دوشنبه, ۲۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 10 June, 2024
مجله ویستا

جامعه‌ی پساصنعتی: تکنولوژی‌های جدید، وعده‌های جدید


جامعه‌ی اطلاعاتی، جامعه‌ی پساصنعتی، جامعه‌ی دانش محور، جامعه‌ی فكری، جامعه‌ی كامپیوتری: همه‌ی این اصطلاحات برچسب‌هایی هستند برای درك دگرگونی ژرف جوامع صنعتی در بخش پایانی قرن بیستم. صرف نظر از برچسبی كه به كار می‌رود، تأكید اصلی همواره بر این نكته است كه جوامع صنعتی دارند به شكل تازه‌ای تكامل می‌یابند كه در آنها تكنولوژی نقش محوری دارد.با این همه، برچسب‌ها به جای این كه مسأله را روشن كنند ممكن است موجب سردرگمی شوند. به رغم این واقعیت كه درباره‌ی این دگرگونی اخیر جامعه در سی سال گذشته بسیار گفته و نوشته‌اند، اصطلاحاتی مانند «جامعه‌ی اطلاعاتی» اكنون بخشی از واژگان رایج به شمار می‌رود، هنوز هم اغلب چندان روشن نیست كه این گونه برچسب‌های آسان‌یاب عملاً چه معنایی دارند.به نظر من، «جامعه‌ی پساصنعتی»، اصطلاح و مفهومی كه خود من به كار می‌بردم، مناسب‌ترین اصطلاح است، نه به این دلیل كه برچسب راحتی است بلكه به این دلیل كه ابزاری است كه به عقیده‌ی من می‌توان به كمك آن درك بهتری از عصر ما به دست آورد. من در كتاب ظهور جامعه‌ی پساصنعتی كه نخستین بار در سال ۱۹۷۳ منتشر شد، ویژگی‌های جامعه‌ی پساصنعتی را برشمرده‌ام، امروز، پس از گذشت بیش از ۲۵ سال، تقریباً با یقین می‌گویم كه بیشتر تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌هایم درست بوده است.در این كتاب كمتر وارد جزئیات شده‌ و خواهم كوشید ویژگی‌های عمده‌ی جامعه‌ی پساصنعتی را به گونه‌ای ارائه دهم كه خواننده‌ی متون تجاری را در دست زدن به قضاوت‌های منطقی و تشخیص صحیح كه از اركان موفقیت تجاری است یاری رساند. هر گاه كه خطر «اضافه بار اطلاعاتی» پدیدار می‌شود یا هر گاه كه تازه‌ترین نظریه‌ی مدیریت «معجزه‌آسا» به بازار می‌آید. این اصول را به یاد بیاورید.
اصول جدید، سبك‌های جدید زندگی
جامعه‌ی پساصنعتی تصویر یا نتیجه‌ی مستقیم گرایش‌‌های موجود نیست، بلكه یكی از اصول جدید سازمان اجتماعی و تكنولوژیك و شیوه‌های جدید زندگی است، درست همانگونه كه روند صنعتی شدن دگرگونی بنیادین شیوه‌ی زندگی كشاورزی را به دنبال داشت. اصول جدید تغییرات عمده‌ای در مفاهیمی ایجاد می‌كنند كه برای هر تجارتی اهمیت اساسی دارند: زمان و مكان، بازار، منابع استراتژیك، معنای كار، اهمیت حمل و نقل در مقایسه با ارتباطات، طرح اجتماعی و سازمانی. اصول جدید جامعه‌ی پساصنعتی بر همه‌ی این عناصر حیاتی تجارت عمیقاً تأثیر گذاشته است.شما خواه در تجارت خصوصی باشید و خواه در خدمات دولتی، آشكارا به این نیاز دارید كه سیستم عملیات خود را بر این اساس تنظیم یا در آن تجدیدنظر كنید. این تنظیم اساسی مشكل عمده‌ای است كه امروزه با آن روبه‌رو هستیم و یكی از دلایل گرفتار شدن ژاپن در بحران‌های سیاسی و اقتصادی همین است. پیشرفت‌های فنی در اواخر قرن بیستم جامعه‌ای پساصنعتی مبتنی بر اصول جدید ایجاد كرده است اما این واقعیت جدید هنوز به طور كامل در شیوه‌ی تفكر ما و اداره‌ی كسب و كارها نمود نیافته است. نظریه‌های دانشگاهی ما نیز چنین وضعی دارند. به رغم چندین دهه گفت‌وگو درباره‌ی جامعه‌ی پساصنعتی با جامعه‌ی اطلاعاتی، هنوز نتوانسته‌ایم نظریه‌ی فراگیر و كارآمدی درباره‌ی ارزش دانش ـ كه معادل امروزی نظریه‌ی ارزش كار در جامعه‌ی صنعتی است ـ بنا نهیم. در دنیای حكومت‌ها و عالم علم، عدم انطباق ـ وجود شكاف میان نظریه و واقعیت ـ لزوماً مهلك نیست گرچه معمولاً اختلالات بسیاری ایجاد می‌كند، اما برای اهل تجارت نه تنها «خواندن» زمان حال بلكه نگاه به آینده فوق‌العاده مهم است، توانایی‌ای كه برندگان را از بازندگان متمایز می‌گرداند. شركت‌هایی كه از درك و كاربرد اصول جدید در سیستم‌های عملیاتی خود عاجزند خطر فسیل شدن را به جان می‌خرند، در حالی كه آن دسته از كسب و كارهای قدیمی كه خود را با شرایط سازگار می‌كنند، نیز كارآفرینان جدید و آگاه كه از اصول جدی بهره می‌برند، موفق می‌شوند و رشد می‌كنند.
طرح اجتماعی جدید
در میانه‌ی راه گذار به جامعه‌ی پساصنعتی بودن، نه به معنای از بین رفتن تولید صنعتی یا تولید كالا (جامعه‌ی صنعتی) است، نه پایان تولید غذا و تحصیل روزی از زمین و دریا (جامعه‌ی كشاورزی، جامعه‌ی پیش‌صنعتی). در واقع امروز بیش از هر زمانی غذا تولید می‌شود و برای تغذیه‌ی جمعیت فزاینده‌ی جهان حتی به غذای بیشتری نیاز است. از شمار شاغلان بخش كشاورزی و تولید صنعتی البته به نحو چشمگیری كاسته شده است، اما توسعه‌ی جامعه‌ی پساصنعتی به طور كامل جایگزین هیچ یك نشده و جایگزین اشكال پیشین سازمان اجتماعی نیز نگردیده است. آن چه می‌بینیم همزیستی گونه‌های بیشتری از سازمان اجتماعی، به گونه‌ای سلسله مراتبی، است كه بر پیچیدگی جامعه و ماهیت ساختار اجتماعی می‌افزاید.می‌توان چنین پنداشت كه جهان به سه گونه سازمان اجتماعی تقسیم شده است. یكی جامعه‌ی پیش ـ صنعتی است. در جامعه‌ی پیش ـ صنعتی صنایع استخراجی همچون كشاورزی، ماهیگیری، تولید الوار و معدن‌كاوی غالب بود. بیشترین نیروی كار در آفریقا و بخش‌های بزرگی از آمریكای لاتین و آسیای جنوب شرقی هنوز هم به این فعالیت‌ها اشتغال دارند كه به طور كلی چیزی است كه من آن را «بازی علیه طبیعت» می‌نامم؛ زیرا این فعالیت‌ها دستخوش تغییرات شدید آب و هوا، فرسایش خاك، تحلیل رفتن جنگل‌ها یا افزایش استخراج كانی‌ها و فلزات هستند.سایر نقاط جهان عمدتاً صنعتی و به كار تولید مشغول هستند: كاربرد انرژی در ماشین‌ها برای تولید انبوه كالا. اینها كشورهای ساحلی حوزه‌ی اقیانوس اطلس بوده‌اند: كشورهای اروپای غربی و ایالات متحده، شوروی سابق، بعدها ژاپن. البته امروزه چند كشور در آسیای جنوب شرقی و نیز آمریكای لاتین پا به جامعه‌ی صنعتی گذاشته‌اند. كار در جامعه‌ی صنعتی «بازی در برابر طبیعت مصنوع» است، یعنی بستن انسان به ماشین، یك نظام كار موزون و بسیار هماهنگ.نوع سوم سازمان اجتماع، سازمان پساصنعتی است. اكثریت نیروی كار دیگر نه در تولید صنعتی یا استخراج كانی‌ها بلكه در فعالیت‌هایی به كار گمارده می‌شوند كه توسعاً بخش خدمات نامیده می‌شود. در حال حاضر ایالات متحده، ژاپن و چندین كشور اروپایی به این دسته تعلق دارند. در اینجا بازی، نه بازی علیه طبیعت است و نه بازی انسان علیه ماشین (طبیعت مصنوع) بلكه بازی انسان در برابر انسان است ـ بازی میان افراد در زمین بازی‌ای كه تكنولوژی فكری خطوط آن را ترسیم می‌كند.وقتی قوانین بازی از اساس دگرگون می‌شود، اولویت‌ها و كنش‌ها و بازیگران نیز باید دگرگون بشوند. با طرح اجتماعی جدیدی كه امروزه در نیمه‌ی راه بنا نهادن آن هستیم، رویه‌های نهادی و سازمانی ناگزیر از تغییرند. نگاهی نزدیك‌تر به اصول عمده‌ی این طرح اجتماعی نو باید به ما این امكان را بدهد كه اولویت‌ها را ارزیابی و در كنش‌ها بازنگری كنیم.
