پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

‏جایگاه زن در فلسفه افلاطون


‏جایگاه زن در فلسفه افلاطون
● مقدمه
پرسشهایی که دشواره پژوهش را مطرح می کند:
شارحان آثار افلاطون, وقتی از جایگاه زن از نظر وی سخن می گویند, دو صورت متفاوت را نشان می دهند. نخستین و شایع ترین صورت به اعتقاد موافقان این نظریه, آن است که وی اولین کسی است که به آزادی و برابری زن با مرد فرا خواند و ضرورت راهگشایی را برای اینکه مانند مردان, شایسته فرماندهی سپاه و ریاست حکومت باشد, سر داد.(۲)
دومین صورت, به اعتقاد معتقدان این نظر, برعکس دیدگاه نخست است. اینان معتقدند افلاطون بهترین مبلغ[ مردسالاری و] جامعه ای مردانه است که رهبری مطلقه آن به دست مردان است و فراخوانی وی در جمهوریت, به آزادی زنان, جز پوششی برای پنهان کردن کراهت و ناخوشایندی وی از زنان نیست. حقیقت آن است که وی می خواست زن را مرد کند, زیرا در نظام اشتراکی[ و کمونیستی] مالکیت و زنان[ که مالکیت فردی, پذیرفته نبود و زن اختصاص به مرد خاصی نبود, بلکه مردان به اشتراک از وی کامجویی می کردند] بانوان می بایست از خانه بیرون روند و وارد جامعه شوند تا دانش بیاموزند و ((مردگونه)) شوند.
طرفداران نظریه دوم برای اثبات درستی تفسیر خود از گفته های افلاطون, دو دلیل نشان می دهند:
۱) اگر به حقیقت افلاطون می خواست زنان را آزادی دهد, به اجرای نظام اشتراک زوجیت و جنسی, فقط در طبقه حکما و سپاهیان بسنده نمی کرد, بلکه گستره آن را به زنان دیگر طبقات اجتماع گسترش می داد[ .افلاطون اجتماع را شکل یافته از سه طبقه: حکیمان, سپاهیان و پیشه وران می داند و معتقد است برای داشتن بهترین فرزانگان و نظامیان می بایست از بهترین زنان کارآزموده, به اشتراک کامجویی کرد. شرح این مطلب در دنباله سخن میآید].
۲) وقتی افلاطون در آخرین اثرش, قوانین از نظریه اشتراک برگشت, بار دیگر زن را به خانه برگرداند, تا کارهای سنتی را بکند: زاد و ولد, تربیت فرزندان و خانه داری; یعنی وی ملک ویژه مردان شد.(۳)
این دو صورت متفاوت است. کدام یک را بپذیریم و بگوییم بیشتر به نظر واقعی افلاطون در باره جایگاه زن نزدیکتر است؟
آیا به راستی افلاطون از زنان بدش میآمد و نمی خواست آنان زن باشند, یا هوادار آنان بود و می خواست از سلطه پدر و بندگی شوهر و چیرگی اجتماع, نجاتشان بدهد؟ آیا به نقش اجتماعی و ضرورت مشارکت زن در ساختار سیاسی اعتقاد داشت یا گمان می کرد زن ((بار سنگینی)) است که ناچار بایست تحمل کرد و به دنبال نقشی حاشیه ای برایش بود, تا فاسد نشود و مردان و جامعه را با خود, به فساد نکشاند؟! به عبارت روشن تر: آیا در فلسفه اجتماعی افلاطون, جامعه مردانه است و زن, از آن رو که سمبل شهوت و امور جسمانی و انحراف است, جا و موقعیتی ندارد, یا اصل برابری مرد و زن, بر جامعه حاکم بوده, وی نقشی برابر با مرد دارد و در تمامی فعالیتها و تکالیف, همچون مردان می تواند مشارکت کند؟
پاسخ این پرسشها می تواند تضاد ظاهری این دو صورت را بیافریند که شارحان و مفسران آثار افلاطون ترسیم نموده اند.
● ویژگی فلسفه افلاطونی
به اعتقاد من برای پاسخ درست به این پرسشها و کشف دیدگاه حقیقی افلاطون در باره طبیعت و جایگاه زن و روابط وی با مرد و نقشش در جامعه, باید دو عامل مهم را در نظر بگیریم:
● فلسفه افلاطونی
نخست: طبیعت خاص فلسفه افلاطون. در برابر ما فیلسوفی است عاشق گفت و گو, دوستدار جدل و مخالف جزم گرایی (دگماتیسم) که تکامل و نوگرایی پیوسته آرائش را به سبب ضرورت فکری می پذیرد, به خصوص اگر نشانگر حرکت ذاتی باشد که دگرگونیهای مستمری در آن رخ می دهد و متفکر را به تعامل و همکاری وا می دارد.
افلاطون از شمار کسانی است که اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورش را بیان کرده, از نزدیک به عنوان یکی از شهروندان آریستوکرات[ اشراف و نجبای] آتن, در این اوضاع زیسته, از سوی دیگر نزد سقراط شاگردی کرده, با مشکلات و بحرانهای حکومت دمکراسی آشناست و به بیشتر شهرهای یونان حتی برخی کشورهای شرقی سفرهای متعدد کرده است.
افلاطون نشانه های مدینه فاضله اش را در رساله جمهوریت (سیاست) در واکنش به وضع فاسد سیاسی و اجتماعی نوشته, معتقد است نمی توان آن را با راه چاره هایی که همچون داروی مسکن اند, اصلاح کرد, بلکه باید بر آن وضع فائق آمده و از دور بدان نگریسته, وضع شایسته ای برای جامعه سیاسی ترسیم کرد که به حقیقت نشانگر طبیعت انسانی باشد که سرشت آن خیرخواهی و عدالت است و بر حکمت و فضیلت استوار است.(۴) این جامعه را گروهی از جوانان رهبری می کنند که می بایست شایستگی علمی تربیتی داشته باشند تا بتوانند ((مثل)) دولت و عدالت و حکومت را بشناسند; تا بتوانند جامعه را به سمت تغییر مطلوب راهبری نمایند[ .در فلسفه افلاطونی اصل اشیا مثال است و جزئیات سایه مثل. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات ظواهرند, نه حقایق و اصیل; به همین جهت علم بدانها تعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مثل ـ جمع مثال ـ از همین جا پیدا می شود. توضیحات برگرفته است از لغت نامه دهخدا, ج۲, ص]۲۶۵۶.
افلاطون همین هدف را دنبال می کرد وقتی که ((آکادمی[ ((محل تدریسش] را اندکی پیش از پایان قرن چهارم پیش از میلاد و مشخصا در سال ۳۸۷ بنیان نهاد. از این رو به دولت مثالی فرا می خواند که حکیمان و فیلسوفان رهبران آنند و افراد طبقات سه گانه اش (حکما و سپاهیان و پیشه وران) برای دستیابی به عدالت مثالی می کوشند. [ افلاطون در امور معاش و سیاسات تحقیق می کرد و غایت حکمت را حسن سیاست می دانست و سیاست را فقط درخور حکیم می پنداشت]. افراد طبقات سه گانه باید وظیفه خود: حکمرانی حکیمانه, پاسداری از اجتماع و تولید[ صنعتی و کشاورزی] پاک و پیراسته و آراسته به فضیلتهای: حکمت و شجاعت و درستکاری را انجام دهند.
نظام اشتراک جنسی در طبقه حکیمان و نظامیان برای دوری افراد این دو طبقه از نزاع بر سر زنان یا سرگرمی به تربیت فرزندان یا انباشتن دارایی و ثروت است.
افلاطون دریافت وحدت سیاسی دولت مثالی جز با از بین بردن کامل فساد, به دست نمیآید. به همین منظور وی سه بار به سیراقوصه سفر کرد که نزدیک بود در یکی از این سفرها جان خویش را از دست بدهد و در سفری دیگر زندانی شد, به رغم اینکه وی به دعوت فرمانروای آن سامان, دیونیسیوس اول, سپس دیونیسیوس دوم بدانجا رفت.(۵) پس از اینکه تلاشهای افلاطون برای تشکیل دولت مثالی شکست خورد و برخی از شاگردانش ایرادهایی به نظام مثالی گرفتند, فهمید محال است مردم این نظام را اجرا کنند, زیرا نیاز به مردمی داشت که مانند خدایگان بی عیب و نقص باشند.(۶)
از این رو به نظام دیگری می اندیشید که مردم آن را پذیرا باشند. وی به بحث در این باره پرداخت که: سیاستمدار کیست؟ دانش و سیاست چیست؟ ویژگیهایی که شایسته است حکمرانان و دولتمردان داشته باشند تا مانند طبیب یا خدایگان یا حتی مثل چوپان باشند که از گله[ و گروهی] نگهداری می کند, کدام است؟
وی پس از این پرسشها و سوالاتی دیگر و پاسخهای آن در رساله سیاست (جمهوری)(۷) صورت مثالی جدیدی از دولت ارائه داد که به واقعیت نزدیکتر بود, زیرا احساسات و گرایشهای طبیعی افراد را در تشکیل خانواده و میل بسیار آنان را به انواع مالکیت, در نظر می گرفت, اما در رساله قوانین حاکمیت از آن قانون و ضروری بود فرد ازدواج کند, نیز می توانست مالک گردد, اما به شرط تحقق مصلحت دولت و اجتماع, نه فقط مصلحت فرد[ .افلاطون هیإت اجتماع را که دارای وحدت است, اصل می داند و افراد را که متکثرند, مورد توجه قرار نمی دهد. هیإت اجتماع وقتی به کمال می رسد که فرد از اموال و سایر متعلقات و منافع صرف نظر کرده, حتی خانواده فردی وجود نداشته باشد و همه باید زیر نظر دولت که مظهر جماعت است باشند].
در چارچوب دگرگونی اندیشه سیاسی افلاطون می توان تغییر فکر وی در باره موقعیت و نقش زن در جامعه و دولت را فهمید. نقشی که زن در پرتو دولت مثالی نخست در جمهوریت دارد با نقشی که وی در دولت قوانین ـ که در درجه دوم برتری و خوبی است ـ متفاوت می باشد. طبیعی است نقش زنی که در چارچوب نظام اشتراک جنسی, تربیت شده و دانش آموخته, متفاوت باشد و بتواند همه اعمال مردان را با آزادی و بدون هیچ محدودیتی که وی را ناتوان کند, انجام دهد. در پرتو این نظام, خانواده ای که از زن نگهداری کند یا شوهری که وی مطیعش باشد یا فرزندان که مسوولیت رشد و تربیتشان بر عهده زن باشد, وجود ندارد, زیرا این وظیفه دولت خواهد بود. طبیعی است این نقش, متفاوت با نقش زن در جامعه ای با داشتن خانواده های سنتی باشد, زیرا در این نظام, زن به انجام نقش خود به عنوان خانه دار و مادری که مواظب کارهای منزل است و فرزندانش را تربیت می کند, عمل می نماید, گرچه این کارها به کلی از حضور در زندگی اجتماعی, وی را باز نمی دارد.
دوم: دومین عاملی که باید در نظر گرفت, محیط اجتماعی و سیاسی است که افلاطون در آن می زیست و از آن در این زمان یا در وقتی که نشانه های مدینه فاضله اش را در جمهوریت یا قوانین ارائه کرد, تإثیر پذیرفته بود. فلسفه افلاطون به رغم مثالی بودن آشکار آن, زاییده وضع واقعی بود که افلاطون در آن به سر برده بود; حال چه مقصود از واقع, معنای محدودی باشد که در واقع رواج دارد, یعنی واقع و وضع موجود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی, یا مقصود واقعیت فکری و اخلاقی باشد که شایسته است در نظر گرفته شود که به تعبیر ((بوزانکت)) در تحقیق وی بر جمهوریت, کسی نمی تواند از واقعیتهای زمانه بیرون بجهد.(۸)
چارچوب واقعی که اندیشه های افلاطونی در باره زن در آن رشد کرد و رو به جلو رفت, دارای دو صورت مختلف از زن یونانی است, که یکی متعلق به آتن, زادگاه افلاطون است, و دیگری مربوط به شهر ((اسپرته)) رقیب آتن است. افلاطون فیلسوف شاهد رقابت هر دو شهر, به رهبری کشور یونان بود و می دید هر یک سعی دارد بیشترین افراد ممکن را زیر فرمان خود بگیرد.
