادی میان‌سال شده‌ام. شور و شوق دوران جوانی و نوجوانی‌ام را سختی‌های مهاجرت بر باد داده‌ و هنوز یاد‌آوری سخن آن معلم نیک‌سرشت چشمانم را پرآب می‌کند. بارها با خود گفتم که اگر روزی دوباره آقای پرچمی را ببینم به او چه می‌توانم گفت؟ شاید سکوت و خموشی‌ام گویای آن باشد که تقدیر موافق‌ تدبیر من نبود و سرنوشت مرا با رنج دوری و فراق سرشته بود. شاید نیز به زبان آیم و بگویم که گرچه در «بلاد غریب»ام اما هرروز در یاد «دیار حبیب» به شب می‌برم و تاآنجا که بتوانم در خدمت به آن می‌کوشم. نمی‌دانم. شاید نیز از بیت سعدی یاری برم که:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است درست/
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
شاید هم به رسم روشنفکران امروزین سخن از روزگار مدرن و دهکده جهانی به میان آورم و وطن‌دوستی را نه در دایره بسته‌ مرزهای قراردادی بلکه در جهانشمولی دنیای انسانی معنا کنم.
حقیقت این است که به فراخور حال و هوای لحظه دیدار می‌توانم هر یک از این سخنان را از آستین بیرون آورم. بهر روی این چندگونه اندیشیدن درباره‌ مهاجرت خود پی‌آمد زیستن مهاجرگونه است.
چندی پیش در کلاس درس رو به شاگردان آمریکایی خودم پیوسته واژه‌ «شما آمریکایی‌ها» را به کار می‌بردم. در پایان درس دانشجویی پیشم آمد و پرسید «آیا شما شهروند آمریکا نیستید؟» پاسخ گفتم که «بلی». پرسید:«پس چرا میان خود و ما دیواری می‌کشید و به جای کاربرد واژگان «ما آمریکایی‌ها» پیوسته می‌گویید «شما آمریکایی‌ها؟» پرسشی تفکربرانگیز بود و در پاسخش تنها توانستم به شرح حال خویش اکتفا کنم. به او گفتم که گرچه سه‌دهه از عمر خویش را در آمریکا سپری کرده‌ام اما هنوز دوزبانه و دوملیتی بودن برایم ناهموار است و به دشواری می‌توانم واژگان «ما آمریکایی‌ها» را به کار برم. من امروز از دیدگاه حقوقی و قراردادی یک ایرانی– آمریکایی هستم و در این هویت خط‌فاصله‌دار دنیایی از تردید و حیرت و فاصله و حسرت نهفته است. راستی شاید نیز در پاسخ به خطاب‌های پرچمی عزیزم، انشایی بنویسم و در آن بگویم که هویت خط‌فاصله‌دار چیست و چه رنج‌ها و اشک‌ها و ناهمواری‌هایی درو نهفته است. و نیز اینکه چگونه شمار درشتی از هم‌نسلان من از همان مدرسه بزرگمهر اهواز و دیگر مدرسه‌های آن کهن‌دیار همچو مرغان مهاجری خواسته یا ناخواسته پیام‌آوران میان دو دنیای شرق و غرب، اسلام و مسیحیت و سنت و تجدد شده‌اند.
پرسش من اینک نه آن سهراب سپهری یا عباس کیارستمی است.
من نمی‌پرسم که «خانه دوست کجاست؟» آنچه از من می‌پرسد و نیز پرسش من است این است که «خانه‌ من کجاست؟»، «وطن من کجاست؟»
به دفترچه خاطره‌هایم می‌نگرم و می‌بینم به بیست و یکسال پیش دروچنین نوشته‌ام:
«و آن پرسش سمج دوباره گریبانم را گرفته و قلبم را می‌فشارد، آیا ما در این جامعه آمریکایی چیزی که در شمار آید هستیم؟ شاید کسی بتواند در دو فرهنگ زندگی راحتی داشته باشد ولی آیا می‌تواند به هر دو به یکسان دل بسپارد؟» (می‌بینید آقای پرچمی؟ از مرزهای زمینی و هوایی گذر کرده‌ام ولی حصار خاطره‌ها و چنبره احساس‌ها را چه توانم کرد؟)
آبها از آسیا افتاده لیک
باز ما با موج و توفان مانده‌ایم
یاد مقاله‌ای از غلامحسین ساعدی می‌افتم که در آن تفاوت میان آواره و مهاجر را چنین شرح داده بود:«مهاجران همچون مرغان مهاجرند که از جایی بر می‌کنند و پر پرواز می‌گشایند و در گوشه‌ای اتراق می‌کنند که هوای خوش‌تری دارد و آب و دانه‌ فراوان. مهاجر قدرت انتخاب دارد، شمال و جنوب، راست یا چپ در زاویه این جزیره یا در گوشه آن مرداب. با کوله‌باری از خاطرات، و با دارایی خویش، زندگی خوش‌تری را می‌گذراند و همیشه امیدوار است که زمستان به بهار یا پائیز به زمستان برسد که جای‌کن شود و به مکان و قرارگاه خوش‌تری برگردد. هرگوشه دنیا وطن اوست، تمام دنیا طویله مهاجر است: مهاجر می‌چرد و خوش می‌گذراند، راه و چاه بلد است، مواظب خویش است، مواظب آینده خویش است. مهاجر امیدوار است، همیشه امیدوار است هرچند ریش و گیس‌اش به سپیدی نشسته باشد.»
آواره اما از کنار سگ‌های جلیقه‌‌پوش پلیس با احترام و لبخند رد می‌شود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. به همه چیز این گوشه دنیا باید احترام گذاشت. حدیث «همه جای دنیا سرای من است» یادش می‌رود. آواره در سرزمین از ما بهتران است. طعم حقارت را می‌چشد، اداره پلیس، اداره پناهندگی،اداره درماندگی، آواره حس می‌کند تمام مناعت‌طبعش را از دست داده است... آواره از پاسبانی که کنار گل‌فروش ایستاده و سیگار دود می‌کند، از مامور بی‌آزاری که وارد قطارها می‌شود، از گریه بچه‌ همسایه‌اش می‌ترسد. آواره بیمارگونه می‌ترسد. آواره وقتی می‌شنود که دو نفر به زبان مادری او حرف می‌زنند به شدت وحشت می‌کند. پشت به آنها می‌کند و در اولین ایستگاه پیاده می‌شود. اگر در خیابان است به اولین کوچه راه کج می‌کند. آواره حتی از خود می‌ترسد، از تصویر خود می‌ترسد و فکر مرگ هیچگاه او را رها نمی‌کند. خاطرات کفن و دفن اموات دور و نزدیک را جلو چشم دارد. می‌ترسد بمیرد و لاشه صاحب‌مرده‌اش روی دست کسی بماند ...»
