جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

لبخند بزن، زندگی زیباست ٭ ۱۷


«جان هسلی» روانشناسی بود که پس از ۱۲ جلسه روان درمانی برای بیمارش (بت) پیشرفت چندانی نداشت. سال ها از بدرفتاری های پدر «بت» در دوران کودکی او سپری می شد و «بت» تنها می توانست رنج و دشواری آن دوران را به یاد آورد و اشک بریزد. شوهر «بت» در پدید آوردن انگیزه برای مراجعه به روان درمانگر نقش مهمی داشت چون نگران بود که نکند «بت» هم با فرزندان شان بدرفتاری کند. «هسلی» از «بت» درخواست کرد فیلمی را که درباره دوران کودکی دردناک بازیگر نقش نخست فیلم بود، ببیند. او ماجرای فیلم را به دقت برای «بت» شرح داد و به او گوشزد کرد که درباره شخصیت نخست فیلم چه احساسی داشته است. او به «بت» اطمینان داد که او هر گاه بخواهد می تواند پس از تماشای فیلم به او تلفن بزند.
«بت» از آنجا که هنگام تماشای بخش های کوتاهی از این فیلم ناراحت شده بود، از همسرش خواست حین دیدن فیلم کنار او باشد. احساسات «بت» هنگام تماشای فیلم برانگیخته و اشک های او بر گونه هایش جاری شد. آن گاه «بت» در جلسه سیزدهم روان درمانی اش یک پیشرفت چشمگیر نسبت به ۱۲ جلسه پیش نشان داد و مو به موی بدرفتاری های پدر با خود را توضیح داد.
در دهه ۱۹۳۰ دکتر «ویلیام سی منینگر» به بیماران دچار اختلالات روانپزشکی سفارش می کرد برخی داستان ها را به تناسب بیماری شان بخوانند. از آن هنگام مکتب هایی با عناوین «کتاب درمانی»، «قصه درمانی» و «شعردرمانی» پدید آمدند و روان درمانگران برای دهه ها از آنها (به عنوان درمان هایی کمکی و سودمند) یاری گرفتند.
با فراگیر شدن تماشای فیلم، برخی روان درمانگران بدین اندیشه افتادند که در کنار روان درمانی های بنیادین کلاسیک (و دارودرمانی های معمول) از ابزار و رسانه سینما (که در دسترس تر و پرکشش تر از کتاب است) به عنوان درمانی کمکی و شتاب دهنده روند درمان اصلی بهره گیرند.
فیلم ها دنیای مراجعان را به شخصیت ها و طرح داستان فیلم پیوند می دهند. در واقع فیلم ها یک رشته الگوهای احساسی، اندیشه یی و رفتاری را برای بیماران به نمایش می گذارند تا آنها با این الگوها همذات پنداری کرده یا از آنها الهام گیرند و به برطرف شدن مشکلات امیدوار شوند. فیلم هایی همچون «دفترچه سیاه»، «پیانیست»، «زندگی زیباست»، «فهرست شیندلر»، «بر باد رفته»، «اشک ها و لبخندها» و مانند آن از این توان برخوردارند که درست همانند کتاب «انسان در جست وجوی معنا»ی دکتر «ویکتور فرانکل» به مراجعان درمانده و بی امید روان درمانگران قوت قلب و روحیه دهند که آنها تیره روزترین و نگون بخت ترین آفریده های پروردگار در گیتی نبوده و نخواهند بود و بسیاری درد و رنج های سنگین تر و طاقت فرساتر از آنان داشته اند، اما با اراده و پشتکار کامیاب شده اند تا بر این مشکلات به نظر بی پایان چیره شوند.
درمانگر می تواند بیمار را تشویق کند تا همانند شخصیت فیلم با مشکلات رنج آور زندگی به چالش و رویارویی بپردازد و جرات و جسارت چیره شدن بر آنها در واپسین گام را همواره به یاد داشته باشد.
سفارش به تماشای فیلم ها و سود جستن از سینما به ویژه در «زوج درمانی» نقش کمک درمانی فراوانی داشته است. «ریچارد» مرد ۵۱ ساله یی بود که درباره رابطه اش با همسر ۲۳ ساله اش نگران بود. او چنین بیان می داشت که همسرش هر شب به بهانه نوشتن مقاله و تماشای تلویزیون، از برقراری ارتباط عاطفی و زناشویی شانه خالی می کند.
«جان هسلی» نویسنده کتاب تازه «دو فیلم اجاره کن تا بامداد فردا درباره آن به گفت وگو بنشینیم» به «ریچارد» سفارش کرد که در کنار همسر جوانش فیلم «پل های کرانه مدیسون» را تماشا کند. «ریچارد» باید به این نکته دقت می کرد که چگونه بازیگر مرد نخست فیلم (کلینت ایستوود) با هنرمند زن نخست آن (مریل استریپ) رفتار می کند. به باور «هسلی» این فیلم به مردان می رساند که زن ها در روابط عاطفی به چه چیزهایی اهمیت می دهند. «ایستوود» برای «استریپ» نوشیدنی می ریزد، روز خود را برای او شرح می دهد و نسبت به زندگی و آرزوهای «مریل استریپ» دلبستگی نشان می دهد. آموزه های «استریپ» برای «ایستوود» ارزشمند است، هرچند این آموزه ها در برابر به چنگ آورده های «ایستوود» پیش پا افتاده بودند. هنگامی که «ریچارد» همان روز از سر کار به خانه بازمی گشت، آن فیلم را اجاره کرد. همسرش از اینکه «ریچارد» از او درخواست کرده بود آن فیلم را همراه و در کنار یکدیگر به تماشا بنشینند، بسیار شادمان شد. پس از تماشای فیلم، همسر «ریچارد» به او گفت که او آن شب مهربان تر و خوش برخوردتر از دیگر شب ها شده بوده و از «ریچارد» خواست یک شب در کنار یکدیگر فیلمی عاطفی، قدیمی و دوست داشتنی را ببینند.
«ریچارد» در جلسه درمانی بعدی خود به «هسلی» خبر داد که آنها وقت بیشتری را با یکدیگر می گذرانند و او به همسرش در نوشتن مقالات یاری می رساند. او یادآور شد که به دلبستگی، نزدیکی و صمیمیت شان افزوده شده است. «ریچارد» از «هسلی» خواست فیلم دیگری به آن دو پیشنهاد کند. در زوج درمانی چنانچه فیلم ها به درستی و با آگاهی از فهم و فرمولاسیون روانشناختی هر یک از همسران و نیز برهم کنش (تعامل) عاطفی- هیجانی و رفتاری آن دو انتخاب شود، می تواند به آسانی به هر یک از همسران یا دست کم به آن که نسبت به وجود، چیستی و چگونگی مشکل، «بینش» لازم را ندارد، بسیار کمک کند تا به بینش و نگرش لازم برای آغاز و ادامه درمان دست یابد. درمانگرها می توانند با سود جستن از سینما، به مراجعان خود در پهنه «زوج درمانی» (درست همانند بستر «روان درمانی تکی و گروهی») شهامت و جسارت پدید آوردن دگرگونی های بنیادین در زندگی خودشان را ببخشد. از فیلم های فراوانی در تاریخ سینما می توان برای شتاب بخشیدن به زوج درمانی یاری گرفت.
شباهت های بسیاری بین تماشای فیلم و فرآیند روانکاوی می توان یافت. شاید مهم ترین شباهت، رویاپردازی آزادانه ذهن آدمی هنگام تماشای فیلم باشد. آنچه در تماشای فیلم رخ می دهد، رها شدن ناخودآگاه ذهن و روان از زنجیرهای واقعیت و پرواز آزادانه در همانندسازی و همذات پنداری با برخی از شخصیت های فیلم است. بدین ترتیب فرد برای مدتی از دنیای واقعیت های ناخوشایند و دشواری ها و دلشوره های زندگی روزمره به یک دنیای فانتزی و خودساخته سفر می کند. آدمی در این سفر از رخدادها و واکنش های شخصیت های فیلم برای رویارویی با رخدادها و نگرانی های زندگی روزمره اش الهام گرفته و تصمیمات بهتر و دوراندیشانه تری برمی گزیند.
امروزه بسیاری از روانشناسان بدین واقعیت اعتراف کرده اند که سینما به خوبی می تواند همه مفاهیم روانشناختی را مورد ارزیابی و بازبینی قرار دهد و به گونه یی توانمند در راستای شتاب بخشیدن به درمان های روانکاوان و شناخت درمانگران اثرگذار باشد.
«کارن» یکی از مراجعان «دیوید کامبرون» از زندگی زناشویی اش راضی نبود و بیان می کرد که در این زندگی گرفتار و زندانی شده است. او می خواست از همسرش جدا شود، چون از لحاظ مالی مسوولیت پذیر نبود. افزون بر این از جنبه احساسی سرد و نجوش بود و گهگاه هم بددهنی می کرد. همسر «کارن» در حرفه و کسب و کار خود نام آور و کامیاب بود و مردم از رفت و آمد به فروشگاه او خشنود و راضی بودند. «کارن» می دانست همسرش در سر کار و زندگی بیرون از خانه خود گرم و بگوبخند است و نگران بود که اگر از او درخواست جدایی کند، مردم و همسایگان از «کارن» پشتیبانی لازم را نکنند. «کامبرون» در جایگاه روانشناس «کارن» او را تشویق کرد که با دقت به تماشای فیلم «تایتانیک» بنشیند تا بفهمد که چگونه «رز» (با بازی «کیت ونسلت») خود را از تنگناها و قید و بندهای اجتماع کوته بین و ساده انگار پیرامونش رها می کند.
«کارن» چند شخصیت فیلم را که در جریان آن دگرگونی دشوار و دلهره آور در کنار و پشتیبان «رز» بودند، شناخت. بدین ترتیب شناسایی آدم های پیرامون خود را آغاز کرد که عشق نامشروط و بی شائبه داشتند. دیری نپایید که «کارن» اعتماد به نفس لازم را برای پدید آوردن تغییرات دلخواهش به چنگ آورد و از اینکه آگاه شد که شمار نه چندان اندکی از او پشتیبانی می کنند، شگفت زده شد.
«شرلی هنسون» از دانشگاه علوم بهداشتی اروگون با سودجستن از فیلم ها، مراجعانش را تشویق می کند تا جرات و جسارت لازم برای بهبود یافتن را به دست آورند. «هنسون» در مشاوره با مردی که دچار بیماری مرگباری بود و چند سال اخیر را دور از خانواده اش زندگی کرده بود، خواست فیلم «زندگی من» را ببیند. این فیلم درباره مردی است که رویاروی مرگ است و دارد برای فرزند نخستش که در راه است، یک فیلم می سازد. «هنسون» می گوید که «این فیلم بیمار مرا سر شوق آورد و برای ادامه هدفمند روزهای باقی مانده الهام و گرمی بخشید. گفت وگوی ما درباره این فیلم باعث شد بیمار، پدر و مادر سالخورده خود را راضی کند برای درمان همراه او بیایند تا او به این فرصت دست یابد تا بابت خودخواهی های دوران جوانی اش از آنها پوزش بخواهد.»
بیشترین سودی که در روان درمانی و زوج درمانی می توان از فیلم های سینمایی یا سریال های تلویزیونی جست، همانا یاری رساندن فراوان بیماران و مراجعان در «رسیدن به بینش» لازم و کافی است. امری که برای پدید آوردن انگیزه و اراده آغاز و قاطعیت ادامه درمان اهمیت چشمگیر دارد.