زن آتنی, سنتی بود و در شبه خلوتی شرقی می زیست و در خانه ای به سر می برد که چند اتاق برای مردان و اتاقهایی برای زنان داشت و دارای قفل و کلون بود. بانوی آتنی به سبب نوع تربیتش, سنتهای پدر و نیاکان را مقدس می شمرد و در خانه, سواد اندکی آموخته بود که می توانست پس از ازدواج, کارهای خانه را اداره کند و خانه داری شود که می تواند از منزل مواظبت کند; نیز حقوق سنتی شوهر را ادا نماید; بدون اجازه او از خانه بیرون نرود; مواظب شرف و عفت خود باشد; بدون حجاب و همراهی افراد مورد اعتماد, از خانه بیرون نرود; بیشتر وقتها فقط به خاطر دیدن خانواده یا شرکت در جلسات مذهبی, از منزل خارج شود و به کسی اجازه ندهد او را از روزنه خانه ببیند.
وی زنی مطیع شوهر بود و تا اندازه ای که لازم بود, سلطه و برتری مرد را می پذیرفت و تمام کارهای خانه را از تهیه نیازها گرفته تا پختن غذا و پشم ریسی و پشم بافی برای درست کردن لباس خود و افراد خانواده انجام می داد.(۹) وی زنی مدبر و کدبانو بود. ((کسینوفون[ ((گزنفون] نقش وی در خانواده را چنین توصیف می کند:
((همچنان که زنبور ملکه در کندو می ماند و بر افراد کندو که کار می کنند, نظارت می کند, زن خانه دار چنین بود. وی در خانه می ماند و مراقب کارهای آنجا بود و بر چگونگی مصرف مواد غذایی نظارت داشت و نمی گذاشت آنچه که می بایست در یک سال مصرف شود, در یک ماه مصرف شود. وی به دختران آنچه را نمی دانستند, یاد میداد و به همسایگان و بیماران و ... رسیدگی می کرد.))(۱۰)
((دیمستین)) نظر مردان را در باره زنان به عنوان همسر و معشوقه, چنین بیان می نماید:
((ما از فاحشه ها برای کامجویی و از معشوقه ها برای سر حال و شاداب بودن در روز بهره می بریم, و از همسران برای آنکه فرزندان مشروع برایمان بزایند و با امانتداری و اخلاص از خانه مان مواظبت کنند.))(۱۱)
از سخن ((دیمستین)) فهمیده می شود مردان از آزادی جنسی بیشتری, در مقایسه با زنان برخوردار بودند, زیرا به زنان شوهردار اجازه خیانت به همسر یا رابطه داشتن با مردی داده نمی شد و قانون, زن زناکار یا مردی را که با زنی شوهردار زنا می کرد, به اعدام محکوم می نمود.(۱۲) یعنی مردان از آزادی جنسی بی حد و مرز برخوردار نبودند. اصرار بر اینکه زن مرتکب زنا نشود, بدان خاطر بود که اصل و نسب آمیخته نگردد.
● زن اسپارته(Sparte)
تقریبا برعکس زن محجوب آتنی که فروتنی و علاقه بیشتری به شوهرش داشت, زن اسپارته, توانایی و آزادی بیشتری داشت, زیرا نظام تربیتی سختی را پذیرفته بود که به وی تحمل و شجاعت و خشونت بیشتری می بخشید. هدف این نظام آن بود که این صفات از زن به فرزندان برسد, تا بتوانند از شهر دفاع کنند و در رویارویی با دشمن در میدان نبرد, شجاعت بیشتری نشان دهند.
به اختصار باید گفت: زن اسپارته, مردگونه و آراسته به صفات مردان بود و به کلی از لطافت و عواطف سرشار زنانه دور بود. این صفات را در اثر شرکت در بازیها و ورزشهای سخت مثل دو و کشتی, در کنار و همسنگ با مردان به دست آورده بود; نیز حضور در فعالیتها و جلسات عمومی یا مجالس رقص, که در این وقت کاملا عریان بود و بیآنکه به سبب برهنگی شرم کند, به خانه برمی گشت. وی می بایست مراقب زیبایی اندام خود باشد و کاستی های جسمانی را برطرف کند.
از شرایط ازدواج در اسپارته, سلامت جسمانی و زیبایی اندام دختران بود تا فرزندانی توانا و تندرست, مانند پدر و مادر, زاییده شود. سنتهای اسپارته اصرار بر وجود خانواده های سنتی که در آتن دیده می شد, نداشت, چرا که زن اسپارتی بی هیچ تفاوتی, مانند مردان رفتار می کرد و لباسی را که مردان می پوشیدند, می پوشید. حتی وی می توانست به منظور داشتن نسل و فرزندانی بهتر[ اصلاح نژاد یا نکاح استبضاع] با غیر شوی خود, همبستر شود]!] .
● کودکان و نظام تربیتی
کودکانی که برای تربیتی سخت پذیرفته می شدند, پس از به دنیا آمدن, زیر نظر رییس قبیله بودند. اگر می فهمیدند کودک تندرست نیست, او را بر کوه می گذاشتند تا بمیرد, اما کودکانی که سالم بودند, از هفت سالگی زیر نظر دولت بودند.
● نظام آموزشی
نظام آموزشی پذیرفته شده, کودکان را برای زندگی سخت, در خدمت دولت, تربیت می کرد. اینان در بیست سالگی شایسته ورود به ارتش می شدند. پس از آغاز خدمت نظامی, اجازه ازدواج دریافت می کردند و وقتی سی ساله می شدند, شهروندانی کامل به شمار میآمدند.
عموما به اسپارتیها اجازه داده نمی شد طلا یا نقره داشته باشند و داراییهای بسیار, بر همه قدغن بود. فرد چه مرد و چه زن, برای منافع دولت می زیست, بیآنکه زندگی خصوصی ـ به معنای سنتی آن ـ داشته باشد. تمامی در شبه پادگانی زندگی می کردند و همیشه و در هر لحظه آماده جنگ برای دفاع از شهر خود بودند.(۱۳)
● نگرشی بر سنتها
هر که به وضع زن در اسپارته و آتن بنگرد و آثار افلاطون را بررسی کند, درمی یابد وی از هر دو نظام تإثیر پذیرفته است. به رغم آنکه وی, اهل آتن و محافظه کار و از طبقه آریستوکرات بود, اما در اثر تإثیرپذیری از عوامل فساد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی که آتن داشت و وی در آن می زیست, به نظام اسپرتی گرایش داشت, گرچه علاقه شدیدی بدان نداشت و در بسیاری مواقع در آثار خود, از آن انتقاد می کرد.(۱۴)
وی از برخی عناصر و مولفه های این نظام در ترسیم مدینه فاضله در جمهوریت استفاده کرده, رنگی فلسفی و پوششی اخلاقی بدان داده, که بر زهد و دوری از خواسته های مادی و خوار شمردن جسم, به منظور رشد مواهب و داده های عقلی استوار است و در ماورا و غیب به دنبال کشف نظامی مثالی و برتر است که می بایست دولت بر آن استوار باشد; دولتی که حاکمش فیلسوف و نظامش مردمی است و میان مرد و زنی که بار مسوولیت آن را بر دوش دارند, تفاوتی نمی نهد.
درک این دو عامل, ما را قادر می کند دیدگاه دینامیکی و پویایی افلاطون را در باره زن بهتر بشناسیم. جوهره این دیدگاه به نقش زن به عنوان فردی فعال می نگرد که شایستگی دارد در جامعه فعالیت کند, خواه دولت مثالی جمهوریت باشد که فیلسوفان حاکم آنند و سپاهیانش زوجیت و خانواده اشتراکی را می پذیرند, یا دولت قوانین باشد, که در درجه بعدی برتری است و قانون بر آن حکم رانده و افراد, زندگی معمولی داشته, از مالکیت و ازدواج فردی برخوردارند.
افزون بر آنچه گفتیم, می بایست رساله های جمهوریت و قوانین را خواند تا از محتوا و تحلیل آن فهمید افلاطون وضعیت زن را در پرتو این دو نظام مختلف سیاسی چگونه تصور می کند و توجیهاتی که باعث شده وضع زن در هر دو مختلف باشد, کدام است؟ پس از این می توان مشترکات و همخوانی های هر دو نظام را در باره زن دانست و در نهایت, نظر پایانی افلاطون را در باره وضع و موقعیت زن, به شکل کلی دریافت. اگر تفاوتی در وظیفه زن, در این یا آن نظام باشد, تا اندازه ای که بیانگر انعطاف و نظر افلاطون و همگامی وی با تغییر واقعیتهایی باشد که نظام سیاسی معمول دولتها بدان گرایش دارد, موجب دوگانگی نظر کلی افلاطون در باره زن نیست.
اکنون به توضیح وضع زن از نظر افلاطون, در دو رساله مشهور جمهوریت و قوانین می پردازیم, تا اختلافات و اشتراکات وضعیت زن و دلایل آن روشن شده, در نهایت بتوانیم جایگاه و وضع زن در اجتماع, از نظر افلاطون را بفهمیم.
دوم: وضعیت زنان در جمهوریت
رساله جمهوریت افلاطون, دربردارنده مهمترین افکار انقلابی وی است که به تغییر و آزاداندیشی در نظم اجتماعی و سیاسی می خواند.
وی از پیامد این افکار و مخالفت با آن و اختلافات پایان ناپذیرش خبر داشت. افکار وی در باره سه مطلب بود:
۱) برابری مرد و زن,
۲) اشتراک مالکیت و زنان[ نه مالکیت و زنان خصوصی],
۳) حکومت فیلسوفان[ و حکیمان].
به تعبیر افلاطون, این سه اندیشه, امواج فکری را علیه خود می شوراند که می بایست با آن رو در رو شد و از اندیشه ها دفاع کرد, خواه بر سر میز گفت و گو در جمهوریت یا در مدرسه فلسفی اش (آکادمی) و یا در هر جایی که این اندیشه ها راه یابد; باید کوشید آن را پیاده کرد یا دیگران را به اجرای آن راضی نمود.
گرچه در واقعیت سیاسی و دیدارهایش از سیراقوصه, در پیاده کردن این اندیشه ها شکست خورد,(۱۵) اما در زمینه نظری موفق بود و توانست دیگران و شاگردانش را قانع کند, تا آنان مبلغ و مروج افکار وی بوده, همیشه از آن دفاع کنند.
به رغم اینکه می دانیم افکار افلاطون ـ حتی در زمان ما ـ چقدر انقلابی است, اما نباید فراموش کرد این اندیشه ها, پیشینه اجرایی داشت که در سنتهای شهر اسپارته, نمودار است و افلاطون از آن تإثیر پذیرفته بود. از سوی دیگر به سبب حرکت آگاهی بخشی بود که ((سوفسطایی ها)) در جوامع یونانی و در رإس آن جامعه آتن, به راه انداخته بودند. اینان می گفتند: هر انسانی باید معیار معرفت و وجود باشد. بدین سبب به مساوات کلی میان بشر و اینکه فرد, اساس نظام سیاسی باشد, می خواندند. (۱۶)
حرکت آگاهی بخش سوفسطایی ها, موجب آفرینش ادبیات آزادیبخش زنان شد. از این رو ((یوربیدس)) در سخنان شجاعانه اش و یا گوشه چشمی, مدافع حقوق زنان بود, اما ((آریستوفانس)) با کلمات وقیح و زشتی, زنان را به باد تمسخر می گرفت. در سال ۴۱۱ پیش از میلاد حضور زنان در تئاترهای نمایشی آتن, بیشتر از پیش شد, که حاکی از خروج آرام زن از گوشه نشینی تحمیلی بود.(۱۷)
۱) برابری مرد و زن و آزادی زنان
اکنون می خواهیم به رساله جمهوریت (سیاست) بنگریم و ببینیم چگونه افلاطون افکار آزادیبخشی را نشان داد. وی در کتاب چهارم این اثر, بدین افکار اشاره کرد, بیآنکه به تفصیل سخن بگوید. وی بر اهمیت تربیت و فرهنگ روشنفکری, به عنوان راه پذیرش این افکار, به ویژه اصل ((هر چیز بین دوستان, مشترک است)) تإکید داشت. (۱۸)
وی آنچه را که به اجمال در عبارتی موجز گفته بود, در کتاب پنجم و به بهانه اصرار و تشویق همبحثهای سقراط ـ که از طرف افلاطون سخن می گوید ـ به تفصیل بیان کرد, اما گویا هنوز در مقام بحث و تإمل و درنگ بود. گرچه وی پیوسته در تردید و کنکاش بود و چه بسا این نظر وی نیز, در معرض خطا و لغزش باشد. افلاطون در ادامه و با نگاهی به آنچه در دنیای حیوانات می گذرد, افکارش را شرح داد:
همچنان که سگهای ماده, همراه با سگهای نر نگهبان, شب تا صبح از گله مواظبت می کنند, یا همراه سگهای شکاری, صید می کنند و هرچه را سگهای نر انجام می دهند, اینان نیز انجام می دهند, زنان هم باید همان کارهای مردان را انجام دهند,(۱۹) اما با در نظر داشتن دو شرط مهم:
نخست: اگر قرار است مذکر و مونث, یک کار را انجام دهند, نباید فراموش کنیم یکی ضعیف و دیگری توانمند است[ .طبیعی است مقصود, ضعف مونث در دنیای حیوانات و آدمیان, در مقایسه با زورمندی مذکر است].
