جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پیامبر در مواجهه با دیگری


پیامبر در مواجهه با دیگری
● گفت وگو با دكتر صادق آئینه وند
میشل فوكوی فرانسوی و ادوارد سعید فلسطینی تبار از جمله متفكرانی هستند كه در باب ارتباط با دیگری نظریه پردازی كرده اند. گرچه افرادی چون امانوئل لویناس و مارتین بوبر هم درباره مواجهه با دیگری نظراتی دارند اما آنان بیشتر به وجه اگزیستانسیالیستی و شخصی مواجهه با دیگری می پردازند درحالی كه فوكو و سعید وجه اجتماعی این ارتباط را مدنظر قرار می دهند.
فوكو معتقد است كه در طول تاریخ همیشه گروه های مسلط هویت و اعتبار خود را از راه نهادن خود در برابر دیگری كسب كرده اند، به این صورت كه دیگری را سمبل صفات نكوهیده و نامطلوب گرفته و خود را در تقابل با آن قرار داده اند و چون فرادست بوده اند همیشه دیگری را مقهور شده می خواستند. سعید با پیروی از این نظر معتقد است كه غرب بعد از رنسانس با تعریف شرق به عنوان دیگری خود شرق را سمبل تاریكی و جهالت معرفی كرده و خود را در تضاد با آن قرار می دهد و با استمداد از این تضاد برساخته، هویت خود را تعریف می كند.
به اعتقاد سعید تمامی جوامع هویت خویش را از طریق قرار گرفتن در كنار دیگری یك بیگانه، یك خارجی یا یك دشمن كسب می كنند، اما این الگو یك استثنا دارد و آن پیامبران و به خصوص پیامبر اسلام است. حضرت محمدص وقتی كه به نبوت رسید گرچه جزء قریش بود اما نظام حاكم بر مكه ایشان را دیگری خود دانست و همین دیگرسازی سبب شد كه پیام رسالتش در بین دیگری های دیگری چون بردگان پذیرش بیشتری پیدا كند.
اما به رغم اینكه مكیان پیامبر را دیگری خود می دانستند زمانی كه ایشان توانستند اكثریت پیدا كنند و هژمونی یابند آنها را نه تنها دیگری خود ندانستند بلكه خودی هم به حساب آوردند. با این حساب می توانیم نحوه مواجهه پیامبر با دیگری را منحصر به فرد بدانیم. چرا كه در ابتدا طبقه فرودست بردگان كه دیگری جامعه آن زمان بودند زودتر از همه پذیرای پیام الهی ایشان شدند. پیامبر برای اینكه بردگان را از دیگربودگی خارج سازد قاعده «مكاتبه» و «عتق» را پایه ریزی كرد و بعد از تشكیل حكومت نیز هیچ گاه نخواستند كه برای خود دیگری بسازند بلكه تمام تلاششان این بود كه دیگران را به سوی خود جلب كنند و آنها را خودی كنند. این الگوی مواجهه با دیگری اقتضای رسالت نبوی بود چرا كه آمده بود مردم را دعوت به راه خود كند و اگر هم دعوتش را قبول نمی كردند تا زمانی كه علنا در برابرش نمی ایستادند آنها را خصم خود نمی دانست. الگوی مواجهه پیامبر با دیگری در دوران بعدی در بین مسلمانان ادامه نیافت و كار به آنجا رسید كه حكومت های اسلامی بعد از پیامبر حتی در بین جامعه اسلامی هم درصدد ایجاد تفرقه و دیگرسازی برآمدند و امت اسلامی را تكه تكه و متفرق ساختند.
بهتر است در ابتدا به این اشاره كنید كه برده داری در چه مختصات فرهنگی و اجتماعی ای توجیه پذیر بود و چگونه آن افق فرهنگی دگرگون شد و ما اكنون در عصری هستیم كه برده داری در آن غیرمنطقی و غیرعقلانی است.