شاید زنده‌یاد ساعدی که خود درد آوارگی را با پوست و استخوان حس کرده بود، قدری در تصویرگری خویش از راحت حال مهاجران زیاده‌روی کرده باشد، من سختیهای زندگی مهاجران را از نزدیک دیده‌ام.(۱) دیده‌ام پدرانی را که عزیزان خویش را در ایران جاگذاشته‌اند تا بلکه درآمد کسب کنند و برای آنها بفرستند و مادرانی را که به هزار شگرد برآنند که به فرزندشان زبان مادری خود را بیاموزند. مردان و زنان جوانی را دیده‌ام که با یار سفر خویش از غم کهن سخن می‌گویند، و سالمندانی که ناتوان از بازگشت به مرز و بوم پدری خویش روزگار را با بازگویی حسرت‌بار خاطرات سپری می‌کنند.
اگر زنده‌ یاد ساعدی در کنارمان بود شاید برایش می‌گفتیم که مهاجرت یک پدیده جهانی است و بیش از دویست میلیون مهاجر در جهان وجود دارند. به او می‌گفتم که مهاجرت ایرانیان با علت‌هایی چون حال و روز سیاسی، اعتقادی و اجتماعی جامعه ایران، با نبود امکانهای لازم برای پرورش است.
و پاسخگویی به نیازها، با بالا رفتن سطح آموزش و انتظارهای نسل جوان و با ده‌ها علت دیگر گره خورده است. می‌گفتم که موج مهاجرت بعد از انقلاب یکی از بزرگترین موج‌های مهاجرت در تاریخ ایرانیان است و یادآور می‌شدم که بسیاری دستاورهای علمی و فنی و ادبی دنیا پی‌آمد همین‌گونه مهاجرت‌ها و تبعیدها و آوارگی‌هاست.
افسوس که ساعدی به مهاجرت ابدی رفت و دیگر در میان ما نیست. ولی شاید روزی با جناب آقای پرچمی و دیگر هم‌وطنان مهربانم این بیت خواجه را زمزمه کنم که:
گفتا تو از کجایی کاشفته می‌نمایی؟
گفتم منم غریبی از شهر آشنایی
۱) در مقاله «سخنی با منادیان گفت‌وگو با ایرانیان خارج از کشور» مجله بخارا، شماره ۱۶، پاره‌ای از این سختی‌ها را برشمرده‌ام.
● مهاجرت، کلیدی گم‌شده
▪ مسعود بهنود
فقط آن کلید نمی‌گذارد ورنه چه عیب داشت مهاجرت. به قول سعدی نتوان مرد به زاری که من آن جا زادم، یا به قول فلانی کجا خوش است آن جا که دل خوش است. اما کلید...
سال‌ها با چشم بسته و باز، صبح‌های زود و شب‌های دیر، وقتی کلید در جیب بود چه غم از روزگار. کلید چو در را می‌گشود چشمی‌منتظر بود، اگر نه چشمی، دری و پنجره‌ای، زیراندازی، کمدی که همه عمر آن را گشوده‌ای و همه خود را دیده‌ای، همه عمر رخت و جوراب شسته تعارفت کرده است.
مهاجرت یعنی کلیدت گم شده، کلید یعنی اذن ورود به جایی که روی دیوارش جای خط عمر برجاست، مثل تقویم دیواری سلول. همان خط‌ها که اندازه قد را نشانه می‌‌زدند. هر چندبار رنگ شده باشد آن دیوار، باز آن پائین جای زخمی‌ را در خود دارد که پسرکی با قلم‌تراش به دیوار انداخت، و بالاتر از سر خود نشانه زد. می‌خواست زود دستش به شیرینی‌های لب طاقچه برسد و زودتر از بالای رف آن کتاب جلد چرمین رابردارد و در آن جست و جو کند، شاید بفهمد این چیست که هم مادربزرگ با خود چهارشنبه‌شب‌ها به هیات می‌برد، و هم دایی شب‌هایی که تخت می‌زند در حیاط با رفقایش به شادخواری آن را کنار دست دارد و از روی آن می‌خواند. تازه مادر هم هر وقت دو، سه‌ماه می‌شد و از پدر زندانی خبر نبود می‌رفت و آن را باز می‌کرد و چشم‌های خود را می‌بست. باید زودتر بلند شد و به رف رسید. بلند شد به حافظ رسید. بلند شد و رفت با رفقا روی تخت شیرازی حیاط نشست.
کلید یعنی اعتماد به نفس. یعنی جایی هست که از سرمای بی‌رحم زمستان و گرمای طاقت‌کش تابستان می‌توان به آن پناه برد. در گرمای قلب‌الاسد کولر ندارد، پنکه ندارد به سقف که بگردد و بگردد و بگردد، و تو را خیالباف گرد جهان بگرداند؟ اما حصیری به پنجره دارد که سایه خط‌دارش به دیوار خود مولد خنکاست. پشت در سکنجبین با یخ اگر نیست، جرعه آبی هست که بتوان به صورت زد. زمستان اگر بخاری و شوفاژ فرنگی‌مآب نیست، کرسی مادربزرگ هست با مجمعه رویش با شب‌چره، و رادیو قصه‌های شب، و وزوز چراغ زنبوری.
مهاجرت یعنی کلید گم شده است. و وقتی کلید گم شود، انگار بخت گم شد و آدم خیالی می‌شود. کسی نیست تا بگوید ای خیالباف، کجا بودند این‌ها دیگر در تهران. کدام خانه، کدام حصیر، کدام کرسی، کدام کفترخون. در مهاجرت اما همه این‌ها بیدار می‌شود. کوچه زیبا می‌شود. دعواهای خیابانی بعد هر تصادف نمک زندگی می‌شود. آلودگی هوا هم بخشی از زندگی.
آن نویسنده تابلویی داشت بر دیوار اتاقش، اتاق رو به قبله در خیابان امیریه، همیشه در برابر چشمانش بود. تابلو کلبه‌ای را نشان می‌داد، بالای کوهستانی و همه زمین و آسمان برف پوشیده و سفید. از دودکش کلبه اما دودی برمی‌خاست. مرد همه عمر چنین خانه‌ای را حسرت می‌برد. از دودی که از کلبه برمی‌خاست می‌گفت راز زندگی پیداست، در منظرش تابلو با همه سکونش معنای زندگی بود. و از تماشایش خسته نمی‌شد. تا آن که زد و کلیدش گم شد.