دومین شرط: که ویژه دنیای آدمیان است. ضروری است بدانیم اگر بر زنان, انجام کارهای مردان را واجب دانستیم, می باید بدانها همان آموزشهایی را یاد بدهیم که به مردان یاد می دهیم. بنابراین لازم است زنان, دانش آموخته, هنر جنگاوری را بیاموزند و مانند مردان با آنها رفتار شود.(۲۰)
دو مطلب مهم در این قسمت از بحث هست:
نخست: افلاطون دو اصل مرتبط به هم را می پذیرد. اصل اول: توان زن در انجام وظایف و کارهای مردان است.
افلاطون این اصل را پذیرفته, چندین بار بر آن تإکید می کند. وی معتقد است:
در اداره دولت, کاری خاص زنان, از آن رو که زن هستند, نیست; در باره مردان نیز چنین است, اما به سبب آنکه تواناییها میان مذکر و مونث تقسیم شده, زن و مرد گرچه قادر به انجام تمامی وظایف اند, ولی زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد([(۲۱توان کمی نه تفاوت کیفی استعداد و آمادگی].
به نظر افلاطون, تفاوت طبیعی یا جسمانی میان مذکر و مونث نیست که مانع انجام کاری شود که جنس دیگر می تواند انجام دهد. هر دو جنس, تواناییهای یکسان دارند. از این رو می توانند بدون استثنا به تمامی کارها اقدام کنند. افلاطون معتقد است زن می تواند[ مانند مرد] جنگجو باشد, اما با تفاوت کوچکی ـ که پرمعناست ـ و آن اینکه: زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد.(۲۲)
به اعتقاد من معنای سخن اخیر آن است که برای انجام کاری توسط مرد یا زن, به ویژه کارهای مهم دولتی, طبیعی است افلاطون مردان را برگزیند. به گمان برخی, تغییر موضع جوهری افلاطون در قوانین که زن را به کارهای خانه برگرداند و به مرد آن وظایف را داد, به دلیل کم توانی زن است. اما در واقع برگرداندن زن به خانه, تغییری جوهری یا دوگانگی در نظر افلاطون نیست, زیرا در برابر اعتقاد به تفاوت قدرت مرد از توان زن در همه چیز, صریح سخن نمی گوید.
● برابری مرد و زن در آموزش
اصل دومی که مرتبط با نخستین اصل است, برابری مرد و زن در برخورد دیگران و آموزش است. این مساوات بر اساس اینکه تواناییهای مرد و زن یکسان است و هر دو می توانند کار همدیگر را انجام دهند, استوار است. بنابراین مساوات میان آن دو در همه چیز, به ویژه در آموزش و تمرینات[ ورزشی و نظامی] ضروری است, زیرا انسان ـ مرد و زن ـ نمی تواند وظیفه ای را بدون تمرین یا آموزش علمی که وی را توانمند کند, انجام دهد.[ آگاهی و ارتقای بینش]
دومین نکته شایان ذکر در ارتباط با آنچه گفتیم: درک افلاطون از دو اصلی که گذشت (برابری توان مرد و زن و لزوم مساوات میان آن دو) و ضرورت ارتباط هر دو اصل, به این معناست که حضور زن در اجتماع و مشارکت در فعالیتها و وظایفی که مردان انجام می دهند, بسته به آگاهی زن است که باید سختیهای کار سیاسی و اجتماعی و نظامی را همدوش با مرد بپذیرد; به ویژه که جامعه آتن در زمان افلاطون به زن اجازه انجام هیچ کدام از این فعالیتها را نمی داد.(۲۳)
آگاهی زن, وی را آماده پذیرش کارها و فعالیتهای تربیتی و آموزشی می کند, تا وی شایستگی مشارکت در این فعالیتها را همسنگ با مردان, بی هیچ بیم و خجلتی داشته باشد.
● آموزش نظامی زنان
نظام سخت تربیتی و آموزشی که افلاطون برای شکل گیری و ایجاد طبقه سپاهیان ـ پس از حکیمان ـ در دولت مثالی واجب می داند, زنان نظامی را مکلف می کند تا هنگامی که قادر شوند ردای فضیلت را بر دوش اندازند و همدوش مردان در رزم و پاسداری از دولت مشارکت کنند, برهنه باشند و به هیچ کاری نپردازند; گرچه سزاوار است ناظران نظام آموزشی, آموزشهای آسانتری را در مقایسه با آموزشهایی که مردان می بینند, برای زنان در نظر بگیرند.(۲۴)
● آزادی و رهایی زن
آیا در نظر افلاطون, برابری مرد و زن در رفتار دیگران و آموزش و موقعیت اجتماعی, آن گونه که در وهله نخست به ذهن میآید, به معنای دعوت به آزادی مطلق زنان است؟
پاسخ: حق این است که از دیدگاه افلاطون فیلسوف, قضیه, ((آزادی زنان)) به گونه ای که این اصطلاح در زمان ما به کار گرفته می شود نیست, به چند دلیل:
نخست: اصل مساوات مرد و زن در تواناییها و وظایف, آزادی و رهایی زن را دنبال نمی کرد, بلکه بیشتر به هدف آمادگی برای پذیرش زنان و کودکان مشترک بود; یعنی نظام اشتراکی جنسی ویژه طبقه حکیمان و نظامیان, بیآنکه بنا بر عقیده افلاطون, به طبقه سوم کشیده شود که به تعبیر ((جرج سارتن)) ۸۰% افراد جامعه بودند.(۲۵)
دوم: منطق فلسفه مثالی افلاطون که به رهایی از جسم و شهوات می خواند, زن را سمبل شهوت می داند. از این رو همچنان که برخی تحلیل گران می گویند: در مقایسه با طرفداران زن که حقیقتا در پی آزادی و دفاع از حریت (رهایی) و مساوات بانوان بودند, افلاطون از زنان خوشش نمیآمد[ و از جنس مونث کراهت داشت]. (۲۶)
سوم: کمترین معنای کنونی آزادی زن, یعنی اراده و شخصیت مستقل و حق تصمیم گیریهایی را داشته باشد که مسوولیت و پیامد آن را بپذیرد, که در رإس آن, ارتباط با مردی مشخص و ازدواج با وی است, اما این معنا در ذهن افلاطون نمی گنجید, زیرا در نظام دولت مثالی جمهوریت تصمیم ازدواج, به دست حاکمان و به پیروی از اصولی بود که دولت می نهاد. از جمله اصول, آن بود:● ازدواج فقط برای والاتباران
۱) نوع والای جنس مرد و زن[ حکیمان و نظامیان] تا آنجا که ممکن است, ازدواج کنند, اما نوع نازل[ پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان] در کمترین حد لازم ازدواج نمایند.([ (۲۷در عین اینکه افلاطون برتری نژادی یونانیان را مردود می داند و اصولا به افراد توجهی ندارد, ولی نمی خواهد جز نژاد کامل و توانمند که در فیلسوفان آگاه و نظامیان ستبر نمودار است, زاد و ولدی شود].
[ تولید هرچه بیشتر جنگاوران]
۲) جوانانی که به خوبی از عهده رزم و پیکار, نیز دیگر امور مهم برآیند, امتیازات و پاداشهایی دریافت می کنند, که از آن جمله است: کامجویی بیشتر با زنان, زیرا وسیله معقولی برای زاد و ولد کودکانی بیشتر مانند آنهاست.(۲۸)
[ سر پیری و معرکه گیری]
۳) اگر مرد و زن از سن مقرر زاد و ولد برای دولت, پیرتر شوند,(۲۹) مرد اجازه روابط آزاد جنسی با هر زنی را که بخواهد دارد, جز با دخترانش, دختران دخترانش, مادرش و یا مادربزرگش. نیز برای زنان روابط جنسی آزاد است, جز با پسرانش, پدر, نوه ها و اجداد.(۳۰) البته ضرورت دارد تولید مثل نکنند و بار هیچ کودکی را بر دوش دولت نگذارند. اگر چنین نکردند, بدانند که باید خود را از شر کودک خلاص کنند, زیرا دولت توان ندارد چنین کودکی را تربیت کند.(۳۱)
از مطالب گذشته روشن می شود درک افلاطون از تساوی توانایی جسمانی و توانمندیهای طبیعی, و امکان انجام وظایف و کارها توسط مرد و زن, با هدف دعوت به آزادی کامل زن از قید و بندهای تحمیلی اجتماع, یا دادن حق اختیار و انتخاب کامل به بانوان نبود.
به بیان دیگر: هدف, آزادی زن از سلطه مردان یا اجتماع نبود, بلکه مقصد آماده کردن دیگران برای پذیرش نظریه اشتراک جنسی بود, که هدف اساسی آن, حفظ وحدت دولت مثالی, با دوری از عوامل اختلاف برانگیز میان نظامیان بود. بهره گیری از توانمندی و کارآیی تمامی افراد, از جمله زنان, در پرتو نظام اشتراکی[ کمونیست جنسی] نیز از جمله اهداف بود.
موید سخن ما, ادامه مطلب گفته شده در رساله جمهوریت است. افلاطون پس از پذیرش اصل برابری توان و کارآیی مرد و زن, به توضیح نظریه اشتراک جنسی می پردازد:
● زنان و کودکان مشترک و براندازی خانواده فردی
افلاطون, نظریه خود در باره اشتراک جنسی را چنین بیان می کند:
((زنان نگهبان ما هستند(۳۲) و باید مشترک میان همه باشند. یکی از آنان نمی تواند زیر یک سقف با یک مرد بماند. کودکان نیز میان همه باید مشترک باشند, به گونه ای که پدری, فرزندش, و فرزندی, پدرش را نشناسد.))(۳۳)
سخن افلاطون, دعوتی روشن به براندازی خانواده فردی از طبقه حکیمان و نظامیان است و ازدواج خصوصی وجود ندارد. در نتیجه ازدواجهای دولتی و انجام آن در اوقاتی که توسط حکومت مشخص می شود, مسوولیتی متوجه مردان و زنان نیست. اگر از افلاطون بپرسیم: نوع روابط میان زنان و مردانی که زیر نظر دولت ازدواج می کنند, چگونه است, وی جواب می دهد, رابطه ای عاشقانه می باشد. به اعتقاد وی این رابطه, بالاتر از ضرورت همشإنی میان زوج است که گروه ساماندهی ازدواج دولتی باید در نظر بگیرد و بهترینها را برای بهترین ها برگزیند.
بدیهی است مقصود از عشق در ازدواجهای دولتی, عواطف روحی حساس میان زن و مرد نیست, بلکه عشق شهوانی است که به اشباع و ارضای غریزه حیوانی و جنسی بسنده می کند. به رغم چنین عشقی هوسآلود, شگفتآور است که افلاطون, ازدواجهای دولتی را مقدس ترین می داند, زیرا به گمان وی در مقایسه با دخالت بشر در زاد و ولد حیوانات [ برای تولید نژادی بهتر] بهترین دستاورد را دارد.([ (۳۴چون به تولید بهترین انسانها (حکیمان آگاه و سپاهیان قدرتمند) خواهد انجامید]. سقراط که از زبان افلاطون سخن می گوید, به ((جلوکین)) که می پرسد: چگونه ازدواج دولتی بهترین دستاورد را دارد, پاسخ می دهد: در خانه ات, سگهای شکاری و پرندگان اصیل بسیاری است و حتما آگاهی هایی در باره آمیزش و تولید مثل آنها داری؟
جلوکین جواب می دهد: آری, برای چه می پرسی؟
سقراط می گوید: آیا میان این حیوانات, گرچه همه اصیل اند, اما حیوانی بهتر از دیگران نیست؟
جلوکین می گوید: البته که هست!
سقراط می پرسد: آیا اجازه می دهی بی هیچ تفاوتی, همگی حیوانات تولید مثل کنند یا ترجیح می دهی فقط بهترین حیوان بزاید؟
جلوکین می گوید: البته, بهترین!