اما شاید دومین سود مهمی که می توان از فیلم درمانی به چنگ آورد، «انگ زدایی و برچسب برداری» از اختلالات (بیماری های) روانی و پدید آوردن «فرهنگ پذیرش و پشتیبانی از بیمار روانی» است. تماشای برخی فیلم ها می تواند مردم را به این باور برساند که اختلالات (بیماری های) روانی همانند و همگون بیماری های پیکری هستند. شاید یکی از بهترین نمونه های فیلم های سینمایی از این چشم انداز، فیلم ذهن زیبا است که به زندگی پرافت و خیز پروفسور «جان نش» ریاضیدان برجسته امریکایی و برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۹۴ می پردازد. همچنین فیلم «هوانورد» که با بازی «لئوناردو دی کاپریو» به زندگی سرشار از هیاهوی «هوارد هیوز» فیلمساز و هواپیماساز نام آور امریکایی می پردازد و نیز فیلم «به همان خوبی که به چنگ میاد» با بازی هنرمندانه و به یاد ماندنی «جک نیکلسون» به خوبی از این توانایی برخوردارند که به انگ زدایی از بیماران دچار اختلال وسواسی فکری و عملی شدید و گوناگون بپردازند و جنبه های خلاقانه و نوآورانه آدمیان دچار وسواس، سیکلوتایمیا و دیگر اختلالات روانی را آشکارا به نمایش گذارند. این دستاورد اندکی در عرصه روانپزشکی و روانشناسی نیست.
بسیاری از روان درمانگران از فیلم ها برای بازسازی خانواده ها پس از رخدادهای ناگوار و دردناک سود می جویند. «جان داوسون» (خانواده درمانگر اهل نیواورلئان) با شماری از خانواده هایی سر و کار دارد که پشتگرمی بسیاری به پشتیبانی هیجانی- احساسی خانواده دارند. به تازگی پنج کودک و پدر و مادر سوگوار، پس از مرگ فرزند کوچک خانواده برای مشاوره نزد او آمده بودند. «داوسون» در جلسه مشاوره بی درنگ به رقابت خواهران و برادران پی برد و به آنها پیشنهاد کرد فیلم «غذای روح» را به تماشا بنشینند. این فیلم به ماجرایی نزدیک به الگوی زندگی آنها می پرداخت. بیشتر اعضای خانواده این فیلم را دیدند و خودشان را با شخصیت های فیلم مقایسه کردند. این باعث شد درباره رخدادها و شیوه برهمکنش خودشان با آنها بیندیشند و نکات تازه و مهمی درباره خودشان بیاموزند.یکی از بیماران «هسلی»، پدر بددهنی بود که پس از دیدن فیلم «سانتینی بزرگ» توانست خودش را بیشتر و بهتر بشناسد و رفتار و گفتارش را دگرگون سازد. از آنجا که رویارویی سرراست (مستقیم) برای او زیان بخش بود، «هسلی» از او خواست به واسطه این فیلم به بینش برسد.
فیلم «سانتینی بزرگ» درباره یک تفنگدار دریایی الکلی است که نمی دانست با رفتار و گفتارش چگونه خانواده خودش را به دردسر انداخته است. در جلسه درمانی بعدی این مرد از همسرش پرسید؛ «آیا من واقعاً تا این اندازه بد هستم؟» و همسرش پاسخ داد؛ «نه تا این اندازه، اما تقریباً همین اندازه ها بد هستی،» مرد برای لحظاتی از پنجره به بیرون نگریست و با آوایی آرام گفت؛ «پدر من هم دقیقاً همین گونه بود. به خودم می گفتم هیچ گاه دوست ندارم من هم این گونه باشم، اما اکنون هستم. من نمی خواهم همانند پدرم باشم.» این پدر بددهن پیش از تماشای فیلم، پدرش را آدمی سخت گیر اما با انصاف ارزیابی می کرد اما پس از دیدن این فیلم نه تنها درباره پدر خود، بلکه درباره خودش هم به بینشی نوین رسید و در پی آن به درست کردن رفتار و گفتارش پرداخت.
یکی دیگر از بیماران به نام «جان بارد» پدرش را در کودکی از دست داده بود. او به دکتر «مری گریگرسون» روانشناس در ویرجینیا گفت؛ «از اینکه پدر شود، نگران است، چون خودش سرمشق خوشایند و پسندیده یی در جایگاه پدر نداشته است.» دکتر «گریگرسون» براین باور است که با سود جستن از فیلم توانسته است نقش ها و برهمکنش های پدر و فرزند را مورد ارزیابی قرار دهد و بحث و گفت وگو را برای «جان بارد» آسان تر کند.
با پیدایش نسل های نوین روان درمانگران که با یاری گرفتن از فیلم ها آموزش داده شده اند، سود جستن از فیلم در روند و فرآیند روان درمانی فزونی خواهد داشت. «کیت جانسون» در دانشگاه بری فلوریدا از فیلم ها برای آموزش مفاهیم پیچیده به دانشجویان خود بهره می گیرد. او برای نشان دادن اینکه قطع دارو چگونه به سلامت روانی مراجعان آسیب می زند، از فیلم «فرشته کوچولو» سود برد. در این فیلم، زن و شوهر جوانی که دچار اسکیزوفرنی هستند در انتظار تولد نوزادشان هستند. «کیت جانسون» بر این باور است که نیروی هیجانی فیلم باعث زنده و ملموس شدن مباحث بالینی کلاس می شود.«جانسون» همچنین دانشجویان خود را اندرز می دهد که برای پدید آوردن انگیزه پیگیری روان درمانی در مراجعان شان از فیلم سود جویند.امروزه گروهی از روان درمانگران به فیلم درمانی به عنوان یک شیوه درمانی سودمند و اثرگذار در درمان برخی از اختلالات روانی و رفتاری می نگرند. البته آنان بدین باورند که این نکته یی طبیعی و قابل انتظار است که در به کار بستن این شیوه درمانی هنوز اختلاف باورهایی وجود داشته باشد، چرا که شمار فراوانی از فیلم هایی که با موضوعات و درونمایه های روانشناختی ساخته شده اند، در رساندن مفاهیم مورد نظر روان درمانگران به بینندگان موفق نبوده اند. این در حالی است که در عوض می توان از شمار فراوانی از فیلم هایی که به گونه یی آشکار و سرراست موضوعات و مباحث روانپزشکی و روانشناسی را به تصویر نکشیده اند، برای شتاب بخشیدن به روند و فرآیند روان درمانی تکی و گروهی سود برد.فیلم درمانی درست همانند «کتاب درمانی» است، البته در کتاب درمانی، برهمکنش (تعامل) درمان جو با ادبیات و واژگان کتاب است، اما در فیلم درمانی این برهمکنش با نماها (تصاویر)، دیالوگ ها، موسیقی متن، دکور و صحنه پردازی و جریان سیال فیلمنامه (سناریو) رخ می نماید. البته فیلم درمانی هرگز نمی تواند یک رویکرد روان درمانی اصلی و اصیل همانند روان درمانی رفتاری- شناختی یا تحلیلی (روانکاوانه) باشد.
باید این واقعیت را صمیمانه و صادقانه گوشزد کرد که فیلم درمانی در بهترین حالت، یک «روان درمانی کمکی» برای شتاب بخشیدن به روند و فرآیند روان درمانی اصلی و اصیل است. از این رو لازم است «فیلم درمانی» به عنوان یک «شتاب بخش (کاتالیزور) روان درمانی اصلی» حتماً و حتماً از سوی روان درمانگر دارای آموزش های معتبر دانشگاهی انجام شود و به ابزار و دستاویزی نوین در چنگال شیادان کوشا در گستره درمان های آنچنانی بیگانه با دانش تبدیل نشود.
● گذر از بدگمانی فرویدی
«فروید» به سینما روی خوشی نشان نداد. هرچند «زیگموند فروید» پایه گذار علم روانشناسی نوین، هنگام ظهور سینما، به این پدیده جدید روی خوشی نشان نداد، اما سینما راه خودش را رفت و ثابت کرد می تواند مفاهیم روانشناختی را به خوبی به بیننده منتقل کند و بدین شیوه مراجعان را در دست یافتن به «بینش» یاری رسانده و در همین هنگام در «انگ و برچسب زدایی» از مشکل روانی و دشواری های بین فردی کوشش کند. آن دسته روانپزشکان، روانشناسان و مشاورانی که به مطالعه و ارزیابی روانکاوانه سینما پرداخته اند، شباهت های بسیاری را بین تماشای فیلم و فرآیند روانکاوی به دست آورده اند. شاید مهم ترین شباهت بین این دو، امکان «رویاپردازی آزادانه» آدمی هنگام تماشای فیلم باشد؛ به بیان دیگر آنچه هنگام تماشای فیلم اتفاق می افتد، «رها شدن ناخودآگاه ذهن و روان از زنجیرهای واقعیت و پرواز آزادانه» آن در راهی است که بدان شیوه در روانکاوی های فرویدی و پسافرویدی می توان به نشانه ها و تعارض های درون روانی بسیاری دست یافت. کسی که به تماشای یک فیلم می نشیند با برخی از شخصیت های فیلم همذات پنداری می کند و برای مدتی در طول فیلم از دنیای واقعی و گاه پردرد و رنج خویش به یک دنیای خیالی و ساختگی سفر می کند و پس از آن نیز در رویارویی با برخی از پدیده های زندگی، با الهام گرفتن از فیلم هایی که دیده است، می تواند تصمیمات سرنوشت ساز بهتری بگیرد.
«فروید» سرسختانه در برابر ایده های مختلف فیلمسازی ایستادگی کرد و به همه پیشنهادهایی که برای نظارت بر فیلم های روانشناختی به او داده شد، چنین پاسخ داد؛ «امور احمقانه همیشه در سینما به وقوع می پیوندند، من نمی خواهم همکاران روانکاوم را از همکاری با سازندگان فیلمهای سینمایی بازدارم زیرا نمی توان جلوی ساخت فیلم از ایده های روانکاوی را گرفت، اما چنین فیلم های برخاسته از اندیشه های روانکاوانه و سازندگان شان به پادوهایی می مانند که کنار دست استاد می ایستند. من خودم نمی خواهم وقتم را برای چنین کاری هدر دهم و امیدوارم هیچ گاه به شخصه ارتباطی با پروژه ساختن هیچ فیلمی پیدا نکنم.»
«فروید» به پدیده سینما، بسیار بدبین بود و چنان باور داشت که فیلم ها نمی توانند ایده های روانکاوی را آن گونه که او و برخی همکارانش به آن باور دارند، بازتاب دهند بلکه در واقع ممکن است سطح علمی چنین موضوع هایی را تا آن اندازه فرومایه، پست و ناچیز کاهش دهند که از آن چهره دیگری به مردم نمایش داده شود. اما امروزه ادامه دهندگان پیشرو و نواندیش راه «فروید» و روانپزشکان و روانشناسان دیگر از جمله متخصصان علوم شناختی-رفتاری، بدین واقعیت پیدا و پنهان اعتراف کرده اند که سینما می تواند به خوبی همه مفاهیم روانپزشکی و روانشناختی را بازشناسی کرده و به گونه یی اثرگذار و سودمند در خدمت دانش روانپزشکی، روانشناسی و مشاوره قرار دهد.
در واقع سینماگران، دست کم در ۵۰ سال گذشته ثابت کرده اند باور «فروید» در این گفته نادرست بوده است که «من دریافته ام امکان بازنمایی ایده های ما در سینما به شکلی آبرومند وجود ندارد». البته با تماشای برخی فیلم های سطحی، فرومایه و ضعیف در زمینه روانپزشکی و روانشناسی می توان به گونه یی با آن باور «فروید» همنوا شد، اما این ایراد سینما نیست بلکه کاستی برخی سینماگران کم مایه و بی دانش است که از بازتاب رخدادها و انگیزه های خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه آنها از نگاه روانکاوانه و نیز نشان دادن احساسات و رفتارهای آدمیان در رویارویی با ایستار (موقعیت)های گوناگون و اندیشه های خودکار (اتوماتیک) پیدا و پنهان و طرح واره(اسکیما)های ناهویدای پشت آنها ناتوان و شکست خورده بوده اند.
