دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

عجله ،کار شیطان است


عجله ،کار شیطان است
در روزگاران قدیم، مرد زاهدی با همسر مهربان خود، سالیان دراز در آرزوی داشتن فرزندی زیر یك سقف زندگی می كردند، اما با گذشت زمان و غالب شدن ضعف پیری از داشتن نعمت فرزند ناامید گشتند. از آنجا كه گفته اند پس از ناامیدی، امید است چندی بعد خداوند متعال با عطا كردن فرزندی به آن دو، رحمت را بر آن خانواده تمام كرد. از آن پس پیرمرد زاهد چنان خوشحال بود كه شب و روز صحبت از آن مهمان در راه می كرد!
روزی به زنش گفت: آمدن پسرمان نزدیك است؛ می خواهم بر او نام نیكو نهم، احكام دین و آداب و رسوم شریعت را به او بیاموزم و در تأدیب و تذهیب نفس او چنان تلاش كنم كه در اندك زمانی شایسته انجام فرایض دینی شود و استعداد كسب كرامات الهی را بیابد؛ چنان كه نام او در جهان باقی ماند و فرزندان او مایه شادی دل و روشنایی چشم ما باشند.
زن گفت: تو از كجا می دانی كه فرزند ما پسر خواهد بود؟ ممكن است عمر من كفاف داشتن نعمت فرزند را ندهد؛ ممكن است فرزند ما پسر نباشد؛ چگونه مانند نادانان با خواهش نفسانی این گونه بیهوده گویی می كنی! زاهد بعد از سخنان همسرش از حرف خود خجالت كشید و تا زمان وضع حمل زن جز ذكر چیز دیگری نگفت.
القصه، نذرهای آن ها پذیرفته شد و خداوند به آنها پسری زیبا و سالم هدیه داد. روزی از روزها زن برای خرید از خانه خارج شد و پسر را به مرد زاهد سپرد، اما زمانی از رفتنش نگذشته بود كه قاصد پادشاه برای دعوت از مرد زاهد به درخانه آن ها آمد و دق الباب كرد. تأخیر جایز نبود! ناچار فرزند عزیزش را به راسویی كه در خانه آنها زندگی می كرد سپرد و رفت. راسو دوست دیرین و رفیق عزیز مرد زاهد بود! و زاهد پیر به او دل بستگی عمیق داشت. ساعتی از رفتن مرد نگذشته بود كه ماری به قصد نیش زدن كودك به كنار گهواره او رفت. اما راسو مار را كشت و كودك را نجات داد.
وقتی زاهد از قصر پادشاه به خانه برگشت؛ راسو سرتا پا خون آلود به سوی او دوید؛ زاهد در نگاه اول پنداشت كه آن خون از جراحات فرزندش است و راسو در امانت خیانت كرده است، پس پیش از تحقیق، عجولانه عصایش را محكم بر سر راسو فرو آورد و او را در دم كشت. وقتی داخل اتاق رفت پسرش را سلامت درحالی كه دست و پا می زد و ماری قطعه قطعه شده در كنارش بود؛ یافت تازه ماجرا را فهمید و با دست بر سر و سینه زد؛ زانوهایش سست شدو بر دیوار تكیه داد و گفت: ای كاش این كودك هرگز متولد نمی شد و من به او عشق نمی ورزیدم تا مسبب این خون به ناحق ریخته شده نمی شدم. خدایا! چه مصیبتی از این بیشتر است كه هم خانه خود را بی دلیل هلاك كنی!
در همین احوال همسرش از راه رسید و با فهمیدن ماجرا در غم و ناراحتی مرد زاهد شریك شد و بعد از ساعتی رو به زاهد كرد و گفت: این مثل را به یاد داشته باش هر كس در كارها عجله نماید از منافع متانت، وقار و آرامش بی نصیب می ماند. و تو عجولانه اقدام كردی.
منیره غلامی توكلی
منبع : روزنامه کیهان