سقراط می گوید: از میان بهترین کدام نوعش: کوچک, بزرگ یا بالغ (کامل)؟
جلوکین می گوید: کاملترین!
سقراط جواب می دهد: قبول داری اگر این توجه را نداشته باشی, نسل پرندگان و سگانت زود منقرض خواهد شد؟
جلوکین می گوید, آری, چنین است.(۳۵)
بدین گونه افلاطون, اعتقادش را در ضرورت دخالت دولت در امر ازدواج طبقه حکما و نظامیان, مستدل می کند و روشن می نماید چگونه این نظام خواهد توانست بهترین دستاورد[ اصلاح نژاد و بهبود نسل] را داشته باشد و تولید نژادی پاک را تضمین کند, همچنان که ضمانت می کند وظایف خطیر دولتی, به دست بهترین اشخاص باشد.
اگر به این مطلب, آنچه را پیشتر گفتیم (شروط و راهکارهای اصولی نظام ازدواج در جمهوریت) بیفزاییم, میزان اشتیاق افلاطون را برای اینکه همه چیز به دست دولت ـ و نه افراد, چه مرد و چه زن ـ باشد, خواهیم فهمید.
بنابراین هدف اساسی برابری زن و مرد, دعوت به آزادی زن نبود, بلکه بیشتر پیاده کردن نظام اشتراک جنسی با سرپرستی دولت را دنبال می کرد. هدف نهایی و برتر افلاطون, سیاسی بود و می خواست بهترین وضع را برای نظام دولتی تإمین کند. وی معتقد بود: اگر شری باشد که وحدت دولت را بگسلد و جمعش را بپراکند, یا خیری باشد که وحدتآفرین باشد و همه را یکی کند, اگر آنچه وحدت افراد دولت را می گسلد, فردمحوری در شادی و حزن باشد که به سبب پیشامد حادثه ای برای دولت یا افرادش رخ دهد و عده ای خوشحال و برخی ناراحت باشند, بهترین وضع برای دولت وقتی است که این واژه ها و پیشامدها برای بیشترین شهروندان, یک معنا داشته باشد. چنین دولتی, بیشتر به یک فرد شبیه است. اگر یکی از ما احساس ناراحتی مثلا در انگشتش کند, مجموع جسم و روح شخص, احساس درد و ناراحتی می کند و تمامی اعضا و جوارح, همدرد عضو زخمی می شود. از این رو می گوییم تمامی وجود آدمی, درد می کشد.(۳۶)
[ بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی].
حال اگر دولت مثالی مانند فرد واحدی باشد که تمامی اعضایش به خاطر یک عضو, به درد میآیند, شهروندان در امور همگانی شرکت داشته, حضوری فراگیر در شادیها و غصه ها خواهند داشت.(۳۷) تمامی خیری که در یکدلی و یکرنگی نمودار است و همگی شهروندان, یک هدف در نظام سیاسی دارند, بسته به نظام اشتراکی است که فردیت و خودمحوری را به نفع و مصلحت نظام دولت, هماهنگ می کند. افلاطون به صراحت از این مطلب یاد می کند:
((اشتراک زنان و کودکان میان نظامیان, موجب خیر بسیار است.))(۳۸) شاید این مطلب به گونه ای غیر قابل تردید باشد.
هدف از اجرای نظام زوجیت و زنان مشترک, دعوت به رهایی بانوان نبود, بلکه دستیابی به بالاترین خیر و صلاح به نفع دولت مثالی بود, که نمودار در وحدت دولت است و بالاترین میزان سعادت و خوشبختی را ـ به نظر افلاطون ـ برای تمامی افراد تضمین می کند.
اشتراک جنسی زنان و بی بند و باری جنسی
شاید اکنون مناسب باشد به گوشه دیگری از نظریه اشتراک جنسی افلاطون بنگریم. آیا دعوت وی به اشتراک جنسی زنان, چنانکه در نخستین وهله, به ذهن می رسد, دعوت به بی بند و باری جنسی است؟
نگرشی دقیق به نوشته های افلاطون می فهماند وی توجهی به این معنا و برداشت نداشته است و چه بسا خلاف آن درست باشد, زیرا دعوت وی به اشتراک جنسی, گذاشتن شروطی سخت و دشوار برای روابط جنسی مرد و زن بود, چرا که به منظور پیراستگی و بقای نسل, فقط به اهداف طبیعی آمیزش بسنده می کرد و این رابطه را به ایام خاصی ـ مانند آنچه در دنیای حیوانات است ـ محدود می نمود. به نظر ((تیلور)) وی مرد و زن را به زهد و ریاضت جنسی و زیاده روی نکردن در آن و بسنده نمودن به ضرورت می خواند. شاید همین اعتقاد باشد که ((تیلور)) را به مقایسه دعوت افلاطون با رهبانیت جنسی که در جامعه مسیحی است, وا می دارد. در نظر ((تیلور)) از میان طبقه نظامیان, کسانی که به خود زحمت و مشقت زهدگرایی را می دهند, از راهبان و زاهدان مسیحی, بالاتر و والاترند,(۳۹) گرچه راهبان با خود پیمان بسته اند خویشتن داری کنند[ و غریزه شهوانی را سرکوب نمایند] و زندگی خود را وقف عبادت و خدمت به دین کنند.
بی تردید ((تیلور)) در مقایسه خود مبالغه می کند, چرا که چشم خود را بر انگیزه های افلاطون از پذیرش این نظم و ساماندهی در ازدواج می بندد. چنان که گفتیم, انگیزه افلاطون, رفع نزاع و اختلاف نظامیان است, زیرا می خواهد اینان تمام تلاش و وقت خود را صرف ادای وظایف مهمی کنند که به عهده دارند, تا بتوانند امور دولت را به بهترین وجه انجام دهند.
به اعتقاد ما هدف از محدود کردن روابط جنسی, دعوت به زهد نبود, بلکه بیشتر, اهتمام نظامیان برای خدمت به دولت و حفظ یکپارچگی آن بود, حتی اگر به نادیده گرفتن احساسات انسانی و روابط عاطفی میان مرد و زن, یا میان والدین و فرزندان ـ که در ازدواج خصوصی و خانواده فردی وجود دارد ـ بیانجامد.
دکتر فواد زکریا نظر ما را به این مسإله مهم جلب می کند که افلاطون, خانواده فردی را به خاطر خانواده جمعی (دولتی) فدا می کرد تا دولت, خانواده واحدی شود. (۴۰) در حقیقت افلاطون می خواست احساسات خصوصی انسانی, مثل احساس فرزندی, برادری, مادری و پدری, نیز حس شادی و غصه را تبدیل به احساسات عمومی کند که همگان در برابر هم احساس می کنند, اما کار بدین آسانی که می پنداشت نبود! گاه آدمی, مانند دکتر زکریا می پرسد: آیا احساسات خانوادگی که افلاطون فیلسوف, از خانواده ای کوچک به خانواده ای بزرگ, انتقال داد, می تواند به همان معنا و قوت و ارزش خصوصی اش باشد؟ اگر این احساسات در سطح همگانی گسترده باشد, مانند احساسات خصوصی خواهد بود؟ آیا پس از دو یا سه نسل, پراکندگی آن بدین صورت, به نابودیش نخواهد انجامید؟ از سوی دیگر باید بپرسیم: آیا نظام خانواده دولتی می تواند آرامش افراد را تإمین کند؟ آیا آن چنان که افلاطون می پندارد, این نظام می تواند درگیری, رقابت و حسادت نظامیان را بزداید؟
شاید ارسطو که نظام اشتراکی افلاطون را نمی پذیرد, بهترین پاسخ به این پرسش را داده باشد. وی تإکید می کند:
رقابت و کینه و نزاع بین افراد حتما درخواهد گرفت. هر پدری سعی خواهد کرد فرزندش را میان فرزندان دیگر بیابد و بشناسد و هر فرزندی تلاش خواهد داشت پدرش را از میان پدران دیگر شناسایی کند. کار مشکلی است, زیرا شباهتها بسیار است, که کار را پیچیده می کند و موجب رقابت و درگیری بیشتر می شود, زیرا هر کدام می گویند: این فرزند من است و آن فرزند تو! و نزاع و مشاجره و هتک حرمت و قتل عمد به جامعه کشیده می شود, زیرا هیچ کدام نمی داند به کدام افراد وابستگی و ارتباط دارد. (۴۱)
شکی نیست روابط خانوادگی که افراد خانواده را دور هم گرد میآورد, اینان را از نزاع و درگیری در امان نگه می دارد, چرا که از یک پوست و استخوان اند, که از ادامه نزاع میان افراد خانواده جلوگیری می کند. اگر چنین رابطه و علاقه ای میان افراد اجتماع باشد, چنان که آرزوی افلاطون است, از درگیری جلوگیری نمی کند و احتمال بیشتری داده می شود که نزاع تشدید شود, چرا که روابط حقیقی میان افراد نیست و پیوندها دور از هم است و روابط نزدیکانه محکمی وجود ندارد.
بدین سان پرسشها و انتقادات بسیاری ممکن است متوجه افلاطون در باره نظام اشتراکی زنان و وانهادن خانواده شود, زیرا در این نظام, انسان بالاترین ویژگی اش را که احساسات لطیف محبت و مهربانی انسانی است, از دست می دهد. چه نیک گفته است ارسطو: ((دو چیز انسان را بامحبت و دلرحم می کند: مالکیت و عواطف انسانی.))(۴۲)
مناقشه افلاطون در باره زن به عنوان زنی پیکارجو و توانا بر انجام وظایف حکمرانی و رزم, وی را از دیدگاه برخی, در لغزشها و دوگانه گویی های بسیار انداخته است, از جمله تجاهل و نادیده گرفتن گرایشهای حقیقی زن, به رغم آنکه وی حقیقتا مخالف آزادی و برابری زن با مرد نیست.(۴۳) چنانکه وانهادن هسته خانوادهfamily) Unclear ) یعنی خانواده فردی, وی را هم عقیده با کمونیستهای رادیکال (انقلابی) قرار می دهد که ادعا دارند: زن فقط وقتی می تواند از فشارها و سرخوردگی جنسی رهایی یابد که خانواده وانهاده شود!
