جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


درباره «مریم سالور»


درباره «مریم سالور»
مریم سالور، سفالگر، مجسمه ساز و نقاش
▪ متولد ۱۳۳۳ تهران
▪ آغاز تحصیل در رشته كامپیوتر در مدرسه عالی آكسفورد در لندن (۱۳۵۳)
▪ تكمیل تحصیلات مربوط به كامپیوتر در مدرسه عالی انفورماتیك پاریس (۱۳۵۹)
▪ چهارسال كار در انتشارات لبنانی ـ فرانسوی «خیاط» در پاریس
▪ ورود به مدرسه سرامیك و مجسمه سازی «استاد ساوینی» در پاریس
▪ برگزاری ۱۸ نمایشگاه انفرادی در ایران، سوئیس، انگلیس و آمریكا
▪ شركت در حدود ۱۸ نمایشگاه گروهی در ایران، فرانسه، ونزوئلا، دبی و ...
▪ دبیر هشتمین دوسالانه هنر سفال و سرامیك و آبگینه معاصر ایران (۱۳۸۵)
در گستره گشوده هنر مدرن و معاصر ایران، مریم سالور را بیش و پیش از هر چیزی به هنر سفال و سرامیك می شناسند و یاد می كنند. اما این هنرمند حالا به آفرینش آفرینه های دیگری نیز مشغول است كه مهم ترین آن ها شاید نقاشی و مجسمه باشد. سالور حالا در كوچه ای در یكی از محله های قدیمی تهران اقامت دارد، محله ای كه توانسته اعضای خانواده را در جوار هم و در بند خانه ها و باغ هایی قدیمی گرد بیاورد: «به نظر من، در شكل گیری شخصیت هر انسان و شغلی كه بعدها انتخاب می كند، پدر و مادر نقش مهمی دارند. من این شانس را داشتم كه در خانواده ای با فرهنگ و هنر دوست به دنیا آمدم و پرورش یافتم. در این میان، یكی از دلایلی كه بعدها نقش مهمی در سرنوشت هنری من داشت، تك فرزندی ام بود. تك فرزندی ساعت های تنهایی و خلوت و محاكات مرا بیشتر می كرد و به همین خاطر عادت به فراهم كردن سرگرمی های شخصی و مجرد پیدا كرده بودم. این سرگرمی ها شامل گردش در باغ و گل بازی و زندگی رودررو با طبیعت می شد. به عبارتی، همیشه سرگرم ساختن و پرداختن اشیایی خام و خیالی بودم كه قدرت تخیل مرا بیشتر می كرد و بهبود می بخشید. می خواهم بگویم این شكل زندگی برای من یك اجبار بود.»
از این اجبار و از این تقدیر گذشته، شاید چیزهای دیگری در تكوین شخصیت هنری سالور تأثیر داشته و بدان كمك كرده اند: «داشتن یك جده بزرگوار (مریم عمید) كه جزو نخستین روزنامه نگاران زن ایران بود و مؤسس دو مدرسه دخترانه در ایران (مدرسه حرفه و فن و مدرسه علمی) و یاد و خاطره این خانم كه هرگز او را ندیده بودم و حضورش بیشتر جنبه ذهنی و یادبودی داشت، تأثیر خاصی روی اعضای خانواده و به ویژه زندگی من گذاشته بود.»
حرف های سالور در همین حین قطع می خورد به دیوارهای قدیمی و حضور مسلم باغی كه آتلیه هنرمند در متن آن قرار دارد. یك قطعه سرامیك قدیمی كه یادگاری است از گذشته در گذشته آن كوچه و آن خانه و آن باغ و سرانجام حضور (جد و جده سالور) در میان این همه درخت و دیوار و برگ ریخته و نریخته پاییزی، جزو اندك چیزهایی است كه چشم ها را بدجوری به خود خیره می كند و یك پیانو كه نوازنده آن هنرمند آب دیده و خاك خورده ما نیست و تنها از نوستالژی او می گوید.
