یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اسلام و اندیشه انتقادی


اسلام و اندیشه انتقادی
● هدف نواندیشان دینی مدرن كردن اسلام نه اسلامی كردن مدرنیته
آنچه می خوانید مقاله ارائه شده حسن یوسفی اشكوری به جلسه رونمایی كتابی درباره اندیشه های وی در لندن به نام Islam and democracy in iran است كه به قلم زیبای میرحسینی و ریچارد تپر منتشر شده است.
یورگن هابرماس فیلسوف نامدار آلمانی در ۲۸ نوامبر سال ۲۰۰۵ میلادی به مناسبت دریافت جایزه هولبرگ در دانشگاه نروژ تحت عنوان «مذهب در عرصه عمومی» سخنرانی كرد و طی آن از منظر فلسفی نكات قابل توجهی در باب تعامل و تفاهم مومنان و غیرمومنان در جهان مدرن بیان كرده است. این سخنرانی اخیراً در ایران ترجمه شده و انتشار یافته و با استقبال گسترده محافل روشنفكری مواجه شده است. به دلیل اهمیت مطالب آن و نیز به دلیل جایگاه جهانی هابرماس به عنوان یك روشنفكر انتقادی و سكولار و نیز به خاطر افزایش خشونت در جهان و ضرورت صلح و مدارا در همه جا، مناسب دیدم كه در این مجال و در این محفل صمیمانه ای كه در آن شماری از روشنفكران هر دو جریان دینی و غیردینی حضور دارند، ایده ها و توصیه های این متفكر را پی بگیرم تا گامی در جهت تقویت مدارا و تفاهم و عدالت بردارم.
ایده و آرمان بلند هابرماس در این سخنرانی عبارت است از تحقق جامعه ای (جهانی یا محلی) براساس «تعامل» و «تفاهم» بین دو جریان قدرتمند و موثر سكولارها و دین ورزان. اما توصیه های ایشان برای رسیدن به این هدف را می توان چنین برشمرد: ۱- تصحیح مبانی معرفت شناسی سكولاریسم و تعالی آن به مرحله «پساسكولار» و نیز تحول در مبانی فلسفی و معرفت شناختی دینی با رویكرد هرمنوتیكی و پلورالستیك و تعالی آن به مرحله «پسامتافیزیك»، ۲- به رسمیت شناختن موجودیت هر دو جریان در جهان مدرن، ۳- قبول فاید ه مندی مدرنیته و دستاوردهای آن برای دینداران و فایده مندی دیانت و آموزه های اصیل معنوی دینی برای سلامت اخلاقی و مدرنی عصر مدرن، ۴- آزادی برای تمام شهروندان (از جمله مذهبی و غیرمذهبی) در حق استفاده از امكانات جامعه و حكومت و دولت و ۵- گفت وگو به قصد «یادگیری» از هم و رسیدن به تفاهم و زیست انسانی مسالمت آمیز در فضای دموكراتیك و عادلانه. اصول پنج گانه یاد شده مورد تائید من هم هست و لذا درباره آنها سخنی نمی گویم، اما اجازه می خواهم به عنوان یك روحانی مسلمان و وابسته به جریان نواندیش دینی در ایران چند نكته را در همین زمینه بگویم.
مقدمتاً اشاره كنم كه اكنون در جهان اسلام (حتی در میان مسلمانان اروپایی) چهار جریان اسلامی - اجتماعی فعال و اثرگذار وجود دارد:
۱- جریان اسلام سنتی و غیرسیاسی كه اعتنای چندانی به جهان مدرن ندارد و عمدتاً به زیست مومنانه و شریعتمدارانه اهتمام دارد و اسلام در نظر آنان مساوی است با «فقه» و «اخلاق».
۲- جریان اسلام سنت گرا (= ترادیسیونالیست) و غیرسیاسی كه تمدن و فرهنگ كهن اسلامی را به مثابه یك میراث تاریخی و قیمتی با رویكرد فلسفی- عرفانی و گاه فقهی- كلامی پذیرفته و در اندیشه حفظ این میراث و حداكثر معرفی آن به جهان مدرن است. متفكران دینی این جریان هیچ نوع نقد جدی از اسلام و فرهنگ و معارف رایج مسلمانی را برنمی تابند. اینان غالباً نقاد جدی و حتی برانداز مدرنیته هستند. در واقع ایشان «مجدد»ند نه «متجدد».
۳- اسلام و بنیادگر (فاندامانتالیست) كه اساساً در پی احیای اقتدار سیاسی اسلام [...] است و چندان كاری با فرهنگ و تمدن ندارد. نظریه پردازان این جریان نه تنها استعمار و استیلای سیاسی غربیان را دشمن دین و مانع تحقق امپراتوری و خلافت اسلامی می دانند بلكه غالباً تمدن و فرهنگ جدید غربی را در تعارض با اسلام و مصالح مسلمانان می شمارند. اینان اهل سیاست و مبارزه و جهادند و برای چیرگی بر جهان غربی و پیروزی سیاسی خود به هر وسیله ای متوسل می شوند.
۴- جریان نواندیشی و روشنفكری اسلامی كه در اندیشه تحقق پروژه بنیاد نهادن تمدن اسلامی مدرن است. نظریه پردازان این جریان بر این باورند كه از طریق احیای ایمان اصیل دینی، پیرایشگری از ساحت دین (خرافه زدایی)، احیای اجتهاد در اصول و فروع دین، عقلانی كردن مجموعه دستگاه فكر و عقیده و آداب دینی، نقد اسلام تاریخی و تاریخ و معارف سنتی اسلامی در پرتو آخرین نظریات فلسفی و علمی بشر و در نهایت «بازسازی» (reconstruction) اندیشه اسلامی حاصل می شود.
با این تفاوت ها و تمایزها، روشن است كه مخاطبان اصلی آقای هابرماس و دیگر دعوت كنندگان به صلح و مدارا و گفت و گو بین ادیان یا تمدن ها و فرهنگ ها، متفكران نواندیش مسلمانند نه سنتی ها و یا سنت گرایان فرهنگی و یا بنیادگرایان جزم اندیش. زیرا نواندیشان تنها جریان اسلامی اند كه اولاً اصول بنیادین مدرنیته و دستاوردهای آن (مانند علم، خرد نقاد، دموكراسی، آزادی، عدالت، حقوق بشر و...) را می پذیرند و آنها را اساساً اسلامی و حداقل سازگار با اسلام می دانند، ثانیاً اینان به ضرورت روشنفكری و با تكیه بر خرد نقاد مدرن همزمان به نقد سنت و میراث اسلامی (اسلام تاریخی) به نقد پاره ای از مبانی و دستاوردهای مدرنیته نیز اهتمام دارند. اما باید افزود كه نقد ایشان از سنت و تجدد اصلاحی و در واقع استعلایی است نه نفی و ویرانگری، ثالثاً پروژه اصلی نواندیشان مسلمان مدرن كردن اسلام است نه اسلامی كردن مدرنیته و راه تحقق این برنامه را در ارتباط با دگراندیشان نقد و گفت و گو و تعامل و تفاهم می دانند نه زور و تحمیل و یا جنگ و خشونت. در واقع اسلام مورد قبول نواندیشان، اسلام انتقادی و سنتزسازی از سنت و مدرنیته است. اسلام انتقادی بر این مبانی استوار است: ۱- نقد عقلانی (نقد همه چیز از جمله آسیب شناسی تاریخ و فرهنگ و آداب دینی و فقه و اجتهاد اسلامی)، ۲- رهایی انسان از چهار زندان (زندان طبیعت، جامعه، تاریخ و خود)، ۳- آشكارسازی صور مختلف سلطه (از جمله سلطه مردان بر زنان) و ۴- گفت وگو و هم فهمی و یادگیری. دموكراسی مورد علاقه اینان نیز عمدتاً دموكراسی مشاركتی و تفاهمی است. این نوع اسلام انتقادی كه در ایران با علی شریعتی شناخته شده است، به نظریه انتقادی مشهور به مكتب فرانكفورت نزدیك است. با توجه به جایگاه عرصه عمومی در نظریه انتقادی می توان این انگاره را پیش برد كه مناسب ترین مكان برای احراز حقیقت، اعتبار و حقانیت دین عرصه عمومی است. در استقبال از توصیه هابرماس می گویم كه یكی از یادگیری های جهان مدرن و سكولار از مذهب، تفسیر روحانی عالم و آدم است كه مدرنیته فاقد آن است. اقبال پاكستانی در اوایل سده بیستم میلادی در نقد و كاستی جهان مدرن و غیرمذهبی گفت كه بزرگترین نقص عالم متجدد این است كه از عنصر روحانی و معنوی تهی شده است. از این رو نواندیشانی چون اقبال و در ایران شریعتی كوشیدند با طراحی جهان بینی و انسان شناسی مدرن اما توحیدی و معنوی و اخلاقی (= اومانیسم اسلامی) این كاستی را جبران كنند. با توجه به این ملاحظات است كه پیشنهاد می شود متفكران و روشنفكران دینی تمام ادیان (به ویژه مسیحیت) و روشنفكران سكولار و حتی روشنفكران ضددینی اما دموكرات روابط فكری و فرهنگی خود را با نواندیشان مسلمان در سراسر جهان (از جمله ایران) تقویت كنند. تجربه نشان داده است كه در جهان اسلام هر تحولی بدون تكیه بر این ناممكن و حداقل مشكل است. توصیه درست آقای هابرماس این است كه دینداران برای تضمین بقای خود در جهان مدرن باید بتوانند افكار خود را به گونه ای «ترجمه» كنند كه برای سكولاریست ها هم قابل فهم باشد. در این صورت نواندیشان مسلمان تنها گروهی هستند كه صلاحیت علمی و اخلاقی مكالمه و مفاهمه با جهان را دارند و نیز قادرند كه با تحول فكری و ذهنی مسلمانان راه تحولات اجتماعی و سیاسی را هموار كنند. در عین حال این سخن بدان معنا نیست كه نباید با سنت گرایان و حتی بنیادگرایان گفت وگو كرد، باز بودن باب گفت وگو با هر جریانی خالی از فایده نیست.
اما نكته قابل ذكر این است كه حل مسئله خشونت در جهان و مبارزه با تروریسم از نوع اسلامی و یا جز آن، در نهایت از طریق خشونت و سركوبی نه تنها ممكن نیست كه حتی به سود بنیادگرایان و تقویت خشونت ورزان است. روشنفكران و سیاستمداران در مغرب زمین باید به ریشه های عمیق خشونت در جهان و به ویژه در میان مسلمانان توجه كنند. به نظر می رسد چند عامل سبب ظهور و تقویت و گسترش بنیادگرایی خشن در جهان اسلام شده است: ۱- استیلای استعمار غربی در طول چند قرن در كشورهای اسلامی، ۲- اروپامحوری و تحقیر عملی و نظری مسلمانان و جوامع اسلامی به طور مكرر، ۳- ناكامی جنبش های اجتماعی مدرن یا شبه مدرن در جوامع مسلمان از طریق حكومت ها و سیاستمداران سكولار، ۴- فقر و محرومیت روزافزون و گسترش فاصله طبقاتی و فاصله شمال و جنوب، ۵- استمرار استبداد دیرین در كشورهای خاورمیانه مسلمان، ۶- ضعف جریان روشنفكری و نواندیش اسلامی در كشورهای مسلمان. بدون توجه به این ریشه ها و ارائه راه حل منطقی و عملی آنها، هر راه حل و اقدامی ناكام و حداقل ناكافی خواهد بود. روا نیست به بهانه مبارزه با خشونت و یا تروریسم و بنیادگرایی، با اساس دیانت و اصول و ارزش های دینی و اسلامی مبارزه شود. همان گونه كه حذف مدرنیته و محصولات آن از زندگی دینداران ممكن نیست، حذف مذهب نیز نه ممكن است و نه مفید و اگر هم ممكن باشد ، جز با خشونت و سركوبی حاصل نخواهد شد و این به معنای ویران كردن تمام بنیادهای فلسفی و انسان شناسی و امتیازات جهان مدرن و سكولار است. از حكومتگران و ارباب قدرت چندان انتظاری نیست اما روشنفكران صلح طلب و دموكرات نباید راه تفاهم و گفت وگو و عدالت را به هیچ وجه رها كنند، همان گونه كه مسلمانان نیز نباید تسلیم افراط گرایان شوند. به گفته هابرماس در نظام های لیبرال سكولار غربی دینداران (بیشتر مسلمانان به ویژه پس از سپتامبر ۲۰۰۱)، زیر انواع فشارهای روحی و اجتماعی (و حتی آزارهای جسمی) قرار دارند و غالباً از مومنان خواسته می شود كه به طور مطلق بین حوزه خصوصی و عمومی مرزبندی كنند و عرصه عمومی را یك سره به حكومت وانهند اما آیا واقعاً چنین امری ممكن است؟ حكومت سكولار می تواند به درستی انتظار داشته باشد دینداران اصل دموكراسی و بی طرفی حكومت و نظام سیاسی را در مورد افكار و عقاید تمام مردم بپذیرند و به حقوق شهروندی همه یكسان احترام بگذارند. اما چرا نباید حق داشته باشند از آموزه ها و اخلاق دینی خود در عرصه عمومی و حتی امر سیاسی و تحكیم مبانی آزادی و عدالت و یا نقد وضع موجود سود جویند؟ به ویژه باید تذكر داد كه نباید سكولارها و یا حكومت های لیبرال با دینداران پدرسالارانه برخورد كنند و بدتر از آن به مقدسات دینی توهین نمایند (مانند كار ناپسندی كه اخیراً در كاریكاتورهای دانماركی رخ داد).
به هر حال بر این باورم كه احیا و تقویت ارزش های اصیل و آداب اخلاق مدار دینی و از جمله اسلامی در جهان مدرن قطعاً به گسترش اندیشه صلح خواهی و عدالت طلبی و تساهل و عشق و خدمت به آدمیان و احترام به قانون و حاكمیت مردم سالار كمك می كند و البته به رشد روحیه آزادیخواهی و عدالت جویی و ستم ستیزی نیز مدد می رساند. تاریخ پیامبران ابراهیمی و متون مقدس آنها (از جمله انجیل و قرآن) نشان می دهد كه پیامبران یكتاپرست از یك سو پیام آور صلح و كرامت انسان و اخلاق بودند و از سوی دیگر با ستمگری و تجاوز به حقوق مردمان به وسیله ارباب زر و زور و تزویر (قدرت های اقتصادی و سیاسی و مذهبی) شدیداً مبارزه كرده و آدمیان را به آزادی و عدالت فراخوانده اند. از قضا صلح و عدالت و حق اعتراض به بی عدالتی از دستاوردهای مدرنیته و از اصول بنیادین اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز هست.
قرآن صریحاً اعلام می كند كه پیامبران با ابزار استدلال و برهان و آگاهی و معیارهای عدالت آمدند تا مردمان به عدالت برخیزند. (سوره حدید / ۲۵)
مولای رومی نیز روح و جوهر رسالت پیامبران را چنین سروده است:
گوید این آواز ز آواها جداست
زنده كردن كار آواز خداست
ما بمردیم و به كلی كاستیم
بانگ حق آمد همه برخاستیم
حسن یوسفی اشكوری
منبع : روزنامه شرق