پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

۱۱سپتامبر ؛ نقطه عطف در تحولات جهانی


۱۱سپتامبر ؛ نقطه عطف در تحولات جهانی
تحولات بعد از ۱۱سپتامبر، نقطه عطفی در آستانه ورود به قرن جدید برای کل جهان محسوب می شود که نه تنها بسیاری از مفاهیم، پدیده ها و ادبیات جهانی را متأثر، بلکه توازن بسیاری از حوزه های جغرافیای سیاسی را در محدوده های حاکمیت های ملی دگرگون کرد.
حادثه ۱۱سپتامبر، بسیاری از پدیده های ثابت همچون کمونیسم را به متغیرهای سیال تغییر داد. مرکز ثقل این تحول شگرف، پدیده ای با عنوان «تروریسم» بود که ایالات متحده آمریکا را واداشت که به زعم خود، به خاستگاه واقعی آن، یعنی منطقه خاورمیانه و برخی مناطق همجوار آن یعنی آسیای مرکزی و قفقاز، توجه خاص کند و در فصل جدید روابط خود با جهان برخورد با تهدیدات ملی! خود را در حوزه های فراملی جست و جو نماید که مهمترین تمرکز آن در خاورمیانه و مناطقی انجام گرفت که می تواند مرکز انباشت انرژی از یک سو و تأمین امنیت اسرائیل را از سویی دیگر فراهم کند.
● شرایط جهانی بعد از ۱۱سپتامبر:
تاریخ شکل گیری پدیده تروریسم هرچند فراز و نشیب های زیادی را تجربه کرده و توانسته است حاکمیت های ملی را تحت تأثیر قرار دهد، اما به یقین، هیچگاه شرائطی مانند شرایط کنونی را تجربه نکرده است.
شرایط پس از ۱۱سپتامبر، تقابل بسیاری کشورها را با تروریسم در منطقه سرزمینی خود به همراه داشته و این در شرایطی است که پیش از آن، برخی از همین قدرت های ملی، بسترهای شکل گیری و یا ایجاد گروه های تروریستی را در حوزه جغرافیایی خود و یا سایر حوزه های جغرافیایی را شکل داده و یا از آن حمایت کرده بودند.
حادثه ۱۱سپتامبر شرایط جدیدی را به قدرت های ملی و اکثر گروه های تروریستی تحمیل و کشورهای جهان سوم و کمتر توسعه یافته را با گزینه ها و چالش های عمیقی روبرو کرد و برخی از آنها را به ویژه در مناطقی چون: آسیای مرکزی، قفقاز و حتی در خاورمیانه و اروپای شرقی، در اردوگاه مبارزه با تروریسم قرار داد.
در این بین، نکته حائز اهمیت، متأثر شدن ژئوپولتیک و جغرافیای سیاسی و نظامی در عرصه منطقه ای و فرامنطقه ای کشورها است که در این عرصه، حاکمیت های ملی و گروه های تروریستی که به هر نحو نتوانند در این گردونه قرار گیرند، حذف می شوند و گزینه های همسو جایگزین آنها خواهد شد. پرواضح است که چنین فرآیندی برای قدرت های بزرگ مهم، پرهزینه و زمان بر خواهد بود و سرمایه گذاری های اقتصادی و انسانی مضاعفی را می طلبد.
در این مسیر، از مهمترین ویژگی های ایالات متحده، ابعاد سرزمینی آن است؛ جغرافیایی که آب های اقیانوسی آن را محصور و آن را به قدرتی بحری تبدیل کرده است (قدرت بری آن نیز کاملاً قابل توجه است.)
بعد مسافت و دوری از نقاط بحران خیز، ایالات متحده آمریکا را به لانه ای امن با حداقل کاهش ریسک پذیری اقتصادی و تزریق سایر منابع تبدیل کرده است. موقعیت ممتاز پدافندی آمریکا و فروپاشی دیوار برلین در ۱۹۸۹ میلادی و فروپاشی اتحاد شوروی (سابق) در ۱۹۹۱ ایالات متحده را در شرایطی قرار داد تا برای ورود به قرن ۲۱ آماده شود.
ایالات متحده پس از حذف خطر کمونیسم، ضمن اطمینان از موقعیت پدافندی خود، نگاه به دور را در دستور کار خود قرار داد و بار دیگر هارتلند (قلب زمین) و ریملند در زوایای نگاه کاخ سفید قرار گرفت.
شکل گیری جنگ هاو مناقشات منطقه ای در برخی از مناطق همچون آسیای مرکزی و قفقاز، بالکان و یوگسلاوی سابق و... واشنگتن را بر آن داشت تا حساسیت های مضاعفی را در برخی از مناطق فوق از خود نشان دهد و این مناطق مورد توجه قرار گرفتند.
واژه ها و عناوینی چون جنگ های قومی، قاچاق انسان و تروریسم و...، مفاهیم مشترک آمریکا و اروپا شده است و به عنوان پدیده هایی که می توانند منافع مشترک ایالات متحده و اروپا را تهدید کنند، قلمداد شده و آنان را بیش از پیش به یکدیگر نزدیک کرده اند.
● دکترین جدید امنیت ملی آمریکا پس از ۱۱سپتامبر:
بعد از ۱۱سپتامبر ۲۰۰۱ «تروریسم» تفسیر جدیدی پیدا کرد. ساختار نظام فکری آمریکا در سیاست خارجی تغییر و به سوی یک نظام سلسله مراتبی امری و غیرمشروط سوق پیدا کرد.
اولین پیامد این تغییر، گسترش مفهوم مبارزه با تروریسم بود که جرج بوش آن را در ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۱ در جمع نمایندگان کنگره آمریکا تبیین کرد و دولتها را در مقابل انتخاب این گزینه قرار داد: «آنکه با ما نیست، علیه ما است!» و بعد از این اظهارات بود که، ۳کشور ایران، عراق و کره شمالی به عنوان محور شرارت معرفی شدند.
دکترین جدید امنیت ملی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر براساس مبارزه با تروریسم تبیین شد. این سخنان جرج بوش در اصل دکترین جدید امنیت ملی آمریکا بود، که توسط نزدیکان وی مانند «کاندولیزا رایس» و... تبیین شده بود.
دیدگاه های رایس، سیاست مداخله گرایی آمریکا را به بهانه مبارزه با تروریسم نهادینه کرد و ترجیح های حقوقی نیز به آن اضافه شد. تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان و عراق، با تعبیر جدیدی از ماده ۵۱ منشور نمونه بارز آن بود.
ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد می گوید: «هر کشوری که در مظان حمله و یا تجاوز مسلحانه قرار گیرد، حق دفاع فردی و جمعی خود می داند که در پاسخ به حملات تروریستی، علیه کسانی که مرتکب این اقدام شدند و دولتهایی حامی این نوع فعالیت ها، وارد عمل شود.»
اماد در حادثه ۱۱ سپتامبر، مفهوم جدیدی از ماده ۵۱ به کار برده شد مبنی بر اینکه اگر در حملات تروریستی از ابزاری متعارف و غیرنظامی به نوعی استفاده شد که به نتایج مخربی انجامید و آثاری شبیه به حمله نظامی را داشته باشد، کشور مورد حمله قرار گرفته می تواند، خود، به تنهایی درصدد پاسخ و مجازات تروریست ها برآید.
از این رو، آمریکا مدعی شد در مظان حمله قرار گرفته است که آن را به جنگ علیه آمریکا تشبیه و اعلام کرد: حق دفاع فردی و جمعی خود می داند که در مورد این حملات تروریستی، نه تنها علیه کسانی که مرتکب این اقدامات شده اند، بلکه علیه دولت هایی که به نحوی از آنها حمایت کرده اند، وارد عمل شود؛ تهاجم نظامی به افغانستان نیز براساس همین توجیه انجام می گرفت.
بنابراین به نظرمی رسد مبارزه با تروریسم، به خصوص بعد از ۱۱سپتامبر ابزاری در دست آمریکا است تا اول هژمونی خود را در سطح نظام بین الملل تثبیت کند و دوم در سایه تفسیر خود از مصداق های تروریسم، در امور داخلی کشورهای مختلف دخالت کند.
واقعه ۱۱ سپتامبر، بیانگر شرایط و شکاف جدید برای واشنگتن و جهان بود. از این مقطع به بعد، ایالات متحده بالاترین آسیب های بالقوه و بالفعل خود را موشک های دوربرد بالستیک ندانسته و فاصله جغرافیایی از نقاط بحران خیز نمی توانست مصونیت نسبی را برای آمریکا ایجاد کند.
● واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، بیانگر این مساله بود که تهدیدات جدید:
اول اینکه، ایستا، ساکن و استاتیک نبوده، بلکه قابلیت سیال و دینامیک بودن را دارند.
و دوم اینکه، تروریسم، خود را محصول به محیط جغرافیایی خاصی نمی داند و با کمترین هزینه می تواند بالاترین آثار را برای حریف داشته باشد و این امکان را دارد که در تقابل با منافع ملی و سرزمینی آمریکا واقع شود.
مقابله با تروریسم سیال و پویا، نیازمند رفتار، استراتژی و دکترینی بود که بر آن اساس حرکتی پویا و رفتاری آفندی اجتناب ناپذیر محسوب شود. براین اساس، ایالات متحده تهدیدات خود را نه در حوزه های ملی، جغرافیایی و سرزمینی خود، بلکه در آن سوی اقیانوس ها جست وجو کرد.
«ریچارد پرل» یکی از پرنفوذترین عناصر محافظه کار که اخیرا استعفا کرد، به صراحت اذعان می دارد:«باید نشان داد که تشنج زدایی دیگر کارایی ندارد و باید اهداف پیروزمندانه را از نو مطرح کرد.»
توجه ویژه به قفقاز و آسیای مرکزی و ورود عملی نظامی و امنیتی آمریکا به این مناطق:
پس از واقعه ۱۱ سپتامبر و به بهانه ایجاد ائتلاف جهانی علیه تروریسم توسط آمریکا با مشارکت ۴۵ کشور جهان، که بسیاری از کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز نیز در آن عضویت یافتند، حضور نظامی ایالات متحده در آسیای مرکزی عینیت یافت.
در واقع آمریکائی ها به بهانه انجام تهاجم به افغانستان به منظور مقابله با تروریسم و به منظور بهره گیری از برخی مناطق و فضای هوایی برخی جمهوری ها در آسیای مرکزی و قفقاز به منظور انجام لجستیک تهاجم خود به افغانستان در بخش هایی از منطقه حضور نظامی رسمی یافتند.
از جمله پایگاه های جدید نظامی در «خان آباد» در جنوب شرقی ازبکستان (با ۲۰۰۰ نیروی نظامی آمریکایی)، «ماناس» در نزدیکی بیشکک پایتخت قرقیزستان (با حدود ۳۰۰۰ نیروی نظامی آمریکایی) و نیز زمینه سازی به منظور حضور بیشتر در قزاقستان و تاجیکستان در آینده، به بهانه مبارزه با تروریسم بین المللی، فرصتی برای آمریکا جهت جلوگیری از ایجاد هر نوع اتحاد منطقه ای روسیه با کشورهای منطقه و جلوگیری از پیشروی چین به سمت غرب به آسیای مرکزی صورت می گیرد.
ضمن اینکه پشتیبانی و لجستیک هوایی در مسیر مورد نیاز آمریکائی ها و گروه ائتلاف در مسیر خود از اروپای شرقی به افغانستان، از طریق فرودگاه های تعدادی از این جمهوری ها صورت پذیرفته و حتی هم اکنون نیز انجام می شود.
با ورودی ایالات متحده به منطقه، روسیه در مرزهای جنوبی خود بیش از هر وقت دیگر احساس عدم امنیت و تهدید می کند. برخورد منافع این دو قدرت فرامنطقه و منطقه ای، کشورهای منطقه را دچار تنش کرده و به نظامی شدن بیشتر منطقه و عدم ثبات سیاسی- اقتصادی دامن زده است.
ساختارهای «یورو آتلانتیکی» از جمله: گوآم، تراسکا، ناتو، سازمان امنیت و همکاری اروپا از یک سو و ساختارهای منطقه ای از جمله: اکو، کریدور حمل و نقل شمال- جنوب، سازمان شانگهای، پیمان امنیت دسته جمعی از سویی دیگر، چالش های جدی ای را در منطقه به وجود آورده اند.
حضور ایالات متحده در جهت تقویت موقعیت خویش در منطقه و حضور در آسیای مرکزی و قفقاز برای تسلط بر حاشیه پیرامون روسیه و ایجاد حایل بین روسیه و کشورهای جنوبی آن از جمله ایران در راستای تأمین منافع خود از سویی دیگر، جلوگیری از امکان هر نوع پیمان ها و اتحادهای نظامی- استراتژیک بین چین، روسیه، هند، ایران و برخی کشورهای منطقه می تواند ارزیابی شود.
روسیه با این صف بندی ها در حال از دست دادن منافع ملی وحیاتی خود در منطقه قرار داشته و با افزایش تهدید و بروز نگرانی هایی روبرو شده است.
تحلیل این تحولات در راستای ارائه تصویری از وقایع منطقه از جمله:
سقوط شوارد نادزه و روی کار آمدن ساآکاشویلی در گرجستان، جانشینی الهام علیف به جای پدر (حیدر علیف) در آذربایجان و نزدیکی این دو کشور به آمریکا و هدایت سیاست خارجی خود در همگرایی با سیاست های ایالات متحده و تمایل بیشتر به جذب در ساختارهای یورو آتلانتیکی به ویژه عضویت در ناتو، کاهش اهمیت منطقه ای ترکیه و روسیه و نیز تحولات ارمنستان و بروز ناآرامی ها و شورش های ضددولتی از جمله تحولاتی در منطقه قفقاز است.
در آسیای مرکزی نیز بروز تنش های جدی و جابجائی ها در حاکمیت و ساختار سیاسی در قرقیزستان و ازبکستان، پارامترهایی بودند که سیر جریان امور را به سوی فضا و آینده ای مناسب برای حضور آمریکا هدایت می کنند.
بدین ترتیب ملاحظه می شود که هر نوع تحرک در مرزهای جنوبی روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز جنوبی موجب احساس نگرانی روسیه می شود. در عین حال حضور نیروهای فرامنطقه ای به ویژه نیروهای آمریکایی و یا پیمان ناتو، سبب احساس تهدید روسیه خواهد شد.
● نتیجه
۱) در حال حاضر آمریکا و برخی اعضای دیگر ناتو به دنبال منافع تعریف و ایجاد شده برای خویش، در مناطقی از قفقاز و آسیای مرکزی حضور دارند و چون اغلب منافع آنان با یکدیگرو با کشورهای منطقه از جمله ایران و روسیه در تضاد است، لذا صحنه بازی را در آسیای مرکزی و قفقاز به رقابت و برخورد منافع تبدیل و از ثبات و امنیت آن جلوگیری می کنند.
۲) در حقیقت واقعه ۱۱ سپتامبر دستاویزی برای حضور جدی تر آمریکا در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز محسوب می گردد و بعد از این رخداد بود که آمریکائی ها به بهانه مبارزه و ائتلاف جهانی علیه تروریسم به صورت عملی در این منطقه حضور نظامی یافته و به تحکیم ابعاد مختلف حضور امنیتی خود پرداختند.
داریوش صفرنژاد
منبع : روزنامه کیهان