این ادعا از نظر ((جولیا آنس)) درست نیست, زیرا آدمی می تواند به برابری زن با مرد و آزادی زنان اعتقاد داشته باشد, بیآنکه ضرورتا به الغای نظام خانواده معتقد باشد.(۴۴)
شاید پرسیده شود: آیا این انتقادات از برابری مرد و زن و مشترک بودن مالکیت و زنان باعث شد افلاطون از اعتقادات خود دست بردارد یا آن را اصلاح کند و در رساله قوانین معتقد به مالکیت و زنان خصوصی شود؟ به عبارت دیگر: آیا در پس تغییر رإی افلاطون, به خصوص در باره جایگاه زن در جامعه, انتقادات نقش داشته است؟
[ پاسخ به این پرسش و پرسشهای دیگر در قسمت پایانی مقاله خواهد آمد]
● وضع زن در رساله قوانین
۱) ارتباط قوانین با جمهوریت
پژوهشگرانی که هر دو کتاب مزبور را به دقت بخوانند, درمی یابند: افلاطون از عقاید خود در جمهوریت, دست برنداشته, حتی در قوانین هنوز به همان صورت مثالی دولت و حکومت و قانونی که می گفت: همه چیز بین دوستان, مشترک است, اعتقاد دارد. (۱) از این رو در قوانین مطلبی بر خلاف آنچه در جمهوریت هست, وجود ندارد و ارتباط میان دو رساله, به اندازه ای محکم است که برخی تحلیل گران معتقدند: وی همان موقع که جمهوریت را نوشته, قوانین را نیز نگاشته است و دو روی یک سکه اند.(۲)
((لی)) به این نکته اشاره دارد و می گوید:
((هر که جمهوریت را بخواند, تمامی آرا و اندیشه های سیاسی افلاطون را خواهد شناخت, گرچه هنوز راههای گوناگونی را که بازگوکننده این آرا, در کتابهای دیگرش است, نشناخته است.))(۳)
از این رو ((ولدنT.D.Weldon) (() از نگاهی دیگر می گوید: کسانی که می خواهند فکر سیاسی افلاطون را بشناسند, بهتر آن است که به جای جمهوریت, قوانین را بخوانند. (۴)
به رغم مبالغه گویی ((ولدن)) به تعبیر ((ساندرز)) حقیقتی که هر پژوهشگر اندیشه سیاسی افلاطون درمی یابد این است که یکی از رساله ها را بدون دیگری نمی توان خواند و فهمید.(۵) اگر جمهوریت نمونه بهتری از مدینه فاضله است, قوانین نمونه مدینه فاضله ای دیگر است,(۶) که با اصول اساسی مدینه جمهوریت, تفاوت جوهری ندارد, زیرا از هر قانونی که در اندیشه فیلسوف است و می توان برای خیر و سعادت شهروندان به کار گرفت, استفاده می کند, تا اوضاع شهر برای همیشه به شکل قانونی در آید و قانون بر آن حاکم شود. افلاطون برای وضع مواد قانونی, از تجربه شخصی و سابقه خود در زندگی سیاسی بهره جسته, به تعبیر ((کوپلستونCopleston) (() تجربیات ناموفق اش در سیراقوصه را به کار گرفته است.(۷) این تجربیات افلاطون را در مدینه جدیدیش قادر ساخته است انگیزه های شخصی بشر را که در دوست داشتن انواع مالکیت نمودار است, در نظر بگیرد. به عبارت دیگر و به بیان ((ساره بومیروی)) در قوانین کوشیده است میان مذهب مثالی اش که در جمهوریت نشان داده و زندگی واقعی آتن, همخوانی ایجاد کند.(۸)
پس از این مقدمه ضروری در باره ربط قوانین با جمهوریت, شاید باید پرسید: اگر اصول اساسی مدینه فاضله هر دو رساله یکی است, چرا وضع و جایگاه زن در قوانین با جمهوریت فرق دارد؟ آیا پذیرش ازدواج فردی ـ نه دولتی ـ در قوانین, از گرایش افلاطون به آزادی و برابری حقوق و وظایف زن با مرد کاسته است؟
۲) نظام و شروط ازدواج در قوانین
افلاطون, گفت و گو در چهار فصل نخست قوانین را با معرفی برخی اصول اخلاقی برای ساماندهی دولتهایی که هدفشان صلح و دوستی ـ و نه جنگ ـ است, شروع می کند و تلاش دارد به مثل والایی برای سعادت هموطنانش دست یابد. نظام تربیتی این دولت, بر موسیقی و شعر, به عنوان اساس آموزشهای زودهنگام اخلاقی استوار است. اگر راهکارها و نمونه های مناسبی بدین منظور به کار گرفته شود, می توان در کودکان حس خوشایند یا ناخوشایندی را در برابر رویدادها به وجود آورد و با مدد تمرینهای ورزشی, آنان را از هر کژی و انحراف دور کرد.
در صورت وجود شرایط و ویژگیهای مکانی که بتوان دولت را در آنجا به پا کرد, بهترین فرصت برای ایجاد بهترین و زیباترین نمونه حیات ملی به دست میآید. تناسب مکانی بر پایه وجود موقعیت خوب و منحصر به فرد جغرافیایی استوار است که دولت را قادر می کند از لحاظ اقتصادی, خودکفا بوده, در وقت لزوم, از موجودیت خود دفاع کند. لازمه داشتن چنین وضعی, وجود افرادی است که در هر کار, خرد خود را به کار می گیرند و به اصول والای اخلاقی و عمل به فضایل پایبندند. بنیان با کمال سیاسی مدینه فاضله, بر این دو اصل (پندار و کردار نیک) استوار است.
افلاطون در پایان فصل چهارم و آغاز پنجم, به تفصیل در باره قوام و بنیان مدینه فاضله سخن می گوید. بنیان سیاسی و اجتماعی هر دولتی بر دو امر است:
▪ قانون همگون و پیوسته به هم=[ قوه مقننه],
▪ قوه اجراییه که از دولتمردان و گروههای رسمی شکل گرفته که بر اجرای قانون, با رعایت امانتداری و دقت نظارت می کنند.
مطابق اصول اخلاقی و بر اساس, شروط و اموری که افلاطون مشخص کرده, نشانه های مدینه فاضله جدیدش را ترسیم می کند. نخستین نشانه, تعیین شمار ساکنان است که باید با گستره مکانی دولت و ذخایر طبیعی مدینه فاضله, همخوانی داشته باشد, تا ساکنان بتوانند خودکفا بوده, از زندگی سعادتمندانه و آگاهانه ای بهره مند باشند.
نخستین قوانینی که شایسته است قانونگذاران مدینه بنهند, قوانین ساماندهی و تنظیم مراحل اولیه شکل گیری و ایجاد مجتمع دولت است, که از طریق روابط زناشویی و نسبی که میانشان به وجود می آید, وفاق و همدلی ملی محکم می شود.
از این رو, اولین قانونی که افلاطون وضع کرده, قانون تنظیم ازدواج است. وی از زبان شهروند آتنی می گوید:
به پیروی از نظام سالم و درست هر دولت, قوانین سامان بخشی ازدواج می بایست در نخستین گام وضع شود.(۹)
همخوان با آنچه در دولتهای مختلف است, افلاطون نظام ازدواج را سامان می دهد و می پذیرد; گرچه قیود و شرایطی را می نهد تا در مرحله نخست, در خدمت حفظ کیان دولت مثالی باشد.اولین قید در باره سن مناسب ازدواج است, که مردان می بایست بین ۳۰ تا ۳۵ سالگی ازدواج کنند(۱۰) و همسرشان را در بهترین سن و سال که ۱۶ تا ۲۰ سالگی است, برگزینند.(۱۱) اگر کسی از ۳۵ سال فراتر رود و ازدواج نکند, از قانون پیروی نکرده, سهم و کمکی از دولت نمی گیرد, حتی می بایست سالیانه غرامت بپردازد.(۱۲) اگر از طبقه بالای اجتماع باشد, صد دراخما باید بدهد, ولی اگر از طبقه متوسط باشد, هفتاد دراخما, و اگر از طبقه سه باشد, شصت, و طبقه چهار, سی دراخما می پردازد.(۱۳)
دومین قید یا اساس شایان توجه در ازدواج, چگونگی انتخاب همسر است. به نظر افلاطون, مرد نباید به دنبال همسری باشد که وی را راضی و خوشبخت می کند, بلکه باید ملاک ازدواج, خیر و مصلحت دولت باشد. از این رو دارا باید به دنبال زنی ندار باشد و تندخو در پی خونسرد و زنی نرمخو باشد; باید نوعی همخوانی روحی و اجتماعی بین زوجین باشد و شوهر تا آنجا که می تواند, تلاش در این جهت داشته باشد, تا هدف اجتماعی ازدواج به دست آید و مرد موفق شود. البته به خاطر مصلحت دولت می بایست عقد ازدواج در محضر ثبت شود.(۱۴)
جالب است که افلاطون در اینجا بررسی می کند: چه کسی شرعا و قانونا حق دارد سرپرست دختر باشد و از طرف وی کارهای ازدواج را انجام دهد؟ به اعتقاد افلاطون, سرپرست همان است که هر خانواده محافظه کار شرقی یا غربی بدو معتقد است, زیرا خطبه و عقد ازدواجBetrothal) ) در درجه اول, حق پدر, سپس جد, بعد برادر تنی است. اگر این نزدیکان نباشند, مادر یا بستگاش این حق را دارند.(۱۵)
افلاطون در باره آداب ولیمه عروسی نیز سخن می گوید و قانونی برای شمار مدعوان می گذارد:
نباید مدعوان بیشتر از پنج مرد و پنج زن از دوستان هر دو خانواده باشند. به همین اندازه از نزدیکان خانواده ها دعوت می شوند.(۱۶)
این محدودیت بدان خاطر است که مخارج, بیشتر از توان مرد نباشد. از این رو افلاطون میزان نهایی هزینه ولیمه را نیز مشخص می کند:
ثروتمندان, یک مانیا; طبقه دو, نیم مانیا; و بسته به توان هر طبقه, این مبلغ کم می شود.(۱۷)
افلاطون فراموش نمی کند توصیه بلکه درخواست کند: جشن مطابق سنتها و قوانین باشد, مثلا در نوشیدن زیاده روی نشود; پا را از قانون و شإن خود فراتر ننهند; عروس و داماد به شکل باشکوهی در جشن حاضر شوند, زیرا زندگی جدیدی را با حمایت الهی آغاز می کنند. خداوند بر کسانی که در نوشیدن زیاده روی می کنند یا به هم ریخته و آشفته باشند, نظر نخواهد داشت.
مرد در طول زندگی باید وزین و باوقار باشد, به خصوص در مسإله تولید نسل, زیرا فرزندان, امتداد و باقی ماندگان طبیعی پدرانند و صفات ظاهری و باطنی جسم و روح والدین را به ارث می برند.(۱۸)
دعوت افلاطون برای پذیرش ازدواج سنتی بدین شکل, وی را ملزم به وضع قوانین نظام بخش در زندگی اجتماعی و سیاسی می کند, در چارچوب ایمانی عمیق به خدا و آگاهیش از هرچه در زندگی انسان پیش میآید, نیز در چارچوب اخلاقی ارزشمند. همگی باید بدانند شیرازه زندگی سعادتمندانه, رفتاری مطابق با اصول والای اخلاقی, همخوان با قانون است.
از امتیازات بزرگ افلاطون در رساله قوانین آن است که وی قانون را جهت دهنده کردار و رهنمون به رفتاری متین می داند. وی فهمیده و تإکید دارد ارزش اساسی قانون, این است که در زندگی مردم به صورت رفتاری نهادینه در آید.(۱۹) از این رو طبیعی است پس از پذیرش قانون و سنتهای ازدواج بپرسد: در باره عصیانگرایان مفسدی که پایبند زندگی بافضیلت نیستند و از التزام به قانون, پنهانی می گریزند, چه باید کرد؟
افلاطون می کوشد با یادآوری سه اصل, اینان را پایبند قانون کند. وی از آن رو که گمان پاکی دارد, می پندارد می تواند اینان را پیرو قانون کند. اصول سه گانه عبارتند از:
۱) پارسایی (ترس از معبود);
۲) شرف و برتری;
۳) زیباگرایی روحی, نه جسمانی.(۲۰)
افلاطون از آن رو که می داند عصیانگران ممکن است پایبند اصول نشوند, به رغم آنکه برای هر دولتی, رفعت و بلندمرتبه ای و همگامی با اراده خداوند را تضمین می کند, قوانینی می نهد که بتواند مانع طاغیان شود. این قوانین در چارچوب ساماندهی روابط جنسی مرد و زن در دولت است, که مهمترین آن, دو قانون است:
۱) شهروندان آزاده نمی توانند با زنی ـ غیر از همسر قانونی خود ـ رابطه داشته باشند, چنان که نباید با زنان بدکاره یا زنان عقیم و دیگر زنان, زنا کرد و آنان را باردار نمود;
۲) رابطه جنسی مردان با هم روا نیست.
گستاخان یعنی کسانی که به این اصول در تنظیم روابط جنسی و عاشقانه, در دولت پایبند نشوند, می توان آنها را از امتیازات و حقوق شهروندان محروم کرد.(۲۱)
شکل کلی دیدگاه افلاطون در باره ازدواج, در رساله قوانین و قانونهای تنظیم روابط مردان و زنان را بیان کردیم. با دقت در ویژگیها و نکته های لطیف این دیدگاه, در می یابیم احترام و تقدیر افلاطون از زن و حقوق وی در کتاب قوانین, کمتر از جمهوریت نیست. به رغم آنکه وی بخشی را در جمهوریت به برابری مرد و زن اختصاص نداده ـ چنان که در قوانین کرده ـ اما از سخنش برمیآید که از آغاز, برابری مذکر و مونث نزد وی مسلم است, به ویژه اگر در نظر بگیریم چقدر میان هر دو رساله وابستگی و همخوانی وجود دارد.
پذیرش ازدواج فردی در قوانین, همراه با بیان قانونهایی در باره ضرورت احترام مرد به زن و رعایت حقوق وی به عنوان همسر است, چه حقوقی زناشویی یا حقوقی که از والدین درخواست می کند, نیز رعایت ارزشهای اخلاقی و روحی در برخوردهای پس از ازدواج و در زمانهایی که قصد زاد و ولد دارند. همچنین نامشروع بودن رابطه عاشقانه با هر زنی, جز همسری شرعی, یا همجنس گرایی میان مردان.
در این چارچوب می توان میان دو رساله مقایسه کرد و همخوانی آرا را در موضوعاتی که برشمردیم فهمید. وی در قوانین همچون جمهوریت, همجنس گرایی را زشت می شمرد.(۲۲) چنان که وقتی ازدواج فردی را در قوانین می پذیرد, با اصلی اخلاقی یا سیاسی که روابط زناشویی در جمهوریت را بر آن بنیان می کند و دولت سامان داده و بر آن نظارت دارد, مخالفت نکرده است. در هر دو نظام رعایت مصلحت جامعه و دولت در ازدواج ضروری است و ازدواج فقط برای ارضای امیال شخصی نیست, بلکه التزام به انجام وظایف معین در مورد خانواده و دولت است.(۲۳) در هر دو نظام, افلاطون تلاش دارد هدف سیاسی را که نظام مثالی دولت بر آن استوار است, حفظ کند; یعنی وحدت دولت و از بین بردن علت درگیری و رقابت و نزاع میان شهروندان.
شاید در مورد نقش سیاسی و اجتماعی زن در پرتو دولت قوانین پرسش شود. مقایسه میان محتوای جمهوریت و آنچه از قوانین گفتیم, ممکن است چنین بنماید که نقش سیاسی در مدینه فاضله برای زن وجود ندارد. افلاطون به اندازه ای در دولت قوانین از نقش زن کاسته است که دکتر امام عبدالفتاح می گوید:
((عبارات برابری مرد و زن در جمهوریت, نیرنگ است و نتیجه از بین بردن وجود زن است که پیامد الغای مالکیت و ربودن خانواده است.))
دکتر امام, دلیل درستی اعتقادش را چنین می گوید:
((وقتی در قوانین, مالکیت پذیرفته شد, خانواده برگشت و نقش زن در حیات سیاسی از دست رفت.))(۲۴)
۳) نقش زن در حیات سیاسی و اجتماعی
به اعتقاد من چنان که دکتر امام می گوید: افلاطون از اعتقاد به برابری مرد و زن دست برنداشته و به جداانگاری مذکر و مونث معتقد نیست. وی از نقش سیاسی و اجتماعی زن نکاسته است, مگر به اندازه فرصتی که جهت انجام وظیفه طبیعی اش در زایمان و مواظبت از فرزندان نیاز دارد. در مورد برابری مرد و زن افلاطون هنوز معتقد است:
((لازم است زنان تا آخرین حد ممکن در زمینه آموزش و زمینه های دیگر, همدوش با مردان باشند.))(۲۵)
اگر زنان این کار را به میل خود انجام ندهند, دولت می بایست برنامه ای بنهد که آنان را بدین کار ملزم کند. در مورد آموزش, افلاطون معتقد است: دختران باید تمریناتی را که پسران میآموزند, بی هیچ کاستی آموزش ببینند. تمرینی مخصوص مردان نیست که برای زنان نامناسب باشد. افلاطون بیآنکه بیم وقوع در اشتباه را داشته باشد, معتقد است: تمرینات ورزشی بدنی و اسب سواری, برای زن ـ مانند مرد ـ کاملا مناسب است.(۲۶) وی تإکید دارد:
((مرد و زن باید با تمام توان برای رسیدن به اهداف تلاش کنند و گرنه هر شهری که مرد و زن در آن زندگی می کنند, نیمی از تلاش و سعی خود را از دست خواهد داد. ))(۲۷)
بنابراین دیدگاه افلاطون اصل اساسی, برابری مرد و زن در تواناییها و آموزش و تمرینها است, گرچه اجرای آن در جمهوریت متفاوت با قوانین است, زیرا نظام سیاسی هر یک فرق دارد. اصل در جمهوریت, الغای ازدواج فردی و پذیرش زنان و کودکان مشترک است. از این رو زن می بایست سنگینی مسوولیتهای عمومی را بر دوش کشد, بیآنکه مسوولیت خانه داری را داشته باشد. اما وقتی در قوانین اصل عوض شده و وجود خانواده ضروری شود, طبیعی است نظام آموزشی, بر تفاوت انگاری زن و مرد متمرکز شود تا دختران مهارتهای لازم برای خانه داری را بیاموزند. افلاطون در قوانین این نظام آموزشی را پذیرفته است. وی از آموزش مشترک دختران و پسران خردسال از سه تا شش سالگی با تمرینها و بازیهای ورزشی و مسابقات مشترک سخن می گوید و معتقد است: وقتی دختر و پسر به شش سالگی رسیدند, از هم باید جدا شوند و پسران با پسران و دخترکان با دختران باشند, گرچه یک آموزش و تمرین را یاد می گیرند. پسران اسب سواری و تیراندازی و کمانداری و فلاخن اندازی را فرا می گیرند و دختران اگر اعتراضی بدین روش نداشته باشند, همین آموزشها را می بینند.(۲۸)
معلمان و مربیان تمرینات ورزشی و فنون جنگی, باید از متخصصان باشند و دولت می بایست بدانان حقوق مکفی دهد. افلاطون به هنگام سخن در باره معلمان, از دانشآموزان نیز می گوید: اینان باید از مردان و پسران یا زنان و دخترانی باشند که زیر نظر دولتند. افلاطون مشتاق است آموزشهایی را که پسران و مردان در جنگ و نبرد میآموزند, زنان و دختران نیز فرا گیرند, تا بتوانند از خود و فرزندانشان دفاع کنند و همدوش مردان باشند. به تعبیر افلاطون ((زنان مانند پرندگانی هستند که برای دفاع از جوجه هایشان, گاه با خطرناکترین حیوان وحشی روبه رو می شوند. ))(۲۹)
نظام آموزش مشترک دختر و پسر به این معنا نیست که در همه چیز, بیآنکه تفاوتهای جنسی رعایت شود, آموزش یکسانی خواهند دید, بلکه پس از شش سالگی, آموزشهای درسی آنها متفاوت خواهد بود. از این رو افلاطون از آموزش موسیقی به دختر و پسر, با رعایت آنچه مناسب هر کدام است, سخن می گوید. وی معتقد به تفاوت نوع آوازی که آموزش داده می شود است, که یکی مناسب مردان و دیگری مناسب زنان باشد, مثلا آهنگهای پر سر و صدا که به شهامت و حماسه می خواند, مناسب مردان است, اما آهنگهای آرام که به مهربانی و پاکی و نظم و آرامش می خواند, ویژه و متناسب بانوان است.(۳۰)
طبیعی است اگر تفاوتهای جنسی در نظام آموزشی رعایت شود, همین تفاوتها به هنگام واگذاری وظایف عمومی به مرد و زن باید در نظر گرفته شود. از این رو افلاطون معتقد است: سن مناسب برای انجام وظایف عمومی توسط مردان, سی و برای بانوان, چهل است.
در مورد انجام خدمت نظامی, سن مناسب مردان, از ۲۰ تا ۶۰ سالگی و برای زنان, پس از ۵۰ سالگی و بعد از زاد و ولد است.(۳۱)
از آنچه گفتیم می فهمیم اصل اساسی از دیدگاه افلاطون, برابری مرد و زن در حق آموزش و تربیت بدنی و روحی, در بالاترین سطح ممکنی است که دولت می تواند فراهم کند. افلاطون معتقد است: قانونگذار در مورد آموزش دختران باید دو امر را در نظر گیرد:
۱) میل باطنی آنان برای فراگیری آموزشهای سخت ورزشی و فنون جنگی.
به رغم آنکه افلاطون مایل است دختران آموزشها و فنون جنگی را فرا گیرند, اما به اینان حق انتخاب می دهد تا به خواست خود ـ نه اجبار و الزام ـ آموزشها را یاد گیرند.
۲) رعایت تفاوتهای طبیعی مرد و زن. این امر با تفاوت متون درسی دختران و پسران ممکن بوده, به معلمان اجازه می دهد مثلا موسیقی متناسب هر یک را برگزینند.
به اعتقاد من کسی نمی تواند بدین خاطر افلاطون را به واپس گرایی یا عقب ماندگی و یا تغییر نظر از برابری مرد و زن, متهم کند, زیرا نمی توان زیر پوشش هیچ عنوانی در زمانی, زن را مرد و مرد را زن کنیم, و گرنه تعادل و وضع به هم خورده, در انجام وظیفه خواسته شده, بنا به اقتضا و تناسب طبیعی مرد و زن, همگی ناموفق خواهند بود.
اگر پرسیده شود: بنا بر دولت قوانین چه وظایف عمومی را زن می تواند بر عهده گیرد؟ افلاطون از عموم زنان می خواهد در همه فعالیتها همدوش مردان باشند, اما وی وقتی از عالی ترین شورای دولتی مثل شورای نگهبان قانون اساسی (مجلس ۷۳ نفر) سخن می گوید, عضویت را منحصر به مردان پنجاه تا هفتاد سال می کند.(۳۲) شاید علت آن نیاز اعضا به فراغت کامل است تا بتوانند کارهای مهم و خطیر دولتی را به فرجام برسانند که عبارت است از: پاسداری از قوانین, نظارت بر بیانیه ها و بخشنامه های رسمی دولت, و انتصاب فرماندهان و معاونان ارتش از میان کسانی که در وقت لازم, سلاح بر دوش گرفتند.
جز شورای نگهبان قانون اساسی و شورای فرماندهان نظامی, وی به صراحت از حضور زنان همدوش با مردان سخن می گوید, مثلا در مناصب دینی, نظارت بر مقدسات و عبادات, بر عهده راهبان و راهبه هاست که با انتخاب یا قرعه, معین می شوند; حتی ممکن است این مناصب, به ارث برسد. سن مسوولان مذهبی ـ مرد و زن ـ نباید کمتر از شصت باشد. (۳۳)
مقامها و مناصب آموزشی, برای مردان و زنان است و هر دو مسوولیت سرپرستی و تنظیم برنامه های آموزشی را بر عهده دارند و بر تمرینهای ورزشی, حضور و غیاب, مربیانی که عهده دار برگزاری مسابقات ورزشی و موسیقی در بین دختران و پسران هستند, نظارت می کنند. سن اینان نباید کمتر از چهل باشد.(۳۴)
طبیعی است انتخاب مسوولان و معلمان مرد و زن, زیر نظر مستقیم وزیر آموزش است که معاونانش را نیز برمی گزیند, زیرا رییس کل امور آموزش است.(۳۵)
در باره اینکه متولی منصب والای ناظر کل آموزش یا به اصطلاح کنونی, وزیر آموزش, چه کسی باشد, افلاطون بسیار مورد سوال قرار می گیرد. این منصب از دیدگاه افلاطون, خطیرترین و مهمترین منصب دولتی است.(۳۶) از این رو معتقد است: باید مردی بالغ بر پنجاه سال و سرپرست خانواده و دارای فرزندانی دختر و پسر باشد.
قانونگذار باید تمام تلاشش را به کار گیرد که وزیر آموزش, فاضل ترین فرد جامعه باشد و انتخاب وی توسط تمامی مسوولان دولت انجام شود; در قدیم به این صورت بود که به معبد ((ابوللو)) رفته و با رإیگیری مخفیانه در برابر یکی از اعضای شورای نگهبان, وی را برمی گزیدند. از میان کاندیداها آنکه بیشترین رإی را میآورد, مورد ارزیابی گروههای مختلف دولت قرار می گرفت. بعد از این به مدت پنج سال وزیر آموزش می شد.(۳۷)
شاید پرسیده شود: چرا افلاطون به زن اجازه نمی دهد این وظیفه مهم را بر عهده گیرد؟
اگر به یاد آوریم افلاطون چه می گفت, نظر و پاسخ وی در این باره برایمان معلوم می شود: ((زن قدرت کمتری از مرد دارد=[ تفاوت کمی نه تفاوت کیفی در استعداد].)) این گفته, بیانگر گرایش همیشگی وی در انتخاب مردان برای مناصب مهم و حساس دولتی است که منصب وزیر آموزش, مهمترین و خطیرترین آنهاست. از این رو عواطف و میل زن را از آن دور می کند. و چه بسا به سبب اشتیاق کمتر زن برای دستیابی به عدالت باشد که لازمه آن خویشتن داری بیشتر و عدم تعلق خاطر است[ که گفته می شود زن کمتر از آن برخوردار است].
اندیشه ای که بر افلاطون در قوانین چیره است, چگونگی جمع میان واقع و مثال است. در مورد انجام وظایف عمومی توسط زن, اشاره ای از افلاطون که از شإن زن بکاهد یا قدرت وی را برای انجام وظایف عمومی, ناتوان نشان دهد, دیده نشد, اما اگر منصب و مقام, خطیر و حساس باشد, ترجیح می دهد مرد آن را بر عهده گیرد, به ویژه در پرتو نظام دولت قوانین که زن بر امور خانواده و تربیت فرزندان نظارت دارد.