ابعاد پنج‌گانه‌ی جامعه‌ی پساصنعتی
طرح كلی زیر پنج بعد مهم یا اصول طراحی جامعه‌ی پساصنعتی را نشان می‌دهد. این فهرست با این كه الزاماً جامع نیست، روی جنبه‌هایی تأكید می‌كند كه مستقیماً به تحول تكنولوژیك مربوط می‌شود و تأثیر زیادی بر رفتار شركت‌ها می‌گذارد.
اصل محوری سازمان اجتماعی:رمزگذاری دانش نظری، تكنولوژی فكری.
بخش اقتصادی غالب:خدمات انسانی، خدمات حرفه‌ای
جغرافیای اجتماعی / زیرساخت ارتباطات
مسائل سیاسی: سیاست علم و آموزش، جهانی شدن اقتصاد
گرایش زمانی:گراش به آینده
اصل محوری سازمان اجتماعی
در شناسایی نظام اجتماعی در حال ظهور كه بخشی از آن را تكنولوژی شكل داده است، تنها در گرایش‌های نمایان نیست كه به جست‌وجوی درك تغییرات بنیادین اجتماعی می‌پردازیم. می‌توان «گرایش‌های كلان» بی‌شماری را شناسایی كرد و همچنان از سازوكارهای اصلی تحول غافل ماند. سازوكارهای تحول بنیادین در صفت ممیزه و به اصطلاح گره‌ی عصبی، یا عصب‌های مركزی نظام جدید تجسم یافته است. بنابراین تغییر محوری كه در اینجا با آن سروكار داریم تنها فاصله گرفتن از تولید صنعتی، یا گذار از سرمایه و مالكیت به دانش به مثابه‌ی منبع جدید قدرت نیست. مكانیسم زیربنایی در تغییر خصلت خود دانش نهفته است.همانگونه كه در فصل پیش دیدیم، امروزه نوآوری و تحول از رمزگذاری دانش نظری سرچشمه می‌گیرند، نه از فرایند آزمون و خطا یا «صناعتگری خلاقانه». این تغییر هم در ایجاد دانش جدید و هم در تولید كالا و خدمات، فوق‌العاده مهم است. هر جامعه‌ی مدرن به بركت نوآوری و رشد كه بنیان آن بر كاربرد دانش نظری استوار است، زندگی می‌كند.نكته‌ی اساسی این است كه در جهان پساصنعتی، دانش و اطلاعات به منابع استراتژیك و دگرگون‌كننده‌ی جامعه تبدیل می‌شوند، درست همان گونه كه سرمایه و كار منابع استراتژیك و دگرگون‌كننده‌ی جامعه‌ی صنعتی بودند. شركت‌هایی كه می‌خواهند در كوران رقابت باقی بمانند می‌بایست به دانش و اطلاعات نه به مثابه‌ی یكی از منابع متعدد بلكه به مثابه‌ی مهم‌ترین منبع بنگرند. طبیعتاً كاركنانی كه اطلاعات و دانش را به محصولات و خدمات عینی تبدیل می‌كنند می‌بایست از آموزش كافی برخوردار باشند و به طور مستمر بازآموزی شوند.
به سوی نظریه‌ی ارزش دانش
ارزیابی دانش و اطلاعات مانند ارزیابی منابع استراتژیك جامعه‌ی صنعتی ـ زمین، نیروی كار و سرمایه ـ محسوس و ساده نیست. شاید یك دلیل این كه چرا هنوز فاقد نظریه‌ای جامع و مورد قبول همگان در مورد ارزش دانش هستیم، همین نامحسوس بودن باشد. در نظریه‌ی اقتصادی ماركسیستی، كه نظریه‌ی ارزش كار برگرفته از آن است، كار منبع ارزش در تولید ملی است. توسعه‌ی اجتماعی و نیز تضاد اجتماعی بر محور كنترل سرمایه و كار می‌چرخد. امروزه بسیاری از اقتصاددانان، هنوز عمدتاً در چارچوب این ساختار فكری كار می‌كنند و از این رو نقش دانش یا نوآوری سازمانی در مدیریت را تقریباً یك سره به دست فراموشی می‌سپارند.تولید دانش عبارت است از تولید دارایی فكری كه با نام شخص یا اشخاص پیوند می‌خورد و حقوق انحصاری اثر یا شكل دیگری از شناسایی اجتماعی یا حقوقی بر آن مهر تأیید می‌زند. حقوق مالكیت معنوی به گونه‌ای فزاینده نه تنها به مسأله‌ای ملی، بلكه به مسأله‌ای مهم در روابط بین‌المللی تبدیل می‌شود. ایالات متحده و چین گه‌گاه بر سر نشر غیرمجاز یا مالكیت معنوی دعوا دارند كه بازتاب بسیار روشن اهمیت تولید دانش در دنیای امروز است. بهای دانش به ازای زمانی كه برای نوشتن یا تحقیق درباره‌ی آن صرف می‌شود یا به شكل حقوق مشاوره یا تدریس پرداخته می‌شود. واكنش بازار به تعیین نرخ خدمات متكی به دانش كمك می‌كند.موفقیت مایكروسافت كه بنیان‌گذار آن، بیل گیتس، اكنون ثروتمندترین فرد در جهان به شمار می‌رود، ارزش بسیار زیاد تولید دانش را نشان می‌دهد. كنترل سرمایه و كار هیچ كدام نقشی محوری در موفقیت مایكروسافت نداشته است. كاربرد دانش به مثابه‌ی منبعی تحول‌زا این غول نرم‌افزاری را پدید آورد. در عرصه‌ی عمومی، تولید دانش یك هزینه‌ی ثابت اجتماعی است. تصمیم‌های اجرایی و سیاسی میزان منابع تخصیصی آموزش و پژوهش علمی را تعیین می‌كند. اهمیت میزان منابع و روش تخصیص آن برای آینده‌ی هر كشوری بیش از آنی است كه مردم می‌پندارند.امروز با این كه كار و سرمایه بی‌مقدار نیستند، اما بی‌شك بزرگ‌ترین منبع ارزش افزوده دانش است نه كار. در مورد علم، آن چه افزوده می‌شود، ارزش تحول‌زا است. ایجاد مفاهیم جدید علمی و وسایل جدید تكنولوژیك مبتنی بر آنها، غالباً صنایع را یك سره دگرگون می‌سازد و تأثیری ماندگار بر جامعه می‌گذارد. وقتی ترانزیستور ساخته شد، تمامی صنعت كامپیوتر و نیمه رساناها دگرگون شد. با این همه، مدتی طول می‌كشد تا این شكل ارزش افزوده به درستی درك شود.آیا جامعه می‌بایست به دانشمندان «رانت» بپردازد؟
در ۲۰ تا ۲۵ سال گذشته، اقتصاددانان تغییر در مفهوم «سرمایه» را پذیرفته‌اند. اقتصاددانانی چون تئودور شولتس و گری بكر مفهوم سرمایه‌ی انسانی را ابداع كردند. به این معنی كه سرمایه فقط دارایی‌های مالی نیست بلكه دارایی‌های انسانی متكی بر آموزش و دانش را نیز در برمی‌گیرد. آنان كه آموزش بیشتر یا بهتری دیده‌اند بهره‌ورتر، سازگارتر و ماهرترند. بنابراین ما شاهد بازتعریف تدریجی مفهوم سرمایه هستیم.اما مشكل بزرگ این است كه سرمایه‌ی انسانی را چگونه ارزیابی كنیم، به كسانی كه ایده‌ها و نظریه‌هایی طرح می‌كنند كه برای تكامل بیشتر جامعه یا شركت‌ها حیاتی است، چگونه پاداش می‌دهیم. اغلب اوقات نظریه‌پردازان و پژوهشگرانی كه شالوده‌ی پیشرفت‌های تكنولوژیك را پی‌ریزی می‌كنند، از بابت كار خود تنها پاداش‌های مادی ناچیزی دریافت می‌كنند.