نویسنده آشنا در آتشگردان عمر که آدمی‌را در خود می‌گرداند و می‌گرداند و می‌برد هرجا که خاطرخواه اوست گشت و گشت و گشت و در یکی از شمالی‌ترین نقطه‌های زمین فرو افتاد. جایی کلیدی گرفت که درست همانند کلبه محبوبش بود، این را روز اول برای خواهر نوشت. مرد به آرزو رسیده سال بعد نوشت "آن کلبه وقتی به دیوار خانه‌ام جا داشت معنای زندگی بود، بیرون از آن جا، حتی وقتی کلیدش در جیب من است، و دود هم از دودکشش به هواست باز بهشتی نیست."
مهاجرت یعنی کلیدی گم کردن. و کلیدهای دیگر انگار دری به بهشت وانمی‌کند. خط عمرت نیست به دیوارش بر رفش کتاب قطور هست ولی یلو پیچ لندن که حافظ سوخته بال مادر نیست. لکه‌های شادخواری دایی بر آن کجاست این که هر سال هم نو می‌شود.
کسی را می‌شناسم که وقتی سرانجام دور از خانه کلیدی گرفت، زود به خانه رفت، لای بقچه بسته‌اش کلید خانه خود را آورده بود، بیرونش کشید، گذاشت کنار این کلید تازه. و از دور نگاهشان می‌کنی. و اگر اشک حسرتی بود برای غریبی کلیدی ریخت که زبان کلید تازه نمی‌دانست. زبانش را می‌دانست‌ها، زبان دلش را نمی‌دانست.
مهاجر هر جا در جست و جو کلید آن کشو چوبی‌ست. همان کشویی که هر کلیدی به آن می‌خورد و تازه با چنگال هم باز شدنی بود، اما این کلید قلنبه زردرنگ با آدمی‌به مدرسه می‌آمد. کلید در جیب، یعنی من هستم، پایم روی زمین است، جایی دارم، یک جای چندده‌سانتی‌متری که در آن نامه‌ای هست که هیچ کس نمی‌داند از کیست و از کجاست جز من. عینک شکسته‌بسته‌ای دارم ساخت عینک‌سازی طلوع ناصرخسرو روبروی اداره تلفن، تسبیح شیخک شکسته‌ای، مهر مدیرالماللک، سنگ قلمتراشی دارم با لکه‌های سیاه بر آن، و دفتر سرمشق خط درشتی. و دفتری با نقاشی ریز گور و جغد و دار، و در کنار صفحه نقش یک مرد عینکی و زیرش جمله در زندگی زخم‌هایی هست که آدم را مثل خوره... و شاپرک‌های خشک‌شده لای برگ‌های دفترست و برگ‌های چنار پائیزی پهن شده، و در هر صفحه سئوالی را چندین و چند تن جواب داده‌اند: عشق چه رنگی است. اگر در اتاق را باز کنی و ببینی ماه در آن جا قایم شده به او چه می‌گویی.
آن کارت ویزیت هم در همان کشو مانده، ایمن است. یک تکه مقوای نازک است رویش نوشته شده "فدایت شوم. شرفیاب شدم برای عرض تبریک عید متاسفانه افتخار زیارت نیافتم. خدمت سرکار علیه عالیه عرض تبریک و دستبوس دارم" و پایش امضائی و پشتش نوشته‌ای چاپی: محمد مصدق.
نفرین مهاجر وقتی به کلیدش فکر می‌کند به کیست. پاسخ آسانی ندارد این سئوال. اما این قدر هست که خوش‌بخت‌ترین مهاجران و سیاه‌روزگارترین آن‌ها، کلیدشان در جنگ قدرت گم شده، گاه خود جزئی از جنگ بوده‌اند و گاه نه، مثل همان غیرنظامیان بی‌گناه که در هر جنگ کشته می‌شوند و گاه به تعداد افزون‌تر از نظامیان حرفه‌ای و قدرتمداران‌اند.
نسل اول کلید گم‌شدگان را اگر قصر خورنق هم نصیب آمده باشد اما وقتی می‌گویند در خانه خوابیده بودم نیمه شب ناگهان در زدند... قصر خورنق را نمی‌گوید بلکه هنوز خواب خانه کوچکی را می‌بیند و بوی پیچ امین‌الدوله‌اش در دماغ اوست و در پشت بامش جای میخ‌طویله‌هایی هست که بند پشه‌بند به آن استوار می‌شد.
نسل اول مهاجران قربانی می‌شوند چون خوابشان با فرزندانشان یکی نیست. در خوابشان آدم‌ها به یک زبان حرف نمی‌زنند، و کلیدشان یکی نیست. ما پنج میلیون کلید گم‌شده داریم.
● مهاجرت
▪ احمد قابل
یکی از اتفاقات زندگی بشر، موضوع «مهاجرت» است. گروه‌ها و افراد گوناگونی از این پدیده بهره گرفته‌اند و هستند کسانی که به این موضوع می‌اندیشند تا درصورت نیاز، اقدام به مهاجرت کنند.
مسلمانان، گاه شمار تاریخی را با مبدأ «هجرت پیامبر گرامی، محمد بن عبدالله»(ص) از مکه به مدینه رسمیت بخشده‌اند. پدیده‌ای تاریخی که نقش بی‌بدیلی در زندگی پیامبر خدا(ص) و پیروان شریعت او داشت و تحولی اساسی در بخش عمده‌ای از تاریخ بشریت پدید آورد.
عقلای بشر در عصر حاضر، در «اعلامیه جهانی حقوق بشر» بر حق مهاجرت، به عنوان حق عقلانی بشر، تأکید کرده‌اند (ماده سیزدهم) . مانع تراشی دولت‌ها و ملت‌ها را در برابر این پدیده، طبق سایر مواد این اعلامیه، ممنوع است.
متون اولیه شریعت نیز درباره این پدیده (مهاجرت) آشکارا موضع‌گیری کرده و در شرایط خاص فرهنگی و اجتماعی، آن را لازم و واجب شمرده است.
نگاهی اجمالی به قرآن و روایات معتبره، برای اطلاع اجمالی از رویکرد شریعت محمدی(ص) لازم است، چرا که انتساب هر رویکردی به شریعت، مستلزم ارائه دلایل عقلی یا نقلی معتبره است. اکنون چند نمونه از آیات قرآن کریم را از نظر می‌گذرانیم؛
یکم؛ در آیات ۹۳ تا ۱۰۰ از سوره نساء این پدیده را به عنوان مصداقی از «تلاش در راه خدا= جهاد فی سبیل الله» معرفی کرده و افرادی را که از مهاجرت پرهیز کرده‌اند را «قاعدون= زمین‌گیران» می‌خواند و آنان را «ستمگران به خویش= ظالمی‌انفسهم» می‌داند.
در همین آیات با صراحت از هدف رسیدن به «گشایش در زندگی» به عنوان «نتیجه مهاجرت» یاد شده است (کسی که در راه خدا مهاجرت کند، راه‌های بسیار و گشایش در زندگی می‌یابد = و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الأرض مراغما کثیرا و سعة).