امروزه گروه نه چندان کم شماری از روان درمانگران به فیلم درمانی به عنوان یک شیوه روان درمانی افزون و کمکی اثربخش و سودمند در درمان برخی اختلالات روانی آدمیان می نگرند. البته باید پذیرفت در سود جستن از این روش درمانی همانند هر روش نوین و به تازگی پایه گذاری شده یی هنوز اختلاف نظرهایی بیان می شود زیرا بسیاری از فیلم هایی که با موضوع ها و درونمایه (محتوا)های روانشناختی ساخته شده اند، به خوبی نتوانسته اند مفاهیم مورد نظر روانپزشکان و روانشناسان را به بیننده منتقل کنند و این همان چیزی است که سال ها پیش از امروز، «فروید» نسبت به آن هشدار داده بود. اما شمار فیلم هایی که در این راه کامیاب و سرفراز بوده اند، روزبه روز بیشتر می شود؛ البته در دیدگاه کلی، متاسفانه هنوز بیشتر سینماگران خیلی به قواعد علمی دانش روانپزشکی و روانشناسی پایبند نیستند و شاید تنها از جنبه ها و جلوه های تصویری مفهوم ها و درونمایه (محتوا)های روانپزشکی و روانشناسی بهره می گیرند. مفاهیمی همانند ترس، هراس، اضطراب، استرس، اندوه، افسردگی، شیدایی، روان پریشی و.... تعریف های علمی ویژه خود را دارند که باید در آثاری که با رویکرد فیلم درمانی ساخته می شوند، به دقت در نظر گرفته شوند. هرچند «فروید» پایه گذار روانکاوی و از پیش برندگان روانشناسی نوین با ورود سینما به عرصه روان درمانی مخالفت می کرد، اما امروزه سینما آشکارا نشان داده است می تواند بازوی خوبی برای این دانش باشد. در حال حاضر بسیاری از روان درمانگران با تجویز هوشمندانه تماشای برخی از فیلم های تیزبینانه برگزیده شده به مراجعان شان (پس از فرمولیشن و کانسپچوالیزیشن مورد) به فرآیند درمان آنها شتاب بیشتری می بخشند.
در فیلم درمانی درمانگر با هیجانات بیمار سر و کار دارد و می تواند این هیجانات را هنگام تماشا یا پس از دیدن فیلم تحلیل کند. هنگام نمایش فیلم، کنش ها و واکنش هایی در ضمیر ناخودآگاه و نیمه آگاه آدمیان رخ می دهد که به بروز احساساتی مانند خشم و شادی و نمایه هایی چون خنده یا گریه منجر می شود. بدین ترتیب، برخی احساسات پنهان از ضمیر ناخودآگاه به ضمیر آگاه جریان یافته و تخلیه انرژی های روانی انباشته شده را فراهم می آورد. این پدیده برای بیمار آرامش و شادی پدید می آورد. فیلم های طنزآمیز و کمدی افزون بر تخلیه انرژی روانی، سطح افسردگی بیماران را نیز کاهش می دهند.
برآمد پژوهش های گروهی از دانشمندان در دانشگاه مریلند به طور کامل ثابت کرد تماشای فیلم های کمدی باعث می شود افراد شادتر و خوشنودتر باشند. همچنین نتایج این پژوهش هویدا ساخت تماشای فیلم های خنده آور به دلیل کمک به روان شدن جریان خون، برای سلامت قلبی -عروقی آدمی سودمند است. پژوهشگران اشاره داشته اند برآمد به دست آمده از این کار با یک دوره درمان از طریق مصرف داروهای قلبی و نیز داروهای افسردگی ستیز برابر بوده است. گروه پژوهشگران می گویند خنده در گشاد شدن شریان ها تاثیر دارد، اما پریشانی های روحی و روانی باعث تنگ شدن شریان ها می شوند. دکتر «مایکل میلر» رئیس گروه پژوهشی می گوید؛ «برآمد این پژوهش می تواند برای سینماگران و فیلم دوستان جالب باشد. مردم باید از این پس کوشش کنند برای داشتن روانی سالم و روحیه یی شاداب، در برگزیدن تماشای فیلم ها، سریال ها و برنامه های تلویزیونی دقت بیشتری داشته باشند.»
در روش فیلم درمانی، گاهی روان درمانگر همراه و در کنار مراجع به تماشای یک فیلم می نشیند. هدف این است که روان درمانگر با دیدن حالات مراجع و مشاهده اینکه او خودش را به جای کدام یک از شخصیت های فیلم می گذارد به ریشه ها و سرچشمه های مشکل او پی ببرد. در همان حال، روان درمانگر می تواند مراجع را تشویق کند همانند شخصیت فیلم با مشکلات به چالش پرداخته و جسارت داشته باشد.
در ایران به دلیل نبودن امکانات مناسب نمایش در مراکز درمانی و دوبله نشدن بیشتر فیلم ها این روش نمی تواند کاربرد فراگیر در همه جا داشته باشد. بدبختانه از بیشتر فیلم های ایرانی نیز (مگر شمار اندکی) به دلیل روند دور از ذهن، باورنکردنی و ساده انگارانه داستان فیلم و به ویژه پایان خوش تصادفی و شگفت انگیز آن نمی توان سود جست. البته آثاری همانند «سوته دلان» علی حاتمی، «دایی جان ناپلئون»، «آرامش در حضور دیگران» و «کاغذ بی خط» ناصر تقوایی، اغلب آثار و به ویژه «طعم گیلاس» عباس کیارستمی، «مرگ یزدگرد»، «رگبار» و «سگ کشی» بهرام بیضایی، «پستچی»، «آقای هالو»، «هامون»، «درخت گلابی»، «مهمان مامان» و «علی سنتوری» داریوش مهرجویی، «گنج قارون» سیامک یاسمی، «وادنگ»، «جوجه فکلی» و دیگر آثار ارحام صدر، و برخی آثار تمدن قبل از انقلاب، «شب های برره» مهران مدیری، «ماهی ها عاشق می شوند» علی رفیعی، «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن» نادر ابراهیمی، «قصه های مجید» کیومرث پوراحمد، «طبل بزرگ زیر پای چپ» کاظم معصومی و حتی «ازدواج به سبک ایرانی»، «قرمز» و.... می توانند هر یک در جایگاه ویژه خود بر پایه مکتب فیلم درمانی سودمند و دگرگون ساز باشند. در این بین من به ویژه از «سوته دلان»، «دایی جان ناپلئون»، «گنج قارون»، «رگبار»، «سگ کشی» و «درخت گلابی» سود فراوانی در شتاب بخشیدن به روند روان درمانی شناختی -رفتاری برده ام.
بر پایه نظریه های گوناگون روانشناسی، می توان تاثیر فیلم را روی احساسات، عواطف، اندیشه و شناخت مان تبیین کرد. در روان درمانگران هم مانند دیگر قشرهای اجتماع، شیفتگان و دلبستگان فیلم فراوانی پیدا می شوند.
آنها دریافته اند از هنگام یونان باستان، «نمایش» می تواند اثرهای روان شناختی سودمند و کارسازی داشته باشد. ارسطو در کتاب بوطیقا چنین گفته است؛ «تراژدی باید رحم و ترس را برانگیزد تا تخلیه هیجانی ممکن شود.» روان درمانگران می دانند که این جمله شکوهمند آغاز تبیین «هنردرمانی» در دنیا است. بیش از دوهزار سال بعد فروید از واژه «کاتارسیس» (تخیله هیجانی) در درمان بیمارانش سود جست؛ اما آنکه استفاده درمانی از نمایش را آغاز کرد، یک روانشناس خلاق به نام «مورنو» بود. او واژه «سایکودراما» یا «روان نمایشگری» را در دهه ۱۹۳۰ ابداع کرد. در همین دهه یک پزشک انگلیسی از واژه «دراماتراپی» استفاده کرد که دقیقاً معنای تئاتردرمانی را می دهد. در بیشتر روش های سایکودراما و تئاتردرمانی بیمار کاملاً کنش مند (فعال) است.
به همین دلیل «سایکودراما» همانند «رقص درمانی» از همان سال ها به عنوان یکی از روان درمانی های مهم پذیرفته شد. هویدا نیست چه کسی برای نخستین بار از سینما برای شتاب بخشیدن به درمان سود جست، اما «برنی وودر» انگلیسی خود را بنیانگذار این روش در سال ۱۹۸۸ می داند.
آیا تماشای یک فیلم با تم مشخص از پیش درست برگزیده شده می تواند بیننده را در چیره شدن بر مشکلات جاری زندگی روزمره یا کنار آمدن با رخداد سترگ ناگواری که به تازگی برایش پدید آمده است، یاری رساند؟ برای نمونه، آیا تماشای فیلم «درگذشتگان» می تواند شما را در کنار آمدن با فاش شدن ناجوانمردانه رازهای شخصی تان کمک کند؟ آیا فیلم «ملکه» می تواند شما را به اندیشیدن درباره جایگاه تان در طبقه اجتماعی تان وادار کند؟ و آیا فیلم هایی همچون «نامه هایی از ایووجیما»، «نجات سرباز رایان»، «خط سرخ باریک» و «طبل بزرگ زیر پای چپ» می توانند در رابطه با ستیز و کینه توزی آدمیان در برابر تعارض ها و تضادها، نکته هایی را به شما بیاموزند؟
هواداران «سینمادرمانی» افزون بر تکان دادن سر، چنین بیان می کنند که این فیلم ها و دیگر فیلم هایی همانند اینها می توانند ما را در دست یافتن به تغییر در شیوه یی که می اندیشیم، احساس می کنیم و با فراز و فرودهای زندگی مان روبه رو می شویم، یاری رسانند.
امروزه شمار افزون تری از روان درمانگران، تماشای فیلم هایی را که به گونه یی ویژه و بنا بر مفهوم سازی و فرمولیشن مراجع، برگزیده شده اند، به آنان پیشنهاد می کنند. آماج این درمانگران در گام نخست این است که مراجعان را در کاوش و دست یافتن به ویژگی ها و اندیشه های خودآگاه، نیمه خودآگاه و ناخودآگاه روان و اندیشه های خودکار و طرحواره های شناختی ذهن شان به پیش برانند. برخی روان درمانگران حتی از این نیز پیشتر رفته و بسته هایی از فیلم های برگزیده شده برای هر بیماری یا مشکل را در ذهن خویش آماده دارند تا همانند فرآیندهای قدیمی تر «کتاب درمانی»، «هنردرمانی»، «موسیقی درمانی» و...، فیلم(سینما) درمانی» را به عنوان یک شیوه سودمند و یاری بخش روان درمانی، بنیادی نیرومندتر و استوارتر ببخشند.
بی گمان، «فیلم (سینما)درمانی» توانسته است مراجعان اینان را در چیره شدن و گذر از موانع و مشکلات پیش رویشان به گونه یی اثربخش و کارساز یاری رساند. بدین ترتیب، روان درمانگران اندازه دستیابی به آماج درمانی خود را دست کم در اندازه «موسیقی درمانی»، «هنردرمانی»، «کتاب درمانی» و... ارزیابی کرده اند تا بر آن پافشاری داشته باشند.
کتاب هایی با نام و عنوان هایی همچون «دو فیلم اجاره کن و بیا تا بامداد درباره آن به گفت وگو بپردازیم» و «سینمادرمانی برای دلباختگان» بی بنیاد نگاشته نشده و نویسندگان ناآشنا و بی دغدغه یی ندارند. دکتر «گری سولومون» پروفسور روانشناسی دانشگاه نوادای جنوبی و نویسنده کتاب «نسخه نویسی درمان با تصاویر متحرک» می گوید «سینمادرمانی» فرآیندی است که از فیلم های سینمایی و تلویزیونی که استفاده های درمانی از آنها ممکن است، بهره می گیرد.