نمونه‌ی بارز آن باز هم مسأله‌ی اختراع ترانزیستور است. فلیكس بلوخ فیزیكدان دانشگاه استنفورد مدلی نظری طراحی كرد كه اختراع ترانزیستور و بعدها میكروپروسسور را ممكن ساخت. اما در عمل افرادی چون جك كیلبی از شركت تكزاس اینسترومنتس و رابرت نویس از شركت اینتل بودند كه مجوز ساخت میكروپروسسور را دریافت كردند. كیلبی و نویس صاحب میلیون‌ها دلار شدند در حالی كه فلیكس بلوخ برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد. بلوخ به منزلت دست یافت، اما بی‌نصیب از پول؛ كیلبی و نویس نه تنها به پول دست یافتند بلكه به عنوان مخترعان میكرو پروسسور در جهان تجارت شهرتی به هم زدند.یافتن شیوه‌های مناسب برای پاداش دادن به مبتكران عرصه‌ی دانش و جبران زحمات آنان می‌بایست عنصر اصلی هر نظریه‌ی ارزش دانش باشد. درست همان گونه كه ماركس می‌گفت كه كارگر باید ارزش تمام و كمال كار خویش را دریافت كند، من نیز می‌گویم كه دانشمند یا پژوهشگر باید ارزش تمام و كمال كمك خود به جامعه را به دست آورد. در اینجا مفهومی را مطرح می‌كنم كه بی‌شك مرا به مجادله با اقتصاددانان سنتی خواهد كشاند. آنچه من مطرح می‌كنم نوعی «رانت اجتماعی» است. رانت معمولاً آن چیزی است كه برای استفاده از یك منبع می‌پردازید ـ شما برای بهره‌برداری از یك قطعه زمین یا برای استفاده از تجهیزات، كرایه كردن اتومبیل و غیره رانت می‌پردازید. برای ارج نهادن به دانش به مثابه‌ی یك منبع پیشنهاد می‌كنم كه به دانشمندان «رانت» پرداخت شود؛ نوعی رانت اجتماعی كه دولت، یا اجتماع، یا شركت به دانشمند مدیون است.غالباً گفته می‌شود كه یكی از ویژگی‌های مهم دانش یا سرمایه‌ی انسانی آن است كه برخلاف تمامی منابع پیشین می‌توان در آن شریك شد؛ حتی اگر اطلاعات یا دانش را به دیگران بدهید خود آن را از دست نمی‌دهید. این البته درست است، اما فقط آن گاه كه دانش پدید آمد می‌توان در آن شریك شد. مردم می‌توانند در دانشی كه در یك كتاب یافت می‌شود شریك شوند، اما نخست كسی باید آن را در ذهن بپروراند و سپس پیش از هر كاری باید كتاب را عملاً بنویسد. شركت‌ها مشتاقند در آخرین تحقیقات دانشگاه‌های برجسته‌ی جهان «شریك» شوند. اما درباره‌ی دانشمندی كه شاید سال‌ها یا حتی چندین دهه از عمر خود را وقف تولید دانش مورد نیاز برای هر گونه پیشرفتی كرده باشد، چه می‌توان گفت؟ پدید آوردن دانش همواره امری حیاتی است؛ به همین دلیل مبتكران باید قدری پاداش افزون‌تر دریافت كنند.
خدمات جدید به مثابه‌ی بخش اقتصادی مسلط
جامعه‌ی پساصنعتی جامعه‌ای خدماتی است. در دهه‌ی ۱۹۷۰، پیش از آنكه اصطلاحاتی چون جامعه‌ی اطلاعاتی یا جامعه‌ی پساصنعتی مقبولیتی همگانی یابد اصطلاح «جامعه‌ی خدماتی» فراوان به كار برده می‌شد. سال ۱۹۵۶ را شاید بتوان نقطه عطفی نمادین به شمار آورد.برای نخستین بار در تاریخ آمریكا یا حتی در تاریخ تمدن صنعتی شمار كاركنان یقه سفید (كاركنان دفتری، متخصصان و مدیران) بر كاركنان یقه آبی (كارگران كارخانه‌ها، صنعتگران و كارگران نیمه ماهر) فزونی گرفت. از سال ۱۹۵۶ شمار افرادی كه در ایالات متحده در بخش خدمات كار می‌كرده‌اند هر ساله افزایش یافته است. امروزه بیش از هفتاد درصد نیروی كار در بخش خدمات كار می‌كند و تقریباً همین تعداد، اگرچه اندكی كمتر، در اروپای غربی و ژاپن.كالین كلارك، اقتصاددان استرالیایی، در سال ۱۹۴۰ در اثر راهگشای خود شرایط پیشرفت اقتصادی برای نخستین بار فعالیت اقتصادی را به سه بخش تقسیم كرد: بخش اول (عمدتاً استخراجی، یعنی كشاورزی، ماهیگیری، جنگلداری، معدن‌كاوی و غیره)، بخش دوم (عمدتاً تولید صنعتی) و بخش سوم (خدمات). هر اقتصاد آمیزه‌ای است از این سه بخش. اما اهمیت نسبی آنها است كه ساختار كلی هر اقتصادی را شكل می‌دهد.با این همه، یك كاسه كردن همه‌ی فعالیت‌های اقتصادی ممكن است بسیار گمراه‌كننده باشد. با انتقال مركز ثقل اقتصادی از تولید صنعتی به خدمات، به تمایزات دقیق‌تری نیاز هست. خدمات همواره نقشی مهم در هر جامعه داشته است. در جامعه‌ی پیش صنعتی خدمات عمده، خانگی یا شخصی است، اكثر مردم با درآمد طبقه‌ی متوسط یك یا دو خدمتكار دارند. حتی می‌توانید استدلال كنید كه انگلستان بیش از یك قرن پیش، یك «جامعه‌ی خدماتی» بوده است. تا سال ۱۸۷۰ بزرگ‌ترین طبقه‌ی شغلی طبقه‌ی خدمتكاران خانگی، كارگران «صنعت خدمات» بود.در جامعه‌ی صنعتی اهمیت خدمات كمتر از آن نیست. مهم‌ترین خدمات در جامعه‌ی صنعتی، خدمات شخصی یا خانگی نیست بلكه فعالیت‌های جنبی صنعت است: خدمات عمومی، حمل و نقل، خدمات مالی، مستغلات و غیره.در جامعه‌ی پساصنعتی انواع جدید خدمات گسترش می‌یابد كه اقتصاد پساصنعتی را شكل می‌دهد و دگرگون می‌سازد. من این خدمات جدید را خدمات انسانی و خدمات حرفه‌ای می‌نامم. برای مثال خدمات انسانی آموزش، بهداشت، مددكاری اجتماعی و خدمات اجتماعی را دربرمی‌گیرد. خدمات حرفه‌ای شامل كار با كامپیوتر، برنامه‌نویسی، تحلیل و برنامه‌ریزی، طراحی، تحقیق و توسعه، مشاوره و بسیاری رشته‌های دیگر است.اندیشه‌های قدیمی‌تر در اقتصاد كلاسیك (از جمله ماركسیسم) خدمات را ذاتاً غیرمولد تلقی می‌كردند زیرا ثروت را با كالا یكی می‌دانستند. گمان بر این بود كه وكلا، كشیشان و دیگر كاركنان خدماتی سهم اندكی در [ایجاد] ثروت ملی دارند. ولی امروزه واضح است كه آموزش و بهداشت سهمی اساسی در بالا بردن مهارت‌ها و قدرت كاركنان دارند، در حالی كه خدمات حرفه‌ای در بهره‌وری یك شركت و جامعه‌ی بزرگ‌تر سهم دارند. با توجه به نقش محوری دانش نظری و چیرگی تكنولوژی فكری، پیداست كه آموزش عالی تنها می‌تواند كاركنانی با مهارت‌های فكری، فنی و مهارت‌هایی مانند خواندن و نوشتن و دانستن حساب در حد چهار عمل اصلی تولید كند.خدمات انسانی و حرفه‌ای حوزه‌هایی هستند كه امكان رشد آنها در آینده بسیار است. بخش فزاینده‌ای از جمعیت در مشاغل تخصصی، فنی و مدیریتی كار خواهند كرد و امكانات جدیدی به ویژه برای زنان فراهم خواهد شد. در حالی كه كار صنعتی و بیشتر خدمات مربوطه، شامل مدیریت شركت‌ها، عمدتاً كار مردانه تلقی می‌شد، اشتغال در جامعه‌ی پساصنعتی به روی مهارت‌ها و توانایی‌های زنان بسیار گشوده‌تر است. زنان به ویژه در خدمات انسانی مانند بهداشت و آموزش نقشی ایفا كرده‌اند كه هر روز بر اهمیت آن افزوده شده است.