گشایش در زندگی، شامل «آسایش ، آرامش، رفاه ، امنیت و آزادی» است. بنابر‌این، مهاجرت در راه خدا، یعنی «پذیرش دوری از زادگاه و خاندان و اموال خود، به خاطر حقایق زندگی انسانی و رشد علمی‌و اخلاقی و تأمین امنیت و آرامش خود و خانواده، و حتی تأمین رفاه و آسایش لازم، با هدف رشد و تعالی انسانی».
می‌بینیم که در گستره اهدافی به وسعت رفتارهایی که «رضایت خدا» را در پی‌دارند، می‌توان به پدیده مهاجرت نیز به عنوان ابزاری مشروع و منطقی، توجه کرد و از آن به عنوان «راهی معقول و مشروع» بهره گرفت تا امکانی برای «رهایی از وضعیت نامطلوب» (که امکان تغییر آن برای فرد مهاجر وجود ندارد) برای آدمیان فراهم گردد. زبدة البیان - المحقق الأردبیلی - ص ۳۱۳ - ۳۱۷
می‌دانیم که رفتارهای مورد «رضایت خدا» (سبیل الله) در شریعت محمدی(ص) بسیار گسترده است. قرآن کریم، هرگونه اقدام به «کار نیک» را اقدامی‌«فی سبیل الله» شمرده است و متون روایی بسیاری بر این نکته تأکید کرده‌اند. همان که عنوان عربی‌اش «عمل صالح» است.
پس هرگاه امکان اقدام به عمل صالح در زادگاه خود از آدمی‌سلب شود و امکان اقدام به کارهای نیک در جاهای دیگر فراهم باشد، و هیچ راه منطقی برای تغییر اوضاع در دسترس نباشد، مهاجرت واجب می‌گردد.
هرگاه امکانات فراوان‌تر و بهتری در غربت باشد که نسبت به اقدامات نیکی که امکان آن در وطن برای آدمی‌فراهم است (در بررسی کلی، همه جانبه و منطقی) عقلا ترجیح داشته باشد، باز هم مهاجرت لازم خواهد بود، مگر آنکه ترجیح آن مختصر بوده و عقلا قابل اغماض باشد، که در این صورت، مهاجرت امری مستحب خواهد بود. (زبدة البیان - المحقق الأردبیلی - ص ۳۱۵:وقال القاضی : فی الآیة دلیل علی وجوب المهاجرة من موضع لا یتمکن الرجل فیه من إقامة أمر دینه ، وفی الکشاف : هذا دلیل علی أن الرجل إذا کان فی بلد لا یتمکن فیه من إقامة أمر دینه کما یجب لبعض الأسباب ، أو علم أنه فی غیر بلده أقوم بحق الله وأدوم علی العبادة حقت علیه المهاجرة)
دوم؛ برخی افراد موظف به «مهاجرت» شمرده شده‌اند. در همین آیات می‌خوانیم؛ «إن الذین توفاهم الملائکة ظالمی‌أنفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنا مستضعفین فی الأرض قالوا ألم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها فأولئک مأواهم جهنم وساءت مصیرا= همانا کسانی که به خود ستم کرده‌اند و فرشتگان او را درمی‌یابند (قبض روح می‌کنند) در برابر پرسش فرشتگان که؛شما در چه مکانی بودید؟ می‌گویند ما ضعیف نگه داشته شدگانی بودیم در زمین. فرشتگان به آنان می‌گویند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا شما در آن مهاجرت کنید؟ پس آن گروه جایگاه‌شان دوزخ است و بد است این دگردیسی».
بنابراین کسانی که «مهاجرت» نکرده و ستم و دشواری‌های تحمیلی زندگی را پذیرفته و برای تغییر آن، از کمترین امکان منطقی یعنی «کوچ کردن» پرهیز کرده‌اند، مورد عذاب الهی قرار می‌گیرند. عذاب الهی نیز صرفا در مورد «تخلف از قوانین الزامی‌عقلی یا الهی» تجویز شده و می‌شود. پس باید «وجوب مهاجرت» از جانب خدای رحمان تأیید شده باشد تا غیر مهاجران را از عذاب الهی پرهیز دهد.
همین نکته را در برداشت فقیه نامدار شیعه در قرن پنجم هجری، مرحوم «شیخ طوسی» می‌توان دید. البته ایشان از نظر فقهی، حکم مهاجرت را بالنسبه به افراد مختلف، به واجب و مستحب و مباح تقسیم کرده است (المبسوط ۲ / ۳ – ۴: و لما نزل قوله تعالی"ألم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها" فأوجب الهجرة. و کان الناس علی ثلاثة أضرب: منهم من یستحب له و لایجب علیه، و منهم من لا یستحب له و لایجب علیه. و منهم من یجب علیه).
شافعی از بزرگان و امامان چهارگانه فقه اهل سنت نیز همین مطلب را آورده و تصریح کرده است که مهاجرت برای برخی واجب و برای برخی مستحب است (کتاب الأم - الإمام الشافعی- ۴ / ۱۶۸ – ۱۷۰). سایر فقیهان شیعه و گروه‌های فقهی اهل سنت نیز به این مطلب پرداخته‌اند.
سوم؛ آیه ۷۲ سوره انفال، تأیید می‌کند که بر اساس حکم اولیه ارث در شریعت، ارث بردن مبتنی بر «ایمان همراه با مهاجرت» بوده است. بنا براین، بستگان درجه اول فرد از دنیا رفته، در صورت ایمان آوردن به خدا و پیامبر (ص) و عدم مهاجرت به مدینه (دار الإسلام) از ارث محروم بودند و تنها بستگان مهاجرت کرده، ارث می‌بردند.
مرحوم «علامه حلی» در کتاب «تحریر الأحکام ۵ / ۷» همین مطلب را توضیح داده است که؛ «ارث در آغاز اسلام، مبتنی بر "پیمان" بود و طرفین قرار داد از یکدیگر ارث می‌بردند و بستگان را سهمی‌ نبود (نساء / ۳۳). پس از آن"ایمان به اسلام" با شرط "هجرت خویشاوندان" آنان را مستحق ارث قرار می‌داد. اگر فرد مسلمان دارای فرزندی بود که مهاجرت نکرده بود، از ارث محروم می‌ماند (انفال / ۷۲). پس از چندی، قانون ارث مبتنی بر "پیمان" و یا "هجرت" را با «ارث اولی الأرحام» نسخ کرد (کان التوارث فی ابتداء الإسلام بالحلف، ... ثم نسخ و صار التوارث بالإسلام و الهجرة، فإذا کان للمسلم ولد لم یهاجر ورثه المهاجرون دونه، و ذلک قوله تعالی: "و الذین آمنوا و لم یهاجروا مالکم من ولایتهم من شئ حتی یهاجروا" -الأنفال:۷۲- . ثم نسخ ذلک بقوله تعالی: "و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض" -الأنفال: ۷۵- و أنزل الله تعالی آیات التوارث) .