او می افزاید؛ «این شیوه می تواند اثر مثبتی بر بیشتر مراجعان (به استثنای آنان که از اختلالات روانپریشانه (سایکوتیک) رنج می برند) داشته باشد.» دکتر «سولومون» سخنرانی های بسیاری برای زندانیان دربند در زندان داشته است تا ایشان چگونگی سود جستن از فیلم ها را به عنوان درمانی برای رهایی از گرفتاری های کنونی بیاموزند و زندگی و سرنوشت شان را دچار دگرگونی کنند.
دکتر «سولومون» می گوید؛ «شیوه درمان دو نفره و رودر رو بی گمان شیوه یی شناخته شده، راستین و سودمند است اما «فیلم(سینما) درمانی» گزینه یی دم دست است که خود مراجع می تواند حتی در خلوت خود و به تنهایی، آن را به کار بندد و آثار سودمند مداخله در شیوه اندیشه و اجرای روزمره اش را شاهد باشد. آنچه مهم است این است که تم و درونمایه (محتوا) فیلم ها آنچنان به دقت و ژرف نگری، بر پایه مشکلات مراجع و مفهوم سازی (کانسپچوالیزیشن) و جمع بندی (فرمولاسیون) آنها از سوی روان درمانگر برگزیده شوند که بیشترین نزدیکی و همخوانی را با گرفتاری ها، دشواری ها و وضعیت او داشته باشند.»
او برای نمونه، فیلم «هوشیار و رها باش» را برای آنان که خود یا محبوب شان گرفتار مشکل سوءمصرف مواد هستند و فیلم «ماگنولیاهای پولادی» یا «ساحل ها» را برای آنان که درگیر روابط عاطفی و عاشقانه پرفراز و فرود یا به دنبال کنار آمدن و سازگار شدن با سوگ از دست رفتن معشوق بوده اند، پیشنهاد می کند.
دکتر «سولومون» می گوید؛ «هنگامی که مراجع این گونه فیلم ها را از سوی روان درمانگر و برای آماج درمانی به تماشا می نشیند، هنگام و پس از دیدن هر یک از فیلم ها به «بینش» و «قضاوت» نوینی دست پیدا می کند که خود او و همچنین روان درمانگرش را در راه چیرگی بر مشکلات کنونی اش همانند وابستگی (اعتیاد) و رها ساختن (ترک) سوءمصرف مواد، یاری فراوان می رساند.» در عمل، «فیلم درمانی» با دگرگون ساختن قضاوت و بینش مراجع دردمند، اراده و انگیزه لازم برای پدید آوردن آهسته اما پیوسته تغییر در شیوه اندیشه و رفتار و زندگی روزمره را فزونی می بخشد.
دکتر «برژیت وولز» روان درمانگری که سال هاست در ایالت اوکلند به سینما(فیلم)درمانی می پردازد، بر این باور است که شناسه و سویه یگانه یی را از این روش درمانی نمی توان بیان کرد. او در کتاب خود (کتاب عملی سینمادرمانی؛ راهنمای خودیاوری برای سود جستن از فیلم های سینمایی برای بهبود و رشد) حتی به واژه یی به نام «سینمادرمانی پاپ کورنی» اشاره کرده که تماشای یک فیلم، تنها برای رهایی از زیر بار تنش و فشار هیجان ها و اندیشه های خودکار منفی را دربر می گیرد. با این سویه از سینما(فیلم) درمانی به باور دکتر «وولز»، سنگین تر از سینما و سبک تر از درمان های شناخته شده است. او می گوید؛ «آنگاه که گیتی برایتان رنج آور و غیرقابل تحمل می شود، شاید هیچ چیز جز فیلمی مناسب و همخوان با مشکل کنونی تان و یک بسته از ذرت بوداده (یا هر خوراکی دوست داشتنی دیگر) نتواند شما را از نظر روحی - روانی یاری رساند.»
با وجود آنکه هنوز به نسبت شمار اندکی از روان درمانگران به گونه یی هویدا تا بدانجا که بسته یی از پیش برگزیده شده برای «فیلم درمانی» مراجعان شان فراهم نیاورده اند، اما واقعیت غیرقابل انکار این است که بیشتر روانپزشکان، روانشناسان و مشاورانی که در برابر واژه «فیلم درمانی» یا «سینمادرمانی» به رویارویی و مقاومت پرداخته اند، خود هرازچند گاهی طی دوران کار حرفه یی خود در جایگاه مشاوره و روان درمانی، تماشای برخی فیلم ها به مراجعان شان پیشنهاد کرده اند. آیا این همان فیلم هایی نبوده که در هنگامه یی دشوار و به دوش ناکشیدنی برای خود این درمانگران و مشاوران (همانند خواندن برخی کتاب ها) اثری خوشایند، بینش آور و رهایی بخش داشته است؟
نگرشی ژرف و موشکافانه به تاریخ سینمای میهن خودمان، این نکته را به روشنی نمایان می سازد فیلم هایی که در سبک و سیاق «سینمای عامه پسند» (ناروشنفکرانه،) درست و خوش سلیقه ساخته شود، با وجود یورش سنگین و زیر پرسش برده شدن از سوی بسیاری از منتقدان و مخالفان این سبک از سینما، توانسته است برای دهه ها اثر آرام کننده و نقش رهایی بخش خود را انجام دهد. شگفت آنجاست بسیاری از آنان که برای بیش نمایی گزافه آمیز و نمایشگرانه خود، چنین فیلم هایی را بی ارزش، «آبگوشتی» و چندش آور برمی شمرند، خود در هنگام بلاها و خطاها، ناز و افاده های شبه روشنفکرانه را کنار گذاشته و به همان ساخته های سیاه و سپید کهنه رو می آورند. «گنج قارون»، فیلمی است که هنوز و پس از گذشت نزدیک به نیم سده، در راستای پذیرش آسان خویشتن، کنار آمدن با واقعیت های زندگی و برآوردن رضایت و شادکامی از دل و درون ناکامی ها، درویش مسلکی، قناعت پیشگی و دوری از آزمندی (جاه طلبی) و بلندپروازی و امید به پروردگار بخشنده مهربان و سپاسگزاری و راضی بودن به خواست و پسند او در میهن ما بی همتاست و البته همه این الگوها و آموزه ها را با خوش سلیقگی و هوشمندی آنچنان آهسته و پیوسته ارائه می کند که به غرقه سازی (فلودینگ) و بیزاری (اورسیون) از این آموزه های اخلاقی و معنوی کهن نینجامد. البته بی گمان من نیز همچون هر بیننده دیگر ممکن است با همه اجزای این فیلم، هم آوا و همنوا نباشم، اما پدید آمدن چنین اثری را در چارچوب جایگاه و هنگام تاریخی آن ارزیابی کرده و به قضاوت می نشینم.
نمایشنامه های تلویزیونی «وادنگ»، «مست»، «من می خوام» و فیلم هایی همچون «شب نشینی در جهنم»، «جوجه فکلی»، «ماجراهای صمد و سرکار استوار»، «دایی جان ناپلئون» و این اواخر فیلم «مکس» و همچنین سریال هایی همانند «روزی روزگاری»، « شب های برره» و... همگی از جمله ابزارها و دستمایه هایی هستند که از سوی فیلم(سینما) درمانگر ایرانی می توانند به خوبی بر پایه تکنیک شناختی -رفتاری «پرت نمودن حواس» (دیس تراکسیون) برای رهایی از تنش و فشار زندگی روزمره به کار برده شوند. این ساخته های سینمایی را می توان به گونه یی اثرگذار و سودمند به داروها و رفتاردرمانی هایی بر پایه سود جستن از بازی بولینگ، پرتاب دارت، پیاده روی کوهنوردی، اکوتوریسم و گردش در طبیعت بکر و آزاد خداوندی، موسیقی کلاسیک (باخ، بتهوون، موتزارت، شوپن، ویوالدی و...) و هنردرمانی افزود. نقش سینما در درمان را باید افزون تر از سرگرمی بر پایه تکنیک شناختی -رفتاری «پرت نمودن حواس» (دیس تراکسیون) دید. به راستی کدامین روش همچون «فیلم(سینما)درمانی» با همان «بر باد رفته» قدیمی می تواند به تنهایی تا این اندازه در به بینش رساندن مراجع نسبت به کردارها و رابطه های خودویرانگرانه مرزی -آشوبناک (بوردرلاین)اش نقش داشته باشد؟ کدامین ابزار همچون «سقوط (هیتلر)»، «دزیره»، «شیرهای جوان» و «نامه هایی از ایووجیما» می تواند آدمیان را درباره پندارها و کردارهای خودشیفته (نارسیسیستیک)شان به بینش رساند؟ نیک بنگریم و ژرف بیندیشیم که آیا «وادنگ»، «شب های برره» و «مکس» آیینه تمام نمای شیوه کردار ما ایرانیان نبوده و نیستند؟
فیلم درمانی همانند هر درمان دیگری محدودیت هایی دارد؛ درمانگرها باید از فیلم ها به عنوان یخ شکن بهره گیرند. اگر همه یا بیشتر جلسه روان درمانی با سخن گفتن و نقد یا تفسیر خود فیلم از سوی مراجع یا درمانگر بگذرد، زمان چندانی برای روان درمانی باقی نمی ماند. در واقع، بخشی از جلسه روان درمانی - بسته به اینکه زمینه و سویه روان درمانی، از گونه شناختی -رفتاری یا روانکاوانه یا التقاطی (آمیزه یی از هر دو) باشد- به فیلم درمانی اختصاص می یابد. در بیشتر این بخش از جلسه روان درمانی نیز باید نخست به بیان برداشت بیمار از روند داستان و رخدادهای فیلم و تفسیر شخصی او از ماجرا و سپس به ارائه آماج درمانگر از پیشنهاد تماشای این فیلم و تصحیح برداشت و تفسیر بیمار از رخدادها و شخصیت های داستان فیلم و روند کلی ماجرای آن پرداخته شود.
دو نکته مهمی که درمانگر برای پیشگیری از هدر رفتن وقت جلسه روان درمانی - پس از مفهوم سازی (کانسپچوالیزیشن) و جمع بندی (فرمولیشن) بیمار و مراجع- باید بدان توجه کند، این است که نخست، آستانه درک و نیز تحمل بیمار را درست ارزیابی کند و دوم اینکه از این اطمینان حاصل کند که درونمایه (محتوا) یا دست کم مضمون داستان، رخدادها و شخصیت های فیلم با اختلالات و مشکلات محور یک و همچنین اختلالات و ویژگی های شخصیتی (محور دو) بیمار همخوانی یا دست کم همراستایی داشته باشد.
نکته مهم دیگری که باید از سوی درمانگر در پیش چشم و ذهن نشانده شود، این واقعیت است که همه الگوهای فیلم ها، درست و سالم نبوده و همه رخدادها و شخصیت های فیلمنامه ها به گونه یی واقع بینانه و راست مدارانه پرداخته و ارائه نمی شوند. برای نمونه، در فیلم گیرای «زیبای امریکایی»، مرد چاره رهایی از تعارض ها و تضادهای خود در رویارویی با واقعیت های پیرامون و سرکوب و واپس زنی دیرینه و همیشگی خواسته هایش را در گریز و کناره گیری از اجتماع می یابد و به ناگاه، درست پیش از مرگ ناگهانی خود در کمال خوش اقبالی به گونه ویژه یی از روشنگری و شهود دست پیدا می کند. چنین داستان و رخدادی تا چه اندازه در زندگی و مرگ مردمان پیش چشم و ذهن می آید؟
از این روست که فیلم درمانگر نباید درست موبه مو طبق روند داستان فیلم پیش رود؛ اگر او فیلمی را فقط برای بهره گرفتن از نما و سکانسی از آن برگزیده و به بیمار و مراجع پیشنهاد می کند، باید این واقعیت را پیش تر به بیمار و مراجع گوشزد کند. در چنین مواردی اشاره بی درنگ و سرراست (مستقیم) به آن نما و سکانس ویژه، اثرگذاری آن را به شدت کاهش می دهد. پس بهتر است بدون چنین اشاره یی، فیلم درمانگر فقط باید به بیمار یادآور شود که خواست و آماج او از پیشنهاد تماشای این فیلم، به منظور سود جستن از یک یا چند نما و سکانس ویژه و یگانه است که امیدوار است بیمار بدان ها دست یافته و از آنها برخوردار شود. درمانگر باید به بیمار این اطمینان را بدهد که چنانچه او خود نتواند به این نما و سکانس بااهمیت دست پیدا کند، او خودش در جلسه روان درمانی پس از تماشای فیلم، بدان اشاره کرده و بحث درباره آن را آغاز خواهد کرد.