جغرافیای اجتماعی و زیرساخت
زیرساخت آن چیزی است كه اجزای جامعه را به هم پیوند می‌دهد، یا چنان كه از خود این واژه مستفاد می‌گردد، یك چارچوب (ساختار) درونی (زیرین) برای جامعه فراهم می‌سازد كه لازمه‌ی انجام هر گونه فعالیت است. به لحاظ تاریخی می‌توانیم سه نوع زیرساخت را مشخص كنیم. این زیرساخت‌ها گره‌ها و شاهراه‌های تجارت و دادوستدهای تجاری، محل استقرار شهرها و صنایع و رابطه‌ی میان مردمان مختلف بوده‌اند.نخستین زیرساخت، شبكه‌ی حمل و نقل بود: رودخانه‌ها، جاده‌ها، آبراه‌ها و در عصر جدید، راه‌آهن، بزرگراه‌ها و هواپیماها. دومین زیرساخت سیستم‌های انرژی است: نیروی آب، شبكه‌های برق، خطوط لوله‌ی نفت و نظایر آن. سومین و تازه‌ترین شكل زیر ساخت ارتباطات است: سیستم‌های پستی (كه از بزرگراه‌ها و راه‌آهن سود می‌جست)، پس از آن تلگراف (نخستین گسست در این زنجیره)، تلفن، رادیو، اكنون مجموعه‌ی كاملی از وسایل تكنولوژیك جدید، از تلفن همراه با استفاده از اینترنت تا ماهواره‌های رادیو ـ تلویزیونی.قدیمی‌ترین زیرساخت، یعنی حمل و نقل، بخش‌های سابقاً مجزای جامعه را به هم پیوند داد. هنگامی كه جاده یا راه‌آهن ساخته می‌شود، تجارت آغاز می‌گردد و مردم راحت‌تر می‌توانند به دور دست‌ها بروند. زیستگاه‌های انسان‌ها نخست در محل تلاقی جاده‌ها یا محل پیوستن رودخانه‌ها به دریاچه‌ها پدید آمد. در آنجا بازرگانان برای فروش كالای خود توقف می‌كردند، كشاورزان مواد غذایی خود را می‌آورند، صنعتگران برای عرضه‌ی خدمات رحل اقامت می‌افكندند و به این ترتیب شهرهای كوچك و بزرگ رشد و توسعه یافتند. راه‌های آبی عامل شكل‌گیری جوامع از دوران پیش‌صنعتی تا عصر صنعتی بوده است. باعث شگفتیمان می‌شود اگر بدانیم كه تقریباً همه‌ی شهرهای بزرگ جهان در هزاره‌ی گذشته نزدیك آب واقع شده بودند: به اهمیت پنج دریاچه‌ی بزرگ در شمال شرقی ایالات متحده از لحاظ توسعه‌ی صنعتی نیز اشاره كرده‌ام. مجموعه‌ی شهرهای پیرامون دریاچه‌ها و رودخانه‌های شیكاگو، دیترویت، كلیولند، بوفالو و پیتسبورگ‌ دقیقاً به دلیل فرصت‌های تعامل و حمل و نقلی كه راه‌های آبی فراهم می‌كردند شكل گرفت.بعدها توسعه‌ی راه آهن به عامل تعیین‌كننده‌ی محل استقرار و توسعه‌ی اقتصادی شهرها تبدیل شد. به گمان من در كشوری مانند ژاپن هنوز هم فشار زیادی بر سیاستمداران وارد می‌شود تا شبكه‌ی راه‌آهن شینكانسن را از منطقه‌ی خاصی عبور دهند. موقعیت جغرافیایی و دسترسی به زیرساخت‌ حمل و نقل كارآمد عاملی محوری در جغرافیای اجتماعی و اقتصادی جامعه‌ی پیش صنعتی و صنعتی بوده است.به تازگی نوآوری‌های تكنولوژیك و رشد انفجارگونه‌ی مخابرات تغییرات شگرفی به دنبال داشته است. ارتباطات به عنوان مجرای اصلی پیوند مردم و شركت‌ها جایگزین حمل و نقل شده است. آب و منابع طبیعی به عنوان عوامل تعیین‌كننده‌ی محل استقرار شهرها اهمیت خود را از دست می‌دهند، به ویژه با انقلاب مواد و كوچك شدن كارخانه‌های تولیدی. بر خلاف همین چند دهه‌ی گذشته، راه‌آهن و بزرگراه‌ها دیگر برای موفقیت یك شركت عاملی حیاتی به شمار نمی‌آیند.به كمك اینترنت، پست الكترونیك، كنفرانس ویدئویی و خدمات پیك همیشه حاضر مانند فدرال اكسپرس یا DHL اكنون اداره‌ی موفقیت‌آمیز شركت‌ها از مناطق بسیار دورافتاده‌ی هر جامعه‌ی مدرنی ممكن گشته است.بازتاب این گذار از حمل و نقل به ارتباطات به عنوان مهم‌ترین زیرساخت را در توجه بسیاری كه در ایالات متحده به پدیده‌ی به اصطلاح «شاهراه اطلاعاتی» می‌شود، می‌توان دید. رسانه‌ها مثل همیشه به بزرگنمایی اهمیت نوآوری‌های جدید تكنولوژیك گرایش دارند؛ حتی گنجاندن واژه‌ی «شاهراه» در این تركیب بعید است كه زندگی مردم را یك شبه متحول سازد. با این همه، تكمیل یك شبكه‌ی اطلاعاتی كارآمد و گسترده‌ی متكی به فیبر نوری، بیش از هر بزرگراه عادی یا راه‌آهن در زندگی و كار ایالات متحده اهمیت دارد. برای بیشتر كشورهای جهان ایجاد زیرساخت مخابراتی مدرن پیش شرط تعیین‌كننده‌ی موفقیت در قرن بیست و یكم خواهد بود.استفاده از شبكه‌های ارتباطی به اندازه‌ای دارد ارزان و كارآمد می‌شود كه كشش فراوانی به سمت تمركززدایی پدید می‌آورد. دفاتر مركزی شركت‌های بزرگ در گذشته در مناطق تجاری مركز شهر واقع شده بود و دلیل آن صرفه‌جویی كلان در هزینه‌ها و افزایش كارآیی در نتیجه‌ی نزدیكی به خدمات تجاری جانبی بود.