مرحوم آیت الله شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهر) در کتاب «جواهر الکلام ۳۹ / ۶ و ۷» توضیح داده است که؛ «... عرب‌ها و برخی اقوام مشابه آنان، از زمان جاهلیت تاکنون از دادن ارث به زنان و کودکان، پروا می‌کرده‌اند... و قرآن نیز در صدر اسلام، این رویکرد آنان را پذیرفته بود. پس از آن با شرط «هجرت خویشاوندان مؤمن» آنان را مستحق ارث دانست، ولی پس از چندی، قانون ارث مبتنی بر "پیمان" و یا "هجرت" را با « رث اولی الأرحام» نسخ کرد و این رویکرد را جایگزین راهکارهای پیشین قرار داد» (... و لقد نسخ بذلک و بآیة أولی الأرحام و غیرها ما کان فی الجاهلیة من التوارث بالحلف و النصرة الذی أقروا علیه فی صدر الاسلام، و علی التوارث بالهجرة، فقال عز من قائل: "و الذین عقدت أیمانکم فآتوهم نصیبهم" و قال: "إن الذین آمنوا و‌هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم" إلی آخرها).
چهارم؛ آیه ۴۱ سوره نحل، با صراحت به هدف «رهایی از ظلم» برای مهاجرت پرداخته است و این کار را محبوب خدا و موجب پاداش فراوان الهی در آخرت و گشایش در زندگی دنیوی دانسته است. (والّذین‌هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوّأنّهم فی الدّنیا حسنة ولأجر الآخرة أکبر لو کانوا یعلمون).
گویا تجربه ظلم، شرط اساسی «جواز مهاجرت» است. اگر هیچ راهی برای دفع ستم ستمگران پیدا نشود، مهاجرت واجب می‌گردد و اگر راهی برای مقاومت و پیروزی منطقی وجود داشته باشد، طبیعتا ترجیح با مقاومت و تلاش ضد ستم است.
پنجم؛ درآیه ۵۱ سوره حج نیز به استقبال خطرهای ناشی از مهاجرت رفته و هرگونه مرگ طبیعی یا قتلی که در این راه نصیب مهاجر شود را موجب پاداش‌های نیکوی اخروی دانسته است. در حقیقت اقدام آشکار شریعت به «ترغیب به مهاجرت» چندان روشن است که کسی را یارای تردید در نیکویی این اقدام نیست (والّذین‌هاجروا فی سبیل الله ثم قتلوا أو ماتوا لیرزقنّهم الله رزقا حسنا وإنّ الله لهو خیر الرّازقین) .
برخی مفسران در ذیل آیات ۴۱ نحل و ۵۱ حج تصریح کرده‌اند که مهاجرت به قصد انجام هر کار نیکی که باشد، خصوصا کسب علم و دانش، مورد رضایت خداوندی است و مشمول نتایج شمرده شده در این دو آیه خواهد بود.
بزرگانی چون زمخشری و مقدس اردبیلی از این گروه‌اند که تلاش برای درآمد حلال و پسندیده را نیز موجب جواز مهاجرت دانسته‌اند (زبدة البیان -المحقق الأردبیلی- / ۳۱۳ - ۳۱۷:...و الظاهر أن کل من سافر فی طلب أمر لمرضات الله فهو مهاجر فی سبیله ، کما یدل علیه بعض الأخبار ، وظاهر الإضافة فلیس بمخصوص بالجهاد وبالمهاجرین من بلاد الشرک ، فالسفر لطلب العلم داخل بل أفضل، و کذا زیارة الأئمة علیهم السلام بل الذهاب إلی صلة الرحم و زیارة الأخوان فی الله هو سبیل الله، و نحو ذلک و هو ظاهر. قال فی الکشاف: و قالوا کل هجرة لغرض دینی من طلب علم أو حج أو جهاد أو فرار إلی بلد یراد فیه طاعة أو قناعة أو زهد فی الدنیا أو ابتغاء رزق طیب فهی هجرة إلی الله ورسوله، وإن أدرکه الموت فی طریقه فأجره علی الله. والظاهر أن هذا حق و لیس بمخصوص بالهجرة فی آیة "ومن یخرج" بل فی جمیع الآیات الواقعة فی ثواب الهجرة کما أشرنا إلیه).
البته در روایات نیز بر این نکته تأکید شده است که حتی برای کسب در آمد مکفی و پرداخت وام، لازم است که فرد بدهکار، به مهاجرت نیز اقدام کند (جامع أحادیث الشیعة - السید البروجردی - ۱۸/ ۳۰۹).
نتیجه بررسی آیات قرآن و پیشینه بحث مهاجرت در برداشت‌های فقیهان، ضرورت مهاجرت برای اهداف نیک و پسندیده را آشکار می‌کند. تمامی‌دلایل عقلی و نقلی معتبر، اقدام به مهاجرت را به عنوان راهکاری منطقی و مشروع، پیش پای آدمیان می‌گذارند تا در صورت عدم تأمین نیازهای مادی و معنوی برای زندگی مطلوب و مناسب در زادگاه خویش، از وطن و حضور در کنار بستگان و دوستان، چشم‌پوشی کرده و «مهاجرت» کند تا با یاری خدای رحمان، امکان تغییرات مثبت در جوانب مادی و معنوی زندگی خود را شاهد باشد.
مهاجرت مسلمانان به حبشه و ماندن چند ساله برخی از آنان در آن دیار و مهاجرت پیامبر گرامی‌اسلام(ص) به مدینه، چندان خوش و شیرین بوده است که این پدیده را از منظر شرعی نیز خاطره‌انگیز قرار دهد. هرچند بسیاری از عقلای بشر که تابع شریعت محمدی(ص) نبوده‌اند، در طول تاریخ به این کار اقدام کرده و نتایج بسیار مثبتی نیز از آن گرفته‌اند.
امروزه نیز در گوشه و کنار دنیا فرهیختگانی پیدا می‌شوند که در وطن خویش امنیت و آرامش و آزادی لازم برای کارهای علمی‌و نشر اندیشه‌های خود را ندارند و یا با فرهنگ جوامعی که در آن زندگی می‌کنند، هماهنگ نیستند و فضای فرهنگ عمومی‌جامعه برای آنان خفه کننده است و تنها راه رشد و تعالی مادی ومعنوی آنان در گرو مهاجرت به کشورهای آزاد‌تر و توسعه یافته‌تر است.