اگر افلاطون توصیه می کند پاسداری از قانون و نظارت کلی بر ارتش و امور آموزش و قضاوت را مردان بر عهده گیرند, به معنای آن نیست که منزلت زن از مرد کمتر است یا بر انجام این وظایف اصلا توانا نیست. افلاطون چندین بار تإکید می کند مخالف انجام هیچ وظیفه دولتی توسط زن نیست; حتی وی تإکید دارد زن ناتوان تر از مرد در انجام برخی وظایف نیست, اگر نگوییم از مرد برتر است. چنانکه افلاطون تإکید دارد: زن نیمی از اجتماع است و به سبب تواناییهای طبیعی اش و تمرین و آموزشی که فرا می گیرد, شایستگی دارد در تمامی کارها و وظایف مهم, فعالانه شرکت کند.
افلاطون در یکی از بخشهای قوانین می گوید: به نظر وی برای گزینش مسوول ـ مرد و زن ـ با هر هدف و در هر راهی که باشد, باید مصلحت دولت را در نظر گرفت; خواه امتیاز زن و مرد به خاطر فضایل شایان تقدیر باشد یا آمادگی فطری برای انجام حرفه و یا نتیجه آموزشهایی باشد که فرا گرفته است. در هر حال مهم آن است که حسن ظن به مسوول, باقی مانده, آنچه در توان دارد برای خدمت به دولت انجام دهد, تا در دام مإموران حکومت دیگر نیفتاده, شهروندان, مردمانی فرومایه نگردند.(۳۸)
● خاتمه: نظر نهایی افلاطون در باره زن
در پایان شاید مناسب است به نقطه آغاز برگشته, بپرسیم: نظر حقیقی افلاطون در باره جایگاه زن در جامعه سیاسی چیست؟
این پرسش یعنی آنکه ما از ((ثابت)) و ((متغیر)) در دیدگاه افلاطون می پرسیم و نقاط مشترک و متفاوت گفته های دو رساله مشهور: قوانین و جمهوریت را بازخوانی می کنیم. آیا دیدگاه های متفاوت موجب تغییری ریشه ای در نظر کلی افلاطون راجع به زن و نقش وی در جامعه می شود یا فقط دگرگونی تاکتیک و شیوه است, که به سبب تغییر صورت نظام سیاسی قوانین است؟
پس از عرضه آرای افلاطون در هر دو کتاب, حقیقتی که به روشنی دیده می شود, آن است که نظر کلی وی در باره زن, تغییری نکرده است.
نظر کلی افلاطون را می توان چنین نشان داد:
۱) در هر دو رساله, زن از نظر افلاطون, انسانی است که مانند مرد, تواناییهای جسمانی و داده های طبیعی دارد, گرچه برخی تفاوتهای طبیعی میان آن دو هست. این تفاوتها به منظور حفظ نوع انسانی و بنیان حیاتی انسانی و سعادتمندانه و آگاهانه ایجاد شده است.
۲) ایمان افلاطون به برابری حقوق مرد و زن, به ویژه حق آموزش و انجام وظایف عمومی و مشارکت مثبت و سازنده در ساخت جامعه ای مثالی و نمونه, پایدار مانده است.
۳) اگر نظریات افلاطون را با ملاکهای زمان خودش یا اکنون مقایسه کنیم, تغییر اساسی نداشته است. وی در هر دو رساله تإکید دارد: زن نیمی از اجتماع است و اگر به وی امکان مشارکت سازنده در زندگی را به شکلهای ممکن ندهیم, جامعه, نیمی از توان و فعالیتش را از دست می دهد. از این رو در نظر افلاطون, زن یکی از عوامل پیشرفت است و می بایست به وی فرصت آموزش و انجام فعالیتها و وظایف عمومی را داد و نقش زن را محدود به حاملگی و زایمان و تربیت فرزندان نکرد.
۴) مقصود افلاطون از سخنانی که در باره زن گفته, فقط زن نبوده است. به عبارت دیگر: وی نخواسته است جامعه را از به حاشیه راندن زن باز دارد یا زن را از بردگی مرد برهاند, بلکه به چگونکی استفاده از زن در بنیان سیاسی و اجتماعی دولت, تا آنجا که ممکن است, اهتمام دارد. وی به رغم ناخشنودی از عواطف زنانه و گرایشها و انحرافاتی که پیامد آن است, تلاش داشت ثابت کند: اگر زن مصمم و با اراده باشد و دولت, به وی جرإت دهد و راهنمایی اش کند, می تواند بیشترین همتش را صرف خدمت فعالانه به اجتماع کند. افلاطون در جمهوریت و قوانین تلاش دارد ساختاری نمونه برای به کارگیری تواناییهای زن در خدمت به جامعه بیابد و وی را از صورت سنتی دور کند, زیرا به گونه سنتی, زن مجبور خواهد بود پیوسته به ارضای شهواتش پرداخته, به دنبال عواطف زنانه اش باشد.
۵) نظر کلی افلاطون در باره زن و عشق, چه در دو رساله جمهوریت و قوانین یا رساله های دیگر, همخوان با دیدگاه متافیزیک (ماورای طبیعت) وی است. افلاطون فیلسوفی مثالی است که هرچه را در عالم خاکی محسوس رخ می دهد, با حقیقت جوهری در عالم مثل مقایسه می کند.(۳۹) از این رو از شهوت و امور جسمانی بشدت کراهت دارد با اینکه ضرورت طبیعی آن دو را می داند. وی گرچه برخی اوقات به زن به عنوان سمبل شهرت می نگرد, ولی می داند زن یکی از دو قطب وجود انسانی است که از او نمی توان بی نیاز بود. از این رو مثال برتر آن است که معنای شهوت مرد و زن را رشد و تعالی دهد و آن را تحقق بخش ضرورتی طبیعی, بیآنکه در آن زیاده روی شود, قرار دهد.
بنابراین می توانیم بفهمیم چرا افلاطون در نظریه زنان مشترک=[ کمونیسم جنسی] مثال[ و عقیده ای والا] را در نظر می گیرد, چون به مرد و زن امکان می دهد بدون زیاده روی, ضرورت طبیعی حفظ نوع انسانی را تحقق بخشند, چنان که به نظر افلاطون, به آن دو در ادای وظیفه حقیقی شان توفیق می دهد که خدمت به وطن, حفظ یکپارچگی آن و حمایت از شهروندان است.
نیز می توان فهمید چرا وی عشق میان مردان را, عشق مثالی می داند, زیرا اساس آن بر صداقت معرفت و در پی حقیقت بودن است.(۴۰) اگر برخی دوستی میان مردان را گرایش افلاطون به همجنس گرایی(۴۱) و ابتلای وی به انحراف جنسی معنا کرده اند,(۴۲) اشتباه نموده اند, زیرا از تمامی نگاشته های افلاطون برمیآید وی از مخالفان سرسخت همجنس گرایی است و به رغم رواج آن در جامعه یونانی در زمان وی, آن را بشدت زشت و ناپسند می شمرد.(۴۳)
از دیدگاه افلاطون, والاترین مرحله عشق, عشق شهوانی نیست که مرد و زن یا مردان همجنس باز را گرد هم میآورد, بلکه عشق به خیر و معرفت و جمال الهی است که واصلان و چشندگان, آن را فضیلتی برحق می بینند, نه از جمله فضیلت نماها. در نتیجه آدمی, دوست خدا گشته, به رغم آنکه فانی است, به جاودانگی می رسد.
اگر آنچه را بیان کردیم, دیدگاه ثابت و جوهری افلاطون در باره زن بدانیم, نقاط اختلاف و دلایل آن چیست؟
پاسخ: می توان نقاط اختلاف و دلایلش را در یک نکته اساسی, محدود کرد که اختلافات دیگر بدان وابسته است. تفاوت جایگاه زن از نظر افلاطون در رساله های جمهوریت و قوانین, به سبب اختلاف در جزئیات وظایف و فعالیتهای عمومی دولتی است که زن قادر است انجام دهد. اگر در جمهوریت زن می تواند مسوولی دولتی یا فرمانده ارتش شود, در قوانین نمی تواند چنین کند, گرچه وظایف دیگری بر عهده اش گذاشته می شود. دلیل این اختلاف را پیشتر گفتیم که تفاوت ساختار و راهکارهای نظام سیاسی است. نظام سیاسی جمهوریت بر فرد استوار است و به زنان و مردان طبقه سپاهیان اجازه هر کاری را می دهد, بیآنکه مسوولیتی خانوادگی در باره تربیت فرزندان یا خانه داری داشته باشند. بنابراین طبیعی است زن بتواند در تمامی مقامها و مسوولیتها, از جمله دولتی و نظامی حضور داشته باشد.
اما نظام سیاسی قوانین گونه دیگری است و خانواده اصل است, نه فرد. بنابراین سنگ بنای اساسی زندگی اجتماعی و سیاسی, خانواده است. طبیعی است زن باید مسوولیتهای خانه را مانند زایمان و مواظبت از فرزندان و خانه داری و ... بر عهده گیرد. در نتیجه امکان و فرصت چندانی برای پذیرش مسوولیتها و مقامات عالی و مهم نخواهد داشت, زیرا فراغت کامل ندارد. از این رو بهتر و مناسب تر است وظایف حساس را بر دوش مردان گذاشت, زیرا فراغت و وقت بیشتری دارند و بیشتر به کار این مقامها میآیند. در مقابل, زن می تواند بسیاری از وظایف و فعالیتهای دیگر را که در زندگی عمومی مناسب وی است, بر عهده گیرد, مثلا راهبه شود یا به آموزش و فراگیری مهارتهای هنری و نظامی بپردازد, که وظایفی مهم بوده, نیازمند فراغت کامل نیست; گو اینکه انجام وظایف و کارهای خانه, کم اهمیت تر از کار دولتی نیست, چرا که موجب آسودگی خیال شوهران و مواظبت از فرزندان است; یعنی ثبات و آرامش حاضر و شکوفایی و پیشرفت آینده, در دست زن خواهد بود.
بازخوانی رساله جمهوریت و قوانین
نوشته: مصطفی النشار(۱)
ترجمه: عبدالله امینی
پی نوشتها:
۱ـ این مقاله که در دو قسمت تقدیم علاقه مندان می شود, ترجمه ای است از مقاله ((مکانه المرإه فی فلسفه افلاطون)) که در مجله ((کتاب المرإه)) شماره ۵ ـ ۶, مورخ ۱۹۹۸ آمده است. این نشریه در مصر منتشر می شود.
۲ـ مثلا ر.ک: .۲۰۱. to his Translation of The Republic. Penguin Books, London, ۱۹۶۲ _ P Lee (H.D.P.): Introduction
_ Crube (G.M.): Plato&#۰۳۹;s Thought, Beacon Press, Boston, ۱۹۶۸, P. ۸۹.
به نقل از: افلاطون و المرإه, امام عبدالفتاح امام, ص;۶۳ مدخل لقرإه افلاطون, الکساندر کواریه, ص۱۳۷ ـ ۱۳۸, ترجمه به عربی: عبدالمجید ابوالنجا, مراجعه: احمد فواد الاهوانی, چ الدار المصریه للتإلیف و الترجمه, قاهره, ۱۹۶۶.
۳ـ ر.ک: پژوهشی که در مقدمه ترجمه جمهوریت افلاطون, دکتر فواد زکریا آورده است. ص۱۰۱ ـ ۱۰۳, چ الهیئه المصریه العامه للکتاب, قاهره, ۱۹۸۵. نیز: افلاطون و المرإه, ص۷۲ و ۷۹ و ۹۰ و ۱۱۱, سالنامه دانشکده ادبیات دانشگاه کویت, سالنامه دوازده, رساله ۵۷, کویت, ۱۹۹۲.
۴ـ فلاسفه إیقظوا العالم, مصطفی النشار, ص۸۸ ـ ۹۰, دار الثقافه للنشر و التوزیع, چ اول, قاهره, ۱۹۸۸.
۵ـ الجمهوریه, فواد زکریا, ص۱۲۶ ـ ۱۴۰ (بحث مراحل تربیتLee(H.D.P.):op.cit,pp ۳۲- ۳۴. ;(
۶ـ_ ۶۶. ۲۶ . Statesman, Eng. Trans. by J.B.Skemp, Routledge ۸ and Kegan, London, ۱۹۶۱. PP Plato: The مترجم در مقدمه, تکامل اندیشه سیاسی افلاطون را توضیح داده است.
۷ـ Rivingtons, London. Bosanquet B.:A Companion to Plato&#۰۳۹;s Republic ۱۹۲۵, P.۱۷. Second ed.,
۸ـ قصه الحضاره[ تاریخ تمدن], ویل دورانت, قسمت دوم مجلد دوم (حیات یونان), ص۱۱۸ ـ ۱۱۹, ترجمه به عربی: محمد بدران, مطبعه لجنه التإلیف و الترجمه و النشر, چ۲, قاهره, ۱۹۶۸.
۹ـ افلاطون و المرإه, ص۲۶.
۱۰ـ قصه الحضاره, ص۱۱۴.
۱۱ـ همان, ص۱۱۵.
۱۲ـ افلاطون و المرإه, ص۳۸ ـ _ ۲۱. ;۴۳ ۱۸. Lee (H.D.P.):op.cit. , pp
۱۳ـ مثلا ر.کThirded. , Oxford University Press, : English Translation by B. Jowett M.A. , The Dialogues of Plato, Vol. V, P. ۱۸۷ _ ۱۸۸. Plato: The Laws (B.VLL _ ۸۰۵ _ ۸۰۶), ,;۱۹۳۱ مدخل لقرإه افلاطون, ص۱۳۷ ـ ۱۳۸.
۱۴ـLaws, Penguin Books, London, ۱۹۷۸. PP. ۲۱ _ ۲۲. Saunders (T.J.) Introduction to his Translation to Plato&#۰۳۹;s
۱۵ـ فلاسفه إیقظوا العالم, ص۷۵ ـ ۷۶.
۱۶ـ قصه الحضاره, ص۱۱۹.
۱۷ـ الجمهوریه, ص۲۹۹.
۱۸ـ همان, ص۳۳۴.
۱۹ـ همان, ص۳۳۵.
۲۰ـ همان, ص۳۴۰.
۲۱ـ همان, ۳۴۱.
۲۲ـ . of The British In Stitute of Philosophy, Vol. ۵۱ _ N. July ۱۹۷۶, P.۳۰۹ Julia Anas: Plato&#۰۳۹;s Republic and Feminism, "Philosoph" The Journal
۲۳ـ الجمهوریه, ص۳۴۳.
۲۴ـ تاریخ العلم, جرج سارتن, ج۳, ص۳۶ ـ ۳۷, ترجمه به عربی: گروهی از دانشمندان, دارالمعارف, چ۲, قاهره, ۱۹۷۰.
۲۵ـ الجمهوریه, ص۱۰۳ می گوید: قرائن قوی یافت می شود که دلالت دارد زن مشاعر طبیعی ندارد و به معنایی افلاطون زنان را خوش نداشت. نیز ر.ک: تاریخ العلم, ص۳۹ ـ ۴۰ که می گوید: جمهوریت را مردی متعصب, خشمگین و معترض نوشته است. وی از پدر و مادر افلاطون می پرسد و اینکه آیا با وی بدرفتاری کرده اند؟ نیز ر.ک: افلاطون و المرإه, ص۱۱۱ که می گوید: افلاطون از چارچوب میراث یونانی که در اعماق وجودش, دشمنی اگر نگوییم, کراهت و ناخوشایندی از زن است, خارج نشد.
۲۶ـ الجمهوریه, ص۳۴۷ ـ ۳۴۸.
۲۷ـ همان.
۲۸ـ افلاطون سن مردان را بین ۳۵ تا ۵۰ و عمر زنان را ۲۰ تا ۴۰ معین می کند. ر.ک: الجمهوریه, ص۳۴۸ ـ ۳۴۹.
۲۹ـ الجمهوریه, ص۳۴۹.
۳۰ـ همان.
۳۱ـ واژه ((نگهبان)) به جای ((جنگجو)) که دکتر فواد زکریا در ترجمه عربی گفته, به کار گرفته شد, زیرا در تعبیر از دیدگاه افلاطون گویاتر است. ((جنگجو)) شاید فقط اشاره به طبقه سپاهیان باشد, ولی مقصود افلاطون, طبقه حکما و سپاهیان است که به عنوان نگهبانان دولت نامیده می شوند. ر.ک: به ترجمه انگلیسی ((لیH.D.P.Lee) (() که در ص۲۱۲ واژهGaurdians)) )) را به کار می گیرد.
۳۲ـ الجمهوریه, ص۳۴۴.
۳۳ـ همان, ص۳۴۵.
۳۴ـ همان, ص۳۴۵ ـ ۳۴۶.
۳۵ـ همان, ص۳۵۰ ـ ۳۵۱.
۳۶ـ همان, ص۳۵۲.
۳۷ـ همان.
۳۸ـBooks, Third Printing, New York ۱۹۵۷, PP. ۲۷۷ _ ۲۷۸. Taylor (A.E.) Plato _ The Man and his Work, Merdian
۳۹ـ الجمهوریه, ص۱۰۵.
۴۰ـ همان.
۴۱ـ السیاسه, ارسطو, ترجمه عربی: احمد لطفی السید, ص۱۳۱ ـ ۱۳۲, چ الهیئه المصریه العامه للکتاب, ۱۹۷۹.
۴۲ـ همان, ص۱۳۳.
۴۳ـP.۳۱۷. , Plato&#۰۳۹;s Pepublic and feminism
۴۴ـ همان.
پیام زن >> شماره ( ۱۲۴ )
۱ـThe laws. P.۱۲۱.
۲ـto his ... plato&#۰۳۹;s laws , p.۲۸. Introduction
۳ـIntroduction to his ... the Republic , p.۱۸.
۴ـP. ۱۵. Weldon T.D. , The Vocabulary of Politics, London ۱۹۵۳,
۵ـ همان.
۶ـ به تلخیص مهمترین نشانه های این شهر که ((ساندرز)) تقدیم کرده, بنگر, با عنوان: . Magnesia: the new utopia. pp.۲۸ _۳۳
در عنوان پانوشت ۱۳. نیز ر.ک: تطور الفکر السیاسی, جرج سباین, ترجمه عربی: حسن جلال العروسی, ص۹۵, مبحث: دولت المختلطه إو الدوله التالیه فی الافضلیه لدوله الحاکم الفیلسوف عند افلاطون فی کتابه, دار المعارف, چ۴, قاهره, ۱۹۷۱. نیز ر.ک: تاریخ الفکر السیاسی, جان ژاک شوالیه, ترجمه عربی: محمد عرب صاصیلا, ص۲۴, موسسه العربیه للدراسات و الترجمه و النشر, بیروت, ۱۹۸۵ که می گوید: مدینه قوانین در دومین مرحله و گزینش دوم است.
۷ـNew York ۱۹۶۲,P. ۲۶۰ _ ۲۶۱. Copleston(F.): A History of philosophy. Vol.l Part l.Image Books,
۸ـl ۱۸. . B. Bomeroy: Women in Classical Antiquity, Shocken Books, Mew York ۱۹۵۷, P Saraha
۹ـThe laws. P. ۱۰۴.
۱۰ـ همان, ص۱۰۴ ـ ۱۰۵.
۱۱ـ همان, ص۱۶۷.
۱۲ـ همان, ص۱۰۴ ـ ۱۰۵.
۱۳ـ همان, ص۱۵۵.
۱۴ـ همان, ص۱۵۴ ـ ۱۵۵.
۱۵ـ همان, ص۱۵۶.
۱۶ـ همان.
۱۷ـ همان, ص۱۵۶ ـ ۱۵۷.
۱۸ـ همان, ص۱۵۷.
۱۹ـP. ۲۳۹. . and its value to _ day: Journal of Philosophy, Vol. XVI _ No. ۶۳, July ۱۹۴۱ Field (G.C.): Plato&#۰۳۹;s Political Thought
۲۰ـThe Laws. P. ۲۲۳.
۲۱ـ همان, ص۲۲۳ ـ ۲۲۴.
۲۲ـ اوجست دییس, افلاطون, ترجمه عربی: محمد اسماعیل, ص۱۰۸, دار الکتب الحدیثه, قاهره.
۲۳ـ افلاطون و المرإه, ص۷۹.
۲۴ـ همان, ص۱۱۱.
۲۵ـ . The Laws.P. ۱۸۷
۲۶ـ همان, ص۱۸۶.
۲۷ـ همان, ص۱۸۶ ـ ۱۸۷.
۲۸ـ همان, ص۱۷۴ ـ ۱۷۵.
۲۹ـ همان, ص۱۹۶.
۳۰ـ همان, ص۱۸۴.
۳۱ـ همان, ص۱۶۷.
۳۲ـ همان, ص۱۳۵ ـ ۱۳۷.
۳۳ـ همان, ص۱۳۹ ـ ۱۴۰.
۳۴ـ همان, ص۱۴۶.
۳۵ـand his work. P. ۴۸۵. The Man
۳۶ـ همان, ص۴۸۰.
۳۷ـThe Laws. P. ۱۴۷.
۳۸ـ همان, ص۱۵۲.
۳۹ـ چنان که سقراط فلسفه خود را به امور اخلاقی محدود کرده, افلاطون مباحثات خود را به اخلاق و سیاست متوجه ساخت, اما به حقیقت عالم خلقت توجه داشت و به امور طبیعی چندان توجهی نکرد. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات ظواهرند, نه حقایق و اصیل. به همین دلیل علم بدان تعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مثل از همین جا پیدا شد; یعنی تمام امور عالم, مادی و معنوی, اصل و حقیقتی دارد که نمونه کامل آن است که با حواس ظاهر درک نمی شود و تنها عقل آن را در می یابد. نمونه کامل را فلاسفه, مثال گفته اند. مثلا انسان را مثالی است و شجاعت و دوستی و وحدت, مثالی دارد. یعنی هر امری را فرد کاملی است که به خودی خود, آن امر است, مثلا انسان کامل یا مثال انسانی, انسان است که فارغ از زمان و مکان و تغییر است. آنچه به حواس ما در میآیند, ظاهرند و متغیر و نسبی, و به منزله سایه ای از مثال خود هستند و وجودشان به نسبت بهره ای است که از مثال خود دارند. هرچه بهره بیشتر باشد, به حقیقت نزدیکتر است. از بیان افلاطون برمیآید که علم و معرفت مراتب دارد و آنچه به حس درمیآید, حدس و گمان است, نه علم واقعی. به هر حال علم تذکر است; یعنی روح پیش از حلول در بدن, در عالم مجردات بوده و به حقایق مثل آگاه. زمانی که به عالم وجود و فساد آمد, حقایق را فراموش کرد, اما به کلی محو و نابود نشد و اشباحی از مثل را در می یابد و اگر بکوشد, حقایق را به یاد میآورد. باید توجه داشت در نظر افلاطون, مثل دارای مراتب است و مراتب معرفت با توجه بدانها تفاوت می یابد. ر.ک: لغت نامه دهخدا, ج۲, ص۲۶۵۶. (مترجم)
۴۰ـ فلاسفه إیقظوا العالم, ص۹۸ ـ ۱۰۱, بحث عشق افلاطونی.
۴۱ـ افلاطون و المرإه, ص۱۰۹.
۴۲ـ تاریخ العلم, ج۳, ص۶۳.
۴۳ـ اوجست دییس, ص;۱۱۱ . The Symposium, Eng. Trans. by W.Hamilton, Penguin Books, London ۱۹۶۲. P.۱۱۱ ;Plato; نیز ر.ک: ترجمه عربی ((ولیم المیری)), ص۸۲, دار المعارف, قاهره. در پایان سخن از فلسفه عشق می گوید که قابل دقت است. ((الفیبیاس)) گفت و گوی مستمر خود را برای فریب سقراط شرح می دهد که می خواسته با وی رابطه داشته باشد, زیرا گمان می کرده سقراط این نوع عشق را می پسندد. وی شرح می دهد چگونه در پایان فهمیده اشتباه کرده و نیز هر که چنین پنداشته, آخر به همین نتیجه رسیده است. در نهایت, دوستدار سقراط جز ((حکمت والای الهی که طبق گفته هایش, دربردارنده گونه های فضیلت است و باعث تهذیب نفس می شود و صورت کاملی از مردی خیرخواه و محترم را نشان می دهد, چیزی دیگر نیست. در رساله زیباشناسی ((فروکاغورس)) ش۹, ص۲۵۱ ـ ۲۵۲ افلاطون از عشق, به ویژه عشق مذموم سخن می گوید و حب جمال ابدی را که انسان بدان خدایگونه می شود, می ستاید. ر.ک: ترجمه عربی دکتر امیره حلمی مطر, ص۷۹ ـ ۸۱, چ نخست, دار المعارف, قاهره, ۱۹۶۹.
پیام زن >> شماره ( ۱۲۵ )
منبع : سایت پاسخگو