جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مبنای تفکر استراتژیک


مبنای تفکر استراتژیک
آنچه که می خواهیم به آن بپردازیم در حقیقت بیان یک سری قوانین و متغیرهایی است که در موقع تفکر و یا انتقاد از یک الگوی تفکری به آن اهمیت بیشتری می دهیم و آن را مد نظر می گیریم به گونه ای که می گویند این تفکر یک نوع تفکر استراتژیک است و از رنگ و بوی استراتژی مدارانه برخوردار است.
موضوعی که از آن تعبیر می کنند به تفکر سیستماتیک, تفکر ماورایی, تفکر تحلیلی, تفکر تجزیه مدار و غیره است. یکی از مفاهیمی که مطرح شده تفکر استراتژیک بوده است. برای درک درست این مفهوم لازم است که در ابتدا آن را تعریف کنیم و واژه های آن را به درستی مورد کالبد شکافی قرار دهیم.
اصلاً معنای تفکر استراتژیک در خود کلمه {تفکر} و {استراتژیک} نهفته است و مبنای این مفهوم نیز در بطن کلمه استراتژیک است.با درک درست مفهوم استراتژی است که به مفهوم تفکر استراتژیک پی خواهیم برد.
به طور کلی این یک نوع روش تجزیه مفهوم است که در مورد شناخت هر چیز یک سری سوالات مطرح می شود:
●چیستی؟ چرایی؟ چگونگی؟
در این جلسه بحث ما بر این است که تفکر استراتژیک چیست؟ البته در حین چیستی به چگونگی تشکیل آن و چرایی وجود آن نیز خواهیم پرداخت.
●مفهوم استراتژیک
البته به عقیده برخی در بطن کلمه استراتژی, تفکر نیز نهفته است ولی ما, در این جا این ۲ مفهوم را از هم جدا کردیم و تحت مقوله های جداگانه مورد کنکاش قرار خواهیم داد و علت این تفکیک برای درک درست جایگاه این بحث است.
برای بازشناسی این مفهوم ابتدا باید یک بار دیگر (Black box) ها و نقاط و فضای خالی آن را با هم مرور کنیم. یعنی بحث از این مطالب که: استراتژی روی چه مطالبی تاکید می کند؟ چه متغیرهایی برای آن مهم است و کسانی که استراتژی دارند چگونه عمل می کند؟اگر به این مطالب برسیم و روی آنها تعمق کنیم می توانیم تقریباً به یک نوع نگرش و نظر راجع به آن دست پیدا کنیم.
●تعریف استراتژی
تعاریف مختلفی برای استراتژی ارائه شدهٔ است‎؛ راهبرد در جهت نیل به هدف خاص, مجموعه فعالیت ها و کارهایی که یک فرد دنبال می کند برای رسیدن به هدف خاص با روشی خاص, سلسله روشها و راهنمایی هایی که انتخاب می شوند برای رسیدن به اهداف (یعنی بحث کارایی روشها), مجموعه کارهایی که ما را به اهداف بلند مدت می رساند.
هدف این است که با بیان این تعاریف و ذکر آنها به یک نوع همپوشی برسیم و این مفهوم را بازنگری کنیم. به طور کلی مفهوم استراتژی و مفهوم تفکر که در دنیای مدیریت و علوم انسانی هستند از سخت ترین مفاهیم می باشند. یعنی از دنیای کمیات فوق العادهٔ مشکل تر هستند، البته شاید به نظر شما اینگونه نباشد ولی پیچیدگی که در ذات این مفاهیم به خصوص مفاهیم رشته های علوم انسانی هست به مراتب از عالم علم کمیات مشکل تر هستند.
برای درک بهتر این مفهوم بهتر است که از یک مثال در این مورد استفادهٔ کنیم:
در سال ۱۹۵۰ شرکت هوندا که یک شرکت ژاپنی است و در زمینه صنعت اتومبیل و فعالیت می کند، صادرات خود را به آمریکا آغاز کرد. در ابتدا با صادر کردن موتور سیکلتهای با حجم بزرگ (حجم استاندارد) شروع کردند ولی موفق نبودند.