در مورد پدیده مهاجرت، هیچکس تاکنون نسبت به مهاجرانی که جویای کار در کشورهای صنعتی و توسعه یافته‌تر از وطن مهاجران، سخن یا رویکرد منفی نداشته است. عمده بحث کشورهای درحال توسعه یا کشورهای عقب مانده، در مورد مهاجرت نخبگان و دانشمندان خود است که از آن به عنوان «فرار» یاد می‌کنند.
پدیده‌ای را که امروزه به عنوان «فرار مغزها» از آن یاد می‌شود، یکسره منفی نمی‌توان ارزیابی کرد. چاره کار دانشمندی که در کشور خود امکان تعالی علمی‌را ندارد، چیزی جز مهاجرت نیست. دانشمندان را صرفا نباید به عنوان سرمایه ملی یک ملت خاص دانست، چرا که سرمایه آنان جهانی است و همه جهانیان در شکل‌گیری شخصیت علمی‌او نقش داشته‌اند و باید از دانش او بهره مند شوند. البته سرمایه‌گذاری بیشتر ملت‌های آنان، حق بهره‌مندی بیشتر و اولویت را به آنان می‌دهد ولی این اولویت در گرو تهیه امکانات لازم مادی و معنوی برای دانشمندان از سوی ملت‌های آنان است. هرگاه در این خصوص، قصور و تقصیری صورت گیرد، آن اولویت‌ها منتفی شده و ممکن است به بهره‌مندی بیشتر کسانی منجر شود که بیشترین امکانات را در اختیار دانشمندان قرار می‌دهند.
سرمایه‌های انسانی بشریت و ملت‌ها را نباید کمتر از سرمایه‌های مادی (مثل ذخائر ارزی) آنان دانست. سرمایه‌های انسانی نیز نباید راکد بمانند و یا در مسیرهای غیر مولد بکار گرفته شوند و نباید همچون درآمدهای جاری یک دولت و ملت، آن را هزینه امور مصرفی کرد، تا چه رسد که از آنان به عنوان ابزاری برای کسب قدرت‌های بی‌ارزش سیاسی استفاده کرده و اعتبار علمی ‌و ارزش انسانی و اخلاقی آنان را که می‌تواند به عنوان پشتوانه حقیقی یک ملت باشد را هزینه تأیید سیاست‌های غیر علمی ‌و جاه طلبی‌های غیر اخلاقی کرد.
فضای مسموم فرهنگی و مارک زدن‌های غیراخلاقی به اهل علم و دانش و یا امنیتی کردن فضای سیاسی برای نخبگان یک ملت و آلوده کردن فضای فرهنگی به مقاصد سیاسی غیراخلاقی، عمده نیروهای علمی‌و دانشمندان یک ملت را دلگیر کرده و آنان را آزار می‌دهد. احساس ناامنی به آنان دست داده و فکر خروج از کشور و مهاجرت را در وجود آنان زنده می‌کند. اینکار برای برخی از آنان، گرچه دشوار است ولی با مقایسه احترام علم و عالم در برخی نقاط دنیا و بی‌توجهی در کشور خویش، بهترین گزینه قرار می‌گیرد.
این سخن امیر مؤمنان علی (ع)است که؛ «بدترین وطن‌ها، جایی است که ساکنان آن، امنیت نداشته باشند. بهترین وطن‌ها، جایی است که تو را تحمل کند= شر الأوطان مالم یأمن فیه القطان. خیر الأوطان ما حملک» و در جای دیگر از ایشان نقل شده است که؛ «هیچ مکانی برای تو بر مکان دیگر اولویت ندارد، بهترین مکان‌ها جایی است که تو را تحمل کند» (تصنیف غررالحکم و درر الکلم/حدیث شماره ی ۷۷۲۰: لیس بلد احق بک من بلد، خیر البلاد ما حملک).
برخی عالمان شریعت در قرن‌های پیشین، علیرغم اندیشه سنتی خود، ضرورت مهاجرت را نه فقط برای مردان که برای زنانی که به هنگام هجرت، هیچ محرمی‌آنان را همراهی نمی‌کند نیز واجب دانسته اند. (و إن لم یمکنه إظهار دینه أو خاف فتنة فیه "وجبت" علیه الهجرة رجلا کان أو امرأة و إن لم تجد محرما)
با اینکه عمده فقیهان در مصداق یابی‌های خود صرفا به «وجوب هجرت از دارالکفر به دارالإسلام» پرداخته‌اند، ولی برخی فقیهان تصریح کرده‌اند که «هجرت از دارالإسلامی‌که تحمل اظهار حقیقتی را ندارند که فرد واجد حقیقت در آن زندگی می‌کند نیز واجب است» (ویلتحق بوجوب الهجرة من دار الکفر من أظهر حقا ببلدة من بلاد الاسلام ولم یقبل ولم یقدر علی إظهاره فتلزمه الهجرة من تلک ، نقله الأذرعی وغیره عن صاحب المعتمد فیها ، وذکر البغوی مثله فی سورة العنکبوت فقال : یجب علی کل من کان ببلد تعمل فیها المعاصی ولا یمکنه تغییر ذلک الهجرة إلی حیث تتهیأ له العبادة ، ویدل لذلک قوله تعالی: "فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین" )
سخن را با دیدگاه مهم و قابل تأمل مقدس اردبیلی(ره) به پایان می‌برم : « واجب است فرار از مکانی که آدمی‌مجبور به کتمان حقیقت و وادار به تقیه می‌شود» که پس از نقل کلام شهید اول(ره) و تفسیر آن، امر به تأمل و توجه می‌کند (زبدة البیان - المحقق الأردبیلی - ص ۳۱۷: ما نقل عن الشهید قدس الله سره أنه یجب الفرار من بلد التقیة إن صح بحمل الوجوب علی الاستحباب أو علی الوجوه المتقدمة لسبب الوجوب، فتذکّر و تأمّل).
اگر چنان باشد که شهید اول و مقدس اردبیلی فهمیده‌اند، برای بیان حقایق بسیاری که عالمان شریعت تاکنون از توده‌های مریدان و پیروان خویش کتمان کرده‌اند، لازم است که کسانی راهی دیاری گردند که هزینه بیان حقایق، نقد جان، آبرو و هستی خود و خانواده خود نباشد و بتوان با امنیت خاطر و بدون دغدغه، حقایق علمی‌شریعت را به مشتاقان آن رساند و در اختیار جامعه بشری قرار داد.
راست گفت رسول خدا(ص) : « بد مردمی‌هستند آنانی که مؤمن در میان ایشان با تقیه و کتمان حقیقت، روزگار را سپری می‌کند» (متقی هندی، کنزالعمال، حدیث شماره ی ۴۳۷۱۲: بئس القوم، یمشی المؤمن فیهم بالتقیة و الکتمان).