هر چیزی را ما باید در فضای خودش بررسی كنیم اقتضای آن عصر این بود كه برده های فراوانی در آن جوامع وجود داشت. رومی ها، یونانی ها، حكومت های بین النهرین، حكومت های قبطی و تمدن های آن روزگار ایرانی همه برده داری می كردند. برده داری یك امر رایج بود. بنابراین وقتی اسلام به جزیره العرب آمد، این مسئله در آنجا هم بود. حالا اسلام باید چطور برخورد می كرد اسلام یك بار با یك امر واقع مواجه است كه باید بپذیرد چنین واقعیتی هست و آن واقعیت را باید به تدریج و با یك فاصله زمانی تغییر بدهد. یكی هم اینكه اسلام می خواهد از یك حركت و جریان انحرافی جلوگیری كند این دیگر زمان فرهنگی ندارد. مثل شراب و یا حجاب كه حكمی صادر می شود كه مثلا از امروز زنان باید حجاب داشته باشند، اما در مورد برده داری زمینه اش باید فراهم شود. چون این مسئله در وجوه مختلف جامعه اعم از اقتصاد، فرهنگ، اخلاقیات و مناسبات اجتماعی ریشه دارد.
زمینه اش این بود كه از حیث فرهنگی به اقتضای عصر و نسل ما به سمتی برویم كه مردم دیگر برده داری را نپذیرند و آن را به عنوان یك عمل منفی قلمداد كنند تا به تدریج اثراتش مورد قبول واقع شود. این است كه اسلام در حقیقت كار فرهنگی كرد. بر روی برده ها تحولی فرهنگی ایجاد كرد و آنها را آزاد كرد و به تدریج بردگی را منع كرد. باب عتق آزادی بردگان را گشود و مردم را تشویق كرد كه هر كسی برده دارد آزاد كند. برده ها را آموزش داد و تربیت كرد و جایی پیامبر فرمود: من مثل برده ها غذا می خورم و می نشینم. یعنی وقتی پیامبر خودش را جای برده ها گذاشت نشان دهنده این است كه اینها از نظر شاخصیت و انسانیت فرقی با دیگر افراد ندارند. این تحول فرهنگی و تربیتی انجام شد و به تدریج برده داری از بین رفت.
حالا آنهایی كه متوجه نیستند فكر می كنند برده داری در اسلام نقض نشده در حالی كه لغو برده داری یك كار زمان دار بود و نسبت به آن افرادی كه درگیر آن بودند از بین رفت و به تدریج كسی دیگر برده نگرفت. اگر هم در اسلام احكامی در فقه آمده، برای آنهایی بوده كه درگیر بودند یا كسانی خودشان راضی بودند كه در خانواده های مسلمانان باشند و همكاری كنند. آن بحث دیگری است ولی به عنوان اینكه یك نظام برده داری در اسلام وجود داشته باشد خبر ندارم.
عده ای معتقدند كه كانون اصلی نبوت پیامبر دگرگونی جان و روان آدمیان بوده و پیامبر آمده كه خداپرستی را در كانون توجه قرار بدهد و آدمی را به سویی ببرد كه به طور مستقیم با این مركزیت ارتباط پیدا كند. اینها معتقدند كه چون هدف اصلی پیامبر این بوده پیامبر مصلح اجتماعی نبوده. یعنی ذات پیامبری همان توجه به آن كانون بوده نه اصلاح فرهنگی و اجتماعی و این طور توجیه می كنند كه اگر هم بعضی اصلاحات را انجام داد برای این بود كه مستقیم به آن كانون اصلی مربوط بود ولی در خیلی قسمت های دیگر فرهنگ زمانه را پذیرفت و نمی خواست آن فرهنگ را دگرگون كند بلكه می خواست آن كانون را دگرگون كند.
