سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


نقض قواعد در پست‌مدرنیسم


نقض قواعد در پست‌مدرنیسم
ایده‌ها و شیوه‌های کار تئاتر محیطی و پرفورمنس آرت با پست‌مدرنیسم مربوط هستند. برچسبی که گنگ، اما بیانگر تغییرات مهمی در مدرنیسم است. بسیاری از این تغییرات، مستلزم به هم‌ریختگی طبقه‌بندی‌های دقیق (مانند رئالیسم، اکسپرسیونیسم و...) است. پیکار مهم مدرنیسم در برابر معیارها و ارزش‌های مطلق بود. پیروزی نسبی‌گرایی به این معنی بود که هنرمندان مجبور نیستند همگی در قالب یک سبک کار کنند. هر کس می‌توانست سبکی را که به نظرش مناسب‌تر می‌رسید انتخاب کند. در تئاتر، کارگردان‌ها این مسئله را مورد توجه قرار دادند که هر نمایش مسئله‌ای را در بر دارد که حل آن باید در سبک خاص خود نمایش صورت گیرد. به علاوه، بسیاری از سبک‌های جدید (سمبولیسم، اکسپرسیونیسم، سوررئالیسم و...) امکان انتخاب‌های بیشتری را به وجود آوردند. با وجود این، بعد از اینکه یک انتخاب سبک‌شناسیک به وجود می‌آمد، کارگردان در پی راهی بود تا ظاهر نمایشی را متناسب با سبک مورد نظر شکل دهد. بنابراین، مدرنیست‌ها گمان می‌کردند که طبقه‌های سبک شناختی متعددی وجود دارد و هر یک به طور واضح با دیگری متفاوت است. پست‌مدرنیسم با اعتنا نکردن به این طبقه‌بندی‌ها و نادیده گرفتن مرز بین هنرها و نقض آگاهانه تفاوت‌ها، سبک‌ها را در یکدیگر ادغام کرد، همانگونه که در پرفورمنس آرت و مولتی مدیا، حصار بین تماشاچی و مکان اجرا را از بین برد. در تئاتر محیطی این حایل را ویران کرد و در هپنینگ‌ها (اتفاق‌های دیدنی) تمایز بین تماشاچی و اجرا‌کننده را از بین برد. همچنین پست‌مدرنیست‌ها تمایزهای بین فرهنگ عامه و فرهنگ نخبه‌گرا را نقض کردند و اغلب، آنها را با یکدیگر ترکیب کردند.
چنانکه مثلا در نمایش کمدی اشتباهات (مرکز لینکلن نیویورک) که برادران پرنده کارامازوف (یک گروه کمدین شعبده‌باز) اجرا کردند، نه‌تنها نقش‌های اصلی نمایش را بازی کردند، بلکه به نمایش شکسپیر، تردستی و حرکات آکروباتیک نیز افزودند. از دیگر نشانه‌های پست‌مدرنیسم تمایز مبهم، بین شکل‌های دراماتیک است. چنانکه در ابزوردیسم و بیشتر درام‌های معاصر دیده می‌شود. همچنین پست‌مدرنیسم، عوامل سبک‌ها و دوره‌های تاریخی یا فرهنگ‌ها را با یکدیگر ترکیب می‌کند. به‌طور عمده، معماری پست‌مدرن با ترکیب موتیف‌های سبک‌شناختی مختلف و فرم‌های گذشته در یک ساختمان واحد قابل تشخیص است. به همین نحو، کارگردان‌ها از سنت‌هایی که از فرهنگ‌های مختلف اخذ می‌شد، استفاده می‌کردند.
از اوایل دهه ۱۹۷۰ به بعد، «پیتر بروک» از کاوش در سنت‌هایی که در فرهنگ‌های مختلف وجود داشت برای ایجاد پلی بین حصارهای فرهنگی و زبانی استفاده کرد. شاید بتوان گفت مشهورترین نمایشی که در این راستا به وجود آمد، اقتباس نُه ساعته حماسه هندی مهابهاراتا است. اجراهای «آریان منوشکین»ـ کارگردان فرانسوی و گروه تئاتریش «Théâtre du soleil»، که تحت تاثیر سنت‌های نمایشی آسیایی است‌ـ از برخی از نمایشنامه‌های شکسپیر و چهارگانه‌ای از نمایشنامه‌های یونانی (ایفی‌ژ‌نی در آئولیسِ اوری پید، آگاممنون اِشیل، حاملان شراب و اومنیدها) با عنوان «les Atrides» (آترید‌ها) نیز در همین راستاست.
این اجراها در شهرهای اصلی اروپا و آمریکا به نمایش گذاشته شدند. بسیاری از مشخصه‌های پست‌مدرنیسم همگی در نمایشنامه‌های «رابرت ویلسون» به چشم می‌خورد که از میان آنها می‌توان به «نامه‌ای به ملکه ویکتوریا»، «اینشتین در ساحل»، «جنگ‌های داخلی» و «جنگل» اشاره کرد. ویلسون در این نمایشنامه‌ها از رسانه‌ها، فرهنگ‌ها و دوره‌های تاریخی مختلف استفاده کرد. با آنکه در این نمایش‌ها از موسیقی و صدا بسیار استفاده می‌شد، اما عمدتا آثار دیداری بودند که از کنار هم قراردادن، پنهان شدن، ناپدید شدن، بسط یافتن، کاهش یافتن و دگرگونی تصاویر پدید می‌آمدند. رابطه بین این تصاویر همیشه معلوم نبود. زمان، عنصر بسیار مهمی بود. معمولا حرکت تا لحظه‌ای که نامحسوس شود، کند و کندتر می‌شد.
به این ترتیب با امکان‌پذیر ساختن اینکه تمام جزئیات تجربه شوند، عوامل مختلف یک صحنه با تمپوهای مختلف پیشرفت می‌کرد. بعضی از آثار ویلسون، شامل بخش‌های کلامی بود و هیچ متن نوشته شده‌ای مانند نمایشنامه‌های مرسوم نداشت. متن و اجرا قابل تفکیک نبودند. (برخلاف نمایشنامه‌های رایج که متن و اجرا قابل تفکیک‌اند.) و اجرای اغلب آنها، از نظر زمانی بسیار بلند بود. مثلا از چهار تا دوازده ساعت‌، یا گاه هفت شبانه روز. نمایش «جنگ‌های داخلی» که به منظور اجرا در فستیوال هنرهای المپیک لس‌انجلس در سال ۱۹۸۴ خلق شد به قطعه‌هایی تقسیم شده بود که یکی در آلمان غربی، دیگری در هلند و قسمت‌های دیگر هر کدام در ایتالیا، فرانسه، ژاپن و ایالات متحده اجرا شدند. این نمایش، شخصیت‌های تاریخی متفاوتی همچون آبراهام لینکلن، کارل مارکس، فردریک کبیر، ولتر و یک هوپی (کشاورز) قبایل سرخپوست را شامل می‌شد که همگی به شکل امروزی و خیالی خلق شده بودند. و قصد داشت بازتابی از تمام درگیری‌ها، اعم از خصوصی و عمومی باشد که مانع پیوندهای انسانی‌اند. استفاده از دوازده زبان مختلف در آن به این معنی بود که برای یک فرهنگ منفرد خلق نشده است. بنا به گفته ویلسون، در آثارش، چیزی برای فهمیدن وجود ندارد.
فقط چیزهایی تجربه می‌شوند که در بیرون از تماشاچیان، تداعی‌ها و معناهای منحصر به فرد، خود را بنا می‌کنند. بسیاری از تماشاچیان این آثار، به دلیل طولانی بودنشان و کمبود مفاهیم روشن در آنها، خسته یا برآشفته می‌شوند. اما منتقدان زیادی به آثار او به عنوان مبتکرترین و با اهمیت‌ترین نیروی تئاتر امروز توجه می‌کنند. ویلسون در سال‌های اخیر، همانطور که نمایشنامه‌ها و اپراهایی همانند شاه لیر اثر شکسپیر، آلسستیس اثر اوری‌پید، پارسیفال اثر واگنر، مرگ دانتون اثر بوخنر و وقتی ما مردگان بر می‌خیزیم اثر ایبسن را به روی صحنه می‌برد، به همکاری در خلق آثار جدید نیز می‌پردازد. که از میان آنها می‌توان به «سوارکار سیاه» با همکاری «تام ویتز» اشاره کرد. با این همه حتی هنگامی که او متون کلاسیک را به روی صحنه می‌برد از کاربرد عناصر بصری که در متن آمده‌اند، سرباز می‌زند و ترجیحا در جست‌وجوی جنبه‌های دیگری است که از نظر تصویرپردازی، لفظ به لفظ به متن وابسته نباشند (هر چند که ممکن است از نظر مضمون وابسته باشند.)
پست‌مدرنیسم به شیوه‌های مختلفی در کارگردانی تأثیر گذاشته است که شاید قابل ملاحظه‌ترین این شیوه‌ها، رابطه کارگردان‌ها با نمایشنامه‌ها و نویسنده‌هایشان باشد. مدرنیست‌ها فرض را بر این می‌گرفتند که وظیفه کارگردان‌ها، ترجمان وفادارانه نمایشنامه‌ از کلمه به صحنه است. این فرض، ضمیمه‌ای دیگر نیز با خود داشت که کارگردان می‌تواند به وسیله تحلیلی دقیق، انگیزه‌های نمایشنامه‌نویس را مشخص کند. اما پست‌مدرنیست‌ها استدلال می‌کردند که ممکن نیست برداشت صحیحی از متن وجود داشته باشد. زیرا کلمات منتقل‌کننده معنای واحدی برای افراد مختلف نیستند. علاوه بر این وقتی که نمایشنامه‌ای به پایان می‌رسد، گفته‌های خالقش نسبت به گفته‌های دیگران اهمیت بیشتری ندارد. زیرا متن‌ـ و بالطبع نویسنده متن‌ـ مسوولیت پاسخ‌ها و تفسیرهای خود را بر عهده دارد. اینگونه استدلال‌ها کارگردان را آزاد می‌گذارد تا برداشت خود را از متن اجرا کند، اگرچه این برداشت با برداشت نویسنده در تعارض باشد. ضمنا باعث می‌شود که برداشت‌های جدید و متفاوتی از نمایشنامه‌های مشهور ارائه گردند. در واقع در سال‌های اخیر، کارگردانان، اغلب به دلیل تازه و نو بودن برداشت‌شان (بیشتر به خاطر استعدادشان) از متن، قضاوت می‌شوند. برخی از کارگردان‌ها استدلال کرده‌اند که بسیاری از نمایشنامه‌های کلاسیک‌ـ تنها به دلیل آنکه می‌توان آنها را با دیدی نو در برداشت‌های افراطی جدید مشاهده کردـ قابل احترامند.
بسیاری از برداشت‌های افراطی جدید، در مورد نمایشنامه‌هایی صورت می‌گیرد که نویسندگان‌شان مدت‌ها پیش مُرده‌اند. از دهه ۱۹۸۰ به بعد، برخی از تصمیم‌گیری‌های کارگردان‌ها درباره نمایشنامه‌های نویسندگان زنده، باعث اعتراض‌های شدید از سوی آنان شده است. ساموئل بکت، تهدید کرده بود که نمایشنامه «آخر بازی» را از رپرتوار تئاتر آمریکا در کمبریج ماساچوست خارج کند؛ زیرا کارگردان آن‌ـ «جوآن آکالیتیس»۱۲ ـ نمایش را در یک ایستگاه مخروبه مترو اجرا کرده و یکی از شخصیت‌های اصلی نمایش را سیاه در نظر گرفته بود. در سال ۱۹۹۴، بازماندگان بکت از اجرای نمایشنامه «صدای پاها»۱۳ در انگلیس جلوگیری کردند. زیرا کارگردان به توضیح صحنه‌های بکت وفادار نبود. مثالی دیگر؛ «آرتور میلر» تهدید کرد که گروه ووستر۱۴ـ شرکت تئاتری نیویورکی به سرپرستی «الیزابت لی کامپت»۱۵ـ را به دلیل استفاده از بخش‌هایی از نمایشنامه «بوته آزمایش»۱۶ در نمایشنامه‌ای به نام «ال.اس.دی»۱۷، که طرز فکر مهاجران انگلیسی دوره استعمار درباره جادوگری را در کنار طرز تلقی نسل جدید از مواد توهم‌زا قرار داده بود، متهم می‌کند. پیش از آن، گروه نمایشی ووستر، قسمت‌هایی از نمایشنامه «شهر ما» اثر «تورنتون وایلدر» را (در حالی‌که وود ویلی سیاه را در کنار فیلمی قبیح قرار داده بود) در نمایشنامه‌ای به نام «راه ۹ و ۱»۱۸ گنجانده بود.
ایده گروه، تقابل نگاه آرمان‌گرایانه وایلدر به جامعه آمریکایی بود که در آن مسئله جنسیت و گروه‌های نژادی نادیده گرفته می‌شدند، همانطور که زمین‌های تخریب‌شده صنعتی داخل دو بزرگراهی که عنوان نمایشنامه از آنها گرفته شده است. این اجراها سوالات مهمی را برمی‌انگیزند. آیا نمایشنامه‌نویسان می‌توانند از نمایشنامه‌های خود در مقابل تحریف‌ها جلوگیری کنند؟ آیا کارگردان‌ها حق دارند که نمایشنامه را در جهت بینش مناسب خود، حتی اگر این بینش، مقاصد نمایشنامه‌نویس را (به شکل افراطی) تحریف کند، تغییر دهند؟ معنای ضمنی اصرار بر وفادار بودن کارگردانان به عقیده نمایشنامه‌نویسان، درباره چگونگی اجرای نمایشنامه‌هایشان چیست؟ آیا حتی پس از اینکه سلیقه مخاطبان و قراردادهای صحنه‌ای تغییر کرده است، سلیقه‌های نمایشنامه‌نویسان حق تقدم دارند؟ جایگاه نمایشنامه، هنگام اجرا کجاست؟ آیا عوامل دیگر را سمت و سو می‌دهد یا همانند بازیگری، دکور، نور و... که انعطاف‌پذیرند، قابل انعطاف است؟ نقش کارگردان چیست؟ یگانه هنرمند خلاق؟ یا برده نمایشنامه؟ قطعا هیچ‌یک از این سوال‌ها قابل پاسخ‌دادن نیستند، اما گرایش‌های جدید، مجادلات داغی را درباره آنها به وجود آورده‌اند.
نویسنده: اسکار براکت
مترجم: مصطفی امینی
منبع:
G. Brockett, Oscar. The essential theatre, Harcourt brace college publishers, ۶ th edition, texas, ۱۹۹۶ pp. ۲۴۹-۲۵۳.
منبع : روزنامه کارگزاران