احمد قابل ....................... ۲۲/۳/۱۳۸۷ فریمان
● مهاجرت
▪ خسرو شاکری
مهاجرت یعنی انتخاب به ترک زادگاه و وطن یا اجبار به ترک آن به دلایل مختلف. مهاجرت یا ترک وطن به انتخاب تنها یک انگیزه دارد. این انگیره عدم رضایت از وضع خویش در زادگاه و امید به بهبود آن در سرزمینی دیگر است. چنین کسانی را می‌توان خودخواه خواند، چون اینان که، معمولاً پس از سنین بلوغ یا پس از پایان تحصیلات عالی، موطن خود را ترک می‌گویند، دِینی را که به وطن خود دارند فراموش می‌کنند؛ یا به زبان امروزی، چنین کسانی سرمایه‌گذاری و خدماتی را که برای آنان انجام گرفته است از یاد می‌برند. در نتیجه این گونه مهاجرت، وطن مهاجر سرمایه‌ای را که برای رشد جسمانی، فرهنگی و تعلیماتی مهاجر خرج کرده است از دست می‌دهد. می‌توان گفت که مهاجرت از این نوع معمولاً کم است.
در سال‌های دانشگاهی‌ام در آمریکا با سه ایرانی تصادفاً آشنا شدم که به نظرم رسید، نه‌بخاطر تحصیلات عالی، که برای آغاز زندگی نُو به آمریکا مهاجرت کرده بودند. یکی نقاش بود و در حوالی سانفرانسیسکو می‌زیست. او به سختی فارسی سخن می‌گفت، گویی سال‌ها هیچ ایرانی ندیده بود، یا نخواسته بود ببیند. از ایران بد نمی‌گفت، آمریکا را برای هنر خود ترجیح می‌داد. در سال‌های پسین، هرگز نام او چون نقاشی برجسته شنیده نشد. در سال‌های آخری که در نیویورک و یار، ویراستار دانشنامه ایرانیکا در دانشگاه کلمبیا بودم، با نقاش ایرانی دیگری آشنا شدم که نسبتاً مشهور بود. او در جوانی نخست به پاریس و سپس به آمریکا مهاجرت کرده بود؛ همچنین بخاطر انکشاف هنر نقاشی‌اش. اما او مردی بود ایران دوست که با ایرانیان معاشرت داشت، اگرچه همسر نخست‌اش آمریکایی– خواهر زن دانشمند شهیر آلفرد اینیشتین (Alfred Einstein) – و همسر دومش یونانی بودند. این مهاجر نقطه مقابل آن دیگری بود. مهاجر سومی‌که با وی در دانشگاه ایندیانا آشنا شدم، گویا در سال‌های نخستین دهه پنجاه میلادی به آمریکا مهاجرت کرده بود و چنین می‌نمود که فارسی هم نمی‌دانست، یعنی فراموش کرده بود. شاید هم این مهاجران دلایلی شخصی برای مهاجرت داشتند که فاش نمی‌کردند، و لذا به نظر من خودخواه می‌آمدند.
تعداد کسانی که از ایران به این خاطر مهاجرت کرده‌اند بسیار کم بوده است، شاید ازین رو که ایرانیان در ایرانیت خود بسیار متعصب‌اند. متأسفانه ما داده‌های زیادی در مورد این نوع مهاجرت نداریم. حتی کسانی که در دوران صفویان از ایران به هندوستان، امپراتوری عثمانی، یا اروپای جنوبی مهاجرت کردند بیشتر ناخواسته بود.
بر عکس، تعداد کسانی که موطن خود را به‌رغم تمایل خود ترک می‌کنند بسیار زیاد بوده است. دلایل مهاجرت ناخواسته بسیار بوده‌اند. نخست پیگرد دینی، سیاسی و فرهنگی؛ سپس، فقر و ورشکستگی اقتصادی. تعداد کسانی که به این دو علت موطن خود را ترک گفته‌اند میلیون‌ها بوده‌اند.
ایرانیانی که در گذشته‌های دور دسته‌جمعی مهاجرت کردند در دوران گسترش اسلام و در عصر صفویان به هندوستان رفتند. دسته اول زرتشتیانی بودند که به دلیل مذهبی ایران را ترک گفتند. اما دسته دوم در عصر صفویان بیشتر به دلیل فرهنگی ایران را ترک کردند. در سده نوزدهم میلادی ایرانیانی که موطن خود را ترک می‌گفتند بیشتر به دلایل اقتصادی به مهاجرت می‌رفتند. ورشکستگی اقتصادی ایران، که پس از جنگ‌های ایران و روس آغاز شد، بسیاری از تجار، صنعتگران، و دهقانان ایرانی را بی‌خانمان و ناگزیر از مهاجرت ساخت. در این مهاجرت فقط مسلمانان شرکت نداشتند، بسیاری از ارمنیان غرب ایران نیز به مهاجرت رفتند تا بتوانند حداقل زندگی را برای خانواده خود تأمین سازند. کل این مهاجران به هندوستان، امپراتوری عثمانی، شهرهای آسیای مرکزی و قفقاز کوچ کردند. تعدادی از ایرانیان ارمنی، بخاطر تماس‌های دینی حتی به آمریکا و بخصوص به کالیفرنیا هم مهاجرت کردند. در اینجا تردیدی نیست که این دسته عظیم از مهاجران صرفاً انگیزه‌های اقتصادی ناخواسته داشتند.
بازگشت برخی از اینان به ایران یا سفرهای موسمی‌ایشان به وطن نشانه این امر است.
مهاجرت ایرانیان در سه دهه اخیر بیشتر دلایل فرهنگی دارد تا مذهبی صرف – انگیزه‌های فرهنگی‌ای که ناشی از نبود بردباری و شکیبایی در کشور است. انگیره‌های خودخواهانه و اقتصادی در این مهاجرت بسیار ناچیز بوده‌اند. تماس گسترده من با بسیای از ایرانیان در اروپا و آمریکا نشان می‌دهد که بسیاری از اینان به دلایل فرهنگی جلای وطن کرده‌اند. یکی از دلایل اینکه انگیزه‌ها عمدتاً یا کاملاً فرهنگی بوده‌اند اینست که بسیار از ایرانیان مهاجر برای دیدار وطن به ایران باز می‌گردند تا رابطه عاطفی خود را با موطن‌شان حفظ کنند. این امر حتی در مورد بسیاری از کسانی صادق بوده است که به دلایل سیاسی، یا پیگرد سیاسی، ترک وطن گفتند، اما بخاطر ترتیباتی که در سال‌های اخیر داده شده است برخی از آنان برای ایرانگردی به وطن باز می‌گردند.