كافی بود به آن سوی خیابان می‌رفتیم تا خدمات حقوقی، مالی، تبلیغاتی، چاپ و نشر و نظایر آن را به چشم ببینیم. امروز با ارزانی ارتباطات و بهای گزاف زمین و نیز امكان انتقال خط تولید به خارج از كشور و دستیابی به بیشتر خدمات تجاری از طریق وسایل الكترونیك، تمركز شركت‌ها اهمیت پیشین خود را از دست داده است. دفتر مركزی شركت میتسوبیشی یا ماروبنی را در منطقه‌ی مارونوچی توكیو، یا دفتر مركزی شركت‌های آمریكایی را در منهتن خواهید یافت، اما گرایش به سمت تمركززدایی هر چه بیشتر است. ده‌ها شركت بزرگ آمریكایی در دهه‌ی گذشته دفاتر مركزی خود را از نیویورك به حومه‌های شهر كه زمین در آنها ارزان‌تر و رفت و آمد از خانه به محل كار برای كاركنان آسان‌تر است منتقل كرده‌اند.پیامد دگرگونی بنیادین در زیرساخت‌ بسیار گسترده‌تر از آن چیزی است كه بیشتر مردم گمان می‌كنند. زیرساخت فقط جاده‌ها، راه‌آهن، سیستم‌های انرژی و غیره نیست كه به راحتی قابل رؤیتند و مردم آنها را با زیرساخت یكی می‌دانند. بلكه چارچوبی بنیادین است كه تمامی جغرافیای اجتماعی و اقتصادی یك جامعه در پیرامون آن ساخته می‌شود. بعید است كه تحول در حمل و نقل یا سیستم‌های انرژی در دهه‌های آینده به تغییرات اجتماعی عمده بینجامد. حتی اگر هواپیماهای‌مان قدری سریع‌تر یا پاكیزه‌تر یا سوخت آن كاراتر باشد، باز هم تحول اساسی در سازمان اجتماعی یا رفتار شركت‌ها ایجاد نخواهد شد. در سال‌های آینده نیروی عمده‌ی تحول‌زا، تغییرات در زیرساخت ارتباطات خواهد بود.من نسبت به ادعاهای گزاف درباره‌ی جهش‌های عمده در آموزش كه كامپیوتر، ویدئو و غیره به همراه خواهند آورد اندكی تردید دارم. یادگیری واقعی بیشتر حاصل محیط فرهنگی و اجتماعی است كه آموزش در آن ارائه می‌شود، تا تكنولوژی كه ابزاری بیش نیست. با وجود این، كامپیوتر و مخابرات یقیناً محرك تغییرات اجتماعی گسترده در قلمرو انتقال داده‌ها و دادوستد الكترونیكی در تجارت و توسعه‌ی شبكه‌های دانش هم در تجارت و علم و هم در پژوهش در سراسر جهان خواهند بود.توسعه‌ی زیرساخت ارتباطات، فرصت‌های تازه‌ی متعددی برای شركت‌ها و افراد پدید آورده است. این زیرساخت‌ها به مرزهای ملی محدود نمی‌شود بلكه به سراسر جهان گسترش می‌یابد و آن گونه معاملات تجاری و روابط میان افراد را به وجود می‌آورد كه پیش‌تر حتی تصور آن نیز ممكن نبود. ما هنوز داریم تنها پی‌آمدهای كامل این تحول بزرگ را كشف می‌كنیم. اما افرادی كه می‌آموزند از این تحول چگونه بهره‌بردرای كنند، از توسعه‌ی بیشتر زیرساخت ارتباطات با آغوش باز استقبال می‌كنند.تصمیمات اقتصادی دولت ژاپن طی چند سال گذشته كه تازه‌ترین آنها در بهار ۱۹۹۸ ارائه شد و هدف آن بیرون كشیدن كشور از ركود اقتصادی درازمدت بود بر شكل‌های قدیمی زیرساخت تأكید دارد. ساختمان‌های بیشتر، فرودگاه‌ها بیشتر و جاده‌ها و پل‌های بیشتر به این امید طراحی می‌شدند كه رشد اقتصادی را دامن زنند. با وجود این با كاهش اهمیت این اجزای جغرافیای اقتصادی و با افزایش اهمیت ارتباطات، این كه تصمیمات اقتصادی تأثیر مثبت و مهمی خواهد داشت یا نه محل تردید است.همچنین می‌توان زیرساخت را مجراهایی به شمار آورد كه بستر هموارترین حركت ممكن و پیوند منابع استراتژیك یك جامعه را مهیا می‌كند. در جامعه‌ی صنعتی كه سرمایه، كار، مالكیت و مواد خام منابع استراتژیك محسوب می‌شد، طبیعتاً آبراه‌ها، جاده‌ها و راه‌آهن اهمیتی بنیادین داشت. اما امروز منابع استراتژیك دانش و اطلاعات است و زیرساخت كارآمد زیرساختی است كه بهترین مسیر ممكن را برای حركت و پیوند این منابع حیاتی فراهم آورد. این مشكل دیگری است كه برای حل آن شاید سیاستگذاران و شركت‌ها نیروهایشان را با هم متحد كنند.
مشكل سیاسی
بنیان معجزه‌ی اقتصادی ژاپن پس از جنگ جهانی دوم سیاست صنعتی بسیار كنترل شده بود. دستور كار صنعت را عمدتاً وزارت تجارت بین‌المللی و صنایع (MITI) تعیین می‌كرد و سیاست‌ها به مورد توجه قرار دادن و پرورش بخش‌های خاص از اقتصاد كمك می‌كرد و در عین حال كشور را در برابر واردات و رقابت‌های بین‌المللی مصون نگه می‌داشت. این فرمول موفقیت یك راهبرد سیاسی مؤثر در اقتصاد صنعتی جدید و رو به رشد بود. امروزه در اقتصاد پساصنعتی دستور كار دیگر همان دستور كار سابق نیست و باید به انتخاب سیاست‌های جدید دست زد. آن چه دیروز كاركردی بی‌نقص داشت امروز دیگر كارآمد نیست.چالش‌های سیاسی‌ای كه در پیدایش جامعه‌ی پساصنعتی ایجاد و مطرح كرد، چالش‌هایی عظیم هستند. یكی از این چالش‌ها، انتخاب سیاست‌های آموزشی و صنعتی كارآمد است. دیگری مسأله‌ی مقیاس است: در دنیایی كه اقتصادها دارند جهانی می‌شوند با چه میزان كارایی می‌توان سیاست اقتصادی ملی را پیش برد؟ این چالش‌های بزرگ پیامد جانبی تحول تكنولوژیك است و چگونگی پاسخ به آنها تأثیر به سزایی بر آینده‌ی هر ملتی خواهد گذاشت.