بعد از آن با موتور سیکلتهایی با حجم کوچک شروع کردندکه در این زمینه موفق شدند بازار را بگیرند و نام و نشانی از خودشان باقی بگذارند.
در همین بازار شرکت دیگری هم هست به نام جنرال موتورز (GM()General Motors) که در زمینه صنعت اتومبیل فعالیت می کند.در ابتدا برای آنان اصلاً مهم نبود که یک شرکت ژاپنی وارد بازار آنها شده چون که آنها مشغول صادرات موتور بودند و اینها در زمینه تولید اتومبیل فعالیت می کردند.
ولی بعد از گذشت مدتی یعنی سال ۱۹۶۰ هوندا با اعتباری که به دست آورده بود (اینکه هوندا مظهر کیفیت یا قدرت است) شروع کرد به صادر کردن خودرو به بازار آمریکا.
●فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟
در سال ۱۹۷۸ که سهم هوندا در بازار خودرو آمریکا ۲/۴% درصد بود در سال ۱۹۸۰ به ۷% ارتقاء پیدا کرد.
در سال ۱۹۵۰ خودGM ا۵۰% بازار آمریکا را در دست داشت و برایش اصلاً مهم نبود که یک کمپانی خارجی مشغول فعالیت است ولی در سال ۱۹۸۰ که هوندا توانست سهم خود را افزایش بدهد, سهم GM از ۵۰% به ۳۳% افول پیدا کرد.
در این زمان GM برای اینکه درصد سهم خود را بالا ببرد مشغول تولید اتومبیل با حجمهای کوچک شد به خصوص با توجه به بحران نفتی که در سال ۱۹۷۹ آمریکا با آن مواجه شده بود.تولید اتومبیل با حجم کوچک برای اینکه مصرف بنزین کمتری داشته باشد ادامه پیدا کرد تا سال ۱۹۹۰ که جنرال موتورز بعد از دست یافتن به مکان سابق خود در بازار خودرو آمریکا, متمرکز شد روی کیفیت خودرو, تا بتوانند یک سری تمایزات با اتومبیل های ژاپنی مثلاً در حجم و مصرف سوخت و... پیدا کنند.
حال چه نتیجه ای می خواهیم از این مثال بگیریم؟
شما توجه کنید GM برای اینکه دوباره وارد بازار رقابت شود از استراتژی کوچک سازی (Down Sizing) استفاده کرد یعنی حجم اتومبیل های خود را کوچک کرد و اتومبیل های مقرون به صرفه ای وارد بازار کرد.
هوندا هم برای رقابت استراتژی متمایزی را انتخاب کرد با تمرکز بر بحث کیفیت, مثلاً مدل ماشینهای جدید آن از امکانات بهتر و کیفیت عالی تر برخوردار بوده است.
●حال نتیجه چیست؟
نتیجه این است که مجموعه ای از اقدامات, تصمیمات, عملکردها, برنامه ها و ... از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ همه جمع شده و شد استراتژی تمایز متمرکز بر کیفیت برای شرکت هوندا.و یا مثلاً برای جنرال که از سال ۱۹۸۰ یک سری تصمیماتی گرفتند, اهدافی داشتند و فعالیتهایی انجام دادند مثلاً حجم خود را کاهش دادند و استراتژی کوچک سازی را پیاده کردند.
آن چه که می خواهیم بگوییم این است که استراتژی چیزی نیست که شما آن را بتوانید لمس کنید.
استراتژی یک الگو و چارچوبی است برای تمامی فعالیتها و اقدامات و تصمیمات. استراتژی تعبیری است برای اقداماتی که در گذشته انجام داده ایم و یا در آینده می خواهیم انجام بدهیم.
