شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


قدری بیشتر بمان


قدری بیشتر بمان
این جا آسایشگاه كهریزك است ، آسایشگاه خیریه ای كه از سوی مرحوم دكتر محمدرضا حكیم زاده- مدیر وقت بیمارستان فیروزآبادی شهرری- در سال ۱۳۵۱ و با نیت ایجاد پناهگاهی برای سالمندان و معلولان در دو اتاق مخروبه در كنار روستای كهریزك و در زمینی به مساحت ۱۰۰۰ مترمربع بنا شد.
بعد از گذشت چند دهه، امروز این آسایشگاه در فضایی به وسعت ۴۲۰ هزار مترمربع و زیربنای ۱۶۰ هزار مترمربع مجموعه ای مجهز و نمونه در زمینه هدف های انسانی به نگهداری از افراد سالخورده و معلول می پردازد.
مددجویان در ۲۳ بخش مجزا نگهداری می شوند كه ۱۲بخش آن مربوط به زنان و ۱۱ بخش مربوط به مردان است و تمامی هزینه های جاری نقدی و غیرنقدی توسط افراد خیر و نیك اندیش تأمین می شود.
كهریزك در حال حاضر با ظرفیت ۱۶۰۰ نفر بزرگترین مركز حمایت از سالمندان و معلولان است.
●●●
قدم به داخل هر یك از سالن ها كه می گذاری تمام نگاه ها به سمت تو می چرخند.
چشمانی كه ملتمسانه به دنبال یك هم صحبت می گردند.
كافیست وارد اتاقی شوی تا ناخودآگاه نگاه منتظری تو را به سوی خود بكشد. با ورود هر غریبه شور و شوق و شادی خاصی چهره ها را فرا می گیرد.
آن قدر با مهر و محبت تو را به خود می خوانند كه گویی سالهاست برای آمدنت لحظه شماری می كنند.
سلامت می كنند و احوالت می پرسند... انگار نه انگار كه این وظیفه توست. می خندند و با هر بهانه ای سر صحبت را باز می كنند...
تمام كلامشان یك معنی دارد؛«قدری بیشتر بمان...!»
اما در پس چشمانشان غم تنهایی پرسه می زند و به شما چشمك؛ كه فردای خودت را فراموش مكن.
فخرالسادات ۴ سال است كه مهمان كهریزك است، همسرش فوت كرده و تك دخترش ازدواج.
- «هر هفته میاد سر میزنه. این جمعه نیومد. نمی دونم، شاید كار داشته، آخه ۴ تا بچه داره.»
در مورد روز سالمند می پرسم.
- «روز سالمند؟! گذشته یا نیومده؟ لابد به خاطر سالمند اسم یه روزم گذاشتن سالمند، نمی دونم مادر! واسه ما كه فرقی نمی كنه...»
درست می گوید. به خاطر سالمندان محترم، یك روز هم به نامشان، نامگذاری شده، اما به راستی چه فرقی به حال آنها می كند؟
پیرزنی حدودا ۸۰ ساله با چهره ای خندان و مهربان ما را به سوی خود فرا خوانده و با لهجه آذری شروع به صحبت می كند.
- «۶ ساله اینجا هستم. یه پسر دارم. برادرم با زن و دو تا پسراش اومده بودن دیدنم.»
هر دید و بازدید جان دوباره ای برای اوست.
خنده از لبانش دور نمی شود. در پایان هر كلامش یك بار می پرسد: «حالیز یاخچیدی؟» (حالتون خوبه؟)
در اتاق دیگری ۱۰ سالمند بر روی تختخوابهایشان نشسته اند و تمام اسباب و اثاثیه هایشان نیز روی تخت است.
با ورود ما به درون اتاق یكی از آنها می گوید: «آش كشك خالته، می خوای بخوری پاته، نخوری پاته...!»
بعد می خندد و ادامه می دهد: «پسرم بیا بشین، خسته شدی ها، بیا عكسمو ببین... اسمم ملوك، هیچ كس رو ندارم، نه بچه، نه شوهر...»
ملوك خانم پشت سر هم حرف می زند تا این كه یكی دیگر از هم اتاقی هایش ما را صدا می زند.
سلطنت ۱۴ سال است در كهریزك اقامت دارد.
- «قربون شما پسرای گل برم، شما بچه های من هستید.»
بالای سر سلطنت برگ ترحیمی بروی دیوار نصب شده كه عكس مرد میانسالی در كنار پسرجوانی قرار دارد.
- همسرتونه؟
- «نه پسرم! عكس برادرم با پسر شهید شده، اونها تمام دنیای من بودن، خیلی دوستشون داشتم. می دونم یه روز میان دنبالم قراره یه شاخه گل بیارن، من منتظر می مونم.»
و در میان صحبت های سلطنت، اثمر خانم كه روی تختش نشسته می گوید: «من دو تا پسر دارم اما همیشه می گم یه پسر دارم، آخه می دونی! یكیشون هیچ وقت نمی یاد دیدنم. الان ۵ ساله اینجام. برای خودم كسی بودم اما روزگار منو كشید، آورد اینجا...»
كهریزك را با تمام سالمندانش باید دید
باید حس كرد
در یكی از سالنها خانمی با چادری گل گلی و رویی گرفته به طرفم می آید، نجیب و متین. حدود ۶۰ سال سن دارد.
بی مقدمه و تند تند، اما زیرلبی حرف می زند. از صدایش می توان به عمق مهربانیش پی برد: «... دو سال اولی كه اومدم اینجا، كسی نمی دونست. بیرون نشسته بودم فیلمبرداری كردن عكس منو نشون دادن...! فامیل ها عكس منو دیده بودن. اونا فكر می كردن من تهرون خونه پسرم هستم. چند نفر گفته بودن، می دونید اقدس كجاست؟ گفتن: آره... تهرونه... خونه عروسش، خونه پسرش! گفتن: نه... آسایشگاهه... جون بچه ات عكس منو نزنین.. برای خودم بده، برای بچه ام بده، الهی خیر ببینی، فامیلا اگه ببینن برای خودم بده، برای بچه ام بده...»
- چند تا بچه داری؟
... یه پسر... شوهرم فوت كرده. ساعت ۱۰ شب عروسم بیرونم كرد. باهاش قهرم... گفت: «از خونه ام برو بیرون.»
اقدس آرزو دارد یك روز از آسایشگاه خارج شود، عروسش مهربان شده و بتواند در خانه پسرش زندگی كند.
اینجا عشق است و نامهربانی...
عشق مادر به فرزند و نامهربانی فرزند به مادر متأسفانه از سالمند فقط نامی باقی مانده.
هیچ یك از سالمندان نمی دانند روز سالمند چه روزیست و بعضی ها از روز سالمند چند لحظه شادی و حضور مردم در كنارشان را به یاد دارند.
محترم، اهل رشت است، یك پسر دارد و خوشحال است كه همسرش فوت كرده تا مجبور نباشد مثل خودش در تنهایی بماند.
- «روز سالمند؟ بله! همون كه اینجا جشن می گیرن. خانوما میان برامون كادو میارن. گل و شیرینی می گیرن...»
چرا پیش پسرت نموندی؟
«من دیگه چلاق (معلول) شدم. پسرم زن و بچه داره. اونا كه نمی تونن منو نگه دارن... بذار راحت باشن...!»
بدون شك، بسیاری از زنان و مردان سالخورده ای كه هم اكنون در كهریزك حضور دارند قربان نامهربانی و كم لطفی فرزندان خود شده اند هر چند مجموعه كارمندان و خدمتگزاران كهریزك تمام توان خود را در جهت ایجاد محیطی امن و راحت برای سالمندان صرف می كنند، اما چه كسی جای خالی فرزندان را پر و نیازهای عاطفی مددجویان را رفع خواهد كرد؟
از كهریزك نوشتن سخت است
اینجا كسی سالمند نیست، اینجا همه پدر و مادرند....
محمدرضا هادیلو
منبع : روزنامه همشهری