از جمله کتاب هایی که تاکنون درباره فیلم درمانی نگاشته و منتشر شده است، می توان به کتاب های «دو فیلم اجاره کن تا بامداد فردا درباره اش سخن گوییم» نوشته روانشناس تگزاسی، «جان دبلیو هسلی» «فیلم درمانی، به پیش بردن درمان» نوشته دکتر «اف. یولوس» و «راهنمای خودیاری دختران در برگزیدن فیلم هایی برای هر خلق و حالی» نوشته «نانسی پسکه» و «بورلی وست» اشاره کرد. آنچه در همه این کتاب ها بدان توجه داده شده است، این است که مردم از این دیدگاه به فیلم ها بیشتر از سرگرمی آوایی و نمایی (صوتی و تصویری) یا پدیده یی تفننی و شادمان ساز در قرار ملاقاتی احساسی و هیجان مدارانه بنگرند.
فیلم درمانگران چنین بیان می کنند که مردمانی که در دست یافتن به نماها، نشانه ها و ریشه های مشکلات شان ناتوان یا دارای دشواری هستند، می توانند به گونه یی آسان آنها را در کاراکترهای فیلم روی پرده سینما یا تلویزیون خانگی بیابند و قضاوت و بینش (Insight) خود را بالاتر ببرند. دکتر «وودراو دونووان» روانپزشک در کورته مادرا می گوید؛ «فیلم ها می توانند نکته های مورد بحث را برجسته و نمایان ساخته، به بیماران و مراجعان روانپزشکان، روانشناسان، مشاوران، روان پرستاران و مددکاران این شانس و فرصت را بدهند که از آن چیزهایی سخن بر زبان آورند که پیش از این برایشان چندان آشکار، رو و لمس شدنی نبوده است و تا پیش از مراجعه کنونی، درباره آن با درمانگر و حتی دوستان، بستگان و آشنایان خود به گفت وگو بپردازند.»
دکتر «نانسی فیهان» یک زوج درمانگر و خانواده درمانگر در سانتاروزا می گوید؛ «فیلم درمانی شیوه یی بسیار سودمند برای به چنگ آوردن موضوعات حساس زندگی پیشین و کنونی مراجعان و راه آسانی برای رفتن سر اصل موضوع و پرداختن به نکات مهم زندگی زناشویی همسران است. آغاز کردن زوج درمانی با بحث درباره مشکلات بنیادین کاراکترهای یک فیلم از رویاروی ساختن (کانفرانتیشن) سرراست مراجع بسیار آسان تر و در موارد فراوانی سودمندتر است.»
او می افزاید؛ «برای مردمانی که بینش و آگاهی چندانی به خواست ها، اندیشه ها (افکار) و احساس های خود ندارند، فیلم ها به روند دست یافتن به بینش و خودآگاهی شتاب می بخشند یا دست کم دریچه یی برای نگاه کردن به آنها می گشایند.»
یکی از کاربردهای مهم فیلم (سینما)درمانی، سود جستن از آن در زوج درمانی، خانواده درمانی و مشاوره های پیش از پیوند (ازدواج) و جدایی (طلاق) است. در چنین زمینه هایی، فیلم هایی که با هوشمندی و ژرف نگری از سوی مشاور و روان درمانگر برگزیده می شوند، می توانند به خوبی هر دو سوی رابطه را در شناخت و بینش پیدا کردن نسبت به ویژگی ها و اختلالات شخصیتی، خلقی، اضطرابی، وسواسی و حالات روان پریشانه احتمالی زودگذر یا پایدار خود و آدم روبه رو یاری رسانند. سود جستن از فیلم (سینما) به ویژه در شناساندن ویژگی های پررنگ و مختل شخصیت های شگفت انگیز و نامعمول کلاستر A یعنی خرافه گرا- شگفت انگیز (اسکیزوتایپال)، بدگمان- سرنخ جو (پارانوئید)، تنهایی گزین- درخودمانده (اسکیزوئید) و نیز کلاستر B یعنی مرزی- آشوبناک (بوردرلاین)، خودشیفته (نارسیسیستیک)، نمایشگر (هیستریونیک) و جامعه ستیز (آنتی سوشیال) که مقاوم به درمان و دگرگونی هستند، بسیار بجا و مقرون به صرفه خواهد بود. هیچ کتاب یا جلسه مشاوره یی نمی تواند همانند فیلم های «سگ های پوشالی»، «افسانه ۱۹۰۰»، «خیابان هانوور»، «ماری آنتوانت»، «مادام بوواری»، «امتیاز نهایی»، « فانی و الکساندر»، «جانشین هادساکر» و... یک خانم نمایشگر (هیستریونیک)- وابسته (دیپندنت) را نسبت به ویژگی های پررنگ، مختل و آمیخته به هم درخودمانده- تنهایی گزین (اسکیزوئید- آسپرگر) و نظام مند-قانون مدار (وسواسی- جبری) خواستگار، نامزد یا همسرش و فرجام و سرانجام زناشویی شان هشیار و آگاه سازد. فیلم گیرا و اثرگذار «امتیاز نهایی»، به باور من فیلمی است که مشاوران، روانشناسان و روانپزشکان هوشمند و دوراندیش باید تماشای آن را (دست کم برای سنجش و آموزش «اندازه همتایی غریزی» دو سوی زناشویی) به هر دو آدمی که برای مشاوره پیوند (ازدواج) نزد آنها می آیند، پافشارانه پیشنهاد کنند. جالب آنکه واژه انگلیسی که از سوی کارگردان اندیشه گرا و ژرف نگر فیلم، «وودی آلن» به عنوان نام فیلم برگزیده شده است، به دو مفهوم اشاره داشته و دارای دو بار معنایی همزمان است؛ «امتیاز نهایی» بازیگر پیروز در بازی تنیس و «اندازه همتایی» همسران در زندگی و پیمان زناشویی شان. هرچند رویکرد همیشگی «وودی آلن» در همه فیلم هایش نگاه یا نیم نگاهی بردبارانه به شورمندی زیستی، غریزی و کشش های زناشویی بوده و هست، اما به باور من اندازه همتایی آدمیان از دیدگاه و چشم انداز شورمندی زیستی و غریزی در هیچ یک از فیلم های او همانند فیلم «امتیاز نهایی» مورد ارزیابی و بحث قرار نگرفته است. هنرمندی «وودی آلن» در این فیلم آن بوده که در کنار بهره گرفتن از هنرپیشه های گیرا، نگذاشته است پیام ضمنی نمایشنامه نویس و کارگردان فیلم گرفتار بی پروایی شود. این گونه است که «امتیاز نهایی» به ابتذال کشیده نشده و در وادی فرومایگی یا گیشه گرایی فرونمی افتد.
جوانان استعداد شگفت آوری در برگزیدن همسری ویرانگر برای خود دارند و در کنار گذاشتن این گونه افراد پس از مشاوره پیوند (ازدواج) ستیز و سرسختی فراوانی از خود نشان می دهند. این ویژگی در دختران برخوردار از ویژگی های پررنگ و مختل شخصیت های کلاستر B و نیز وابسته (دیپندنت) بسیار بیشتر و شایع تر دیده می شود. به باور من، سنجش هفت معیار در هر مشاوره پیش از ازدواجی لازم و سرنوشت ساز است؛
۱) همتایی ویژگی های شخصیتی دو سوی پیوند
۲) شباهت ویژگی های شخصیتی پدران و مادران دو نفر (که به خوبی می تواند ما را از همتایی دیگر ویژگی های احتمالی شخصیتی ناپیدای آمیخته به ویژگی های آشکار و برجسته دو نفر مطمئن سازد)
۳) همتایی شورمندی زیستی، غریزی و جنسی دو نفر
۴) همتایی کلاس اجتماعی - اقتصادی دو نفر
۵) همتایی ارزش ها و نگرش های فرهنگی - مذهبی (و سیاسی - آرمانی) دو نفر
۶) همتایی سنی - نسلی دو نفر
۷) همتایی تحصیلی - حرفه یی دو نفر.
بسیاری از مراجعان مشاوره پیش از پیوند (ازدواج)، به ویژه جوانان دانش آموخته هوشمند و ژرف نگر، آن اندازه شناخت و بینش دارند که همتایی های چهارم تا هفتم را خود مورد سنجش و ارزیابی قرار دهند؛ اما آن سوراخی که آنان از آن گزیده می شوند، سه همتایی نخست است که خود افراد - چنانچه مورد ارزیابی های شناختی طرح واره (اسکما)نگر یا روانکاوانه (سایکوآنالیتیک) قرار نگرفته و به بینش درباره ویژگی های شخصیتی خود نرسیده باشند- توان ارزیابی و سنجش آنها را تا اندازه لازم و کافی نخواهند داشت. خوشبختانه کتاب در دست انتشار «عشق ویرانگر» دکتر «براد جانسون» و دکتر «کلی موری» با برگردان خانم ها «زهرا حسین زاده» و «الهام شفیعی» به خوبی می تواند دو سوی پیوند (ازدواج) را در دست یافتن به ویژگی های پیدا و پنهان شخصیت خود و پدر و مادرشان یاری رساند. البته خواندن این کتاب هرگز نمی تواند جایگزین مراجعه برای انجام مشاوره پیش از پیوند (ازدواج) شود. اما هنوز کتابی برای ارزیابی تله سترگ و سرنوشت ساز بیشتر پیوندهای زناشویی، یعنی همان «اندازه همتایی شورمندی زیستی و غریزی » در دسترس نیست. مکتب نوین فیلم(سینما)درمانی به خوبی می تواند مشاور و مراجع را در این زمینه یاری رساند.آدم های فراوانی تاکنون چنین بیان کرده اند که تماشای یک فیلم یا خواندن یک کتاب از سوی آنان، زندگی و سرنوشت شان را دگرگون ساخته و حتی نجات داده است. به باور من تماشای درست، دوراندیشانه و ژرف نگرانه فیلم «عروس فرنگی» در سال های دهه ۴۰ به احتمال فراوان می توانست بسیاری را از شکست و ناکامی در پیمان زناشویی بازدارد. آنچنان که شاید تماشای فیلم هایی همچون «سگ های پوشالی»، «خیابان هانوور»، «ماری آنتوانت»، «مادام بوواری» و «امتیاز نهایی» می توانست «فروغ فرخزاد» و دیگران را دربرگزیدن درست همسر راهنمایی کند. این واقعیت به سال ها و دهه ها پیش از پایه گذاشته شدن دو مکتب فیلم(سینما)درمانی و کتاب درمانی بازمی گردد. فیلم «آوای موسیقی» -که در ایران با نام «اشک ها و لبخندها» با هنرمندی دوبله و با کامیابی خیره کننده در گیشه به نمایش سپرده شد- از دسته فیلم هایی بوده است که برای میلیون ها نفر از کودکان، نوجوانان، جوانان و حتی میانسالان بارها و بارها اثرات سودمند درمانی داشته و دارد. فیلمی که گزیده پیامش را می توان همان «پایان شب سیه، سپید است» و «خدا گر زحکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری» دانست. بی گمان فیلم هایی همانند «آوای موسیقی» (اشک ها و لبخندها)، «بر باد رفته»، «کازابلانکا»، «همشهری کین» و در میهن ما «دایی جان ناپلئون»، «سوته دلان» و... که بیشترین شمار تماشای تکراری از سوی یک بیننده را داشته اند، به جز نکته های نغز داستانی و سینمایی، دربردارنده ارزش ها و اثرات مرهم گونه و درمانی روان شناختی (روانکاوانه یا شناختی -رفتاری) نیز بوده اند.