در گذار از دوران نوجوانی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه در مدارس شمیران، زندگی سالور به مقطع دیگری می رسد. سفر به فرنگ و از آنجا ابتدا به انگلیس و بعد به فرانسه و انتخاب رشته كامپیوتر ـ كه اصلاً به مذاق و روحیه هنرمند سازگار نیست و نمی آید ـ نقطه شروع این مقطع به شمار می آید. به خاطر همین ناسازگاری است كه پس از پایان دوره تحصیل در رشته انفورماتیك، چهارسال در یك انتشارات كتاب پاریس مشغول به كار می شود: «آنجا ما مسئولیت چاپ و انتشار قرآن و كتاب های قرآنی را برای كشورهای مسلمان داشتیم و من به عنوان خطاط و ویراستار متون چاپی به استخدام این مجموعه درآمدم. مجموعه ای كه دوباره مرا به دنیای هنر وصل كرد، دنیایی كه بعد از دوران نوجوانی از آن دور شده بودم.»
كار در انتشارات لبنانی ـ فرانسوی «خیاط» قرین یك پیش آمد سرنوشت ساز می شود. خاطرات و یادواره های دوران كودكی به كمك سالور می آیند و او را به اصل گمشده اش وصل می كنند. برای این بازگشت، جرقه ای لازم است و این جرقه را مواجهه با مدرسه سرامیك و مجسمه سازی «ساوینی» در پاریس در ذهن هنرمند می زند: «به طور خیلی اتفاقی این مدرسه را در پاریس پیدا كردم و بلافاصله مشغول به فراگیری تكنیك سفال و سرامیك شدم.»
در پایان این دوره مهم هنری و در بازگشت به ایران، سالور آتلیه ای شخصی راه می اندازد و در بهار سال ۱۳۶۶ نخستین نمایشگاه انفرادی اش را در همان آتلیه شخصی برگزار می كند. تا سال ۱۳۶۷ هنرمند در دو نمایشگاه دیگر نیز حضور می یابد. ابتدا در نمایشگاه انفرادی گالری گلستان و بعد هم در نمایشگاه گروهی موزه هنرهای معاصر تهران: «در ۵ ۶، سال نخست فقط در زمینه سفال و سرامیك فعال بودم. بعد به مجسمه سازی نیز پرداختم. جالب این كه چندین سال هم فرم های بی شكل و معصوم سفال برایم مطرح و مهم بود و هم مجسمه ها كه شروعش با پرنده ها بود.»
همین مجسمه های پرنده بعدها و در ادامه آفرینش هنری سالور پروبال می بندند و در حضور و هیأت انسانی ظاهر می شوند. «فرشته » های هنرمند نیز در ادامه از دل همین فرم هایی كه گفتم و باز شمردم بیرون می آیند. از سوژه های كلیدی و كامل و فراگیر سالور در این سال ها «آدم و حوا» و «شیطان و فرشته» را می توان یاد كرد، سوژه هایی كه بر ذهن نقاش و مجسمه ساز ما سیطره ای سراسری داشته و دارد و بازنمود آن را در آثارش می توان دید: «خیر و شر و مثبت و منفی كه مجموع آن ها را در همان آفرینش نخست می شود پیدا كرد، به نظرم نخستین محورهای فكری بشر را تشكیل می دهند. این دوگانگی كه به بسیاری چیزهای دیگر گسترش پیدا كرده، حالا در همه آدم ها و حتی طبیعت هم وجود دارد. گفتم طبیعت. طبیعت برایم استادی بی واسطه و بزرگ به حساب می آید و بزرگترین درس هایم را از آن گرفته ام. به طور كلی، انسان از وقتی به دنیا می آید در نوسان میان خیر و شر سیر می كند و پرداختن به این پیوند اندیشگانی در ساخته های من، كه ریشه در طبیعت نیز دارند، حضوری محوری داشته است.»
سالور می گوید: «فكر می كنم در دل هر مسأله شری می توان خیری پیدا كرد و همین طور در هر مسأله خیری، شری را. تقسیم رادیكال و بی چون و چرای این ثنویت ها همیشه برای من ایجاد سؤال كرده و می كند. صورت یافتن و شكل گرفتن مجسمه هایم در حركت از سفال و سرامیك به سمت مجسمه یا به عبارتی از بی شكلی و معصومیت به شكل، متأثر از همین عقاید و افكار بوده است.»
او در تداوم كار مجسمه سازی با استفاده از مواد و مصالح مختلف از حجم به سطح می رسد و می پردازد. از دل همین تجربه گری ها و جست وجوگری ها است كه نقاشی های او به دنیا می آیند: «نخستین نمایشگاهم كه با این مواد جدید شكل گرفته بود، «رؤیت زمین» نام داشت و در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد. «رؤیت زمین» نگرشی بود به خاك و در یك كلمه كره زمین. آثار این نمایشگاه را نه روی دیوار كه روی زمین چیدم. از این نمایشگاه به بعد گستره كارهایم وسیع تر شد و در همان بسترهای پیشین به كسب تجربه پرداختم. از این نقطه، دیگر ماده و مصالح مرا محدود نمی كرد و بیشتر بیان افكار و احساساتم برایم مهم بود. به خاطر همین هم خودم را تنها سفالگر نمی دانم. فكر می كنم بهتر است بگویم كه به خاطر كار زیاد با گل و مواد سرامیكی تسلطم نسبت به این مواد بیشتر است و هنوز هم براین باورم كه هیچ رنگی قابل مقایسه با رنگ های زنده وپویای بیرون آمده از كوره نیست. نوعی تداوم در این رنگ ها وجود دارد و آن قدر به طبیعت نزدیك اند. این رنگ ها كه نمی توان آن ها را با رنگ دیگری عوض كرد. چون برای من رنگ های سنتتیك (صنعتی) به آن درجه از جلا و شفافیت و تابناكی نمی رسد، جرأت استفاده از آن رنگ ها را هنوز ندارم. به همین دلیل، سطح در نقاشی های من همچنان سیاه و سفید است و در تابلوها نیز از همان رنگ های سرامیك استفاده می كنم.»
این همه شیفتگی و شوریدگی هنرمند به گل و سرامیك و به رنگ های طبیعی اما از جای دیگری می آید. از یك حس درونی و از یك مكاشفه یك باره و ناگهانی كه در ذهن و زندگی اش پیشینه و پشتوانه داشته است. این شور و شیفتگی و این علاقه درونی را سالور چنین توصیف می كند: «روزی كه در آتلیه استاد ساوینی دست به گل زدم، احساس كردم كه نزدیك ترین ماده به من همین است. بچه كه بودم بیشتر از نیم ساعت در كلاس های طراحی دوام نمی آوردم، به خاطر این كه مدیای من مداد و كاغذ نبود و نبوده است. شاید به همین خاطر هم رشته دانشگاهی ام را هنر انتخاب نكردم. چون فكر می كردم در این زمینه بی استعدادم. انعطاف پذیری و صبر را من از گل آموختم و این كه فهمیدم هر فردی ماتریال و مدیای خودش را دارد و حتماً در رشته های هنری نباید از مداد و كاغذ شروع كرد. از مدیای دیگر اما می توان به مداد و كاغذ رسید.»
و این یعنی همان اتفاقی كه در سالور نیز افتاده است. این كه در حال حاضر با مداد زیاد طراحی می كند و این طراحی های مدادی ارتباط مستقیم با بداهگی و یكبارگی خلق مجسمه ها و سفال ها و سطح های نقاشی او ندارد و تنها به هم كمك می كنند تا هنرمند به بیان و زبان خود برسد و بپردازد.سالور وقتی حرف به سفال مدرن و معاصر ایران می كشد، نظرات جالبی دارد. او مدرن بودن كارش را یك تصمیم از پیش گرفته نمی داند و خود را فرزند خلف همان هنر غنی و قدیمی سفال و سرامیك ایران می شمارد كه هیچ گاه نخواسته دوره خاصی از آن را كپی كند. وی در این مورد باور دارد كه: «هنرمندان دوره های مختلف اوج كاری خود را در همان زمان طی كرده اند و تكرار آن كارها تنها وقت تلف كردن است و جریانی ایجاد نمی كند.»
این هنرمند كه حالا به عنوان دبیر هشتمین دوسالانه هنر سفال وسرامیك و آبگینه معاصر ایران برگزیده شده و فعالیت می كند، تداوم در سفال گذشته را تنها راه ایجاد یك جریان هنری می داند و می گوید: «به خاطر مسئولیتی كه پذیرفتم، مجبور شدم عمیق تر و دقیق تر به آثار سفال گرها نگاه كنم. خوشحالم كه اگر تعداد هنرمندان سفالگر ما زیاد نیست، به اندازه ای هست كه می تواند به مطرح بودن و شدن این هنر در كنار نقاشی و مجسمه و ... بینجامد.»
سالور هنوز و همچنان به جنبه كاربردی هنر سفالگری اعتقاد دارد و با محدودیت و توقف آن موافق نیست: «ممكن است بدین ترتیب از شكل و مسیر هنری خارج شود و نتواند خودش را تداوم ببخشد. ما در همین دوسالانه شاهد برخی چیدمان های هنری سفال و سرامیك خواهیم بود كه بیان جدیدی از این مواد را ارائه می دهند. این یك جریان مهم هنری است كه دارد اتفاق می افتد و دم جدیدی است به جان این هنر در ایران.»
این هنرمند معاصر ایران در ادامه از بی حوصلگی و مصرف زدگی و سرعت زندگی انسان امروز می گوید و این كه مخاطب حاضر نیست دیگر دنبال پیچیدگی های درونی و دریافت های خاص هنری برود. او موفقیت هنرهای نمایشی مثل سینما را نسبت به هنرهای تجسمی مدلول همین گرایش می داند: «فكر می كنم ماجراهای نوین هنری مثل چیدمان و ویدئوآرت و ... از دل همین شرایط بیرون آمده است. من صددرصد با این جریان موافق هستم، ولی كمتر در این نوع كارها آن روح والای یك هنر جاافتاده و آن تقدس مثال زدنی یك تابلوی نقاشی و یك مجسمه و سفال را می بینم. البته در بعضی از همین آثار روح هنر و هنرمند انعكاسی جدی یافته است. بیشتر هم وقتی كه روح پرسش و پاسخ به مسائل اجتماعی و فرهنگی یك جامعه را در آن ها می بینیم، انكار هم نمی كنم كه این هنرها یك نگرش جدیدی را هم ایجاد كرده اند، ولی بیننده را، همچنان كه یك نقاشی یا سفالینه و ...، جذب نمی كنند. البته من روی این عقایدم زیاد پافشاری نمی كنم و صادقانه اعلام می كنم كه گرایشم به این مدیاهای نوین به شخصه بیشتر شده است، با این رموز همیشگی هنرهای تجسمی را در آن ها كمتر می توان دید و یافت. مورد اخیر شاید به خاطر تأثیر بالای هنرهای نمایشی در این قبیل آثار است و این كه با هنرهای تجسمی تداوم و پیوستگی لازم را ندارند.»
سالور این حرف های آخر را با نگرانی از این كه مبادا موجبات رنجش خاطر عده ای را فراهم كند، بازگو می كند و منظور او بیشتر دلسوزی برای هنرهایی است كه دركشاكش هنرهای جدید و فراگیر شدن آن ها ممكن است به فراموشی بپیوندند. با این حال، وی معتقد است كه هنرمندان نیز باید این بار بزرگ را بهتر به دوش بكشند و به بیان و زبان جدیدی برای حفظ روح و رایحه هنر برسند.
زینب حسینجانی
منبع : روزنامه ایران