اینکه مثلاً برای هوندا می گویم استراتژی "تمایز متمرکز" از ۱۹۵۰ تا ۸۰ , خیلی از مدیران عوض شده اند و یا تصمیمات متفاوتی گرفته شده است ولی وقتی روند کلی را نگاه می کنیم می بینیم که این جریان بدنبال هدف خاصی است.
استراتژی در حقیقت یک تعبیر و یک برداشت است، از آنچه اتفاق افتاده و یا خواهد افتاد. مثلاً استراتژی شرکت های خودرو سازی در آینده این است که با هم ادغام شوند, و این یعنی اینکه این کمپانی ها در آینده به این سمت حرکت خواهند کرد.یک مثال دیگر:
در مورد شرکت های خودرو سازی کشور خودمان ایران, از سال ۱۹۴۰ که اولین ماشین ها وارد ایران شد تا سال ۱۹۶۰ را که بررسی کنیم, می بینیم که استراتژی شرکت های خودروسازی یک چیز بوده (مونتاژ خودرو) فقط و فقط اصلاً تمایز و تولیدی نبوده است.ولی از سال ۱۹۶۲ که بحث ساخت داخلی و خود کفایی در کشور مطرح شد تا سال ۱۹۸۰ (استراتژی ساخت داخل) جایگزین مونتاژ شد. و اینجا بود که برای رسیدن به خودکفایی یک سری شرکتهایی مثلاً مگاموتور و... شکل گرفتند.
از سال ۱۹۸۰ به بعد را که مورد بررسی قرار می دهیم متوجه می شویم که ایران رفته به سمت تولید انبوه یعنی استراتژی شرکت های خودروسازی استراتژی تولید انبوه شده و تولیداتشان از ۴۰۰هزار به ۷۰۰هزاررسیده است.
برای معمولی تر شدن این بحث اگر بخواهیم مثالی در ابعاد فردی بزنیم, شما یک استاد دانشگاهی را فرض کنید که الان در رشته خودش متخصص شده است. جهتی که او سیر کرده تا به اینجا رسیده (استراتژی تمرکز بر علوم آکادمیک) بوده است حالا شاید اسم آن را استراتژی نگذاریم ولی جهتی که او سیر کرده تمرکز بر علوم آکادمیک بوده است. تا از اقداماتی که او انجام داده و تصمیماتی که گرفته و برنامه های که عملی کرده تعبیری کنیم به استراتژی.
البته این نکته باید ذکر شود که استراتژی خیلی عام تر از خط مشی است, چرا که خط مشی برنامه ای است که راهنمای عمل مدیران است, راهنمای عمل خود از استراتژی خط می گیرد.یک نکته دیگر را که باید توضیح بدهم, هماهنگی های کوچک و بزرگ است که اینها باید با هم تناسب داشته باشند. آنچه که تا به حال گفته شد برای این بود که مفهوم استراتژی را به صورت انتزاعی تا حدودی درک کنیم. چون این موضوع کاملاً ذهنی است البته نه به این معنا که نتوان آن را روی کاغذ آورد. اینگونه نیست. بلکه در رابطه با بحث مادی و غیرمادی می گوییم که استراتژی مفهوم غیرمادی و ذهنی است. لذا به همین خاطر عده ای معتقدند بحثی به نام برنامه ریزی استراتژی معنا ندارد چون که اصلاً استراتژی مفهوم ندارد که بحث از آن در حد این سمینار نیست.
تاریخچه مفهوم استراتژی از واژه (استراتکوسی) آمده است که در زبانهای قدیم به فرماندهان نظامی اطلاق می شد که برای جنگها با هم بحث می کردند که مثلاً امروز چگونه بجنگیم و به طور کلی وظیفهٔ آنان بحث بر فن نبرد بوده است.در سالهای اخیر تکنسین های مدیریت دیدند که این مفهوم به درد کارهای تجاری (Business) هم می خورد لکن یک تفاوتی کلیدی بین بحثهای فن نبرد و بحثهای تجاری هست و آن اینکه در جنگ مبنا بر تعرض و مقابله است ولی در شرکت های تجاری مبنا بر رقابت است, اینگونه نیست که کسی بخواهد دیگری را نابود کند.
و اینگونه مفهوم استراتژی وارد بحثهای مدیریتی شد. تا سال ۱۹۸۰ که اساتیدی از جمله "پورتز" استراتژی رقابتی را مطرح کردند و تا امروز که خیلی از بحثها به روز شده است؛ بحث فن آوری اطلاعات, تغییرات شدید, بحث سازمانهای شبدری و نظریات پیتر سینجر و نظریه یادگیری ایشان که از جمله جدیدترین نظریه ها است که ما فعلاً وارد این بحث ها نمی شویم.
●شالوده های تفکر استراتژیک
حال که تا حدودی با مفهوم استراتژی آشنا شدیم, می خواهیم ببینیم چگونه می توان یک تفکر استراتژیک داشت و اصلاً نگرش یک استراتژیست چگونه است؟ لذا در ابتدا باید اجزاء کلیدی و متغیرهای آن را مورد کنکاش قرار دهیم.
قبل از اینکه وارد این بحث شویم لازم است که طبقه بندی انجام دهیم:
در سازمانها وقتی استراتژی در بیاوریم ما چندین قسمت داریم:
۱- تبیین استراتژی: که اگر می خواهی به وضع مطلوب برسی باید این کارها را انجام داد.
۲- اجرای استراتژی
۳- کنترل استراتژی
مجموعه اینها می شوند؛ مدیریت استراتژیک (تبیین, اجراء, کنترل)
که در همین جا است که بحث برنامه ریزی استراتژیک مطرح می شود.
و الان بحثهای عمده کتابهای مدیریت استراتژیک همین ۳ قسم (تبیین, اجراء, کنترل) است که البته هر کدام از اینها برای خودشان متخصصینی دارند.
اینجا ممکن است سوالی مطرح شود و آن اینکه تفاوت برنامه ریزی استراتژیک با سایر برنامه ها چیست؟
در برنامه ریزی های معمولی تا قبل از اینکه مبحثی به نام برنامه ریزی استراتژیک به وجود بیاید, این مطلب بود که می گفتند, ما چه داریم, منابع و امکانات ما چیست؟ و بعد از آن با توجه به این منابع اهداف را تعیین می کردند, مثلاً در سازمانها, ابتدا منابع مالی و نیروی انسانی را مد نظر می گرفتند و بعد اینکه با این منابع به کجا می توانیم برسیم.در برنامه ریزی استراتژیک ابتدا می گویند به کجا می خواهیم برسیم وبعد از آن می گویند حال با توجه به چنین هدفی چه منابعی نیاز داریم.
در برنامه ریزی استراتژیک همیشه یک ایده آلی در نظر گرفته می شود و بعد از آن خودمان را آماده می کنیم برای حرکت و این یک تفاوت کلیدی بین برنامه ریزی استراتژیک با سایر برنامه ریزی ها است.
لذا اگر الان شما به سایت های شرکت های بزرگ مراجعه کنید می بینید که در گوشه ای نوشته شده (Our vision) - چشم انداز ما- که استراتژی آن مجموعه و اینکه به کجا می خواهیم برسیم در آن درج گردیده است.
●چگونگی شکل گیری تفکراستراتژیک
اینکه ما یک هدفی داریم و یک ایده آلی را ترسیم می کنیم خود مطلب علمی است. البته بحث تبیین چشم انداز هم سطوحی دارد. ابتدا چشم انداز و بعد از آن اهداف بلند مدت و کوتاه مدت. ما سعی می کنیم زیاد به منابع موجود توجه نکنیم. ما اول چشم انداز را ترسیم می کنیم و بعد به سراغ اهداف می رویم. البته در بحث اهداف ما تا حدودی ناگزیریم که به منابع توجه کنیم برای چنین اهداف بلند مدت و کوتاه مدت.
لکن نکته مهم همان توجه به چشم انداز است, اینکه شما چه ایده آلی دارید که می شود استراتژی.
اگر کسی به این چشم انداز و استراتژی ایمان و اعتقاد داشته باشد می رود به دنبال کسب منابع.
●متغیرهای استراتژی
در معنای استراتژی ۲ مفهوم نهفته است: ۱) رقابت ۲) منابع محدود
نکته ای که هست این است که ما منابع زیادی در دسترس نداریم و باید آن را کسب کنیم اینکه می گوییم این مسیر را انتخاب می کنیم برای این است که بتوانیم به بهترین وجه از آن منابع استفاده کنیم البته در راستای اهداف.
فراوانترین منبعی که در خدمت هر انسانی است. منبع زمانی است. زمان تنها منبع خدا دادی است که به طور یکسان در اختیار همه هست. نیروی فکری هم همینطور. ولی در بقیه منابع ما واقعاً محدودیت داریم مانند امکانات مالی و...
پس ما بحث محدودیت منابع را هم داریم که حکم می کند به اینکه ما هوشمندانه عمل کنیم. برای هوشمندانه عمل کردن باید از قبل مشخص کنیم که به کجا می خواهیم برسیم, اگر هوشمندانه هدف تعیین نکنیم این هدر دادن منابع است.این نگاهی که به استراتژی داریم یک نگاه انگیزشی است. یعنی ما برای اینکه بهترین کارایی را داشته باشیم یک ایده آلی تعریف می کنیم، تا تلاشمان برای رسیدن به آن ایده آل چند برابر شود. لذا احتمال هم دارد که شما به آن ایده آل ها نرسید ولی حداقل به یک درجه ای از رضایت مندی خواهید رسید و این یعنی نگاه انگیزشی.
استراتژی در بطنش این انگیزش را دارد در فرد ایجاد می کند. اصلاً اگر کسی ایده هایش را به گونه ای تبیین کند که در او ایجاد انگیزش نکند اصلاً موفق نمی شود.
امروزه ما یکی از مشکلاتی که در مملکتمان داریم همین است که چشم اندازها در ما ایجاد انگیزش نمی کند. به عنوان مثال سند چشم انداز بیست ساله در من ایجاد انگیزش نمی کند و نمونه دیگر انقلاب اسلامی که در همه ایجاد انگیزش کرد و الآن استراتژی که امام (ره) انتخاب کرد(جمهوری اسلامی) اینگونه رشد کرده است و تحقق پیدا کرده است.
●اجزاء کلیدی استراتژی
آن چیزی که شما در اکثر استراتژی های دنیا مورد بررسی قرار می دهید, در برنامه ها، در عملکردها، در تصمیمات، ... همه در یک عامل متفق القول هستند. عاملی که مبنای تفکر استراتژیک است و اصلاً نمی شود گفت شما بدون آن استراتژی دارید (هدف مداری) است.
اصلاً استراتژی همین مطلب هدف مداری است. هدف مداری شالوده اساسی تفکر استراتژیک است که متاسفانه امروزه در کشور ما خیلی کم به آن پرداخته می شود, در حالی که بسیار هم مورد نیاز جامعه است.
به طور کلی تنها چیزی که شما را ورای زمان و مکان می برد هدف مداری است. علت اکثر افسردگی های دانشجویان هدف نداشتن است. اگر کسی هدف داشته باشد دیگر اصلاً برایش مهم نیست که کجا مشغول تحصیل است و در چه برهه زمانی واقع شده است. چون هدف دارد و ممکن است کسی که در موقعیت عالی تر از او واقع شده است ولی چون هدف ندارد در مرتبه بعد از او قرار می گیرد.حتی شما به چرخه طبیعت هم که نگاه می کنید می بینید یک چرخه هدف مدارانه است.یک فرد مسمان و مومن نیز نمونه ای است از یک انسان هدف دار که تمام اعمال و رفتارش با هدف قرب الی الله است. لذا همه اعمال او پیوسته است و مجموعه ای را شکل می دهد که او را به هدف خودش می رساند.
اگر کسی هدف مدارانه عمل نکند, فرد بی استراتژی است لذا نمی تواند به ایده آلهای خودش برسد. هدف داشتن میزان سنجش موفقیت انسانی است. اکثر ما خودمان را با افراد دیگر و با نزدیکانمان می سنجیم در حالی که اشتباه است. میزان سنجش موفقیت فرد هدف او است که تا چه حد به اهدافش نزدیک تر شده است و چند درصد موفق بوده است.
علت اینکه ما الان در کشورمان به بحث هدف مداری اهمیت چندانی نمی دهیم به خاطر سیستم آموزشی ما است که روی منابع کار می کند که ما چه داریم و چه نداریم. این بحث باید نهادینه شود و کسانی که می خواهند مدیریت بخوانند در بطن برنامه ریزی باید توجه وافی داشته باشند.
اصلاً اصول اساسی مدیریت ۵ چیز است:
۱) برنامه ریزی
۲) سازماندهی
۳) کنترل
۴) نظارت
۵) بسیج منابع
در اولین مورد آن یعنی برنامه ریزی اولین چیزی که یک مدیر به آن باید توجه کند بحث اهداف است و در اینجا کسی می تواند خوب هدف تعیین کند که خودش فرد هدف مندی باشد. اصلاً هدف مندی انسانی به عزت نفس و اعتماد به نفس منتهی می شود که اگر مورد انتقاد قرار گرفت بتواند از خودش دفاع کند.
●هدف مندی، ذات استراتژی
این مطلب خود معیار خوبی است برای شناخت شرکتهای برتر که کدام شرکت, شکرت استراتژی مندی است. قطعاً شرکتی که هدف ندارد و ا هداف خود را تبیین نکرده است شرکت استراتژی مندی نیست.یکی از دلایل روزمرگی شدن شرکتها و کارمندان همین عدم وجود بحثی به نام هدف مندی است.دومین جزء کلیدی مفهوم استراتژی، فرصت است.فرصت یابی و استفاده از فرصت.داشتن عینکی که به شما فرصت ها را نشان دهد، یعنی آدم تیزی بشوید و فرصت ها را درک کنید و بهترین استفاده را از آن ببرید.
●فرصت چیست؟
تعابیر مختلفی از آن شده است:
۱- هر وسیله ای که ما را به هدف برساند.
۲- شرایط محیطی خاص که موقت و گذرا است و حکم راه میانبر را دارد برای رسیدن به هدف.
۳- عوامل بروز منفعت به صورت ناقص این که نقصان آن بوسیله تلاش انسانی بر طرف می شود، جامع ترین تعریف است.
البته در بحث تفکر استراتژیک هر نوع منفعتی برای ما مد نظر نیست.اصلاً ما هر نوع منفعتی را نمی خواهیم. منفعت ما را اهداف ما, تعیین می کند. یکی دیگر از دلایل روزمره شدن ما اینست که به دنبال منافع مختلف هستیم به جای هدف واحد.
کسی که مدام شاخه به شاخه می پرد و محیط منافع برای او تصمیم می گیرند انسان استراتژیست نیست.البته برای درک بهتر فرصت ها باید قابلیت های خود را افزایش بدهیم. کسی که به زبان انگلیسی مسلط است قطعاً فرصت های فراروی او بیشتر است.
هر چقدر قابلیتهای کلیدی شما بیشتر باشد, فرصتهای شما بیشتر است.پس باید در دل هدف مداری, قابلیتهای خود را برای استفاده فرصت ها در راستای رسیدن به چشم انداز زیاد کنیم.

دکتر علی عبداللهی
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)