آموزش برای آینده
نخست مسائل سیاست آموزشی و سیاست صنعتی را كه به یكدیگر مربوطند در نظر بگیرید. از آنجا كه دانش نظری محور جدیدی است كه نوآوری و پیشرفت در پیرامون آن شكل می‌گیرد، ظرفیت منابع پژوهشی، علمی و تكنولوژیك دانشگاه‌ها، آزمایشگاه‌های تحقیقاتی و توانایی جامعه برای توسعه‌ی مداوم علمی و تكنولوژیك به عامل حیاتی در آن جامعه تبدیل می‌شود.در سده‌های نوزدهم و بیستم، قدرت كشورها در توان اقتصادیشان نهفته بود ـ كه عمدتاً برحسب تولید فولاد اندازه‌گیری می‌شد. بنابراین، قدرت آلمان پیش از جنگ جهانی اول براساس این واقعیت اندازه‌گیری می‌شد كه در تولید فولاد بر بریتانیای كبیر پیشی گرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم توان علمی به عامل تعیین‌كننده‌ی توانایی و قدرت كشورها تبدیل شده است، سطح و میزان تحقیق و توسعه جایگزین فولاد به عنوان سنجه‌ی رشد اقتصادی شده است.هیچ كشوری نمی‌تواند بدون سرمایه‌گذاری كافی در آموزش و پژوهش انتظار داشته باشد كه در هیچ یك از صنایعی كه احتمالاً در قرن آینده غالب خواهد شد، گوی سبقت را از دیگر كشورها برباید. بنابراین تجدیدنظر اساسی در آموزش دوره‌ی دكتری و ارتقای ظرفیت پژوهش شاید یكی از بزرگ‌ترین وظایف پیش‌روی كشوری مثل ژاپن در پایان قرن بیستم باشد. دولت ژاپن، به ویژه وزارت تجارت بین‌المللی و صنایع آن، به واسطه‌ی مطالعات متعدد نشان داده است كه صنایع استراتژیك قرن بیست و یكم را می‌شناسد. از میكروالكترونیك، مخابرات، بیوتكنولوژی، مواد جدید، هوانوردی، روبات سازی و غیره بارها و بارها به عنوان رشته‌های تكنولوژیك مشخصه‌ی قرن جدید نام برده شده است. اما این پرسش مطرح است كه آیا انواع مناسب دانش و اطلاعات ـ منابع استراتژیك مورد نیاز برای توسعه‌ی هر یك از صنایع ـ در مقیاس كافی رشد می‌یابد یا نه. جامعه‌ی صنعتی متكی به تولید انبوه، آموزش نیروی كار یكدست و بسیار منظم را طلب می‌كرد.اما امروزه باقی ماندن در كوران رقابت در بازار جهانی با تولید انبوه و صنایع بزرگ ممكن نیست. تولید سفارشی و روح كارآفرینی به گونه‌ای فزاینده به عوامل تعیین‌كننده تبدیل می‌شوند. تنها در ایالات متحده بیش از ۵/۱ میلیون نفر برنامه‌نویس كامپیوتر هست كه یقیناً یكی از بزرگ‌ترین رده‌های شغلی واحد را تشكیل می‌دهد. با این همه، برنامه‌نویسان كامپیوتر را نمی‌توان مانند كارگران صنعتی یا «حقوق‌بگیران» معمولی به صورت انبوه آموزش داد.برنامه‌نویسان كامپیوتر، ابزار كار بسیاری مثل زبان برنامه‌نویسی معروف جاوا (JAVA) در اختیار دارند كه معمولاً در همه جا یافت می‌شود ولی محصول نهایی تولید شده توسط این ابزارها می‌بایست مطابق با نیازهای هر مشتری ساخته شود. امروز برای تدوین سیاست‌های صنعتی و آموزش معقول باید بر مهارت‌های مورد نیاز جامعه‌ی پساصنعتی تمركز كرد؛ و در این مورد مطمئن نیستم كه سیاستگذاران ژاپنی آن چنان كه شایسته است تلاش كنند.من در چهل سال گذشته به مناسبت‌های مختلف به ژاپن سفر كرده و نظام آموزشی این كشور را به دقت زیر نظر گرفته‌ام. كوشش‌هایی برای تقویت تحقیقات دوره‌ی دكتری انجام شده است، از جمله تأسیس مركز دانشگاهی علمی تسوكوبا. چندی پیش دانشگاه كی یو مركز دانشگاهی فوجی ساوا را تأسیس كرد كه در آن بر آموزش در زمینه‌ی كامپیوتری و اطلاعات تأكید می‌شود. تقریباً همه‌ی دانشجویان یك كامپیوتر دستی و آدرس پست الكترونیكی از آن خود دارند.اما با توجه به مقیاس تجدید ساختار آموزشی مورد نیاز، این كوشش‌ها ناكافی به نظر می‌رسد. شمار اندكی از دانشگاه‌‌های ژاپن از دانشكده‌های تحصیلات تكمیلی مناسب برخوردارند و شمار بسیار اندكی از استادان مدرك دكتری دارند. افرادی از سراسر جهان، از جمله ژاپن، برای تحقیقات علمی و تكنولوژیك به ایالات متحده می‌روند، تنها به این دلیل كه در آنجا دانشگاه‌های تحقیقاتی مناسب بیشتر و متنوع‌تر است. برای مثال، ۶۰ درصد از كل تحقیقات شركت‌های داروسازی آلمانی در ایالات متحده انجام می‌شود. قدرت اقتصادی ایالات متحده عمدتاً بر محیط پژوهشی زنده و حمایت جدی از توسعه‌ی علمی و تكنولوژیك متكی است.
مسائل مربوط به مقیاس: سیاست ملی در اقتصاد جهانی
یكی از چالش‌های رعب‌آور در عین حال چالشی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است، نقش دولت ـ ملت‌ها و هدف‌های سیاست‌های ملی در دنیایی كه اقتصاد آن در حال جهانی شدن است .حدود بیست سال پیش این نكته را مطرح كردم كه دولت ـ ملت دارد برای حل مشكلات بزرگ زندگی بسیار كوچك، برای حل مشكلات كوچك آن بیش از حد بزرگ می‌شود. دولت ـ ملت برای پرداختن به جریان‌های گسترده‌ی تغییر جمعیت، سرمایه و كالا بسیار كوچك است، سازوكارهای بین‌المللی‌ای كه به گونه‌ای مؤثر توان پرداختن به این چالش‌ها را داشته باشند اندكند، چنان كه بحران مالی ناگهانی در آسیا كه زنجیروار از ژویئه‌ی ۱۹۹۷ گسترش یافت، به نحو شگفت‌انگیزی آن را ثابت كرد.برعكس، دولت ـ ملت برای پرداختن به مشكلات كوچك زندگی، بیش از حد بزرگ است. قدرتی كه در واشنگتن یا توكیو متمركز شده است غالباً پاسخگوی تنوع اجتماعی و نیازهای یگانه‌ی شهرداری‌ها، شهرهای كوچك و مناطق روستایی نیست.در جامعه‌ای كه به نحوی فزاینده جهانی می‌شود، دو راهه در سیاست، انتخابی است میان اقتصاد بی‌مرز مبتنی بر بازار و دستور كارهای سیاسی ملی كه ویژگی‌های ملی آن را شكل می‌دهد. نتیجه‌ی آن اغلب تعارض بیان تقاضاهای سرمایه و مردم است. هر چه از قرن بیست و یكم بگذرد، رفته رفته دو گونه نظم جهانی مختلف همزمان پدیدار می‌شود: نظم جغرافیای سیاسی كه همچنان بر مفهوم دولت ملی استوار است، نظم جغرافیای اقتصادی كه محرك آن نوآوری تكنولوژیك است و ارتباطات و بازار آن را به مكان‌های جابه‌جا شونده‌ی جهان پیوند می‌دهد.نظم نوین جغرافیای اقتصادی كه به طور كلی دستور كار تجارت امروز را تعیین می‌كند، دو ویژگی اصلی دارد. یكی جابه‌جایی سریع سرمایه است كه برای كسب بیشترین میزان بازگشت سرمایه به دنبال سرمایه‌گذاری در هر كجای دنیاست؛ دیگری چیزی است كه من نام «تولید پراكنده» بر آن گذاشته‌ام. در اقتصاد جهانی، تولید بر مبنای كمترین هزینه‌ی نیروی كار عملاً در همه جا استقرار یافته است و به سرعت خود را با تغییرات تقاضای مصرف‌كنندگان سازگار می‌كند.راهبرد بهتر دیگر نه تمركز تولید در یك كشور بلكه گسترش یا پراكنده ساختن آن است تا توجه بیشتری به تغییرات در محیط‌های تجاری متنوع معطوف شود. نمونه‌ی بارز آن زنجیره‌ی عظیم خرده‌فروشی پوشاك، یعنی شركت گپ، است كه بیش از ۲۵۰ بازرس كنترل كیفیت در بیش از ۵۰ كشوری دارد كه در آنها تولید می‌كند. تولید در سراسر جهان مانع آن می‌شود كه تولیدكنندگان این شركت را بدوشند و همزمان این شركت را قادر می‌سازد تا برای بهره‌برداری از فرصت‌های بازار و پاسخگویی به تقاضاهای آنی مصرف‌كنندگان به سرعت اقدام كند. بنتون، دیگر شركت بین‌المللی فروشنده‌ی پوشاك، به شیوه‌ای یگانه از تكنولوژی اطلاعات استفاده می‌كند تا یك شبكه‌ی جهانی را سرپا نگه دارد. اطلاعات به اصطلاح «نقطه‌ی فروش» از سراسر كره‌ی زمین از طریق كامپیوتر به مركز بازاریابی شركت فرستاه می‌شود و این مركز آن را پردازش و تحلیل می‌كند و سپس آن را دوباره به كارخانه‌های كوچك غیرمتمركز در ونتو، ایتالیا، می‌فرستد.دو راهه‌های سرمایه‌داری جهانی