● واقعیتی که درباره ساخته های سال های تازه سپری شده همچون «زندگی زیباست»، «پیانیست»، «ذهن زیبا»، «فهرست شیندلر»، «کتاب (دفترچه) سیاه» و مانند آن از این توان برخوردارند که درست همانند کتاب «انسان در جست وجوی معنا»ی دکتر «ویکتور فرانکل» به مراجعان درمانده و بی امید روان درمانگران قوت قلب و روحیه دهند که آنها تیره روزترین و نگون بخت ترین آفریده های پروردگار در گیتی نبوده و نخواهند بود و بسیاری درد و رنج های سنگین تر و طاقت فرساتر از آنان داشته اند اما با اراده و پشتکار کامیاب شده اند تا بر این مشکلات به نظر بی پایان چیره شوند.
درمانگر می تواند بیمار را تشویق کند تا همانند شخصیت فیلم با مشکلات رنج آور زندگی به چالش و رویارویی بپردازد و جرات و جسارت چیره شدن بر آنها در واپسین گام را همواره به یاد داشته باشد. اما آیا فیلم ها می توانند جایگزین داروهای روانپزشکی (اعصاب و روان) در دوره های حاد اختلالات (بیماری ها) شوند؟
واقعیت آن است که آن هنگام که داروها برای فرونشاندن دوره حاد اختلال (بیماری) لازم و ضروری هستند، هیچ کدام از دیگر روش های درمانی حتی رفتار درمانی شناختی و روان درمانی روانکاوانه نمی توانند جانشین دارودرمانی شوند. تنها در دوره حاد برخی اختلالات (بیماری ها) همچون اختلال روان گسیختگی (اسکیزوفرنی) و افسردگی ژرف و شدید مالیخولیایی (ملانکولیک)، روان پریشانه (سایکوتیک) یا دوقطبی (مانیک -دپرسیو)، درمان با تشنج های الکتریکی (الکتروشوک مغزی) در چند جلسه محدود می تواند گهگاه به عنوان جانشین داروهای روانپزشکی (اعصاب و روان) و اغلب به عنوان همراه و مکمل آنها در فرو نشاندن اندیشه ها و ادراکات روان پریشانه (سایکوتیک)، خواست به خودکشی و دیگرکشی و... به کار برده شود.
بی گمان، نه تنها فیلم درمانی، که هیچ کدام از دیگر درمان های کمکی و سودمند نمی توانند جایگزین دارودرمانی هایی که شتابان در حال پیشرفت بوده و هستند، بشوند. این نکته را فیلم درمانگر واقع بین و واقع پذیر باید همواره پیش چشم و ذهن خویش نشانده باشد وگرنه پیش از هر چیز، نخست روند و فرآیند فیلم (سینما) درمانی خودش به شکست و ناکامی کشیده خواهد شد.
هیچ یک از پیامدها و پدیده های درمانی این شیوه درمانی کمکی و کاتالیزورگونه (شتاب بخش) در دوره یی که بیمار دچار علائم و نشانه های روان پریشانه (سایکوتیک)، افسردگی ژرف و شدید (ماژور)، تک قطبی (دپرسیو) و دوقطبی (مانیک -دپرسیو) و اضطراب های شدید ویرانگر (همانند حملات اختلال هول و هراس؛ پانیک و فوبیا) است، رخ نخواهد داد.
خودرویی که باتری اش کاملاً خوابیده است، نیاز به جایگزین شدن باتری یا دست کم باتری دیگر دارد که در کنارش قرار گرفته و سیم به سیم دوباره شارژ شود؛ مغزی هم که پیام رسان های عصبی (نوروترانسمیترها)اش دچار کاستی و تباهی شده است برای آنکه بتواند نیرو و امواج الکتریکی مغزی را دوباره پدید آورده و به گردش اندازد، نیازمند شارژ گرفتن دوباره از طریق تنظیم و تعادل سطح و اندازه این پیام رسان های عصبی یاخته (نورون)های عصبی -مغزی است. این وظیفه یی است که داروها و گهگاه درمان با الکتروشوک بر دوش دارند.
«کیت جانسون» در دانشگاه بری فلوریدا از فیلم ها برای آموزش مفاهیم پیچیده به دانشجویان خود بهره می گیرد. او برای نشان دادن اینکه قطع داروها چگونه به سلامت روانی بیماران اعصاب و روان آسیب می زند، از فیلم «فرشته کوچولو» سود برده است.
در حالی که در زمینه درمان های پیکری، رشته های تخصصی پزشکی و پیراپزشکی هر روز به سوی دست یافتن به شیوه های درمانی و کمک درمانی نوین و تازه یی هستند، بسیاری از روانپزشکان، روانشناسان و مشاوران گرایش بدان دارند که در برابر شیوه های نوین درمانی و کمک درمانی، محتاطانه و محافظه کارانه برخورد کنند. هرچند باید این واقعیت را در نظر داشت که در زمینه کاری تخصصی «روانپزشکی، روانشناسی و مشاوره»، شیاد گری و دغل بازی نا متخصصان بسیار فراتر از عرصه کاری تخصصی «پزشکی و پیراپزشکی پیکری» بوده و هست. به هر حال فیلم درمانی هم از این واکنش کهن درمانگران در امان و برکنار نبوده است و به ویژه در ایران به آن با نگاهی بدبینانه و محافظه کارانه نگریسته می شود. در حالی که فیلم درمانی گزینه شگفت انگیز و باور ناپذیری نیست. فیلم (سینما)درمانی امتداد طبیعی همان شیوه قدیمی «کتاب درمانی» است که از سوی «ویلیام» و «کارل منینگر» در کلینیک منینگر در دهه ۱۹۳۰ شناسانده شد. در کتاب درمانی از خواندن متن از سوی درمانجو برای شتاب بخشیدن به درمان سود جسته می شود. طبیعی است در هنگامه چرخش و دگرگون شدن سرگرمی از سمت کتاب به سوی فیلم و سینما، برای چنین آماجی درمانگران نیز از کتاب به فیلم (سینما) رو آورند به ویژه آنکه فیلم می تواند راه میانبر کارا و سودمندی برای رسیدن به آن آماج باشد.
دکتر «فیهان» می گوید؛ «در فرهنگ امروز ما آدمیان، تماشای پنج فیلم سینمایی برای یک جوان یا میانسال بسیار آسان تر است تا فرستادن او به خانه و خواندن یک کتاب در تنهایی. این بدین معنا نیست که من فیلم های سینمایی را بر کتاب برتری می بخشم، اما واقعیت این است که مردمان با تماشای فیلم ها بسیار بهتر و ساده تر کنار می آیند تا با خواندن کتاب. البته این خود بستگی به شیوه اندیشه هر مرجع درمانگر دارد.»
سود جستن از فیلم درمانی تا به آنجا پیش رفته است که انستیتوی روانکاوی سانفرانسیسکو هر سال فهرستی از ۱۰ فیلم برگزیده روانشناسانه را اعلام می کند و کارگاه ها و سمینارهای حرفه یی و آموزشی را در راستای شناساندن فیلم درمانی به عنوان شیوه یی سودمند و اثربخش برگزار می کند. از سال ۱۹۹۹، متخصصان مشاوره و روان درمانی، سمینارهای آموزشی بسیاری را درباره سود جستن از فیلم های سینمایی برگزار کرده اند. تا به امروز روان درمانگران، مشاوران و روان پرستاران فراوانی درباره شتاب بخشیدن به درمان با سود جستن از فیلم های سینمایی در زمینه هایی چون صمیمیت و نزدیکی، مهار خشم و سوگواری، اخلاق حرفه یی و... آموزش دیده و اعتبار به چنگ آورده اند.
«ژیل منسرگ» که کارگاه های آموزشی بسیاری را درباره فیلم درمانی به پیش برده است، فیلم ها را به مثابه افسانه های کهن می داند. او می گوید؛ «شما به شنیدن درباره افسانه های یونانی، اسکاندیناوی و چینی عادت کرده اید، اما اینها هیچ کدام نمی توانند در زمره برنامه های آموزشی امروزی باشند.» او می افزاید؛ «ما داستان جهانی و گیتی گستر نداشته ایم.فیلم ها به واقع دارند چنین چیزی پدید می آورند.»
«پتی نولان» روان درمانگر و مدد کار اجتماعی نیز می گوید؛ «فیلم های سینمایی هم اکنون در سراسر گیتی بسیار در دسترس همه آدمیان هستند و دارند یک زبان مشترک بین درمانگران و مشاوران و مراجعان شان پدید می آورند.»
به گمان من جای آن دارد که آدمی از این هم فراتر رود و بگوید صنعت - هنر سینما دهه هاست نه تنها توانسته است افسانه ها، اسطوره ها و داستان های گیتی گستر (جهانشمول) بیافریند، بلکه در پدید آوردن یک زبان بین المللی مشترک و همه فهم میان آدمیان این گوی گردان نیز کامیاب و سرفراز بوده است.
فیلم هایی همچون «روز موش خرما» دیگر تقریباً در کتابخانه فیلم درمانی استاندارد شده اند. «پتی نولان» می گوید؛ «ما می توانیم روزها و هفته ها و سال ها را به گونه یی تکراری و یکنواخت سپری سازیم یا اینکه به گونه یی قاطع در راستای پدید آوردن یک دگرگونی بزرگ در زندگی روزمره و انجام کارهایی متفاوت حرکت کنیم.»
فیلم «مردمان معمولی» که در آن پسری نوجوان با احساس گناه دست و پنجه نرم می کند و پس از مرگ برادرش، دست به کوشش های نافرجام برای خودکشی می زند، نگاه عاطفی ژرفی را به خانواده هایی که با مرگ و از دست رفتن اعضایشان روبه رو بوده اند، برمی انگیزد.
«پتی نولان» می گوید؛ «فیلم «جادوگر اوز» به گونه یی ژرف بر او به عنوان یک کودک اثر گذاشت. او به مرد حلبی آبادی که نشان از پدر الکلی اش داشت، نزدیک شد. پدری که نمی اندیشید دلی برای نشان دادن عشق دارد.»پتی نولان می گوید؛ «من همواره شیفته پیوستن به مردانی همچون مرد حلبی آبادی بودم تا به درون دل آنها دست یابم و کنجکاوی کنم. به عنوان یک دختر کوچک بر من در جایگاه یک راه امیدبخش اثر گذاشت.»
برژیت ولز، یک زوج درمانگر و خانواده درمانگر در اوکلند است که «گروه سینمادرمانی» را به پیش برده است. او تماشای فیلم های سینمایی را به عنوان تکلیف خانگی برای اعضای گروه درمانی قرار می دهد تا در جلسه های «گروه درمانی سینمابنیاد» خود، روان درمانی گروه را بر پایه رخدادها و نماهای فیلم انجام دهد.
برخی درمانگران استوارانه چنین می اندیشند که فیلم ها به آسانی امکان رهایی هیجانی سالم را برای همگان پدید می آورند. ولز به پژوهش های پزشکی اشاره می کند که نشان می دهند خندیدن می تواند توان سامانه ایمنی بدن را افزایش بخشیده و اندازه هورمون های استرس را کاهش دهد. در حالی که گریه و مویه کردن پیام رسان های لئوسین - انکفالین را آزاد می کند که بهبود و تسکین دهنده درد هستند. گریه اندازه پرولاکتین را نیز افزایش می دهد که هورمونی است که طی استرس آزاد می شود و افزایش آن سبب پدید آمدن مشکلات و اختلالات جنسی و زناشویی می شود. پس پیدا و هویداست که آدمی تا اندازه ممکن باید از گریه بگریزد و به خنده و خوشی و شادمانی رو آورد.