درست است. رسول خدا متوجه كانون بود ولی نسبت به غیركانون و حاشیه هم بی توجه نبود. رسول خدا دو كار می كرد: یكی مردم را به سمت كانون متوجه می كرد تحول اساسی یكی هم اینكه حاشیه را زمان دار با فرهنگ سازگار می كرد تا به آن نقطه برسد. در حقیقت رسول خدا كار اصلاحی، نبوت، كار زمامدار سیاسی و كار یك متخلق را همزمان انجام می داد. منتها ما ممكن است از زاویه تاریخی زمان دارها را فكر كنیم كه سرعت نگرفته دلیلش این است كه كار اصلاحی زمان می خواهد رسول خدا چطور می توانست در یك جاهلیتی كه با یك جریانی مثل زنده به گور كردن دخترها مواجه بود، عمل كند زمان می خواست كه زن به یك ارتقایی برسد. زن در جامعه جاهلی جایگاهی نداشت. مثل كالا بود و زنده به گور می شد.
فقط مرد و پسر بود كه نقش داشت. این زمان به این معنی است كه رسول خدا یك اثر تربیتی ایجاد كند تا دیگر كسی دخترش را زنده به گور نكند. كسی زن را به عنوان كالا به حساب نیاورد. بر این اساس بود كه سلسله حركت هایی شروع شد تا زن به آن مقام و جایگاه خودش رسید و وقتی به آنجا رسید یك كار اصلاحی درازمدت صورت گرفته بود. البته رسول خدا قبل از همه چیز نبی و رسول بود. صاحب رسالت بود و در رسالت اصل اساسی برای او ابلاغ دعوت الهی بود و آن مهم بود. در حقیقت در قرآن كریم می فرماید: رسالت ات را انجام بده و پایدار بمان و از سرزنش سرزنشگر مهراس. اینها با هم منافات ندارد.
● وقتی نگاه می كنیم می بینیم بسیاری از كسانی كه در ابتدا دعوت پیامبر را پذیرفتند جزء برده ها بودند. پیام نبوت چه جذبه ای برای اینها داشت و چرا اشراف و سران قبیله جذب این پیام نشدند
چون توحید شامل همه می شد و اسلام حق یكسانی و برابری در حقوق اجتماعی برای همه قائل بود. در حقوق دینی هم همه یكسان بودند و تصمیم گیر بودند. این با منافع اشرافیت قریش سازگار نبود. اینكه برده ها زودتر پذیرفتند برای این بود كه در ساختار اشرافیت قریشی نبودند.
در قرآن كریم می فرماید ایرادی كه به انبیا می گرفتند این بود كه اطراف شما افرادی هستند كه وجهه اجتماعی و موقعیت طبقاتی ندارند. رسول خدا تاكید می كرد كه با اینها كار خواهد كرد. این پیام زودتر در میان بردگان درگرفت و اینها جزء عوامل اولیه اسلام شدند.
مهم آن پیام اجتماعی بود. حق برابری و آن نگاه یكسان بود. «مردم همه مثل دانه های شانه با هم برابرند.» این پیام دیگر ابوسفیان و عمار یاسر را نمی شناخت. همه مثل هم بودند، حتی عماریاسر به جهت تقوا و علم بالاتر از ابوسفیان قرار می گرفت. این تشخص های جاهلی را كنار زد. وقتی كنار زد جریانی پدید آمد كه آن جریان از طبقات فرودست بود كه خالصانه پیام پیامبر را می پذیرفتند. دیگر اینكه معمولا انسان های تهیدست و مستضعف زمینه پذیرش حركت های اصلاحی را بیشتر از دیگران دارند.
با توجه به این مسئله كه بردگان بیشتر دعوت پیامبر را پذیرفتند، این سئوال پیش می آید كه حالا چرا خیلی سریع برده داری منع نشد. مثل زنده به گور كردن دختران، چندشوهری و... شاید مقداری با آن مماشات شد.
