یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


ارمغان چپ ها برای لیبرال ها


ارمغان چپ ها برای لیبرال ها
● در قدردانی از ترجمه و نشر کتاب نئولیبرالیسم نوشته دیوید هاروی
اولین باری که نام دیوید هاروی (David Harvey) را دیدم، پارسال بر روی جلد کتاب «پاریس، پایتخت مدرنیته» او بود. وقتی کتاب را می خواندی، گمان می بردی که مارکس دارد درباره اقتصاد سیاسی فضا حرف می زند، نخستین چیزی که در معرفی این کتاب باید بگویم، ترجمه کاملاً روان و پیراسته آن است.
در خواندن کتاب مشکلی احساس نمی کنید زیرا مترجم، تحصیلکرده انگلستان است و «زبان» خوب می داند؛ هم انگلیسی و هم فارسی. از سوی دیگر این کتاب، متنی است درباره اقتصاد سیاسی و مترجم، فردی است متخصص در این مقال. هرچند نباید ناگفته گذاشت که نثر هاروی هم بسیار روان و آرام است و از دشوار نویسی غالب اندیشمندان چپ، فارغ شده است. هاروی یک انگلیسی است.
شاید همین مساله در انتخاب عبدالله زاده برای ترجمه کتاب، تأثیرگذار بوده باشد. از جمله کتاب های او به جز آنها که در آغاز این نوشتار ذکر شد، می توان به «محدودیت های سرمایه»، «شهری کردن سرمایه»، «شرایط پست مدرنیته»، «تجربه شهری»، «عدالت، طبیعت و جغرافیای تفاوت»، «امپریالیسم نوین»، «فضاهای امید» و «توسعه جغرافیایی» اشاره کرد. برای آنکه اطلاعات مختصری درباره او به دست آورید، بد نیست سری هم به ویکی پدیا بزنید.
هاروی در این کتاب بر آن است تا به تحقیق درباره شیوه ها و راه های سر برآوردن «جهانی شدن» از دل اقتصاد قدیم بپردازد.
ولکر، ریگان، تاچر و دنگ شیائوپینگ (که عکس شان بر روی جلد نسخه اصلی کتاب دیده می شود)، به زعم هاروی همگی از بحث هایی شروع کردند که از مدت ها قبل در گرفته بود ولی تنها اقلیتی به آنها مشغول بودند و آنها را به بحث های اکثریت تبدیل کردند.
«ریگان سنت اقلیت درون حزب جمهوریخواه را از نو زنده کرد. دنگ شیائوپینگ موج فزاینده ثروت و قدرت را در ژاپن، تایوان، هنگ کنگ، سنگاپور و کره جنوبی مشاهده کرد و کوشید به جای برنامه ریزی مرکزی، با تجهیز بازار مبتنی بر سوسیالیسم، منافع دولت چین را حفظ کند و آنها را افزایش دهد. ولکر و تاچر، هر دو، از میان تاریکی و ابهام دکترین خاصی را بیرون کشیدند که «نئولیبرالیسم» نام گرفت و آن را به اصل رهنمون کننده مهم اندیشه و مدیریت اقتصادی مبدل ساختند».
هاروی در این کتاب عمدتاً به این دکترین - اصل و منشاء ظهور و پیامدهای آن- می پردازد. بگذارید تعریف هاروی از نئولیبرالیسم را در اینجا بیاورم؛«نئولیبرالیسم در وهله نخست نظریه یی در مورد شیوه هایی در اقتصاد سیاسی است که بر اساس آنها با گشودن راه برای تحقق آزادی های کارآفرینانه و مهارت های فردی در چارچوبی نهادی که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است، می توان رفاه و بهروزی انسان را افزایش داد. نقش دولت ایجاد و حفظ یک چارچوب نهادی مناسب برای عملکرد آن شیوه ها است. مثلاً دولت باید کیفیت و انسجام پول را تضمین کند.
به علاوه، دولت باید ساختارها و کارکردهای نظامی، دفاعی و قانونی لازم برای تأمین حقوق مالکیت خصوصی را ایجاد و در صورت لزوم، عملکرد درست بازارها را با توسل به زور تضمین کند. از این گذشته اگر بازارهایی (در حوزه هایی از قبیل زمین، آب، آموزش، بهداشت، تأمین اجتماعی یا آلودگی محیط زیست) وجود نداشته باشند، آن وقت، اگر لازم باشد، دولت باید آنها را ایجاد کند ولی نباید بیش از این در امور مداخله کند.
مداخله دولت در بازارها (وقتی که ایجاد شدند) باید در سطح بسیار محدود نگه داشته شود؛ زیرا بر اساس این نظریه، اولاً برای دولت امکان پذیر نیست که در مورد پیش بینی علایم بازار یعنی قیمت ها اطلاعات کافی داشته باشد و ثانیاً گروه های ذی نفع قدرتمند، ناگزیر مداخلات دولت را (به ویژه در دموکراسی ها) مخدوش و به سمت خود سمت خواهند داد».از نظر هاروی لیبرالیسم نان جذابیت های خود را می خورد. گوشه و کنار کتاب مملو از سخنان کنایه آمیز به لیبرالیسم است. البته این ویژگی اکثر نقدهای مارکسیستی به لیبرال ها است؛ نقدهایی کنایه آمیز، توأم با مقدار زیادی مصداق و عدد و آمار از شکست برخی سیاست های لیبرالی در برخی جاهای جهان که گاه همراه است با تحلیل بدترین نمونه های اعمال سیاست های لیبرالی فی المثل در مناطق جنگی، بحرانی و ناپایدار جهان. گو اینکه چپ، بدون کنایه و مصداق، نمی تواند از پس نقد لیبرالیسم برآید.
عباراتی مانند «اصطبل لیبرالیسم» یا جذابیت آرمان های لیبرالی، از جمله دستاویزهای نقد هاروی است که البته مبنای نقد او را تشکیل می دهد. او برای تحلیل کارایی نئولیبرالیسم، مثلاً به نمونه عراق یا دولت کودتایی پینوشه در شیلی اشاره می کند. اما از آنجا که «عقلانیت» همواره یکی از اصول معرفتی لیبرالی به شمار می رود، گمان نمی کنم بتوان لیبرالی را یافت که به دفاع بی چون و چرا از هرگونه اعمال سیاست لیبرالی بپردازد و توجیه کننده خشونت یا همه آن عواملی باشد که با روح لیبرالی در تقابل اند.
هاروی معتقد است گزینش آرمان ها و ارزش هایی چون «منزلت انسان» و «آزادی فردی» به عنوان اصول بنیادین تمدن بشر از سوی لیبرال ها، گزینشی بسیار عاقلانه بود، زیرا این آرمان ها در واقع، آرمان هایی پرجذبه و وسوسه انگیزند. باید گفت، بله، اینها همه آرمان هایی بودند که بشر به ستوه آمده از فاشیسم، دیکتاتوری و کمونیسم در پی آن بود و نئولیبرالیسم نوید بخش آنها شد.
حسین فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد