پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


نقشی از فردای نیامده


نقشی از فردای نیامده
تقریباً حالا دیگر بیشتر تئوریسین ها و داستان نویس ها بر این نکته پافشاری می کنند که تطابق جهان داستانی و جهان بیرونی معنایی ندارد. این دو جهان از یکدیگر الهام گرفته و در تاثیری دوسویه از هم معنا می شوند. جهان داستانی آمیزه یی است از واقعیات بیرونی که از فیلتر ذهنی نویسنده گذشته است و فیلتر هنری یعنی همان عنصر ناب تخیل یعنی افزودن و کاستن چیزی به این جهان و استفاده از برخی عناصرش در جهتی نمادین، اشاره به کهن الگوها و فرارفتن از قواعد هستی شناسانه در صورت لزوم. خط روایت می تواند از شبکه های علی و معلولی متعددی تشکیل شود که قواعد خاص خود را دارد. اشاره هایش الزاماً نباید این زمانی یا این مکانی باشد.
اما این به معنای ضعف در پرداخت سلسله علت ها و معلول ها نیست. بلکه اتفاقاً در هر تخیل عنان گسیخته یی هم قواعدی وجود دارد که مخاطب قادر به کشف آن است. از دل این فعل و انفعالات است که سبک های ادبی در طول تاریخ ادبیات جهان زاده شده اند؛ سبک هایی که در طول صد سال اخیر در ادبیات داستانی ایران نیز مورد توجه نویسندگان بوده است. پاره یی از آنها جذب عوالم خیالی، وهمی و فراواقع گرایانه شده و بعضی نیز به توجه بیشتر بر نگارش جزء به جزء واقعیات این جهان اشاره کرده اند. البته عده یی هم با عطف توجه به هر دو عالم خیال و واقعیت سعی بر آمیزش این دو داشته اند. از سطح واقع گرایانه به فراواقع گرایانه در سفری مدام بوده اند و جهان داستانی شان را بر مرزی میان این ساحت برساخته اند. این نوع ارائه ها فی نفسه هیچ یک بر دیگری برتری ندارند.
هر چند که توجه کمتر به واقعیت بیرونی و سطوح جامعه شناسانه و ارجاعات دقیق بیرونی یکی از آفت های جدی ادبیات داستانی ایران است. گویی نویسنده های ما بیشتر ترجیح می دهند که از ظرف زمان و مکان کنونی خود گریخته و به عوالم دیگری که ریشه در تخیل و ناخودآگاه جمعی ملی دارد وارد شوند. تحلیل وقوع چنین رویکردی از حوصله این مقال و قلم خارج است که خود بحثی است مفصل از منظر آسیب شناسانه و ریشه یابی علت های گریختن از جامعه یی که هنرمند در آن زندگی می کند. شاید نویسنده ایرانی باید یک بار دیگر از این منظر به کارهای خود و دیگران نگاه کرده و به چرایی چنین پدیده یی فکر کند.
اما نویسندگانی که ضمن توجه به واقعیات روزمره و ملموس به سفر در گستره خیال خود می پردازند حاصل کارشان برآیندی است از دو نوع نگاه یا مواجهه یا سبک ادبی، یعنی رئالیسم و سوررئالیسم و از همین نقطه می توان عزیمت سوی ژانر دیگری را نیز شاهد بود و آن ژانر علمی - تخیلی است. گونه یی پرداخت ادبی که از عمر آن به شکل کلاسیک زمان زیادی گذشته است ولی از پرداختنش در ایران مدت مدیدی نمی گذرد. در این نوع کارها نویسندگانی که علاقه مند به پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی هستند، از داده های این حوزه در داستان های خود مدد می گیرند.
گاه به توصیف زمانی دور از زمان حال در آینده می پردازند و گاهی به پیش بینی وضعیت و فرجام بشر در عصری که تکنولوژی حرف اول و آخر را می زند، مشغول می شوند. در جهان بینی این نویسندگان تلفیقی از علم و هنر دیده می شود. هنرمند با ورود به این ساحت هم دست خود را در پرداخت وقایع داستانی باز می بیند و هم با محدودیت هایی در باورپذیری و ملموس شدن سطح واقعی جهان داستانی اش مواجه می شود. خط روایت در این داستان ها گاه با پرداختن به دستاوردهای علمی دچار انفصال شده و خواننده با نوعی فاصله گذاری هنری باید دست و پنجه نرم کند که البته خود این تکنیک، باعث ایجاد تعلیق بیشتر در ذهن مخاطب شده و درگیری او را با هسته اصلی روایی بیشتر می کند.
کار نویسنده یی که به این ژانر علاقه مند است، بسیار دشوار بوده چرا که باید به واقعیات علمی رنگی از تخیل و واقعیات زده و مخلص کلام آنکه جهان داستانی سه سویه خلق کند؛ یکی واقعیت های این جهانی و دیگر داده های علمی نوین و فرانوین که آمیخته به عنصر تخیل اند و سومی همان خیال محض و آفرینش فضایی که نشانه های ذهنی خود خالق متن را دارد. این سه ساحت باید دائماً با هم در بده بستانی حساب شده و نظمی ارگانیک باشند وگرنه فرجام کار چیزی نیست جز پراکنده گویی هایی در باب عالمی نامعلوم.
مجموعه داستان «مرکز خرید خاطره» نوشته «فرشته ساری» به سه نوع سبک ادبی تکیه کرده است. در این اثر در داستانی مانند «پانزده آذر» شما صرفاً با واقعیت های این زمانی شهر تهران در سال های اخیر مواجه می شوید و نیز با دغدغه هایی ملموس از سوی راوی اول شخص، فضاسازی های دقیق و اشاره های متنوعی به معماری تهران، داستان به ساحت واقع گرایانه دائماً میل می کند. اما در مقابل در داستانی مانند «ابوالهول» فضا سراسر وهمی است. نشانه هایی از جهان بیرونی در این داستان دیده می شود ولی همه چیز در عالمی خواب گونه رقم می خورد. اشارات این زمانی نیستند. گویی همراه راوی ما پرتاب شده ایم به جهانی دیگر.
و باز در داستانی مانند «مرکز خرید خاطره» یا «گزارشی از آینده» ما شاهد پرداخت روایت به شکل آثار داستانی از نوع علمی - تخیلی هستیم. در بعضی از داستان ها هم آمیزه یی از سه نوع سبک دیده می شود. مثلاً داستان کوتاه «یادداشت های ناتمام یک نیوشا» ضمن تکیه بر واقعیت های این جهانی بر نوعی از اتفاق از جنس دیگری نیز پافشاری می کند؛ واقعیتی که شاید البته در ایران مسبوق به سابقه نباشد ولی امکان آن در دنیای غرب بعید به نظر نمی رسد. می بینید که «فرشته ساری» به انواع ارائه ها در مجموعه داستان خود اندیشیده است. خود او درباره پرداخت های متنوع داستانی اش چنین می گوید؛
«ببینید سابقه این نوع دغدغه به کارهای گذشته ام برمی گردد. همیشه در آثارم خود را مقید به این زمانی و این مکانی بودن به قول شما نمی کنم. داستان هایم در عین حال رئالیستی هم بوده اند ولی بیشتر تلفیقی از واقع گرایی و فراواقع گرایی در داستان های من دیده می شود. در دومین رمانم «جزیره نیلی» هم یک جغرافیای ذهنی ساخته شده بود که زمان خاصی نداشت. در مجموعه داستان قبلی ام «چهره نگاری دنیا » ترکیبی از رئالیسم و فراواقع گرایی اجرا شده بود. از روز اول هم که کار داستان نویسی ام را آغاز کردم همیشه این گونه های مختلف رئالیسم و فرارئالیسم را در داستان هایم داشته ام. شاید بشود گفت اساساً در این دور افتادم. البته هنگامی که داستان های این مجموعه (مرکز خرید خاطره) را می نوشتم آگاهانه انتخابی در جهت ژانر علمی - تخیلی انجام ندادم. من در دو یا سه داستان به جای استفاده از تکنیک فلاش بک که خیلی معمول است از تکنیک فلاش فوروارد استفاده کردم. حرکتی در جهت آینده داشتم و چون ذهن منطقی و نظام مندی دارم با الزامات آن هم روبه رو شدم. در فلاش فوروارد تا جایی که لازم بوده از تخیلم استفاده کرده ام که مثلاً علم تا کجا می تواند پیشرفت کند. اما انتخاب این ژانر از روی تعمد خاصی نبوده است. حالا می شود گفت که حاصل به کارهای علمی - تخیلی تعلق دارد ولی در داستان های قبلی ام هم فلاش فوروارد داشته ام.»
یکی از خصیصه های داستان های تخیلی یا وهمی یا به طریقی فراواقع گرایانه دعوتی است که نهانی از ذهن مخاطب شده تا خود به فرجام کار شخصیت ها یا خط روایی بیندیشد. از این منظر راه برای تفسیر و تاویل باز است و هر کسی از ظن خود می تواند همراه نویسنده و دنیای ذهنی اش شود. به عنوان نمونه در سه داستان نخست مجموعه یعنی «ابوالهول»، «گزارشی از آینده» و «فرد بی شماره» مخاطب می تواند در پایان بندی روایت فعالانه مشارکت کند. مثلاً فرجام راوی اول شخص داستان ابوالهول چیست؟ اویی که آگاهانه در فضایی فرازمانی و تا حدی فرامکانی وارد شده و بعد سرگشته و حیران در جست وجوی راه گریز می گردد. اصلاً چرا او درگیر شخصیت دختر در ابتدای داستان می شود؟ چرا می خواهد به سوال او پاسخ گوید؟ فضایی که در آن وارد می شود می تواند نماد چه وضعیتی باشد؟ چرا آن دو زن کور و کر و لال او را حبس می کنند؟ آیا او حبس شده در زمان و مکانی است که به اختیار برمی گزیند؟
آیا سرنوشت راوی اول شخص نماینده تقدیر جمعی زنان در تاریخ نیست؟ هر کس به شکلی می تواند در حین خوانش داستان «ابوالهول» به گزینه هایی در ذهن خود برسد. برای هر گزینه یی هم نشانه یی وجود دارد. نیشگونی که از بازوی راوی گرفته می شود را هر کسی می تواند به نوعی برداشت کند. وسیله ارتباطی که در ذات خود حامل پیامی خشونت مدار است. و جالب اینجا است که عامل بیرونی به واسطه زنان برساخته می شود. گویی همیشه این زنان هستند که علیه زنان مرتکب فعلی محدودکننده می شوند. فضاسازی در داستان اول در اوج خود به نمایش گذاشته شده است. فضای تاریکخانه یی که راهی به بیرون ندارد و فقط به قدر کفایت به راوی آب و غذا داده می شود. در چنین تاریکخانه یی نه ماموران قانون می توانند حضور یابند نه عابران گذری.
و جالب اینجا است که راوی هرگز به طور کامل این حصر را نمی پذیرد. هر چند که شاید در ابتدا پذیرشی ضمنی در او به وجود آید ولی بعدتر در سودای رهایی و آزادی است. منتها او وقتی رها می شود نگاهش به پدیده ها شبیه همان نوع نگاهی است که دختر در ابتدای داستان داشته است. انگار که نوعی دگردیسی و استحاله در سایه اقامت در تاریکخانه در او حادث شده است به گونه یی که او را به سمت فردیت خود سوق می دهد. او احساس تنهایی را به شکلی عمیق تر تجربه می کند. حس متفاوت شدن و شاید به دنبال دیگری گشتن و هدایتش به سمت تاریکخانه. همچنین در داستان «گزارشی از آینده» اوج تنهایی انسان عصر حاضر، چه از ممالک مترقی باشد، چه از کشورهای محروم و توسعه نیافته دیده می شود. انسانی که تا حد یک مکانیسم تکثیرشونده فاقد شعور با او رفتار می شود.رفتاری که از بیرون گویی به او دیکته می شود. از این انسان عاطفه یی باقی نمانده است.
او سرسپرده برچسب هایی است که عوامل قدرت بر او نصب کرده اند. فردیت در این نوع انسان هر چند از بین رفته ولی استیصال فرد فرد نوع انسانی در این قصه مشهود است و حاصل این استیصال چیزی نیست جز تک افتادگی درونی. گویی هر آدمی هر چند ساکن کره یی است که در آن مشابه او فراوان است ولی قادر به گرفتن ارتباطی انسانی با دیگری نبوده و نمی تواند باشد.
در ادامه در داستان «فرد بی شماره» نیز شما با فردی مواجه می شوید که از دریافت شماره ملی اش سر باز می زند. مردم او را تنها می گذارند و نوع رفتار رسانه های جمعی به گونه یی است که حیات اجتماعی اش مختل می شود. او با رنج عمیقی به انجام کارهای روزمره اش می پردازد. اما از این مقاومت دچار کیفی عجیب و غریب است. گویی خودش در نشئه یی مدام به سر برده و از حرکت ستیزگرایانه آگاهانه اش لذت می برد. او تنهایی را انتخاب می کند همچنان که متمایز بودن را. شبیه دیگران شدن برایش حکم تسلیم دارد و تسلیم برای او- در نظام ارزش گذاری اش- یعنی فنا.
او از فنا شدن همواره می گریزد. قهرمان قصه «فرد بی شماره» شبیه مسافری است که به دنبال فردیت خود حاضر است همه چیز را قربانی کند. شجاعت تکامل یافته رفتاری اش او را به کنج غاری می راند که راه ورودش برای غیر خودش مسدود است. «فرشته ساری» در مورد این نوع تنهایی و انزوای شخصیت های داستان های کوتاهش می گوید؛«می دانید که این قرائت شما است. هنگام نوشتن خودم به این نکته آگاهی نداشتم. شاید بشود گفت در واقع یک جور بازتاب جهان خودمان است. این بازتاب ها است که در داستان نشان داده شده است. بازتاب زندگی انسان امروزی است. البته این تک افتادگی را به طور خیلی خیلی مشخص در داستان «فرد بی شماره» آگاهانه آوردم. در این داستان دقیقاً می خواستم یک شخصیت بیگانه و ناسازگار بسازم. البته اگر بخواهم به کار خودم نگاهی نقادانه داشته باشم، می گویم هنوز این داستان در معنای دقیق کلمه، ساخته و پرداخته نشده است. طرح مانندی اش بیشتر است. ولی چون من به فرم ارائه این داستان علاقه داشتم، گذاشتم در کتاب بماند.
خود این داستان صرفاً نشان دادن یک موقعیت است، بخش کوچکی از موقعیت آدمی که عین جامعه نیست. نشان دادن موقعیت صرف را داستان کامل نمی دانم. داستان «فرد بی شماره» بی نهایت موجز است. عصاره یی از فکرهای متنوع است. ما در این دنیا همگی داریم به یک شماره کاهش پیدا می کنیم. انسان ها از طریق موبایل هایشان، شماره تلفن هایشان یا کارت های اعتباری شان تعریف می شوند. این تقلیل پیدا کردن به شماره از یک طرف و پرداختن به کسی که نمی خواهد تسلیم این جریان شود از طرف دیگر، ایده اصلی داستان را می سازد. البته من این کاراکتر را به طور کامل باز نکردم. اینکه او چه جور آدمی است به شکل مشخصی ساخته نمی شود. ولی در این داستان، نگاه طنزآمیزی دارم نسبت به جامعه یی که این شخص را نمی تواند بپذیرد. نهایتاً این آدم های پیرامون او آینه یی می شوند که وقتی در آن خود را می بیند، می خواهند او را بشکنند. البته تمام این حرف ها با ایجاز فراوانی ساخته شده است.
اما فرشته ساری در داستانی مانند «گزارشی از آینده» بر هیچ تکه خاصی از فضای پیش روی خود و مخاطبش تکیه نمی کند. در فضاسازی پرداختن به جزئیات، محور فکری نویسنده نبوده است مثلاً آوردن جزئیات دستگاهی که در آن DNA انسان نگهداری می شود یا ساختن فضایی شبیه داستان «ابوالهول». چنین پرداختی از فضا می توانست به درگیری بیشتر ذهنی مخاطب با متن منجر شود. به نظر می رسد «فرشته ساری» چنان درگیر محتوا و مساله ذهنی خودش در باب سرنوشت بشریت بوده که از پرداختن به این عنصر داستانی غفلت ورزیده است، اما خود او بر این باور است که؛«دقیقاً تعمد داشتم. مثلاً در «گزارشی از آینده» مخصوصاً کلمه «گزارش» را در عنوان داستان آوردم. این همه اطلاعات راجع به شبیه سازی و مسائل علمی می تواند برای خواننده خسته کننده شود. من از اینکه مخاطب دچار ملال شود همیشه واهمه داشته ام. عنصر کشش همیشه برایم خیلی مهم است.
تمرکز اصلی من در این داستان، تقسیم بندی جهان است که احتمالاً همیشه وجود خواهد داشت. همیشه از خودم می پرسم آیا در آینده هم باز این تقسیم بندی جهان باقی می ماند؟ اگر من این داستان را با جزئیاتی که می گویید باز می کردم به رمان تبدیل می شد. مسائل علمی مختلفی در مورد این داستان می شد طرح کرد.طبیعتاً این سلیقه من بوده که روی یکی از وجوه جریان زوم کرده ام. البته در داستان کوتاه، به هر فرمی که بنویسید باید زمان دراماتیک آن کوتاه باشد. با کوتاهی زمان داستان باید با تکنیک خاصی روبه رو شوید.
«فرشته ساری» نهایت تکامل نگاه خود را در ارائه واقع گرایانه از داستان نویسی در آخرین اثر مجموعه یعنی «پانزده آذر» در معرض دیدمان قرار داده است. فضای جاری در این داستان بسیار واقعی و ملموس است، اما این سطح اولیه روایت بوده و در پس پشت این سطح نوعی همزمانی کاذب وجود دارد. اتفاق سقوط هواپیمای -۱۳۰ C و واژگون شدن قایق دختران دانش آموز به طور طبیعی در یک روز یا هفته و ماه و سال نبوده است و این رویکرد فراواقع گرایانه یی است که در زمان روایی کار اجرا شده است. پیوند میان این اتفاقات در ذهن راوی اول شخص به شکل طبیعی در کنار هم، به شیوه یی متوالی، چیده شده است.
این حوادث برای ما نقل می شود و در کنار این بیان، احساسات راوی ساخته شده و ما با حس انسانی روایت همدلی احساس می کنیم، اما تمرکز نویسنده بر پایان بندی داستان، مخاطب را در برابر سوالات هستی شناسانه یی قرار می دهد. راننده تاکسی وقتی از گرفتاری های خودش می گوید و از اوج درماندگی هاش، می توانیم فکر کنیم او نماینده نوع انسانی است که در کلانشهری مانند تهران زندگی می کند، اما او باید تاوان سنگینی بپردازد؛ تاوان گناهی که شاید در زمانی مرتکب شده است، اما آیا واقعاً او مرتکب گناهی شده است؟ سرسلسله این همه رنج و تعب در کجا نهفته است؟ آیا او تاوان انسان بودن را باید پس بدهد؟ آیا ما هنگام قضاوت درباره او یا دیگران با بی رحمی همه را به یک چوب نمی رانیم؟ دیگر وقت آن نیست که اساس قضاوت های فرهنگی ما دگرگون شود؟ راننده تاکسی چنان صمیمانه و ملموس برای ما از درگیری های روزمره اش می گوید که می توانیم حتی گمان کنیم او را قبلاً دیده ایم. حرف هایش را جایی شنیده ایم. او از دردهای خودمان می گوید. نویسنده در این اثر به اندوه راوی آن قدر نزدیک می شود که ما نیز در تلخی ذهن اش شریک شده و بار دیگر به زیرساخت های ارزشی خود فکر می کنیم. در یک کلام «پانزده آذر» برشی است از یک موقعیت اجتماعی، انسانی، قومی با انگاره های تعین یافته فرهنگی که در حال حاضر وارث آنیم.
«پانزده آذر» شبیه همان آینه یی است که در داستان فرد بی شماره در برابرش می ایستد. چه بخواهیم، چه نخواهیم باید شاهد چهره خود باشیم. ناظر انتخاب هایمان و اجبارهایمان. داستان آخر این مجموعه گویی می تواند سرآغاز مجموعه یی دیگر باشد که به طور اتفاقی در این کتاب به چاپ رسیده است. «فرشته ساری» در این باب می گوید؛«در اینکه متفاوت است قبول دارم. هنگام جمع آوری داستان ها آنها را براساس سال هایی که نوشتم جمع کردم. این داستان ها را من بین سال های ۸۱ تا ۸۴ نوشتم. اگر معیار گزینش ام موضوعی بود شاید این داستان را نمی گذاشتم. من در تمام حوزه های داستانی واقع گرایانه و فراواقع گرایانه که خود شامل سوررئالیستی - مالیخولیایی و علمی - تخیلی بوده، کار کرده ام. مثلاً مروارید خاتون کاملاً رئالیستی است. عطر رازیانه کاملاً مربوط به زمان و مکان امروزی است، اما در داستان آخر این مجموعه به گونه یی از کمال پختگی در کارهای رئالیستی رسیده ام.»
غالب راوی های این مجموعه داستان اول شخص هستند. شک نیست که این نوع راوی به شدت به همراهی و جذب و کشش مخاطب کمک می کند. عنصری که فرشته ساری به آن اهمیت زیادی می دهد، اما این راوی ها در حوزه ارائه زبانی ویژگی عمده یی ندارند. داستان از زبان آنها بر مبنای زبان معیار تعین یافته است. گویی نویسنده در پس راوی ها پنهان شده و به آنها مجال یا اجازه بروز هر نوع پریشانی را نداده است که این خود البته در جهان داستانی غرب هم تکنیکی رایج شده است. یعنی نوعی از راوی اول شخص که از منظر زبانی به دانای کل شبیه است. حاصل چنین روایاتی ساحتی است که از نظر حسی درگیرکننده است، چرا که راوی اول شخص از ذهنیات و احساسات درونی اش می گوید ولی از نظر زبانی سبب ایجاد نوعی فاصله با مخاطب می شود. مخاطب در وضعیتی دوگانه خط روایی را پیش می گیرد. مثلاً در داستان «یادداشت های ناتمام یک نیوشا» توجیه بسیار خوبی برای زبان و نثر داستانی که چنان مرتب و منظم پشت هم ردیف شده اند وجود دارد. اول اینکه متن حاضر، متن قلمی شده است و بعد هم از قول مردی نوشته می شود که استاد دانشگاه است و بسیار نظیف و مرتب. این شاخصه ها به باورپذیری سطح زبانی داستان عمیقاً کمک می کند ولی در داستان اول با توجه به اینکه راوی، زن است و بسیار پریشان و مضطرب، شاید برای القای این موقعیت، فرشته ساری باید حرکات ظریف و خاصی را اعمال می کرد.
البته از یاد نمی بریم که زبان داستان های دیگر مجموعه هم که راوی دانای کل دارد، شسته و رفته است و منطبق بر الگوهای صرف و نحوی سالم. نثر این داستان ها هیچ نوع دست اندازی در فعل خواندن ایجاد نمی کند. همچنین در این مجموعه نویسنده سعی داشته همه داستان ها را با نگاهی سرد و بی تفاوت بنویسد؛ ویژگی یی که در سال های اخیر در میان داستان نویسان ایرانی براساس سنتی غربی شکل گرفته است. خود نویسنده در ارتباط با زبان داستان هایش می گوید؛«الان اگر بخواهم تحلیل کنم به گمانم وقتی فوران عاطفه بی نهایت زیاد باشد، من سعی دارم که مهارش کنم و این کار را از طریق زبان بی طرف انجام می دهم. چون از چیزی که به شدت بدم می آید، احساسات گرایی و دامن زدن به آن است و این دو از زمانی در کار وجود دارد که عاطفه در آن کار حضور داشته باشد. مهار فوران عاطفه از طریق یک نگاه بی طرف میسر می شود. زبان بی طرف در ضمن یک نوع تکنیک داستانی هم هست. این تکنیک از تبدیل عاطفه به احساسات گرایی جلوگیری می کند.»
اما طنز یکی از رگه های جدی در کارهای مجموعه داستان «مرکز خرید خاطره» است. طنزی که اوج آن در داستان «فرد بی شماره» دیده می شود. هنگامی که او در اوج درماندگی از گرفتن هر نوع ارتباطی با خارج از خانه، سوت زنان در آشپزخانه راه می رود. گاهی هم فکر می کند که اگر شیر آب را باز کند، به جای آب، آگهی از لوله پخش شود که در آن نوشته؛ «برای نوشیدن آب، داشتن شماره ملی الزامی است. » در این داستان همه چیز به شکل غم انگیزی بسیار مضحک است. از سطر اول هرچه دور می شویم هرچیزی به سمت ویرانی میل بیشتری می کند. به لحاظ فرمیک داستان شبیه گلوله برفی است که هرچه از قله دور می شود بر حجم آن افزوده می شود و در نهایت هم بهمن فروریخته بر سر ما اگر از بین مان نمی برد به دلیل همان عنصر برجسته طنز است.
اما همین عنصر در داستان «یادداشت های ناتمام یک نیوشا» بسیار کمرنگ شده در حالی که به دلیل نوع کاراکتر راوی می توانست پررنگ شود یا باز در «مرکز خرید خاطره» در بخش فروش خاطره می توانست رخدادهای طنزآمیزی برای راوی و جدش به وقوع بپیوندد. ولی خود نویسنده معتقد است که؛ «طنز به نظرم در «فرد بی شماره» کاری اساسی است. در آنجا از صنعت مبالغه استفاده کرده ام که از حوزه شعر این مقوله در ذهن من ایجاد شده است. یعنی از صناعت شعری برای نوشتن این داستان استفاده کرده ام ولی در «یادداشت های ناتمام یک نیوشا» اصل مطلب خیلی تلخ است. شاید یک جاهایی آن تلخی به طنز نزدیک شده ولی آنجا خود موضوع خیلی تلخ و غمگین است. در «مرکز خرید خاطره» شاید یک طنز مستتر در لایه های زیرین باشد ولی آن داستان هم، روایت تلخی است که می خواهد خود را بپوشاند. تلخ که می گویم مقصودم خود موضوع داستان نیست بلکه حس مولف وقتی که به سمت آن موضوع رفته، تلخ بوده است. برای همین نمی تواند خود را عیان نشان دهد. اما مبداء اصلی داستان «فرد بی شماره» درد بوده است. طنز جواب آن درد را می دهد.
برای همه پیش آمده که در طول زندگی خود گاه به دلیلی شبیه بقیه نبوده اند. این حس برای همه آشناست. وقتی نتوانسته ایم شبیه عده زیادی شویم سرکوب شده ایم. در این موقعیت دردآلود باید طنز و خنده حضور داشته باشد. اساس این سه داستان که نام بردید با هم متفاوتند. البته بار دیگر خاطرنشان کنم که داستان ها را به توالی سال جمع کرده ام. من اصولاً خیلی با تأنی داستان کوتاه می نویسم. وقتی هر دو سال یک بار قرار باشد داستانی کوتاه بنویسم طبیعی است که به دلیل تغییر فضای ذهنی ام، آثارم نیز با هم فرق داشته باشد.»
آنچه در پشت نگاه نویسنده مجموعه داستان «مرکز خرید خاطره» به چشم می آید گونه یی موضع گیری است نسبت به پیشرفت های تکنولوژیک انسان امروز. او از تقلیل یافتن هویت انسانی به یک شماره رنج می برد یا از خرید و فروش خاطره های آدمی دردی عظیم در خود احساس می کند. گویی او به این باور رسیده است که انسان عصر حاضر در برابر تکنولوژی مقهور و مرعوب است و توانایی انجام هیچ کنش آگاهانه یی را ندارد. اما فرشته ساری در این باب می گوید؛ «نگاه به تکنولوژی شبیه نگاه کردن به مدرنیزاسیون و مدرنیته است. مدرنیته مظاهری فرهنگی دارد که در قبال آن موضعی منفی نمی توان داشت ولی مدرنیزاسیون اتفاقی است که جبراً به یک اجتماع تحمیل می شود. در مورد تکنولوژی باید بگویم که چنان جهان را تسخیر می کند که ابعاد فلسفی و فکری و اخلاقی خاص خود را به ارمغان می آورد. با خود تکنولوژی هیچ وقت مشکلی نداشته ام و دید منفی نسبت به آن ندارم. به علم بسیار علاقه مندم ولی خود پیشرفت تکنولوژی عواقبی دارد که بشریت و جامعه را می پوشاند. آن عواقب برای من که اهل فکر و قلم هستم محل نقد است. در «گزارشی از آینده» در واقع دید انتقادی نسبت به قدرت های جهانی دارم که از تکنولوژی استفاده می کنند. چون قدرت های جهانی به این روند به عنوان ابزاری برای حکومت نگاه می کنند. فکر می کنم به عنوان اهل قلم وظیفه دارم که در بخش اخلاق و فکر به تکنولوژی بپردازم. من در این مجموعه دارم پساتوتالیتاریسم را نقد می کنم. خیلی مهم است که این دو وجه از هم تفکیک شود. البته من اساساً آدم خوش بینی هستم و به بشریت و آینده اش نظری مثبت دارم.»
مجموعه داستان «مرکز خرید خاطره» در جایی به پایان می رسد که خود نقطه آغازی است برای حرکت فرشته ساری. جریانی به سمت پرداختن واقع گرایانه روایت و پنهان ساختن وجوه فراواقع گرایانه؛ که هنر در پنهان کردن ایده های اصلی داستانی است نه در برجسته کردن افراطی آن. احساسات انسانی طرح شده در بیشتر داستان های مجموعه به ذهن ما تلنگری می زند تا همواره به آینده آدمیزاد بر این کره خاکی بیندیشیم و از خود سوال کنیم؛ «آیا همه چیز در جهتی جاری می شود که به نفع بشریت است؟»، «اصلاً نفع انسان در چیست؟»؛ پرسش هایی هستی شناسانه که در سایه خوانش کتاب «مرکز خرید خاطره» در ما پدید می آید.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد