یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


حریم کشتی پهلو گرفته


حریم کشتی پهلو گرفته
«حسین مهكام» را خوشنویسی می دانم چیره دست. خوشنویس نه آن كه قلم بتراشد و لمیدگی ساقه های حروف را بپیچاند به سمتی. نه آن كه كلمه را زیبا بكشد و منقوش كند بر تاركی.
در جوان ترهای درام نویس كم داریم كه اینچنین، كلمات را رمق دار بچیند و قناس نباشد و نمایشنامه اش محكم باشد. نمایش «حریم» را كه او نوشته و «باباوند» كارگردانی اش كرده، پیشكشی است برای بانوی بی نشان مان حضرت زهرای اطهر(س). ذكر مصائب و آنچه كه گذشته البته اینجا كاری است نه پرفایده. گفتن دانسته ها است باز، اما كم نیست منابع و مدارك شیعه و سنی كه در آن ها این تراژدی مكرر روایت شده است. اگر بحارالانوار «مجلسی» را خوانده باشیم یا دلایل الامامه را و انساب الاشراف «البلاذری» و كنزالعماتل را، اقاریر بسیاری می بینیم بر تمرد و جهل ستم ورزان كه چه كردند بر مصادیق حدیث ثقلین. «حریم» از ترسایی می گوید دیردار، كه دل به مهر بو ترابش گرو كرده و حالا زمانی است كه ابوقحافه، خلیفه شده است و از هر مسلمان بیعت طلب می كند.
كشاكش شكستن و آتش زدن دری است كه چوب تا خشتش را بانویی پر كرده باردار. نصرانی در دل مسلمان شده، برادری دارد كه پی برده او بر دل تسلیم اسلام است و بر زبانش تقیه می كند، او از برادر می خواهد دیر را رها كند. ترسا شرط بامداد می گذارد. بامداد برادر با شحنه پوش های خلیفه می آید و سرانجام مسلمان نصرانی بوده به جرم دلدادگی اش كشته می شود.
قصه ای ساده با زبانی بلیغ و جان دار «مهكام» حریم را بر زیب ابزارش، زبان، خوش می آراید. زبانی آركاییك كه اضافه بر واجد بودن فخر زبانی، راهی از تكلف و سخت نویسی ندارد. زبان در حد همان شمایل قصه قامتی هماهنگ دارد و اما قصه، قصه ای نیست كه بتوان بر آن رخت و برگی بیش از این پوشاند. آدم های حریم هم همه همانند، كه در روایات و نقل ها وجهی یكه دارند. انگار كه آدمی در ریخت و موقعیتی دیگر قرار بدهیم. همین، همنشینی وارسته كه صبور است و آرام و منیع با آدمی كه هزال است، و این میان هم انسانی خاكستری و پراشتباه كه به جهل كار می كند و پشیمان می شود. نویسنده از این قصه نه چندان موقعیت ساز توانسته نمایش بسازد.
در حد طبع با آن واج آرایی و آهنگ بخشی كه ما در ادبیات مهكام سراغ داریم و صادقانه باید گفت كه اگر عنصر زبان در این نمایش می لنگید، این كمیت نمایش بود كه می لنگید. «باباوند» با به كارگیری بازی های نور و استفاده از شكل روایت بر آن بوده تا چند زمانی قصه را ممكن نماید. طریقی از فاصله گذاری كه با استفاده از فلاش بك آغاز و ذكر غم نامه بانوی پهلو شكسته را ممكن كند.
در وهله اول آنچه از عیب بر چشم می آید، ناهماهنگی اجرا است. نورها با اجرا ساز مخالف دارند، نریشن ها دیر و زود می شوند. در كل آنچه در اجرا فرض است بر نور و صدا، آزار دهنده است و ضد ریتم، دیگر پخش نوحه هاست در میان فصل های اجرایی كه گویای واقعه مزبور است، اما واقعاً بر آن نه احتیاجی است نه ابرامی. استعمال آن به دفعات تنها جوشش ذوقی را می ماند كه آماتورگونه است. سوم اشكالی را كه وارد می دانم، استفاده از كتاب با همین شناسنامه و امروزی در میزانسن اجرایی است.
«باباوند» در طراحی صحنه و لباسش كاملاً فضایی ساخته مربوط به همان هزار و اندی سال پیش، پوشش ها، كوزه، كاسه و پرده ها و در كل به كارگیری اكساسوارهایی از این قبیل. آن است كه ذهن تماشاگر را به همان هزاره مربوط می كند. ما حتی در محراب پرتره مسیح و مریم(ع) را بر پوستی می بینیم آویزان. حال استفاده از كتابی (كه اگر بوده در آن روزگار پوست بر پوست بوده مجله)، چهره ای نامتجانس و متناقص را به تصویر می كشد كه به سهو یا عمد اصلاً قابل اغماض است و در بازی همه در نقش نشسته اند. نه آنگونه كه باید ولی آنچه نشان داده می شود كه عیب است، اما «رامین سیاردشتی» با تمام توانایی هایی كه در او سراغ داریم بهتر می بود در این نقش اینگونه ایفا نمی شد.
منبع : روزنامه جوان