شاید این پیام پایانی فیلم نوستالژیک «فانی و الکساندر» برگمان نیز باشد؛ پایانی که با جشن و شادمانی خانوادگی پس از پشت سر گذاشتن رنج ها و دردها صورت می گیرد. این فیلم می تواند برای همه کسانی که در دوره یی کوتاه و گذرا یا طولانی و چندساله درگیر و گرفتار رخدادهای ناگوار هستند، نویدبخش این واقعیت بارها آزموده باشد که؛ «پایان شب سیه، سپید است.» هرچند رخدادهای فیلم به ظاهر بیش از اندازه وابسته و پیوسته به فضا و فرهنگ سوئد و اروپای قطبی - شمال غربی است، اما در کار بالینی فیلم درمانی من، تماشای این فیلم برای دردمندان ایرانی بسیار سودمند و اثرگذار بوده است. امیدواری و خستگی ناپذیری گوهر سترگ و یگانه یی است که آدمی را در برابر دشوارترین و ناگوارترین رخدادها پاسداری کرده و زنده نگاه می دارد. به باور من، فیلم ماندگار و آموزنده «فانی و الکساندر» یکی از بهترین فیلم ها برای فیلم درمانی دردمندان و گرفتاران است.
آیا هنگام آن فرا نرسیده است که چنین پژوهش های پزشکی مد نظر مدیران بخش سریال و سرگرمی صدا و سیمای ما ایرانیان قرار گیرد و این سریال های پراشک و ناله و گریه و مویه به نمایش ها و سریال های شاد و خنده آفرین دگرگون شود. جای افسوس و شگفتی فراوان دارد که برخی در اجتماع ما خنده و خوشی را مایه ابتذال و از دست رفتن شایستگی و کمال آدمیان دانسته و گریه و اندوه را سرچشمه رشد و سازندگی و بالندگی می شناسانند،
ای کاش روانپزشکان و روانشناسان در پژوهش هایی نقش ویرانگر روانی - اجتماعی پخش سریال های گریه و اندوه برانگیز را آشکارا نشان می دادند و البته این همه در حالی است که طرحواره جمعی کهن ما ایرانیان در قد و قواره ضرب المثل در پیش چشم و ذهن مان است که «خنده بر هر درد بی درمان دواست»،
آیا در آستانه پایان دهه نخست هزاره سوم، هنوز هنگام دگرگونی پندارها و کردارهایمان فرا نرسیده است؟
تاکنون هر آنچه گفتیم از سودمندی سینما در شتاب بخشیدن به روند روان درمانی، چه در سویه روانکاوانه (تحلیلی؛ سایکوداینامیک) و چه در شیوه شناختی رفتاری بوده است اما به واقع تماشای فرآورده های سینمایی و تلویزیونی همواره به فرجامی خوشایند نمی انجامد. سینما آن هنگام می تواند شتاب دهنده (کاتالیزور) و آسان کننده درمان باشد، که از سوی روان درمانگر و مشاور آشنا به درمان و نیز سینما انجام شود. در فیلم درمانی، آنچه اهمیت نخستین و بنیادین دارد، بیش از همه فهم پذیرسازی (کانسپچوالیزیشن) و جمع بندی (فرمولاسیون) بیمار در روان درمانی و مراجع در مشاوره است و این کاری تخصصی است که تنها از روانپزشک، روانشناس، روان پرستار، مشاور و مددکاری برمی آید که در زمینه روان درمانی و مشاوره، دوره های تخصصی لازم را زیر نظر استادان و پیشکسوتان روان د رمانی شناختی -رفتاری یا تحلیلی (روانکاوانه) و دست کم مشاوره گذرانده باشد. چنانچه فردی بدون درک و دانایی لازم در زمینه فهم پذیرسازی (کانسپچوالیزیشن) و جمع بندی (فرمولاسیون) بیمار و مراجع و همچنین بدون آشنایی و توانمندی کافی در شناخت فیلم های سینمایی و نقدهای تخصصی انجام شده بر هر یک از آنها، پا به عرصه فیلم (سینما) درمانی بگذارد، ممکن است به آسانی بیماران و مراجعان را درگیر فرآیند شناختی - تحلیلی - رفتاری کند که نه تنها به دستاورد نیکو و خوشایندی نمی انجامد، بلکه می تواند حتی پیامدهای ناگوار و جبران ناپذیر نیز داشته باشد.
سینما همواره برای روانپزشکی و روانشناسی با پیامدهای گوارا همراه نبوده است؛ صنعت «سینمای وحشت» (هراسناک) و صنعت «سینمای هرزه نگارانه» (پورنوگرافیک) از جمله نمونه های آسیب رسان و ناگوار هستند که در نیم سده اخیر جوامع آدمیان را در سراسر این گوی گردان مورد تاخت وتاز بی رحمانه خود قرار داده و زندگی بسیاری از مردمان را در دهه های گوناگون زندگی با رنج و درد همراه ساخته است. شاید به این نکته باید بیش از این پرداخت چرا که سال هاست بیماران روان رنجور و مراجعان گرفتار و سرگردان خو گرفته اند که اندازه پیام رسان ها و افیون های درون زاد عصبی مغز و نخاع خود را با فرآورده های به ظاهر دلنشین و گیرای این دو صنعت بدفرجام افزایش داده و به تسکین و آرامش صدالبته زودگذر برسند.
اما سینما فقط در این دو پهنه برای دانش روانپزشکی و روانشناسی، ناگوار و بدفرجام نبوده است؛ فیلم های سینمایی بارها و بارها (به ویژه از دوران چیرگی روان درمانی تحلیلی یا روانکاوانه) به روانکاوی، روانشناسی، روانپزشکی و مشاوره تاخته است. نمونه سترگ و ماندگار آن، فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (در میهن ما؛ دیوانه از قفس پرید،) با بازی فراموش نشدنی «جک نیکلسون» است که به آن انجامید که درمانی ایمن و در مواردی بسیار سودمند، به دلیل ظاهر ناخوشایند آن در برخی از ایالت های امریکا از دست برود. پیامد نمایش گسترده این فیلم در سینماها و جایزه های گوناگونی که در جشنواره ها از آن خود کرد، این بود که انجام «الکتروشوک درمانی» (ECT) که بهترین درمان برای «برخی و تنها برخی» از بیماران درگیر دوره های حاد، شدید و فرازیافته افسردگی و شیدایی روان پریشانه (سایکوتیک) و نیز اسکیزوفرنی و اسکیزوافکتیو بوده و هست، در شماری از ایالت های امریکا به کلی کنار گذاشته شود. آیا نمایش نماهای ناگوار از الکتروشوک درمانی در فیلم میهنی «بوتیک» بر پایه چنین خواست و رویکرد اقتباسی نبوده است؟ این در حالی است که الکتروشوک درمانی، زیر نظر روانپزشک با پیش چشم قرار دادن ضرورت (اندیکاسیون)های لازم انجام می شود و شاید برای خوانندگان شگفت آور باشد که یکی از سالم ترین و ایمن ترین درمان ها (به ویژه برای زنان باردار و کهنسالان افسرده، شیدا و روان پریش) است.
فیلم های سینمایی همچون «جلیقه» (ژاکت)، «سکوت بره ها»، «هانی بال» و.... از دیگر فیلم هایی بوده اند که روانپزشک و روانکاو را به چالش و ستیز و شاید کینه جویی کشیده و کوششی بیهوده برای کنار گذاشتن نه فقط روانپزشک، که روانشناس و مشاور از اجتماع آدمیان را در پیش گرفته اند. در سال های اخیر «دکتر هانی بال لکتر» در قد و قواره «فرانکشتاین»ی آدم نما، دانش مدار و هیولامنش برای مخاطبان سینما رشد و پرورش داده شده است. دراکولای خون آشام این بار از دانشکده پزشکی و بیمارستان روانپزشکی برمی خیزد تا در سلول های زیرزمینی اش شما را در شکنجه روانی و خورده شدن پیکری، میزبان و پذیرا باشد،
بی گمان چنانچه این فیلم ها در پی سده های تاریکی پیش از رنسانس (قرون وسطی) ساخته می شد، «هانی بال لکتر» به جای روانپزشک، اسقف و کشیشی بجا و بزرگوار می بود آنچنان که شاید هیولاهای آدم نمای دهه های پیش رو، متخصصان نانوتکنولوژی و فضایی باشند. به آسانی و انصاف می توان فرآورده های این گونه هیولاهای هنوز به نمایش سپرده نشده را در فیلم هایی همانند «جنگ های ستاره یی» (در ایران؛ جنگ ستارگان)، «هوش مصنوعی»، «ماتریکس» و... به یاد آورد،، در ایران ما نیز روانشناس و روانپزشک در فیلم های گوناگونی مورد تاخت و تاز قرار گرفته است؛در این گونه فیلم ها روانپزشک و بیمارستان روانپزشکی به ریشخند گرفته می شود. در مواردی سازندگان و نویسندگان این گونه فیلم ها و نمایش ها، از جمله مراجعان و بیماران روانشناسان و روانپزشکان بوده اند. هرچند روانپزشکان چنین خو گرفته اند که گزافه آمیز در برابر شوخی های لطیف و محترمانه جبهه نگیرند. آیا راهبرد من و برخی از همکارانم در «آموزش روانپزشکی و روانشناسی با بیانی ساده برای همگان»، بهترین و سودمندترین راه و چاره برای پایان بخشیدن به این ستیز و کینه توزی نیست؟فیلم ها همان گونه که بر گروه های پرشمار آدمیان اثر گذاشته و خواست ها و دلبستگی های آنها را دگرگون می سازند، توانایی به چالش کشاندن باورها و طرح واره های شناختی جمعی اجتماع را نیز دارند. از این رو از فیلم ها می توان در راستای دگرگون ساختن و اصلاح اندیشه و شناخت گروه گسترده یی از مردمان سود جست.
امروزه شکاف اجتماعی- اقتصادی ژرف و سترگی در بین جوامع پیشرفته و اجتماعات در حال رشد دیده می شود که همین شکاف بستر مناسب و زمینه حاصلخیزی برای کاشت و پرورش اندیشه های تندروانه سیاسی -فرهنگی و مذهبی است. پدیده یی که کشورهای پیشرفته استعمارگر آن را به عنوان «تروریسم جهانی» می شناسانند، در واقع دستاورد و میوه طبیعی سیاست های استعماری خود آنها از دیرباز است که در برآمدن شکاف ژرف اجتماعی - اقتصادی بین این جوامع پیش تاخته و در اجتماعات عقب مانده، نقش انکارناپذیر داشته و هنوز هم دارد. یکی از فیلم هایی که به خوبی، نقش این گونه سیاست ها را در پیدایش و پرورش اندیشه ها و ایدئولوژی های تندروانه و افراطی نمایان می سازد، فیلم «شیرهای جوان» با بازی به یادماندنی «مارلون براندو» است. این فیلم به زیبایی به چگونگی رشد و پرورش اندیشه و ایدئولوژی «نازیسم» و «نژاد برتر» در بستر حاصلخیز فقر اجتماعی -اقتصادی برآمده از فروداشت (تحقیر) آلمان در پی شکست در جنگ جهانی نخست می پردازد و نشان می دهد کفاش آموزنده اسکی با کدامین آرزو و رویا دل به «هیتلر» و «نازیسم» می بندد و تا واپسین هنگام دست از جانفشانی و فداکاری در راستای ایدئولوژی فراگیر شده برنمی دارد. فیلم از کوهستان های آلمان به کویر صحرای آفریقا می رود و کمی آن سوتر از اردوگاه های «کشتار صنعتی» با مرگ دور از انتظار قهرمان پیشتر دل باخته و هم اکنون دست شسته از ایدئولوژی نازیسم و نژاد برتر پایان می یابد. فیلم البته به فروداشت (تحقیر)های رایج مردانه در سربازخانه نیز می پردازد و نشان می دهد چه سان سرباز ریزنقش امریکایی، به دلیل ظرافت پیکری و لطافت روحی - روانی و همچنین گرایشش به کتاب و ادبیات (از جمله «اولیس» جیمز جویس) مورد نکوهش (توهین) و فروداشت (تحقیر) قرار می گیرد تا از کوره در برود و شکیبایی همیشگی اش رو به خشم و ستیز نهد.
دو فیلم تازه ساخته و به نمایش سپرده شده «پرش» (جامپ) و «آمین» نیز دو نمونه برجسته، بارز و فراموش ناشدنی هستند که به گونه یی زیبا و گیرا به چگونگی رشد و پرورش اندیشه های مسیحی یهودستیزانه، نه فقط در آلمان که در سراسر اروپا می پردازند. این دو فیلم، آشکارا نشان می دهند برپایی و استواری اندیشه «کشتار فراگیر نژاد نجس و فرومایه»، تنها برخاسته از آیین رباخواری شماری از یهودیان آلمان و اروپا و شکاف اجتماعی - اقتصادی برآمده از آن نبوده و کینه کهنه کشیشان تندرو و افراطی مسیح مسلک یک پای نیرومند و اثرگذار داستان بوده است. هرچند بسیاری از دیگر فیلم ها، همچون فیلم نوستالژیک «آوای موسیقی» (در ایران؛ اشک ها و لبخندها) به خوبی نشان می دهد چگونه اندیشه و ایدئولوژی های تندروانه و افراطی نخست مردمان توده درگیر فقر اقتصادی و فروداشت اجتماعی را دربرمی گیرد. خدمتکاران خانه، پستچی پستخانه و پلیس پایین نگه داشته شده اتریشی نخستین کسانی هستند که دل و جان به آیین و اندیشه نوبرآمده «نازیسم و نژاد برتر» می بندند تا ابرمرد اهورایی از دیرباز وعده داده شده شان (هیتلر) نجات دهنده شان از ناکامی های ژرف و فراگیر باشد. فیلم هایی همچون «فهرست شیندلر»، «پیانیست»، «زندگی زیباست» و .... تنها به برآمد این پدیده اجتماعی می پردازند و ریشه ها و سرچشمه های آن را چندان مورد واکاوی و پرسش قرار نمی دهند. آنچنان که فیلم هایی همانند «نبرد اکیناوا» و «نامه هایی از ایووجیما» به دستاورد سیاه و برآمد ناگوار بلندپروازی های خودبزرگ بینانه و خودشیفته وار دولتمردان و امپراتور ژاپن می پردازند و به کنجکاوی و پرسش درباره چیستی و چگونگی زاده شدن، رشد، پرورش و گسترش این گونه اندیشه ها نمی پردازند.
پوچ بودن چیستی (ماهیت) و درونمایه (محتوا) این گونه آیین ها و اندیشه های رهایی بخش ایدئولوژیک را به خوبی می توان در فیلم های «سقوط هیتلر»، «والکری» و «دشمن پشت دروازه ها» به تماشا نشست. به باور من، تماشای هشیارانه فیلم های نام برده شده در این نوشتار و اندیشیدن ژرف درباره آنها به خوبی می تواند طرح واره های شناختی فردی و جمعی توده های مردمان جوامع در حال رشد را به چالش کشانده و آنان را از فروافتادن در گرداب جاه طلبی های ملی و مرداب سرفرازی جویی های شتابان رهایی بخشیده و از ننگ و نابودی جمعی و ملی نجات دهد.
بی گمان، فیلم مستند اما سفارشی «پیروزی (سرفرازی) اراده» ساخته ماندگار و تاریخی خانم «لنی ریفنشتال» (که به جشن ها و آیین های کنگره سوم حزب نازی و قدرت گیری جاه طلبانه هیتلر می پردازد) نمونه بی همتایی برای فیلم درمانی گروهی، بلکه «فیلم درمانی ملی و فراملی» (بین المللی) خواهد بود؛ البته چنانچه تماشای آن با تماشای فیلم فراموش ناشدنی «سقوط» «الیور هیرش بیگل» دنبال شود. فیلم «پیروزی اراده» آشکارا خروش و جوشش پسرکان نوخاسته و کوشش و پویش دخترکان نوباوه آلمانی را در راستای زنده کردن دوباره آلمانی سرفراز و توانمند نشان داده و رژه صلح جویانه و آبادانی گستر سربازان آلمانی را، نه تفنگ بر دوش که «بیل بر دوش»، برای همیشه در تاریخ ثبت کرده و ماندگار می سازد.
از این فیلم ها و فیلم های قدیمی تری همچون «دزیره» و «جنگ و صلح»، افزون بر شتاب بخشیدن به روان درمانی فردی، آشکارا می توان در راستای شتاب بخشیدن به روان درمانی گروهی، ملی و فراملی نیز سود جست تا «ناپلئونیسم، استالینیسم و هیتلریسم» دوباره بر سرنوشت ملت ها چیره نشده و تراژدی های تلخ پیشتر آزموده شده، در پرتو پندآموزی از این آیینه های عبرت، دوباره و شاید به گونه یی ناگوارتر آزموده نشوند.
در بالااز چیستی «فیلم (سینما)درمانی» و چگونگی سود جستن از فیلم های سینمایی برای دست یافتن به آماج درمانی و شتاب بخشیدن به فرآیند روان درمانی نوشتم. اما شایسته و بهنگام است که از چگونگی سود جستن از کارتون ها و فیلم های سینمایی ساخته شده برای کودکان و نوجوانان در راستای درمان نه فقط کودکان و نوجوانان که بزرگسالان نیز بنویسم.
سال های کودکی، روزگاری فراموش ناشدنی و نوستالژیک برای بیشتر ما آدمیان است. بدین سان خاطرات ماندگار روزگار گاه شیرین و گاه تلخ کودکی، به پناهگاهی ایمن تبدیل می شود که آدمی هنگام روبه رو شدن با دشواری های زندگی و از جمله واپسین لحظه های زندگی و شاید درست در پیشگاه و آستانه مرگ به آن پناه می برد تا اندکی آسوده و شادکام شود و لختی رهایی جوید.
چنین است که کارتون ها در ذهن بزرگسالان بسان گوهرانی جاودانه رخ می تابانند تا بسیاری در آستانه پدر و مادر شدن، به جست وجوی آنها بپردازند تا شاید به یاری این فانوس های خیال، روزگار خوش کودکی را به گونه یی دوباره بگذرانند و آرام گیرند. این گونه است که من و نسل من نیز در این روزگار ناشادمانه و دشوار، در اشتیاق تماشای دوباره کارتون «خپل و باغ گل ها»- با همان آوای نرم، مخملی و از یاد نرفتنی «هوشنگ لطیف پور»- می سوزیم و مرهمی نمی یابیم. کارتونی که آموزگار خوب دوستی، صلح و همزیستی مسالمت آمیز بود. صد شگفت و هزاران افسوس که این اثر ارزشمند در آرشیو پرطمطراق صدا و سیما، درست همچون سریال نوستالژیک و فراموش ناشدنی «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن» شادروان «نادر ابراهیمی» چه آسان گرد فراموشی گرفت تا برای همیشه از دست برود،
کدامین ساخته سینمایی و تلویزیونی پیش و پس از انقلاب مان، از دیدگاه روانشناسی کودکان و نوجوانان و رشد و تربیت تا اندازه سریال خوش ساخت «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن»، پرمغز و نغز، آموزنده و نکته سنج بوده است؟ آیا نمایش دوباره این سریال (ولو با حذف و جرح های همیشه معمول) نمی تواند مرهم و درمانی برای «اختلال بحران هویت» فراگیر نوجوانان و جوانان و بزرگسالان مان باشد؟ آیا شمار فراوانی از تماشاگران و دلبستگان نوجوان این سریال، به آزادمردان رها و دلاوری تبدیل نشدند که از نوشیدن شورابه های کویر و شناور شدن در گرداب های «هائل» اروندرود و باتلاق های مجنون، ترس و هراس به دل راه ندادند؟
کارتون ها و ساخته های سینمایی گروه سنی کودک و نوجوان، درست همانند فیلم های سینمایی ارزش های درمانی فراوانی می توانند داشته باشند. این گونه است که هم اکنون دی وی دی بیشتر کارتون های قدیمی فراهم شده و خریداران بیشمار دارد. همین کارتون ها و فیلم های قدیمی همچون «آوای موسیقی (در ایران؛ «اشک ها و لبخندها») است که می توانند پدران و مادران میانسال را در کنار کودکان و نوجوانان شان آرام و دوستانه بنشانند و شکاف نسلی رخ داده در گذر فناوری و مدرنیته را کاهش دهند. کودکان و نوجوانان با خاطرات نوستالژیک پدر و مادر آشنا می شوند و با درک چیستی و چگونگی زندگی و شخصیت آنها، خواسته ها و رویاهای بیشمار خود را کاسته و در چارچوب می نشانند.
کارتون هایی همچون «سیندرلا»، «گربه های اشرافی»، «سپیدبرفی»، «زیبای خفته»، «پینوکیو»، «سفرهای گالیور»، «سندباد»، «یوگی و دوستان» و... همه و همه در عین حال که بر پایه تکنیک رفتاری «پرت کردن حواس» (دیس ترکشن) برای پدر و مادر درگیر دشواری های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زمانه، لختی بی خیالی و اندکی آسودگی به ارمغان می آورند، می توانند پایه و مایه آشتی خانوادگی و صلح و دوستی و همزیستی مسالمت آمیز شوند. هرچند به باور من، ساختار روانشناختی نکته سنجانه کارتون «خپل و باغ گل ها»این کارتون را از هر قرص و گرد آرام بخش و تسکین دهنده یی، توانمندتر می نماید. به باور من، اکنون در این روزگار فراگیر شدن «زندگی مادی» (ماتریالیستیک) که «رقابت» را در همه عرصه های زندگی، از جمله تحصیلی، حرفه یی، اجتماعی، ورزشی، سیاسی و... به «ستیز و کینه توزی» تا اندازه خرد و نابود کردن رقیب تبدیل ساخته است، همین کارتون «خپل و باغ گل ها» می تواند اثر نه فقط تسکینی، که درمانی برای دست یافتن دوباره به ویژگی ها و سگال انسانی و نیک داشته باشد. آری، «معنویت»- معنویت واقعی نیرومند و استوار و نه معنویت ظاهری ریاگونه و شکننده -گم شده زندگی این روزهای ماست. این گونه است که بدون هراس پروردگار و نظام آفرینش الهی و نیز دراز شدن دماغ های خودمان و گشاد شدن چشمان مخاطبان مان، آسوده دروغ می گوییم و سخن به یاوه و گزافه می کشانیم تا به هم بافتن اباطیل هنر و مد زمانه شود، سیمای واقعی مان، به چشم برزخی بسیار شنیده و در «کمدی الهی» دانته به تصویر کشیده شده، درست همانند «مامفی جادوگر» شده است؛ یگانه کاستی مان، جارویی جت گونه و پرنده است،
ای کاش، این «برخی» نرینگان ایرانی درون و برون میهن، یک بار دیگر کارتون «گربه های اشرافی» را به تماشا بنشینند تا آیین جوانمردی و پهلوانی از دست رفته را بلکه از «آقای اومالی» بیاموزند تا به جای آنکه در کوی و گذر با زشت ترین گفته ها، زننده ترین متلک ها و بی شرمانه ترین پیشنهادها به پیشواز «دوشس و دخترکانش» بروند، با همت و فتوت، به پشتیبانی جوانمردانه و فداکارانه از آنان بپردازند. کارتون ها (این میراث ذهنی نوستالژیک و همواره سرشار برای ما آدمیان) را باید بیش از پیش پاس داشت و در شتاب بخشیدن به درمان از آنها به نغز و نیکویی سود جست.
دکتر بهنام اوحدی www.iranbod.com
بورد تخصصی اعصاب و روان از دانشگاه علوم پزشکی تهران
منبع : روزنامه اعتماد