- اینکه آیا سرزمین مهاجرت می‌تواند جای وطن اصلی را بگیرد پاسخ دقیقی ندارد. این پرسش جنبه‌های سوبژکتیو دارد. نخست، این مسئله بسیار شخصی ( روانی) است و از این‌رو قابل اندازه‌گیری نیست. بسیاری از ایرانیان مهاجر با عاطفه به وطن زندگی می‌کنند. اینکه در برخی از کشور‌ها محله‌های عمدتاً ایرانی نشین با مغازه‌های ایرانی به وجود آمده‌اند (تهرانجلس بهترین نمونه آن است) گویای این است که ایشان می‌خواهند وطن خود را در غربت بازسازی کنند، هرچند به صورتی ناقص، و گاه اغراق آمیز. روشن است که از نظر واقعی، مهاجران آهسته آهسته در زندگی غربت غرق می‌شوند و عشق به وطن تنها رؤیایی می‌شود که هر انسانی را به آن نیاز است. مقایسه این دسته از مهاجران که ناگزیر در غربت لنگر دائمی ‌انداخته‌اند با کسانی که در دو دهه آخر حکومت شاه نمی‌توانستند به ایران بازگردند، اما پس از سقوط شاه برای بازگشت به وطن دست از پا نمی‌شناختند، آموزنده است و محصول وسعت و ماهیت این مهاجرت است.
- چنانکه در بالا آوردم، مهاجرت در همه کشور‌ها، و بخصوص در ایران، امری ناخواسته است. بر خلاف تصور ایرانیان داخل کشور، بسیاری از ایرانیانی که در سه دهه اخیر به مهاجرت روی آورده‌اند در «وطن» جدید یا ناخواسته خود در وضعیت اقتصادی بدتری از وضعیت پیشین خود در ایران زندگی می‌کنند. این امر ناشی از نپذیرفتن محدودیت‌های فرهنگی و سیاسی است. مهاجران اخیر عمدتاً در جستجوی فضای فرهنگی و سیاسی‌ای بوده‌اند که در وطن از آن محروم می‌بودند.
اگر بتوان این بزرگترین مهاجرت ایرانیان را ناخواسته و در حال رشد بدانیم، متوجه می‌شویم که چه ثروت عظیم مالی و انسانی از کف میهن می‌رود.
- اقامت نیم قرنی‌ام در غرب ناخواسته و اجباری بوده است. من هم، همانند بسیاری از جوانان ایرانی، بخاطر تحصیلات عالیه به فرنگستان آمدم و چنانکه به پدر و مادرم قول داده بودم، برنامه‌ام خاتمه دادن به تحصیلاتم طی شش سال و بازگشت فوری به ایران بود. تا زمانی که فعالیت‌های آغازین‌ام در خارج برای حکومت شاه و دستگاه سرکوب‌گرش قابل تحمل بود، دو بار ایران باز گشتم؛ دومین بار در ۱۳۴۱ بخاطر مرگ مادرم بود، که مرگش را ندیدم، چون سفارت ایران در لندن در طول سال تحصیلی اجازه بازگشت به ایران را به دانشجویان نمی‌داد (در آن زمان ویزای بازگشت هم وجودداشت). با این همه، پس از تقلای زیاد برای قانع ساختن سفارت در لندن با تأخیر و بدون اجازه به ایران بازگشتم، اما پس از مرگ مادر و خاکسپاری او رسیدم – تأخیری که زخمی‌عمیق بر روان من وارد ساخت. در سال ۱۳۴۳، هنگامی‌که دیگر نمی‌توانستم به دلایل سیاسی به ایران بازگردم، در راه سفر به زلاند جدید و استرالیا، برای شرکت در یک کنفرانس بین‌المللی دانشجویی به عنوان نماینده کنفدراسیون جهانی دانشجویان، ناگهان هواپیما، به دلایل فنی و بنزین‌گیری، خارج از برنامه، در فرودگاه مهرآباد نشست. طبیعتاً من نمی‌توانستم از هواپیما پیاده شوم؛ بنابر مقررات بین المللی، دولت ایران، اگر متوجه حضور من در آن هواپیما می‌شد، می‌توانست مرا در هواپیما دستگیر کند. هنگامی‌که هواپیما به سوی شرق بلند شد و من دماوند را در اشعه بامدادین خورشید که بر آن می‌تابید دیدم، اشک از چشمانم فروریخت و قلبم گرفت. شاه را لعنت کردم که مرا از پیاده شدن و استنشاق هوای وطن و لمس کردن خاک آن محرومم کرده بود. از اینجا هم می‌توان به غم مهاجرت پی برد.
در روز پیش از سقوط رژیم پهلوی، به سفارت ایران در آلمان فدرال رجوع کردم و تقاضای گذرنامه کردم. مسئول امور گذرنامه، که با نام من چون یکی از مخالفان فعال شاه آشنا بود، گفت که می‌بایستی از سفیر کسب اجازه می‌کرد. سفیر به پائین آمد، اما مرا در دفتر سرکنسول نپذیرفت. وی به پشت گیشه مراجعه کنندگان رفت و از پشت شیشه ضد گلوله به من گفت: «آقا، اول شما باید ثابت کنید ایرانی هستید.» توهینی بدتر از این نمی‌توانست به کسی کند که سال‌ها قلبش برای ایرانی بدون شاه تپیده بود. در پاسخش گفتم: «آقا، دیگر آن زمان که من باید ثابت کنم ایرانی‌ام سپری شده است. اکنون این شمایید که باید ثابت کنید ایرانی هستید.» ... به سرکنسول روکرد و گفت: «پاسپورت آقا را بدهید!» در اینجا بود که باز معنای غربت خود را مشخص می‌کرد. این بار برای سفیری که داشت جایش را با من در غربت عوض می‌کرد.
در فردای سقوط حکومت سلطنتی، من، همچون بسیاری که سال‌ها آرزوی بازگشت به ایران را داشتند، برای یافتن یک جای خالی در یک هواپیما، از هر فرودگاهی که می‌شد، سخت تقلا کردم. سرانجام، توانستم روز دوم پس از سقوط پهلوی به سوی وطنی که شاه مرا از دیدنش و اقامت در آن محروم کرده بود پرواز کنم. آن روز شادترین زندگی من بود. از اینجا هم می‌توان به معنای غربت پی برد. جالب آن است که دو روز پس از سقوط سلطنت، هنگامی‌که به فرودگاه تهران رسیدم، خانمی‌که گذرنامه‌ها را بازرسی می‌کرد به من گفت که من ممنوعیت ورود به وطن داشتم. به او گفتم: «مگر شما نمی‌دانید که در این مملکت چه گذشته است و آن لیست شما باطل شده است؟» سر انجام پس از مدتی چانه زنی با افسری، که گویا متوجه تغییر شده بود، توانستم دوستان و خانواده‌ام را پس از سال‌ها ببینم.
مهاجرت دوم هم دلایل ویژه خود را دارد که در این مختصر گنجیدنی نیستند. ...
منبع : شهروند امروز