به هر حال تحول فرهنگی می خواست. شما اگر با یك كاری كه زمینه تحول فرهنگی است مواجه باشید نمی توانید خیلی سریع آن كار را منع كنید نمونه اش در جامعه خودمان مسئله حجاب است. ما می توانیم به سرعت حجاب را حل كنیم یا باید فرهنگ اقناعی فراهم كنیم می توانیم به راحتی بگوییم همه روسری داشته باشند ولی تا كسی قانع نشود نمی توان گفت او حجاب را پذیرفته است. آن مرحله اقناعی باید طی بشود تا آن برده دار بفهمد كه برده هم كسی است مثل او و حق حیات دارد و نباید از او استفاده كرد و او را استثمار كرد. برده در تملك انسان نیست. این امر زمان بردار است و تا وقتی آن زمان اقناعی طی نشده باشد شما هر حركت و هر حكمی كنید نتیجه معكوس دارد.
منع زنده به گور كردن دختران هم به یك بستر فرهنگی احتیاج داشت، اما چرا اسلام مسلمانان را از آن منع كرد و حكم حرمت برای آن صادر كرد.
گرچه قرآن زنده به گور كردن دختران را منع كرده بود اما در همان زمان غیرمسلمان ها این كار را انجام می دادند. آنهایی كه اسلام آورده بودند و متحول شده بودند انجام نمی دادند. مثلا در مورد میگساری فكر می كنید وقتی قرآن میگساری را منع كرد دیگر كسی میگساری نكرد برخی حتی در جنگ ها هم میگساری می كردند.
● اما اگر به صراحت در اسلام برده داری حرام شمرده می شد تفاوت می كرد
بله یك عده ای كه متحول شده بودند انجام نمی دادند ولی دیگران همچنان كمافی السابق به كار خود ادامه می دادند. منتها هر چیزی كه زمان دار، اصیل و تحول آفرین باشد، نقش بیشتری دارد. من منظورم این نیست كه پیامبر نباید احكام الهی را ابلاغ می كرد بلكه منظورم این است كه مسائل پیچیده فرهنگی و اجتماعی را نمی توان انتظار داشت كه با صدور یك حكم یك شبه تغییر پیدا كند. رسول خدا احكام الهی را ابلاغ می كرد ولی در مورد برده داری زمان دار بودنش به این دلیل بود كه می بایست آن تحول فرهنگی حاصل شود از آن مهمتر این كه بخشی از این برده ها در خانواده های اشراف و مسلمان ها بودند. باید این تحول ایجاد می شد كه اینها با رضایت خودشان بیرون بیایند. آنها از میان این خانواده ها بیرون نمی آمدند و نظام برده داری برای خود برده ها هم قابل قبول بود. بنابراین این تحول باید دو طرفه می بود. یعنی خود آن برده باید زیر بار ظلم نرود. خودش قبول داشته باشد. این كار تحول فرهنگی می خواهد وگرنه رسول خدا و اسلام از اول مخالف برده داری می بود. برای اینكه مبانی اسلامی و مبانی سیره نبوی با برده داری سازگاری ندارد. به هیچ وجه نمی شود گفت كه نظام اسلامی به نوعی برده داری را پذیرفته، اصلا نمی توان چنین استنباطی كرد. پیامبر فقط زمان دار حركت كرد. با یك حركتی كه نقش آفرینی داشت و منوط به پذیرش هر دو طرف برده دار و برده بود.
