جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


یک شغل مناسب


یک شغل مناسب
آقای فیل آتش نشان گفت: من كه دیگه خسته شدم! اگه قرار باشه این بچه اژدها همین طور توی جنگل بگرده و همه جا رو به آتیش بكشه، من دیگه هیچ وقتی برای استراحت ندارم.
كرگدن گفت: تو راست می گی؛ اما چه كار می تونیم بكنیم؟ اون تنها اژدهای باقی مونده روی زمینه. اگه اون هم از بین بره اون وقت دیگه هیچ اژدهایی باقی نمی مونه. نسلش منقرض می شه.
آقا فیله با ناراحتی گفت: اما اگه همین جور ادامه پیدا كنه، ممكنه نسل فیلها منقرض بشه. ممكنه همه ما از خستگی بمیریم. بهتره یك فكری بكنیم.
زرافه گردن دراز گفت: بهتره اون رو زندونی كنیم تا این قدر درد سر درست نكنه.
آقای كرگدن پلیس گفت: نه این اصلاً كار درستی نیست او هم باید مثل ما آزاد باشد باید فكر بهتری بكنیم.
میمون بازیگوش كه روی شاخه درختی آویزان بود، با خنده گفت: براش یك كار پیدا كنیم تا سرگرم باشه و هی این ور و اون ور نره و آتیش به پا نكنه و از آتیشش استفاده درستی بكنه. فكر خیلی خوبی بود. همه حیوانات چند روزی فكر كردند و بعد اژدهای كوچولو مشغول كار شد. اول از همه پیش زرافه رفت تا دستیار او باشد. زرافه شاخه های اضافی درختها را می چید و اژدها آنها را با نفسش می سوزاند و خاكستر می كرد.
مدتی كه گذشت دیگر هیچ شاخه و برگی روی زمین دیده نمی شد. حتی یك برگ هم روی زمین نبود كه سوسك سیاه كوچولو روی آن بنشیند و از دریاچه رد شود. همین كه یك برگ از درختی پایین می افتاد، سر و كله اژدها پیدا می شد و آن را خاكستر می كرد. كم كم حیوانات جنگل به این نتیجه رسیدند كه اژدها به درد این كار نمی خورد و اگر همین جور ادامه پیدا كند نسل برگهایی كه روی زمین می ریزند، منقرض می شود. برای همین از آن به بعد اژدها تصمیم گرفت همكار سگ آبی شود و توی ساختن سد به او كمك كند، اما همین كه اژدها پایش را توی دریاچه می گذاشت، فراموش می كرد نباید آب رودخانه را گرم كند و این كار را می كرد. آب دریاچه داغ می شد.
آنقدر داغ كه چیزی نمانده بود همه ماهیها آب پز شوند. اگر همین جور ادامه پیدا می كرد، نسل ماهیها منقرض می شد. حیوانات چند شغل دیگر،هم برای بچه اژدها انتخاب كردند، اما باز هم فایده ای نداشت. او به درد هیچ كاری نمی خورد. بالاخره یك شغل مناسب پیدا شد. گربه كه چند وقت بود با آدمها توی شهر زندگی می كرد و برای تعطیلات به جنگل آمده بود، وقتی مشكل بچه اژدها را دید، فكری كرد و گفت: اون می تونه توی كارخونه فندك سازی صاحب من كار كنه. همه گفتند كارخونه؟
گربه گفت : كارخونه یك جاییه كه آدما توش چیزای مختلفی می سازن. صاحب من هم یك كارخونه فندك سازی دارد. او به بچه اژدها حقوق هم می دهد. تازه آدمها خیلی به فندك احتیاج دارند. در بیشتر خانه ها فندك هست. همه با پیشنهاد گربه موافق بودند حتی بچه اژدها. بعد از چند روز بچه اژدها با گربه به شهر برگشت و بعد در كارخانه مشغول به كار شد. او آروم فندكها را با نفسش پر می كرد. كم كم فندكهای بچه اژدها به همه جای دنیا فرستاده شد و حسابی معروف شد. حتی توی تلویزیون هم فندكهای او را نشان می دادند و آگهی بازرگانی فندك بچه اژدها هم ساخته شد. فندك بچه اژدها بهترین فندك دنیا. یك فندك بچه اژدها بخرید همه عمرتان راحت باشید. می توانید گاز تان را با آن روشن كنید.
كارخانه فندك سازی بچه اژدها آنقدر معروف شده بود كه او دیگر هیچ وقتی برای آتش بازی نداشت. تازه پول زیادی هم در آورده بود. بچه اژدها حالا یك شغل خوب و مناسب داشت. اگر توی خانه شما هم فندكی پیدا می شود بد نیست رویش را نگاه كنید شاید رویش نوشته باشد: ساخت كارخانه فندك سازی بچه اژدها.
افسانه سرایی
منبع : روزنامه قدس