در این نظم نوین جغرافیای اقتصادی، سرمایه‌داری به راستی جهان‌گستر شده است، بدان گونه كه ماركس آن را پیش‌بینی كرده بود اما هرگز به طور كامل تحقق نیافت. با گذار به جامعه‌ی پساصنعتی، طبقه‌ی كارگر رفته رفته ناپدید می‌شود و به این ترتیب پیش‌بینی ماركس در مورد انقلاب «پرولتاریای صنعتی» را بسیار نامحتمل می‌گرداند.جهانی شدن فشار بسیار زیادی بر دولت‌های ملی وارد آورده است. سیاستمداران در رویارویی با سرمایه‌داری جهانی غالباً احساس درماندگی كرده و اقدامات موقتی انجام می‌دهند و می‌كوشند تا به این چالش پاسخ گویند. امروز گرچه به لحاظ نظری تقریباً همه‌ی كشورها به تجارت آزاد و حركت آزادانه‌ی سرمایه متعهدند، بسیاری از آنها با استفاده از ابزار گوناگون سیاست حمایت از صنایع داخلی گاه با ظرفیت و گاه بی‌پرده‌پوشی همچنان موانعی بر سر راه تجارت آزاد می‌تراشند. امروزه بیشتر منازعات بین‌المللی بر محور مسائل تجاری و مالی می‌چرخد و می‌توان گفت كه اقتصاد ادامه‌ی جنگ است با وسایل دیگر.از آنجا كه جوامع «راكد» نمی‌مانند، در سال‌های اخیر واكنش‌های گوناگونی در برابر این تنگناها كه حاصل تغییر مقیاس است صورت گرفته است. یكی از این واكنش‌ها این است كه حوزه یا دستور كار سیاست به سمت خارج حركت می‌كند و در مقیاسی قاره‌ای یا فراملیتی گسترش می‌یابد. واكنش دیگری كه معمولاً توجه كمتری به آن می‌شود این است كه سطح نمایندگی سیاسی یا اقتصادی به سمت پایین، به سطح محلی یا درون مركزی حركت می‌كند. یكی از دلایل ایجاد جامعه‌ی اقتصادی اروپا (EEC)، اتحادیه‌ی اروپایی (EU)، میل به توسعه‌ی «بازار داخلی» و به شمول بیش از ۳۳۰ میلیون نفری بود كه در اروپا می‌كنند. انگیزه‌ی دیگر آن ایجاد موانع به روش‌های پنهانی برای پس راندن نیروهای بازار ژاپن و ایالات متحده بود. افتتاح بانك مركزی اروپا در ژوئیه‌ی ۱۹۹۸ و رواج پول واحد یورو گام‌های دیگری در این مسیر به شمار می‌آیند.كوشش‌های دیگر برای ایجاد نهادهای فراملیتی با هدف سازماندهی مجدد مقیاس‌های جغرافیای سیاسی و اقتصادی شامل تشكیل نفتا، اَسه اَن، اَپك و نیز چندین نهاد بین‌المللی دیگر مانند سازمان جهانی تجارت (WTO) می‌شود.برعكس، مناطق محلی هر چه بیشتری، به ویژه در اروپا، تمایل خود را برای خودگردانی بیشتر یا حتی استقلال و خودمختاری كامل ابراز داشته‌اند. از این رو پیداست كه واحد ملی دیگر چارچوب سودمند یا نتیجه‌ی فعالیت‌های اقتصادی و رشد نیست. ساختارهای كهنه‌ی سیاسی و اقتصادی دارد شكاف برمی‌دارد، دولت ملی بیش از اندازه بزرگ و در عین حال بیش از حد كوچك است و اكثر سیاستمداران كماكان با این «تنگنای وجودی» دست و پنجه نرم می‌كنند.این تنگنای جهانی ابعاد جامعه‌شناختی و فرهنگی نیز دارد. تكنولوژی به جهانی شدن سرمایه، پول، كالا و به طور فزاینده، تولید كمك كرده است. اقتصاد در حال جهانی شدن است، ولی آیا جامعه‌ای جهانی یا فرهنگ جهانی خواهیم داشت؟ سلیقه اكثر جهانیان در مورد سبك لباس پوشیدن و سرگرمی را تلویزیون شكل داده است. تا همین چندی پیش، تلویزیون در بسیاری از كشورها برای مثال در فرانسه، انگلستان، ایتالیا و ژاپن در كنترل انحصارات دولتی بود؛ اكنون همه‌ی این انحصارات شكسته شده است. نه تنها شركت‌های مستقل رادیو ـ تلویزیونی بلكه تلویزیون‌هایی مانند سی ان ان، بی بی سی، یا سیستم‌های ماهواره‌ای روپرت مرداك و دیگران را داریم كه روزبه‌روز خصلتی جهانی‌تر به خود می‌گیرند.پرسش اساسی جامعه شناختی این است كه آیا فرهنگ‌های «ملی» كه آشكارا كشوری را از كشور دیگر متمایز می‌كرد، به حیات خود ادامه خواهند داد یا نه. در بسیاری از كشورها تمایزات سنتی میان فرهنگ «خواص» و فرهنگ «عوام» در حال ناپدید شدن بوده است. زبان انگلیسی دارد زبان بین‌المللی غالب می‌شود. كنفرانس‌ها و گردهمایی‌های تجاری در سراسر جهان به زبان انگلیسی به عنوان ابزار مشترك ارتباطات برگزار می‌شود، رشد سرسام‌آور اینترنت تنها كاری كه می‌كند این است كه سلطه‌ی زبان انگلیسی را افزایش دهد.بیس بال، گلف، اسكی و تنیس ورزش‌های بین‌المللی پرطرفدار هستند و امروز فوتبال حتی در ژاپن و تا اندازه‌ای در ایالات متحده رواج یافته است. آیا تفاوت‌های ملی در زمینه‌ی ورزش و فعالیت‌های اوقات فراغت از بین خواهد رفت؟سلیقه‌ها در مورد غذا و پوشاك جهانی شده است. در زادگاه من كمبریج، ماساچوست كه تنها ۱۵۰ هزار نفر جمعیت دارد، علاوه بر رستوران‌های آمریكایی ویژه‌ی فروش استیك و غذاهای دریایی، رستوران‌های ژاپنی، چینی، تایوانی، ویتنامی، كره‌ای، هندی، مكزیكی، برزیلی، پرویی، فرانسوی و یهودی وجود دارد. هر كسی می‌تواند در چند قدمی خانه‌اش تقریباً تمام آشپزخانه‌ی جهانی را به چشم ببیند.سرگرمی نیز جهانی شده است. فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی آمریكایی در سراسر جهان محبوبیت دارد و موسیقی پاپ، چه در آمریكا و چه در ژاپن، بسیار به هم شبیه است.همه‌ی اینها پرسش‌های جدی در مورد فرهنگ و شیوه‌ی زندگی مطرح می‌كند. آیا عصر پساصنعتی همگون‌سازی فرهنگ را به همراه خواهد داشت؟ در این صورت بر سر هویت ملی، زبان‌های ملی و فرهنگ‌های تاریخی متنوع جهان چه خواهد آمد؟پیداست كه یكی از عوامل تحلیلی عمده برای درك مشكلات اجتماعی و اقتصادی جامعه‌ی پساصنعتی مسأله مقیاس است. كاركرد جوامع تنها زمانی كارآمد خواهد بود كه مقیاس‌های اجتماعی و اقتصادی همخوانی داشته باشند، به گونه‌ای كه افراد برای گذراندن زندگی از موقعیتی مناسب برخوردار شوند. «مقیاس‌های» كهن ـ متعلق به جامعه‌ی پیش صنعتی ـ قبیله‌ای و روستایی بود. این معاشرت‌های رو در رو برای همگان قابل درك بود و سمت و سوی مشخص و مشتركی به رفتار مناسب می‌داد. تجارت، جنگ و افزایش تحرك كه اختراع ماشین بخار و تكنولوژی‌های الكتریكی همراه خود آورده بود، به تدریج مقیاس‌های زندگی را تغییر داد. مقیاس‌های سیاسی بزرگ‌تر شدند و كشورها و امپراتوری‌ها به واحدهایی برای وضع قواعد و قوانین حاكم بر رفتار افراد تبدیل شدند. امروز تحولات تكنولوژیك و اقتصادی این مقیاس‌های كهنه را در هم ریخته است، نهادهای اندكی، به ویژه در سطح بین‌المللی، برای ایجاد یك چارچوب محكم نظم به جا مانده‌اند. با از هم گسستن نهادهای سیاسی كهنه، برخی مردم به بازگشت به دلبستگی‌های بدوی قومی، قبیله‌ای و فرقه‌ای وسوسه می‌شوند، گاه اصطكاك میان اینها جوامع را از هم می‌پاشد و آتش نفرت و خشونت‌آمیز را فروزان نگه می‌دارد.چالش سیاسی جهان پساصنعتی قرن بیست و یكم بنیان گذاشتن نهادهایی است متناسب با مقیاس‌ها و فعالیت‌های جدیدی كه با آن رو به رو هستیم. از سویی برای پرداختن به تجارت، روابط بین‌الملل، مهاجرت‌ها و ارتباطات به نهادهای بین‌المللی یا جهانی نیازمندیم؛ از سوی دیگر به احیا یا بازآفرینی نهادهای كوچك‌تر ـ شركت‌ها، دانشگاه‌ها، سازمان‌های پژوهشی و گروه‌ها ـ نیز نیاز داریم تا «مقیاس انسانی» ایجاد كنیم كه افراد بتوانند به راحتی با هم بیامیزند و معاشرت كنند. همساز كردن این مقیاس‌ها یكی از چالش‌های بزرگ جامعه‌شناختی قرن بیست و یكم است، چالشی كه عمدتاً نوآوری‌ها و پیشرفت‌های تكنولوژیك پس از جنگ جهانی دوم آن را پدید آورده‌اند.
چشم‌انداز زمانی: نگاه به آینده
در جامعه‌ی پیش صنعتی، انسان به گذشته گرایش داشت. سنت یكی از اصول اساسی سازمان اجتماعی بود. مردم از طریق آیین‌ها یا به شیوه‌های آبا و اجدادی پرستش كه نزد ژاپنی‌ها بسیار شناخته شده است، مرجع اصلی خود را در گذشته می‌جستند. با توجه به مفهوم چرخه‌ای زمان و پیشرفت اندك تكنولوژیك یا اجتماعی، ریشه داشتن در گذشته بسیار طبیعی بود، نه نگاه به آینده .در جامعه‌ی صنعتی، بخشی از این جهت‌گیری به سمت گذشته به سستی گراییده است. با پیدایش تكنولوژی‌های جدید تحول‌ساز، نظام‌های نوین اجتماعی، بهبود چشمگیر شاخص‌های زندگی و با خطرات جدید زندگی كه جامعه‌ی صنعتی آن را پدید آورده است، نوعی تطابق ارتجالی و مورد به مورد با پدیده‌ها ایجاد شد. هنوز جهت‌گیری قدرتمند و باثبات به سمت آینده وجود نداشت؛ تأكید بر زمان حال بود.با آمدن جامعه‌ی پساصنعتی، جهت‌گیری از زمان گذشته و حال به آینده منتقل شده است. برای نخستین بار می‌توانیم تحول تكنولوژیك را در قالب مفاهیم بریزیم و تا حدی پیش‌بینی كنیم. رمزگذاری دانش نظری چارچوبی آماده به ما داده است كه تحول علمی و تكنولوژیك در درون آن تكامل می یابد. با وجود این، همان گونه كه فروپاشی ناگهانی كمونیسم نشان داد، هیچ كس نمی‌تواند آینده را پیش‌بینی كند. با این همه، می‌توانیم بهتر از گذشته تحول اجتماعی را پیش‌بینی كنیم و حتی بسیاری از شهروندان عادی در مورد جهت‌گیری‌هایی كه دوست دارند جامعه داشته باشد، صاحب نظرند.حتی اگر نتوانیم آینده را به دقت پیش‌گویی یا پیش‌بینی كنیم، به مشاركت سازنده در برنامه‌ریزی درازمدت نیازمندیم. از آنجا كه چالش‌هایی كه در قرن آینده با آن روبه‌رو خواهیم شد مستلزم ساختن نهادهای جدید و هماهنگ كردن مقیاس‌های سیاسی و اقتصادی است، رویكردهای تجربی موقتی هر روز بیش از پیش نارسا خواهد بود. هم حكومت‌ها و هم شركت‌ها باید در زمینه‌هایی مانند آموزش كارگران ماهر و بهبود زیرساخت ارتباطات، سرمایه‌گذاری درازمدت انجام دهند. این گونه طرح‌های راهبردی درازمدت ممكن است تا چند دهه «بازگشت سرمایه‌ی» مطلوب نداشته باشد، اما اگر رهبران تجاری و سیاستمداران بر به حداكثر رساندن سود كوتاه مدت تمركز كنند، شركت یا كشورشان در فرجام كار در رقابت جهانی قرن بیست و یكم بازنده خواهد بود.
نقطه‌ی عطفی برای انسان مدرن: وعده‌ها و خطرات
كوشیده‌ام برخی از ابعاد اساسی جامعه‌ی پساصنعتی را كه همگی ارتباط نزدیكی با توسعه‌ی تكنولوژی دارند شرح دهم. اینكه این تغییرات معنادار هستند مسأله‌ی پیش پاافتاده‌ای نیست. به عقیده‌ی من ما با نقطه‌ی عطفی در تاریخ بشر روبه‌رو هستیم.نقاط عطف جدیدی كه امروز با آن روبه‌رو هستیم بر دو گونه است. یك نوع زاییده‌ی تغییر سرشت علم است. انقلاب مواد، كه دانش نظری آن را ممكن ساخت، سازماندهی دوباره و دسترسی آسان به اطلاعات از طریق استفاده از تكنولوژی‌های جدید ارتباطی به ویژه كامپیوتر، دارد شأن اجتماعی علم را دگرگون می‌سازد. از سویی، علم كلان پرده از ژرف‌ترین رازهای اتم و كیهان برمی‌دارد. از سوی دیگر، پژوهش علمی به ارتقای ارتباطات و تكنولوژی‌هایی می‌انجامد و به زندگی روزمره‌ی یك فرد عادی فایده می‌رساند. علم به مثابه‌ی یك كالای عمومی به نیروی عمده‌ای در جامعه تبدیل شده است. البته كشورها و شركت‌ها می‌بایست به كاوش درباره‌ی چگونگی بهینه‌سازی فواید این نیروی مولد برای پیشرفت بیشتر ادامه دهند.نقطه‌ی عطف دوم، رهایی از تكنولوژی از خصلت جبرگرایانه و تبدیل آن به پدیده‌ای یكسره ابزاری است. یكی از ترس‌های دیرینه و برجامانده‌ی اومانیست‌ها این بوده است كه هر چه پیش‌تر می‌رویم، نقش تكنولوژی در تعیین سازمان اجتماعی برجسته‌تر خواهد شد؛ زیرا استاندارد شدن تولید ما را به پذیرش تنها یكی از «بهترین» راه‌های انجام امور وا می‌دارد. این موضوع را پیشگویان عصر صنعتی، برای مثال فردریك تیلور كه اندیشه‌هایی درباره‌ی «مدیریت علنی» داشت پرورانده‌اند. با این همه آن چه دیدیم بیشتر حركتی بود در جهت مخالف، به سمت آزادی بیشتر و دسترسی آسان‌تر به تكنولوژی.این نقاط عطف جدید در تكنولوژی و جامعه‌ی پساصنعتی طیف گسترده‌ای از فرصت‌ها را كه بیش از آن چیزی است كه بشر تاكنون به چشم دیده، به افراد و سازمان‌ها می‌دهد. چگونگی بهره‌مند شدن شما از این نقاط عطف ـ این كه اساساً بتوانید از آن بهره‌مند شوید ـ به شیوه‌ی «تفسیر» شما از چشم‌انداز جدید تجاری و حركت ماهرانه‌تان در این چشم‌انداز وابسته است.
نکته : جامعه‌ی پساصنعتی تكنولوژی جامعه‌ اطلاعاتی جامعه‌ دانش محور اقتصاد جهانی سرمایه داری جهانی انسان مدرن تجارت جهانی.
نویسنده: دانیل بل
مترجم: احد علیقلیان
منبع: كتاب آینده تكنولوژی/ نوشته دانیل بل/ ترجمه احد عقیلیان/ انتشارات وازرت امور خارجه/ سال ۱۳۸۲