● می توان نتیجه گرفت كه برده داری در محاسبات اجتماعی ریشه دار بوده و نمی شد خیلی از بالا حكم داد. اما در شرایط حاضر و قرون اخیر خیلی از مناسبات جهان سنتی عوض شد. یكی از این مناسبات بر افتادن برده داری بود. در دوران معاصر مصلحانی چون مرحوم مطهری و... خیلی تلاش كردند كه اتهام دفاع اسلام از برده داری و اینكه اسلام مدافع برده داری بوده است را از اسلام دور كنند. ولی در چند سال اخیر برخی افراد حرف هایی زده اند مبنی بر اینكه برده داری مباح است و الان هم ما می توانیم برده داری كنیم. آیا طرح این مسئله در شرایط كنونی چهره نامطلوبی از اسلام ارائه نمی دهد
بله. البته من نمی دانم اینهایی كه این سخنان را گفتند چه مقصودی داشتند و چه كسانی بودند ولی شاید درك درستی از برده داری نداشتند كه برده داری یعنی چه. برده داری یعنی اینكه انسان یك نفر را به عنوان كالا به تملك خودش در بیاورد و آن فرد كار كند و برده دار ثمره تلاش آن را ببرد و حق فروش او را و حق استفاده از همه امكانات او را داشته باشد، این برده است. چنین چیزی در اسلام وجود نداشته است. برده داری به قبل از اسلام برمی گردد و اسلام برده ها را تربیت و متحول كرد و باب آزادی برده را گشود. اما حالا اگر كسی خودش دوست دارد كه به یك خانواده برود و در آن خانواده زندگی كند و با آن خانواده الفت و صمیمیت برقرار كند این برده داری نیست. كمااینكه الان در همه جای دنیا هم وجود دارد. یا اینكه كسی بخواهد یك رابطه فرهنگی با جهان اسلام و یا یك خانواده مسلمان پیدا كند دیگر نمی توان این را برده دانست این نوع افراد در همه جا، در همه فرهنگ ها و ادیان هستند این نوع رابطه برده داری نیست.ما در خانواده های معتبر افرادی را داریم كه ارتباط خانوادگی دارند و با آنها معاشرت می كنند و حتی مثل فرزندان خود خانواده هستند. اگر منظور این است این یك الفت و ارتباطات خانوادگی و یك رابطه معنوی است كه بین خانواده ها و دیگران برقرار است كه هیچ ارتباطی با برده داری ندارد. ولی برده داری به معنی ای كه اشاره كردم كه در روم و یونان و بین النهرین رایج بود به معنی تملك چنین چیزی در اسلام وجود نداشته و ندارد. من نمی دانم منظور این آقایان چیست. اگر منظور یك ارتباط است این برده داری نیست.
من فكر می كنم پس زمینه ذهنی این افراد این است كه اگر انسان به این نتیجه رسید كه یكسری راه ناصواب می روند و می تواند بر آنها چیره شود این حق را دارد كه بر آنها تسلط پیدا كند و آنها را به زور به راه صواب بكشاند.
در اسلام تا كسی قانع نشود نمی توان او را مسلمان كرد مگر اینكه كسی در مقابل ما بایستد. ما وظیفه مان ابلاغ رسالت و اعتلای كلمه الله است. یعنی این حق را به دیگران برسانیم تا دیگران بشنوند و آن را بپذیرند. اگر هم نپذیرفتند ما دیگر مجبور نیستیم كه آنها را به پذیرش وادار كنیم، ولی اگر كسی سد این مسیر شد، ما از او می خواهیم كه از سر راه كنار رود. اگر ایستاد ما با او مبارزه می كنیم كه به این مبارزه جهاد می گویند، جهاد هم در یك میدان تن به تن و مقابل هم و با اهداف روشن و دشمن مشخص است. ولی به غیر از این دیگر چیزی نداریم كه مثلا شبیخون بزنیم، حمله كنیم، ترور كنیم. نه. چنین چیزی وجود ندارد. جهاد مشخص است. حق مبارزه است. حق آزادی بیان است. یعنی شما به ما اجازه بدهید ما هم به شما اعلام می كنیم. اسلام در هر سرزمینی كه برای فتوحات می رفت می گفت ما سه روز به شما وقت می دهیم كه پیام ما را بپذیرید اگر پذیرفتید زمین مال خودتان و ما برمی گردیم و كاری به كار شما نداریم ولی اگر نپذیرفتید ما با آنهایی كه مقابل ما می ایستند كه این كلام و این رسالت به شما برسد با آنها مبارزه می كنیم. یعنی آنها كه از حق آزادی بیان ما جلوگیری می كنند. این فتح عنوه است، یعنی به زور، زور هم به معنی جنگ و جهاد است. ولی در مورد اول كه بپذیرند می شود فتح به صلح. اسلام فتوحاتش یا به صلح است یا به عنوه. عنوه هم به خاطر دشمن است كه كنار نمی رود نه اینكه جنگ بخواهیم.
