جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اعترافات یک شکنجه گر زیمبابوه‌یی


اعترافات یک شکنجه گر زیمبابوه‌یی
اسم مستعار او «جان» است و یکی از عوامل سابق سازمان اطلاعات مرکزی زیمبابوه (CIO) است که ادعا می کند بعد از اینکه مجبورش کرده اند مردی را با غرق کردن در یک کامیون حمل سیمان بکشد از زیمبابوه فرار کرده است.
او بعد از نزدیک شدن به یکی از بدنام ترین کمپ های ملی آموزش جوان به CIO پیوست. او در اعترافات خود به بی.بی.سی گفته است؛ یک روز ۴ مرد جوان که یک مرسدس بنز سیاه را می رانند پیش ما آمدند. آنها ما را به کلاس درسی بردند و گفتند که از سازمان اطلاعات مرکزی هستند. من کمی نگران بودم زیرا تمام چیزی که در مورد سرویس مخفی می دانستم این بود که آن از حق حاکمیت کشور محافظت می کند. آنها به من گفتند که آیا می خواهی وارد این کار شوی و من چون تنها مقداری درآمد می خواستم، گفتم بله.
در جریان آموزش به ما گفته شد که آنها قصد دارند آنچه را که تکنیک های شکنجه نامیدند به ما بیاموزند. به هر کدام از ما یک فنجان نوشیدنی سکرآور دادند. ما در اتاق هایی بودیم که هیچ در و پنجره یی نداشت و باید شروع به کشیدن ماری جوانا می کردیم. بعد به طور ناگهانی یک مرد را برای کتک زدن وارد اتاق کردند. در ابتدا آن مرد مقاومت می کرد ولی ما به کتک زدن و صدمه زدن به او ادامه دادیم. بعد از اینکه از سر و صورت او خون آمد ما دست از کار کشیدیم.
آنها به ما گفتند؛ چرا کتک زدن را متوقف کردید؟ ما دوباره شروع به کتک زدن آن مرد کردیم. سپس آنها قرص هایی به ما دادند که دقیقاً مطمئن نیستم چه چیزی بودند ولی بعد از اینکه آنها را خوردم میل مفرطی به خشونت پیدا کردم.
● انبردست یا پیچ گوشتی
سپس یک مرد دیگر را وارد اتاق کردند. آنها به ما گفتند که او یک گله دار است که به ۳۵ سال حبس محکوم شده است. او را روی میز خواباندند و به ما چماق و چاقو برای زدن پاهای آن مرد داده شد. بعد از چند دقیقه پاهای او سیاه شد. وقتی او را به حال خود رها کردیم او دیگر نمی توانست راه برود، غش کرد و بر زمین افتاد. بعد سومین مرد را وارد اتاق کردند. آنها گفتند که این پسر به یک دختر ۱۳ ساله تجاوز کرده و او را کشته است. به ما گفته شد که از شوک الکترونیکی استفاده کنیم. مقداری آب روی او ریختیم و سپس هر یک از ما به او شوک می دادیم.
بعد از اینکه دست از شکنجه او کشیدیم بوی گوشت سوخته شده می داد. او با صورت روی زمین افتاد. چهارمین مرد را که وارد اتاق کردند نگفتند که او چه کار کرده است. یک جعبه ابزار به ما داده شد که در آن تعدادی پیچ گوشتی و انبردست بود. ما از آن مرد خواستیم که یکی از آن ابزار را برای شکنجه خود انتخاب کند. سرگروه ما با پیچ گوشتی به چشمان آن مرد حمله کرد و چشمانش را درآورد.
چشمانش به شدت شروع به خون ریزی کرد. بعد سرگروه از جعبه ابزار یک نوار چسب برداشت و دهان او را بست تا نتواند صدایی از خود در آورد. شما فقط می توانستید اشک ها را ببینید. سرگروه سپس پیچ گوشتی برداشت و از ما خواست که نزدیک تر برویم. او پیچ گوشتی را به بدن مرد فرو کرد که منجر به خون ریزی شدیدی شد. بعد به ما گفته شد عملیاتی انجام دهیم که نام آن «سازندگی» بود. به ما گفته شد که با بسته یی در یک صندوق به «کاریبا» برویم. به ما گفته نشد که چه چیزی در بسته است و ما نباید آن را باز می کردیم. مقداری پول به ما داده شد و به راه افتادیم. در حین رانندگی شنیدیم که چیزی در صندوق تکان می خورد. تقریباً شبیه صدای انسان بود. همه ما ترسیده بودیم و سعی کردیم که به دنبال کلید صندوق بگردیم ولی کلیدی در کار نبود. دستورالعملی که آنها به ما داده بودند را خواندیم. ما باید به سوی رودخانه رانندگی می کردیم؛ جایی که می توانستیم یک قایق موتوری که به درختی بسته شده بود، یک کیسه سیمان و کلید صندوق را پیدا کنیم.
هنگامی که به آنجا رسیدیم، قایق موتوری را پیدا کردیم؛ کلید و دستورالعمل های جدیدی نیز آنجا پیدا کردیم.
قبل از خواندن دستورالعمل صندوق را باز کردیم و دیدیم که مردی در آن است. دست های او بریده شده بودند و خون زیادی از آنها می آمد. صورت او از خون خیس شده بود. او نمی توانست چیزی بگوید زیرا زبانش را بریده بودند. قبل از اینکه پاکت دستورالعمل ها را باز کنیم می دانستیم که در آن چه چیزی نوشته شده است. گفتم؛ من این کار را نمی کنم ولی الکساندر گفت که پشت سرت را نگاه کن. نگاه کردم و دیدم که مردی خودش را در میان درختان استتار کرده است. بنابراین بسته سیمان را برداشتیم و آن را با آب مخلوط کردیم. بعد آن را در صندوق ریختیم. سعی کردیم در صندوق را ببندیم ولی چون سر مرد از آن بیرون بود نمی توانستیم. صندوق را به داخل قایق بردیم. ۵۰ متر در رودخانه پیش رفتیم و بدون صندوق باز گشتیم. حالا من احساس گناه می کنم. کارهای که انجام دادم همه جا و هر روز به دنبال من می آیند. هر شب با گریه به خواب می روم.
محمد صادق امینی
منبع : روزنامه اعتماد