ما وظیفه نداریم كه مردم را به زور شمشیر مسلمان كنیم. چنین رسالتی به ما داده نشده است. ما وظیفه داریم كلام و بیانمان را برسانیم و از كسانی كه مانع سر راه هستند بخواهیم مسیر را خالی كنند تا حق آزادی بیان داشته باشیم. این نگاه اسلام است. در مورد برده داری هم اگر منظور آقایان این است كه ما به زور كسانی را برده كنیم و مسلمان كنیم چنین چیزی نیست. خودشان علاقه دارند و می گویند ما در خانواده مسلمان ها باشیم. خب حق ولا هست. ما این ولایت را می پذیریم. به آنها امكانات می دهیم. رشد و تربیت و آموزش. هر وقت هم خواستند می توانند بروند و در همه دنیا هم هست. این با رضایت است. برده داری این است كه شما عده ای را اسیر كنید و به زور مجبورشان كنید هر كاری كنند و هروقت خواستید آنها را بفروشید. این برده داری است كه چنین چیزی در اسلام وجود ندارد.
● نحوه مواجهه پیامبر با مخالفان مبحث بعدی است. وقتی پیامبر اعلام نبوت كرد و با مخالفان عدیده ای روبه رو شد یك سری از مخالفت ها را می توانیم مخالفت های عقیدتی بدانیم كه با اعتقاد و نبوت ایشان مخالف بودند و یك سری هم مخالفت هایی بعد از تشكیل حكومت ایشان داشتند. نحوه مواجهه پیامبر با مخالفان عقیدتی و حكومتی چگونه بود
پیغمبر كه با كسی دشمنی نداشت. مردم مخالف پیغمبر بودند. چون پیامبر فقط ابلاغ كلمه الله می كرد. می گفت من پیامبری هستم كه به من وحی می شود و این كلام خدا است كه مامورم ابلاغ كنم. حالا این مردم كه در مقابل این پیام قرار می گرفتند اگر این پیام موافق منافع اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، دینی، فكری و... آنها نبود و منافع شان به خطر می افتاد با آن پیام مخالفت می كردند. عده ای از این مخالفان فرهنگی بودند و عده ای مخالفان نظامی بودند. پیامبر با مخالفان فرهنگی فقط مماشات و بحث می كرد تا قانع شوند. درگیر نمی شد. استدلال می كرد تا بپذیرند. دلایلشان را می شنید و جواب آنها را می داد.
در مقابل آنهایی كه ایستادگی می كردند و كار نظامی می كردند پیامبر تا آنجا كه می توانست حجت را بر آنها تمام می كرد كه وارد جنگ نشوند. ولی چون آنها مصر بودند و می ایستادند، این ایستادن در مقابل پیام خدا بود، در مقابل آنها دفاع می كرد. این درگیری ها را ما به عنوان جهادهای نبی اكرم و غزوات یاد می كنیم. این جنگ ها هم برای ابلاغ پیام الهی بود. حالا اگر منظورتان از مخالفان اپوزیسیون و معارضان و مخالفان داخلی هستند كه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هستند، معمولا با آنها مماشات شده است. در پیمان مدینه كه پیامبر با مشركان، اهالی مدینه و یهود بسته است، همه حقوقشان رعایت شده است. در همان كتاب و صحیفه مدینه مشخص است و كسی متعرض آن نشد. ولی وقتی كه یهود پیمان شكستند و به آنچه كه تعهد كرده بودند وفادار نماندند طبعا باید هزینه آن را می پرداختند. بر اساس پیمان شكنی با آنها درگیر شد. آنها كه مقابله با اسلام كردند و هدف جنگ داشتند اسلام در مقابل توطئه آنها ایستاد. ولی ما هیچ وقت نمی بینیم و جایی نشان داده نشده كه اسلام بدون اینكه كسی توطئه ای كرده باشد، یا پیمانی شكسته باشد درگیر شده باشد.
كما اینكه مخالفان فرهنگی هم تحمل شدند. عبدالله ابن ابی یكی از منافقان بود كه در مدینه هر كاری علیه پیامبر از دستش برمی آمد انجام می داد، ولی هیچ وقت به او تعرض نظامی نشد. با اینكه خط مشی اش مشخص بود و پنهانی علیه پیامبر توطئه می كرد ولی تا زمانی كه علنا با او درگیر نشد، با او برخورد فرهنگی می كردند. بنابراین كسانی كه در داخل دارالاسلام مخالف نهضت و رسالت بودند مادامی كه دست به نبرد نظامی و یا توطئه ای علیه اسلام نمی زدند تحمل می شدند. تفسیر سیاسی هم از توطئه علیه اسلام صورت نمی گرفت و هر حركتی را به عنوان توطئه علیه اسلام قلمداد نمی كردند. پیامبر به گونه ای عمل می كرد كه برداشت و نظرها و اعمالش اقناع اجتماعی داشته باشد و تفسیر را از بطن جامعه می گرفت. عده ای نظرشان این بود كه با منافقان در بیفتند.
رسول خدا این نظر را نداشت برای اینكه می فرمود جامعه به آن مرحله نرسیده كه ما با آنها درگیر شویم. بعد هم ممكن است برداشت جامعه این باشد كه رسول خدا وقتی كه پایش در قدرت و سیاست محكم شد به جان یاران خودش افتاد. می گفت اینها علی الظاهر شهادت به اسلام می دهند. اینكه باطن آنها چیست ما نمی دانیم. بنابراین ما حق نداریم با اینها درگیر شویم ولو اینكه پنهانی توطئه می كنند. آن توطئه هم باید اقناع اجتماعی داشته باشد. همه جامعه بپذیرد این شخص یا این مجموعه باید از میان برداشته شود و یا با آنها مبارزه سیاسی و یا نظامی شود. این نشان می دهد كه رسول خدا در بستر واقعیات برخورد می كرد و در حقیقت هدفش رسالت بود. این پیام را باید به شكل های مختلف می رساند كه كمترین هزینه و بیشترین سود را برای جامعه می داشت.
با اینكه ایشان پیامبر بود و موظف به تبلیغ نبوت اما همان طور كه شما گفتید با تسامح و تساهل با مردم برخورد می كرد. اما بعدها بعضی حاكمانی به اسم حاكم اسلامی به وجود آمدند و خودشان را پیرو پیامبر هم دانستند. اما نحوه مواجهه آنها و برخورد آنها با مخالفان با نحوه پیامبر اسلام بسیار فاصله داشت.
خوب آنها كار خودشان را می كردند. سیره آنها را به پیامبر نمی نویسند. ما سیره پیامبر برایمان ملاك است. اعمال دیگران و حتی اصحاب هم برای ما در شیعه البته ملاك نیست. فقط اصحاب منتخبین و اصحاب عادل نه همه اصحاب.
فرق ما با دیگران در همین است. اینها چیزهایی است كه در تاریخ اسلام خیلی بیان شده و به ما ارتباط ندارد.
نه، سئوال من این است كه این نحوه برخورد حاكمان اسلامی باعث شد كه این تفكر به وجود بیاید كه اسلام دین خشنی است و در تبلیغ به خشونت متوسل می شود.
بله، درست است. در جنگ های رده این كارها شده است. در مراحل دیگر هم برخورد شده ولی اینها نباید به پای اسلام نوشته شود. اشتباه بعضی از مستشرقین و خاورشناسان و اسلام شناسان غربی این است كه اینها را به پای اسلام می نویسند. مسئولیت حكومت ها و حتی خلفا هیچ ارتباطی به پیامبر ندارد. ما یك بار دیگر باید در سیره بازنگری كنیم و سیره منقحی ارائه بدهیم كه از بطن و اصل اسلام است. این هیچ ارتباطی به اسلام ندارد.
*هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس
بیژن مومیوند
منبع : روزنامه شرق